🔍این دستمال گردن با حکاکی سنگ مرمر درست شده.
همینقدر با ظرافت و لطیف
https://eitaa.com/zandahlm1357
🔍سنگ قبر یه آدم ماشین باز!!
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔍فقط یه هنرمند واقعی میتونه از درون سنگ، پرنده ای که محبوس شده رو ببینه👏
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزن بریم صفحه خنده ههههه😂😂😂
.......:
@zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌸 #طنز #جبهه 😂🤣🌸
🌸بسیجیهای بی کله از زبان حاج همت
🌸امیر عقیلی به حاج همت گفت: من از شما دلخورم
حاج همت گفت: چه دلخوری!
امیر عقیلی گفت: حاجی شما هر وقت از کنار پاسگاه های ارتش، از کنار ما که رد می شوی، یک دست تکان می دهی و با سرعت رد می شوی. اما حاجی جان، من به قربانت بروم، شما از کنار بسیجی های خودتان که رد می شوی، هنوز یک کیلومتر مانده، چراغ می دی، بوق می زنی، آرام آرام سرعت ماشین ات را کم می کنی، بیست متر مانده به دژبانی بسیجی ها، با لبخند دوباره باز دستی تکان میدهی و میروی
حاج همت دستی به سر امیر کشید و خندید و گفت: اصل ماجرا این است که از کنار پاسگاه های شما که رد می شوم، این دژبان های شما هر کدام چند ماه آموزش تخصصی می بینند که اگر یک ماشین از دژبانی ارتشی ها رد شد، مشکوک بشوند؛ از دور بهش علامت میدهند، آرو آروم دست تکان میدهند، اگه طرف سرعتش زیاد بشه، اول علامت خطر میدهند،بعد ایست میدهند، بعد تیر هوائی میزنند، آخر کار اگر خواست بدون توجه دژبانی رد بشود.به لاستیک ماشین تیر میزنند.
ولی این بسیجی هایی که تو میگی، من یک کیلومتر مانده بهشان مرتب چراغ میدم، سرعتم رو کم میکنم، هنوز بیست متر مانده یک دستی تکان میدهم و دوباره می خندم و آرام از کنارشان رد می شوم.
آخر این بسیجی ها مشکوک بشوند.
اول رگبار می بندند.
بعد تازه یادشان میاد که باید ایست بدهند.
یک خشاب و خالی می کنند، بابای صاحب بچه را در می آورند، بعد چند تا تیر هوائی شلیک می کنند و آخر که فاتحه طرف خوانده شد، داد می زنند ایست .
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درس عبرت😂😂
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و بیست و چهارم حالا میفهمیدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و بیست و پنجم
سپس سرش را به سمت دریا چرخاند و مثل اینکه نخواهد خط احساسش را بخوانم، نگاهش را در سیاهی امواج گُم کرد که آهسته صدایش کردم: «مجید! ناراحت شدی؟ دوست نداری اینجوری بحث کنیم؟» و درست حرف دلش را زده بودم که دوباره نگاهش را به چشمانم سپرد و با آرامشی عاشقانه پاسخ داد: «الهه جان! نمیخوام خدای نکرده این بحثها باعث شه که یه وقت... راستش میترسم شیرینی زندگیمون کمرنگ شه، آخه ما که با هم مشکلی نداریم. یعنی اصولاً شیعه و سُنی با هم اختلاف خاصی ندارن. همهمون رو به یه قبله نماز میخونیم، همهمون قرآن رو قبول داریم، همهمون به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) اعتقاد داریم، فقط سرِ یه سری مسائل جزئی اختلاف داریم.» و همین اختلافات جزئی مرز بین شیعه و سُنی شده بود و من میخواستم او هم کنار من در این سمت خط کشی باشد که با کلامی غرق محبت تمنا کردم: «خُب من دلم میخواد همین اختلاف کوچولو هم حل شه!» و همانطور که کمرم را کشیده بودم تا قدری دردش قرار بگیرد، با آخرین رمقی که برایم مانده بود، نبرد اعتقادیام را آغاز کردم: «بیا از اعتقاد به خلفای اسلام شروع کنیم...» و هنوز قدمی پیش نرفته بودم، که درد وحشتناکی در دل و کمرم پیچید و نتوانستم حرفم را تمام کنم که نالهام زیر لب، خفه شد. با هر دو دست کمرم را گرفته و دیگر نمیتوانستم تکانی به خودم بدهم و فقط دهانم از شدت درد باز مانده بود. مجید از این تغییر ناگهانیام، وحشتزده به سمتم آمد و میخواست کاری کند و من اجازه نمیدادم دستش به تنم بخورد که تمام بدنم از درد رعشه میکشید. تا به حال چنین درد سختی را تجربه نکرده و مجید بیشتر از من ترسیده بود و نمیدانست چه کند که سراسیمه دمپاییاش را پوشید تا کمکی بیاورد و هنوز چند قدمی روی ماسهها ندویده بود که طوفان دردم قدری قرار گرفت و با ناله ضعیفم صدایش کردم: «مجید! نمیخواد بری. بیا، بهتر شدم.» و شاید این تجربه جدیدی بود که باید در اواخر ماه هفتم بارداری تحملش میکردم و تحملش چقدر سخت بود که پیشانیام از شدت درد، خیس عرق شده و نفسم بند آمده بود. مجید دیگر دمپاییاش را در نیاورد، کنار زیرانداز روی ماسهها مقابلم زانو زد و با نگرانی پرسید: «بهتری الهه؟» سرم را به نشانه تأیید تکان دادم که دیگر توانی برای حرف زدن نداشتم و مجید که از دیدن این حال خرابم، به وحشت افتاده بود، با خشمی عاشقانه تشر زد: «از بس خودت رو اذیت میکنی! تو رو خدا تا به دنیا اومدن این بچه، به هیچی فکر نکن! به خودت رحم کن الهه!» با پشت دستم، صورت خیس از عرقم را پاک کردم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم: «فکر کنم زیاد نشستم، کمرم خشک شد.» دست پشت کمرم گرفت و کمکم کرد تا از جا بلند شوم و همین که سرِ پا ایستادم، سرم گیج رفت که با دست دیگرم شانه مجید را گرفتم تا زمین نخورم. حال سخت و بدی بود تا بلاخره به خانه رسیدیم و روی تختخواب دراز کشیدم. مجید غمزده کنار تختم نشسته و نمیدانست چه کند تا حالم جا بیاید و به هیچ بانویی دسترسی نداشتیم تا برایم تجویزی مادرانه کند و من همانطور که به پهلو دراز کشیده بودم، رو به مجید زمزمه کردم: «ای کاش الان مامانم اینجا بود!» که در این شرایط سخت و حساس، محتاج حضور مادرم یا حداقل زنی دیگر بودم و در این کنج غربت، مجید همه کسِ من بود. دستش را روی تخت پیش آورد، دستم را گرفت و پیش از آنکه به زبان بیاید، گرمای محبتش را از حرارت انگشتانش احساس کردم که با لبخندی غمگین دلداریام داد: «قربونت بشم الهه جان! غصه نخور! ما خدا رو داریم!» و این هم هنوز از طومار تاوانی بود که باید به بهای عشق مجید به تشیع میدادم و خاطرش به قدری عزیز بود که با این همه سختی باز هم خم به ابرو نیاورم، ولی نمیتوانستم سوز زخم بیوفایی خانوادهام را فراموش کنم و نه تنها از سر درد و کمر درد که از این همه بیکسی، در بستری از غم غربت به خواب رفتم.
https://eitaa.com/zandahlm1357
با ما همراه باشید🌹
@shervamusiqiirani - دلنوازان -اساتيد : نادر گلچين و تاج اصفهاني.mp3
4.24M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
درآمد از در من بامداد و پنداری
که آفتاب برآمد ز مشرق کویم
پری ندیدهام و آدمی نمیگویم
بهشت بود که در باز کرد بر رویم
ولیک در همه کاشانه هیچ بوی نبرد
مگر شمامهٔ انفاس عنبرین بویم
هزار قطعهٔ موزون به هیچ بر نگرفت
چو زر ندید پریچهره در ترازویم
#سعدي
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
کتاب صوتی "صلح امام حسن علیه السلام" (پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ)
اثر شیخ راضی ال یاسین
ترجمه #آیت_الله_خامنه_ای
#صلح_امام_حسن
#شیخ_راضی_آل_یاسین
#آیت_الله_خامنه_ای
#امام_شناسی #اعتقادی
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
*کسانی که مورد فشار و تهدید قرار گرفتند: ۱- عبدالله بن هاشم مرقال *جدل عمر عاص با عبدالله بن هاشم ۲-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part38_صلح امام حسن.mp3
7.14M
*پایان ماجرا
*تخلف معاویه از تمام پنج ماده قرارداد
*نخستین فجایع تاریخ اسلام بدست معاویه رخ داد
*توطئه شهادت امام حسن(ع) بدست معاویه
*وعده همسری یزید به جعده دختر اشعث بن قیس
*تخلف معاویه از وعده همسری یزید
*خانواده پست اشعث بن قیس
*متون تاریخی درباره شهادت امام حسن(ع) چه نوشته اند؟
*امام حسن (ع) چندین بار مسموم شده بود
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
آشنا آشنا: هيبت سلطانى او را گرفت هيبت سلطاني او را گرفت من در دوران اختناق، استاد معروف عالي مقامي
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تفسير آيات بني اسرائيل
تفسير آيات بني اسرائيل بنده سال ۵۰ در مشهد براي دانشجوها درس تفسير ميگفتم و اوايل سوره ي بقره- ماجراهاي بني اسرائيل- را تفسير ميكردم.
بنده را به ساواك خواستند و گفتند چرا شما راجع به بني اسرائيل حرف ميزنيد؟ گفتم آيه ي قرآن است؛ من دارم آيه ي قرآن را معنا و تفسير ميكنم.
گفتند نه، اين اهانت به اسرائيل است! درس تفسير بنده را به خاطر تفسير آيات بني اسرائيل- چون اسم اسرائيل در آن بود- تعطيل كردند. اختناق در آن زمان عجيب بود؛ اما نه از طرف دولت امريكا، نه از سوي دولت فرانسه و نه از طرف دولتهاي ديگر مطلقاً رژيم طاغوت به مخالفت با آزادي و دمكراسي متهم نشد. آن زمان انتخابات برگزار ميشد اما مردم اصلاً نمي فهميدند كي آمد، كي رفت و چه كسي انتخاب شد.
به آن صورت رأي گيري وجود نداشت؛ صندوق رأيي درست ميكردند و اسم نماينده اي را كه خودشان ميخواستند و از دربار تأييد شده بود، از صندوق بيرون ميآوردند. با اين كار، صورت مسخره اي از يك رأي گيري را به نمايش ميگذاشتند.
ديدار با دانشجويان و اساتيد دانشگاههاي استان كرمان ۱۹/۰۲/۱۳۸۴
https://eitaa.com/zandahlm1357
👇آیه21مائده
🍃رابطهى رهبر و مردم، بايد عميق و عاطفى باشد. «يا قَوْمِ»
🍃سرزمينهاى مقدّس را بايد از چنگ نااهلان بيرون آورد.
«ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ»
🍃همه جاى زمين يكسان نيست، برخى جاها قداست دارد.
«الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ»
🔸استاد قرائتی
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هر روز با امام رضا
@zandahlm1357
@HashtominEmam
آرشیو
مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
جنبش استادسيس در سال ۱۵۰ هجرى، استادسيس، سيصد هزار جنگجو از ميان مردم هرات، بادغيس، سيستان و ديگر و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا