eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.7هزار عکس
35.5هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و چهل و یکم نگاه نگران مجید پای چشمانم زانو زده و می‌شنیدم که مضطرب صدایم می‌کرد: «الهه، خوبی؟» با اشاره بی‌رمق چشمانم به نگاه نگرانش پاسخ دادم و به هر زحمتی بود پشتم را از دیوار کندم که تازه دردِ پیچیده در کمر و سوزشِ مغزِ سرم، به دلم تازیانه زد و ناله‌ام را بلند کرد. درد عمیقی صفحه کمرم را پوشانده و سردردی که کاسه سرم را فشار می‌داد، امانم را بریده و توان برداشتن حتی یک قدم را از پاهای سُستم ربوده بود. مجید، پریشانِ حال خرابم، متحیر مانده بود که یک دستم را از حلقه تنگ محبتش جدا کردم تا با فشار کف دستم، درد کمرم را آرام کنم و زیر لب زمزمه کردم: «چیزی نیس، خوبم.» و همانطور که دست چپم در میان انگشتانش بود، با قدم‌هایی کم‌رمق به سمت خانه به راه افتادیم که مجید به انتهای کوچه خیره شد و حیرت‌زده خبر داد: «اینا که دم خونه ما وایسادن!» و تازه با این کلام مجید بود که نگاه کردم و دیدم اتومبیلی که لحظاتی قبل وحشیانه از کنارمان گذشته بود، درست مقابل در خانه ما توقف کرده و چند نفری که سوارش بودند، وارد خانه شدند و در را پشت سرشان بستند. صورتم هنوز از درد شدیدی که در کمرم پیچیده بود، در هم کشیده و نفس‌هایم از ترسی که در دلم دویده بود، همچنان بریده بالا می‌آمد و با همان حال پرسیدم: «اینا کی بودن؟» و مجید همانطور که همگام با قدم‌های کوتاهم می‌آمد، جواب داد: «شاید از فامیلاتون بودن.» گرچه در تاریکی کم نور انتهای کوچه، چهره‌هایشان را به درستی ندیده بودم، اما گمان نمی‌کردم از اقوام باشند که بلاخره مجید با حرکت کلید، در خانه را باز کرد و همین که قدم به حیاط گذاشتیم، با دیدن چهره‌های چند مرد غریبه، کنجکاوی‌مان بیشتر شد. سه مرد ناشناس روی تخت کنار حیاط لَم داده و یکی دیگر هم کنار نوریه به دیوار تکیه زده و هیاهوی حرف‌های داغ‌شان، خلوت حیاط را پُر کرده بود. پدر هم کنار تخت ایستاده و آنچنان گرم صحبت شده بود که حتی ورود ما را هم احساس نکرد. قدم سُست کردم تا مجید پیش از من حرکت کند که از دیدن این همه مرد نامحرم در حیاط خانه‌مان، هیچ احساس خوشی نداشتم و حسابی معذب بودم. پیدا بود که از آشنایان نوریه هستند و با این حال نه آنها و نه نوریه به خودشان زحمتی ندادند تا به ما سلامی کنند که مجید زیر لب سلامی کرد و من از ترس توبیخ پدر هم که شده، به نوریه سلام کردم که پدر تازه نگاهش به ما افتاد و با خنده‌ رو به مردهای غریبه کرد: «دختر و دامادم هستن.» و بعد روی سخنش را به سمت مجید گرداند: «برادرهای نوریه خانم هستن.» پس میهمانان ناخوانده‌ای که با آن رانندگی مستانه، خلوت پاک و عاشقانه من و مجید را به هم زده و تا سر حدّ مرگ، تن من و دل نازک جنینم را لرزانده بودند، برادران دختر مغروری بودند که جای مادرم را گرفته بود! با این وضعیت دیگر تمایلی به ماندن نداشتم و خواستم بروم که صدای مرد جوانی که کنار نوریه تکیه به دیوار زده بود، در گوشم نشست: «دخترتون رو قبلاً ملاقات کردیم.» با شنیدن این جمله، بی‌اختیار نگاهم به صورتش افتاد و از سایه خنده شیطانی که روی چشمانش افتاده و بی‌شرمانه به صورتم زُل زده بود، تازه به یاد آوردم که اینها همان چهار مردی هستند که در ایام پس از فوت مادر، برای عرض تسلیت به در خانه آمده بودند و خوب به خاطرم مانده بود که رفتارشان چقدر گستاخانه و بی‌پروا بود. حالا با این صمیمیت مشمئزکننده، نه تنها مرا اذیت می‌کرد که خون غیرت مجید را هم به جوش آورده و دیدم با نگاهی که از خشمی مردانه آتش گرفته، به صورت استخوانی مرد جوان خیره شده و پلکی هم نمی‌زند که دیگر نتوانستم حضور سنگین‌شان را تحمل کنم و با یک عذرخواهی سرد و ساده، راهم را به سمت ساختمان ادامه دادم. .......: لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌ با ما همراه باشید🌹
ارتباط موفق_1.mp3
10.88M
۱ 🗣 هر ارتباطی ، سنگ بنایی دارد؛ همان خشت اول که اگر کج گذاشته شود؛ دیوار آن ارتباط، تا ثریا کج بالا رفته، و بالاخره فروخواهد ریخت. ▪️خشت اول در و تحکیم روابط دوستی، چیست؟ 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani - یادِ خراسان - حجت اشرف زاده.mp3
4.91M
‌ ‌ ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 از همه جا ماندگان از همه جا راندگان یاد خراسان کنند فارق از آئین و دین خسته ز هر سرزمین یاد خراسان کنند ای حرمت قبله ی جان مأمن شاه و گدا ای کرمت در دو جهان شامل الارض و سما با دل ِ غمگین و حزین شده ام بر سر ِ بازار ِ اشک جز تو که جان کرمی به جهان کیست خریدار اشک از همه جا مانده ام و آمده ام سوی تو تا ندهی حاجت دل کی روم از کوی تو ای که به هنگام ستم ز کرم ضامن آهو شدی ای که تو در روی زمین به صبا آینه ی هو شدی هان چه شود گر که شوی ضامن ما عاصیان بگذر از این شب زدگان با نگهی مهربان ای آنکه خدا خوانده رضایت راضی شود از ما به رضایت در سینه دلی نیست مجویید دل پر زد و از سینه برون شد به هوایت 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌
﷽ آیه گرافی ﷽: 🌺هم نشینی آیات قرآن و تصاویر🌺 رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴿۲۵﴾ پروردگاراسينه ام راگشاده گردان وَيَسِّرْلِي أَمْرِي﴿۲۶﴾ و كارم را براےمن آسان ساز 📚 سوره مبارکه طه ✍آیات ۲۵-۲۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُـورُ الرَّحِيمُ - حجر 49 (ای پیامبر(صلی الله علیه و سلم)) بندگان مرا آگاه کن که من بسیار بخشاینده و مهربان هستم. 📺 تلاوتی بسیار زیبا و آرامش بخش از سوره مبارکه حجر با صدای هزاع البلوشی