#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📗بخش هایی از کتاب #خیاط_شهر_ما داستانهایی از زندگی عارف سالک " #شیخ_رجبعلی_خیاط " قسمت 3⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part04_خیاط شهر ما.mp3
5.11M
📗بخش هایی از کتاب
#خیاط_شهر_ما
داستانهایی از زندگی عارف سالک
" #شیخ_رجبعلی_خیاط "
قسمت 4⃣ پایان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگر
#خمره_شرابی_که_عسل_شد❗️
✅داستان زیبای جوانی که از خدا خواست #آبرویش را پیش پیامبر اکرم (ص) حفظ کند!
#استاد_پناهیان
✨💖اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَج💖✨
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#نفرین_پدر
آیت الله مولوی قندهاری (ره) از آخرین شاگردای آقای قاضی (ره) بود، یک کسی پیش ایشان آمده بود گفت: آقاجان، من دارم از این دنیا میروم نسل و اولاد ندارم ، بچه ام نمیشه
این بنده خدا میگه رفتم پیش آشیخ حسنعلی نخودکی (ره) و از ایشون یک ختمی گرفتم برای بچه دارشدن. این ختم رو هم انجام میدهم ، هر کاری می کنم اثر نمی کند. آیت الله مولوی قندهاری به این آقا میگه که: خداوند برای تو یک چیزهایی در نظر گرفته تو عالم دیگر ، جبران می شود ان شالله
وقتی این آقا از درب خانه بیرون رفت، آیت الله مولوی قندهاری به اطرافیانش گفت: #نفرین_پدر پشت سرش هست ، اون ختم و چیزهای دیگه هیچ اثری ندارد ، نفرین پدر پشتش هست
امام رضا علیه السلام در یک روایتی یکی از آثار عاق والدین و نفرین پدر و مادر را ، نسل آدم کم میشه تا قطع بشود.
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
کانال رمان عاشقانه مذهبی (علوی ) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و دهم
چشمم به آسمان بندر بود و دلم در هوای خاطرات مادرم پَر پَر میزد که صدای باز شدن در آهنی حیاط، نگاهم را به سمت خودش کشید. در با صدای کوتاهی باز شد و قامت خمیده مجید در چهارچوبش قرار گرفت. احساس کردم کسی قلبم را به دیوار سینهام کوبید که اینچنین دردی در فضای قفسه سینهام منتشر شد. با نگاه غمزده و غبار گرفتهاش به پای صورت افسردهام افتاد و زیر لب زمزمه کرد: «سلام الهه جان!» از شنیدن آهنگ صدایش که روزی زیباترین ترانه زندگیام بود، گوشهایم آتش گرفت و خشمی لبریز از نفرت در چشمانم شعله کشید. از جا بلند شدم و با قدمهایی سریع به سمت ساختمان به راه افتادم و شاید هم میدویدم تا زودتر از حضورش فرار کنم که صدایم کرد: «الهه! تو رو خدا یه لحظه صبر کن...» و جملهاش به آخر نرسیده بود که خودم را به ساختمان رساندم و در شیشهای را پشت سرم بر هم کوبیدم.
طول راهروی ما بین دو طبقه را با عجله طی کردم تا پیش از آنکه به دنبالم بیاید، به اتاق رسیده باشم. وارد اتاق که شدم در را پشت سرم قفل کردم و سراسیمه همه پنجرهها را بستم تا حتی طنین گامهایش را نشنوم. بعد از آن شب نخستین بار بود که صورتش را میدیدم و در همین نگاه کوتاه دیدم که چقدر چهرهاش پیر و پژمرده شده است. سابقه نداشت در این ساعت به خانه بیاید و حتماً خبر داشت که امروز کسی در خانه نیست و میخواست از فرصت پیش آمده استفاده کند که چند ساعت زودتر از روزهای دیگر به خانه بازگشته بود.
لحظاتی هیچ صدایی به گوشم نرسید تا اینکه حضورش را پشت در خانه احساس کردم. با سر انگشت به در زد و آهسته صدایم کرد: «الهه جان! میشه در رو باز کنی؟» چقدر دلم برای صدای مردانهاش تنگ شده بود، هر چند مصیبت مرگ مادر و حس غریب تنفری که در دلم لانه کرده بود، مجالی برای ابراز دلتنگی نمیگذاشت که همه جانم از آتش نفرتش میسوخت و چون صدای سکوتم را از پشت در شنید، مظلومانه تمنا کرد: «الهه جان! میخوام باهات حرف بزنم، تو رو خدا درو باز کن!» حس عجیبی بود که عمق قلبم از گرمای عشقش به تپش افتاده و دیوارههایش از طوفان خشم و نفرت همچنان میلرزید.
گوشه اتاق در خودم مچاله شده بودم تا صدایش را کمتر بشنوم که انگار او هم همانجا پشت در نشسته بود که صدا رساند: «الهه جان! من از همینجا باهات حرف میزنم، فقط تو رو خدا به حرفام گوش کن!» سپس صدایش در بغضی غریبانه شکست و با کلماتی که بوی غم میداد، آغاز کرد: «الهه جان! اگه تا حالا دَووم اُوردم و باهات حرف نزدم، به خاطر این بود که عبدالله قَسمم داده بود سراغت نیام. چون عبدالله گفت اگه دوستت دارم، یه مدت ازت دور باشم. ولی من بیشتر از این طاقت ندارم، بیشتر از این نمیتونم ازت دور باشم...» و شاید نفسش بند آمد که ساکت شد و پس از چند لحظه با نغمه نفسهای نمناکش نجوا کرد: «الهه جان! این چند شبی که تو خونه نبودی، منو پیر کردی! صدای گریههاتو از همونجا میشنیدم، میشنیدم چقدر تا صبح جیغ میزدی! الهه! بخدا این چند شب تا صبح نخوابیدم و پا به پات گریه کردم! الهه! من اشتباه کردم، من بهت خیلی بد کردم، ولی دیگه طاقت ندارم، بخدا دیگه صبرم تموم شده...» و لابد گریههای بیصدایم را نمیشنید که از سکوتی که در خانه سایه انداخته بود، به شک افتاد و با لحنی لبریز تردید پرسید: «الهه جان! صدامو میشنوی؟»
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#تلنگری 🗡ـ #نوک_تیز پیکانِ شیطان ، برای انحراف مسیر انسانها، به کدام سمت است؟ 🧨ـ بیشترین حملهه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5852812609262193104.mp3
5.94M
#تلنگری
مَـــداری هست در گردش دنیا....
که اگر به آن برسی ؛
و گردش زندگی ات بدور آن مدار، تنظیم شود؛
طعم چند چیز را در دنیا نخواهی چشید؛
شکست، روزمرگی، افسردگی، بدبختی و ....
بشرط آنکه، #واقعاً برسی ❌
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#استاد_شجاعی 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صوت کمتر شنیده شده از نخستین پیام بیسیم به قرارگاه فتح، هنگام ورود رزمندگان به #خرمشهر
شهید احمد کاظمی
#سوم_خرداد 1361 بازگشت خرمشهر به آغوش ايران
https://eitaa.com/zandahlm1357
صدام از فرماندهان عراقی پرسید: ﭼﺮﺍ نمیﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺷﻮﯾﺪ؟! ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ: ﺟﻮﺍﻥ 27ﺳﺎلهﺍﯼ ﺑﻨﺎﻡ #ﺟﻬﺎﻥ_ﺁﺭﺍ ﻣﺎنع میشود!
https://eitaa.com/zandahlm1357
شهر خون -حسام الدین سراج - کانال شعر و موسیقی اصیل ایرانی.mp3
701.2K
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
شهر، شهر خون است
پنجه در خون، خصم دون است
خانه خون است، كوچه خون است
خانه ديده و خانه دل، هر دو خون است
شهر، شهر خون است
پنجه در خون خصم دون است
خانه خون است، كوچه خون است
دامن ميهن از خون پاكان، لاله گون است
پشت سنگر، مانده بي سر
پيكر پاك برادر
چشم مادر، چشم خواهر
مانده بر در، اي برادر اي دلاور
جان خود بايد فدا كردن به سنگر
دَين خود بايد ادا كردن به رهبر
شهر، شهر خون است
پنجه در خون، خصم دون است
خانه خون است، كوچه خون است
پيكر پاك برادر، غرق خون است
بايد به شط خون شنا كني
مهد حق ز دست خصم دون رها كني
#ناصر_پلنگی
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ ۵ دقیقه ای ارزش چندین بار دیدن و خون گریستن را دارد.
امان از بی بصیرتی ما مردم. 😭😭😭
🔰اگر یک انقلابی بخواهد به خاطر تائید نشدن کاندیدای مورد نظرش ، #شورای_نگهبان را مقصر کاهش حضور مردم بداند ، این یعنی اینکه می خواهد کم کاری های خودش در عدم تبلیغ درست برای تشویق حضور حداکثری مردم را به گردن کسی دیگر بیاندازد !
خوب است بگویند چقدر برای اولویت اول حضرت آقا کار کردند و چقدر برای تبلیغ کاندیدای خود!!!
👈 آنوقت خود به خود مقصر پیدا می شود!
#انتخابات
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوره عنكبوت آیه (۴۱الی۴۳)
مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَآءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (٤١)
داستان كسانی كه به جای خدا سرپرستانی گرفتهاند، مانند داستان عنكبوت است كه خانهای [بیدیوار و بیسقف و بیحفاظ] برای خود بنا كرده باشد، و بیتردید سستترین خانهها خانه عنكبوت است، اگر [به این واقعیت] معرفت داشتند [بتها را سرپرستان خود نمیگرفتند.]
إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (٤٢)
یقیناً خدا میداند به جای او چه چیزهایی را میپرستند [چیزهایی كه نه دارای ارزش و اعتبارند و نه قدرت تصرف در كاری را دارند!!] و فقط او توانای شكستناپذیر و حكیم است،
وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَآ إِلَّا الْعَالِمُونَ (٤٣)
این مثلها را برای مردم میزنیم، ولی جز اهل علم در آنها تعقّل نمیكنند
#قرآن
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم🌹
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ - مطففین 22
بیگمان نیکان در میان انواع نعمتهای فراوان بهشت بسر خواهند برد.
عَلَى الْأَرَائِكِ يَنظُرُونَ - مطففین 23
بر تختهای مجلّل (بهشتی) تکیه میزنند و (به زیبائیها و نعمتهای بسیار آنجا) مینگرند
💛 تلاوتی زیبا و جذاب، آیات 22 تا 26 سوره مبارکه مطففین با صدای استاد محمود شحات انور🎈🤍💚