فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 روایتی از انرژی مثبت دعا و قرآن برای بیمار در کما
🔺این قسمت: سعید
🔹تجربه گر این قسمت سعید خانی
شبکه ۴
محدث فیض در خلاصه الاذکار نقل کرده است:
حضرت محمد(ص) :اي فاطمه جان!قبل از خواب
1⃣سه مرتبه سوره اخلاص «قل هو الله احد» ثواب یک ختم قرآن
ذکر صلوات بر من و پیامبران پیشین من مانند ذكر اين صلوات:
2⃣«اللهم صل علي محمد و آل محمد و علي جميع الانبياء و المرسلين»
طلب آمرزش و استغفار برای برادران و خواهران دینی با ایمان خود، مانند ذكر اين استغفار:
3⃣«اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات»
و هرگاه بگويي:
گویا حج انجام داده ای با ذکر تسبیحات اربعه :
4⃣«سبحان الله و الحمدلله، ولا اله الا الله و الله اكبر»
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و شصت و هشتم
حتی به خواب هم نمیدیدم که بدون هیچ پول پیش و اجارهای و تا هر وقت که بخواهیم، چنین خانه دلباز و زیبایی نصیبمان شود و پروردگارمان در برابر اینهمه مصیبت، با چه معجزه شیرینی وجودمان را غرق شادی کرده بود. با اینکه بیشتر کارها را خود آسید احمد انجام داده بود، همین چند ساعت سرِ پا ایستادن، مجید را حسابی خسته کرده بود که دوباره رنگ از صورتش پریده و نفس نفس میزد. برایش لیوانی آب آوردم و همانطور که کنارش مینشستم، با شیرین زبانی تشکر کردم: «دستت درد نکنه مجید! خیلی قشنگ شده!» لیوان آب را از دستم گرفت، در برابر لحن شیرینم لبخندی زد و به کلامی شیرینتر جواب داد: «من که کاری نکردم الهه جان! دست تو درد نکنه که همه جوره با من ساختی! به خدا خیلی ازت خجالت میکشیدم!» و نمیدانم دریای دلش به چه هوایی موج زد که نگاهش پیش چشمانم شکست، گلویش از بغضی مردانه پُر شد و با لحنی لبریز شرمندگی ادامه داد: «هنوزم ازت خجالت میکشم! خیلی اذیت شدی الهه!» و من ناراحت خودم نبودم و هنوز حسرت حضور حوریه را میخوردم و داغدار دخترم بودم که چشمانم در دریای اشک فرو رفت. مجید هم میدانست دلم از چه داغی میسوزد که خجالتزده سرش را به زیر انداخت و من زیر لب زمزمه کردم: «ای کاش الان حوریه هنوز تکون میخورد! ای کاش هنوز پیشم بود...» و دیدم همانطور که صورتش را به سمت زمین گرفته، قطرات اشک از زیر چانهاش میچکد و نمیخواستم بیش از این جانش را آتش بزنم که دیگر چیزی نگفتم، ولی حالا دل عاشق او برای اینهمه بیقراریام به تب و تاب افتاده بود که سرش را بالا آورد، سوختن جراحت پهلویش را به جان خرید و با همه دردی که رنگ از صورتش بُرده بود، به سمتم چرخید. دست راستش در اتصال آتل بود و دست چپش را نمیتوانست از روی پهلویش جدا کند که با نرمی نگاه نمناکش، صورتم را نوازش میداد و عاشقانه زمزمه میکرد: «الهه جان! آروم باش عزیز دلم!» و شاید سوز گریههای مظلومانهام بیش از سوختن پارگی پهلویش، دلش را آتش میزد که زخمش را رها کرد تا دستش را از قطرات اشکم پُر کند و به پای اینهمه دلشکستگیام به التماس افتاده بود: «فدات بشم! ای کاش میدونستم چی کار کنم تا آروم شی...» و من میدیدم نگاه مردانهاش به طپش افتاده و سرانگشتانش روی گونهام میلرزد که عاشقانه شهادت دادم: «من آرومم! همین که تو کنارمی، آرومم میکنه...» و نتوانستم جملهام را تمام کنم که کسی به در زد. مجید اشکهایش را پاک کرد و برای باز کردن در از جا بلند شد که صدای «یا الله!» آسید احمد مرا هم از جا بلند کرد. با عجله چادرم را سر کردم و آسید احمد با تعارف مجید وارد خانه شد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹میرسـدآوازعــشقازچـپوراســت
منــطقالطــیرسلیـمـانیکجـاست..
🎤استاد افتخاری
10.mp3
22.59M
📗کتاب صوتی
#انسان_دویست_و_پنجاه_ساله
قسمت 0⃣1⃣
مقام معظم رهبري و امام خميني (س)
جلسه سران قوا با امام خميني در آستانه «عرفه»
جلسه سران قوا با امام خميني در آستانه «عرفه» نوشته ي زير بخشي از ياداشت آيت الله خامنه اي و مربوط به جلسات سران قوا در تاريخ چهارشنبه ۱۳۶۵/۵/۲۲ (دو روز قبل از روز عرفه سال ۱۴۰۷) است: ديشب در جلسه سران قوا) كه منزل احمد آقا بود امام آمدند. حالشان بحمدالله خوب بود. علاوه بر صحبت درباره ي موشك اخير ما و خبرهاي حول و حوش آن، من به محروميت ما چند نفر ار جلسههاي معنوي و عرفاني امام علي رغم جلسات متعدد با ايشان اشاره كردم. گفتم لازم است ماها را نصيحت كنيد و تعليم بدهيد.
(امام) همان شكسته نفسيهاي هميشگي را تكرار كردند و گفتند نصيحت اينست كه مثل من عمرتان به خسران و بطالت نگذرد. روي اخلاص تكيه كردند و گفتند
شماها در خدمت اسلاميد فقط مراقب اخلاص باشيد.
گفتم همين نقطه ي اصلي اشكال است و براي پيدا كردن اخلاص بايد نصيحت شويم. باز امام روي اينكه من هم چيزي ندارم و اينجا هم خبري نيست و امثال آن تكيه و شكسته نفسي ميكردند. آشكارا نشانههاي تواضع حقيقي را در چهره و حركات امام مشاهده كردم.
https://eitaa.com/zandahlm1357
دنيا، فانى و آخرت باقى است، لذا آخرتگرايى بهتر از دنياطلبى است. «بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ»
هود #آیه ۸۶
🍃🌸🍃
ثروتمندواقعی چیزهایی راجمع میکند
که باخرج کردن آنها
ازمقدارشان نه تنها کم نمیشود
بلکه بیشتر هم میشود...
مثل:
مهربانی
سخاوت،
لبخند،
اخلاق خوب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ - الرحمن 17
او پروردگار مشرقها و پروردگار مغربها است.
فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ - الرحمن 18
پس کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب و انکار میکنید؟!
💛 تلاوتی زیبا برای آرامش دلها، آیات 17 تا 36 سوره مبارکه الرحمن با صدای عمیر الشمیم همراه با زیرنویس فارسی
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هر روز با امام رضا
@zandahlm1357
@HashtominEmam
آرشیو
مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
حرم ما قم است
در آن صبح ابرى، شهر همچون شبحى به نظر مى رسيد. خانهها بى سايه بودند و كوچهها را بدبختى فرا گرفته بود؛ به ويژه كوچه اى كه در آن شترى برمى خاست تا مسافرانش را به ناگزير كوچ دهد.
مردى پنجاه ساله به سوى مسجد پيامبر (ص) مى رفت. پسرش همچون سايه اى در پى اش بود. آسمان، سنگين از ابر و چشم امام، سنگين از اشك بود. او در برابر مزارى كه فرجامين پيام آور را در آغوش گرفته بود، ايستاد. مرد كه سراپا سپيد پوشيده بود، بسان ابر غمگين به نظر مى رسيد.
مردمى كه در مسجد بودند، از گريستن فرزند محمد (ص) شگفت زده شدند. تو گويى غم، جويبارى جارى در پاييز زمان بود. على در آن جا بود، عطرپيامبران را استشمام مى كرد. او كمى جا به جا شد تا
برخيزد قدمى به عقب گذاشت؛ اما بار ديگر برگشت و خود را بر قبر افكند. ريشه اش در آن جا بود؛ جايى كه محمد (ص) چشمانش را فرو بسته بود چند لحظه گذشت. نا گاه مردى از سجستان گام پيش نهاد و گفت: « سرورم! وليعهدى فرخنده ات باد. »
مرا رها كن. از كنار نيايم مى روم و در غربت مى ميرم. (۶۰)
مرد مبهوت شد تصميم گرفت همراه امام برود تا با چشمان خود ببيند كه چگونه پيش گويى هاى وى به وقوع مى پيوندد. محمد دست كوچكش را بر شانه پدر گذاشت. پدر برخاست. تو گويى خون تازه اى در رگ هايش جريان يافته بود. اميد تازه اى در دلش جوانه زده بود. فاطمه به او نگاه كرد. آن چه او را به برادرش پيوند مى داد، تنها احساس خواهرى نبود. او به اين مى انديشيد كه زمانه چگونه اطرافيانش را يكى يكى ربوده بود. تو گويى روزگار گرگ ديوانه اى بود كه گوسفندان رؤياهايش را مى ربود؛ گوسفندانى كه به آسودگى در سرزمين سبز مى چريدند. ناگاه خشمى مقدس در دلش سر باز كرد؛ دلى تپنده كه به اندازه دنيا بود. امام برخاست. خاك آرامگاه را لمس كرد. پسرش را در آغوش گرفت؛ پسرى كه پروردگار گفت: « به او در عهد كودكى نبوّت بخشيديم. » (۶۱)
به تمام وكيلان و طرفداران دستور دادهام تا حرفت را پذيرا باشند و
از تو پيروى كنند. تو را به اصحاب مورد اطمينانم شناساندم. (۶۲)
شتربرخاست. كاروان سامان يافت. كشتى هاى بيابان چهره هاشان را به سوى جنوب كعبه چرخاندند. هنگامى كه از سرزمين ثنّيات الوداع گذشتند، پدر به پسر فرمود: « دوست هركس خرد و دشمنش نادانى اوست. (۶۳) بدان كه برترين انديشه آن است كه آدمى خويش را بشناسد. (۶۴)
از نشانه هاى ژرف انديشى در دين، شكيبايى، دانش و سكوت است.
خاموشى درى از درهاى فرزانگى است. سكوت، دوستى مى آفريند. خاموشى رهنمونى به هر نيكى است. » (۶۵)
ياسر پيشكار، گام فرا نهاد. شنيد كه امام مى گويد: « اين مردم در سه زمان بيشتر مى هراسند: روزى كه متولّد مى شوند و جهان را مى بينند؛ روزى كه مى ميرند و آن جهان و مردمانش را مى بينند و روزى كه برانگيخته مى شوند و فرمان هايى مى بينند كه در اين جهان نمى بينند. آفريدگار در اين سه مورد بر يحيى درود فرستاد و هراسش را برطرف كرد. پس گفت: « و درود بر او؛ روزى كه چشم به جهان گشود و روزى كه چشم فرو مى بندد و روزى كه زنده مى شود. » (۶۶)
ادامه دارد...
https://eitaa.com/zandahlm1357
.......:
كاغذ برائت
مرحوم محدث نوري عليه الرحمه فرمود جمعي از ثقات خبر دادند كه: جماعتي از اهل آذربايجان به زيارت حضرت رضا (ع) مشرف شدند يكنفر از آنها كور و نابينا بود چون به مقصود رسيدند يعني به فيض زيارت آن بزرگوار نائل شدند و بعد از چندين روز توقف عتبه مباركه را بوسيده رو به وطن حركت نمودند تقريباً در دو فرسخي مشهد فرود آمده و منزل كردند در آنجا نزد يكديگر نشستند.
كاغذ هائي را كه نقش قبه منوره و روضه مقدس و اطراف آن بر كاغذ بود براي تبرك و سوغاتي خريده بودند بيرون آورده و نظر ميكردند و اظهار مسرّت و خوشحالي مينمودند.
آن شخص نابينا چون چشم نداشت و نمي ديد و خبري هم از آن كاغذها نداشت تا صداي كاغذ را شنيد و اظهار خوشحالي رفقاي خود را متوجه گشت. پرسيد سبب خوشحالي شما چيست؟
و اين كاغذها چيست و از كجاست.
رفقا بعنوان شوخي گفتند مگر تو نمي داني اين كاغذها برات خلاصي و بيزاري از آتش
جهنم است كه حضرت رضا (ع) به ما مرحمت فرموده است.
تا اين سخن را شنيد باورش شد يعني قطع به صحت اين خبر نمود و گفت معلوم ميشود كه اما هشتم (ع) به هريك از شما كه چشم داشته ايد (كاغذ) برات داده و من كه كور و ضعيف هستم برات مرحمت نفرموده است بخدا قسم كه من دست برنمي دارم و الساعه برمي گردم و ميروم و برات خود را ميگيرم.
عازم برگشتن شد و رفقاي او چون جديت او را براي برگشتن دانستند گفتند اي مرد حقيقت مطلب اين است كه ما شوخي و مزاح كرديم و اين كاغذها چنين و چنان است.
آن مرد باور نكرد و با نهايت پريشاني ترك رفقاي خود نموده و برگشت به مشهد مقدس و يكسره به آستان عرش درجه مشرف گرديد و ضريح مطهر را محكم گرفت و بزبان خود عرض كرد: اي آقا من كور و عاجزم و از وطن خود به زيارت حضرتت با كوري آمدهام و حال از كرم جنابت بعيد است كه به رفيقان من كه چشم دارند برائت بيزاري از آتش دوزخ مرحمت كني و بمن كه عاجز و ضعيفم مرحمت نفرمائي.
بحق خودت قسم كه دست از ضريحت برنمي دارم تا بمن نيز برات آزادي عطا فرمائي. يكمرتبه ديد پاره كاغذي به دستش رسيد و هر دو چشمش روشن و بينا گرديد و بر آن كاغذ سه سطر بخط سبز نوشته بود كه فلان پسر فلان از آتش جهنم آزاد است. پس با كمال خوشحالي از خدمت قبر شريف آن حضرت بيرون آمد و خود را به رفقاي خود رساند. [۲۸].
اي مظهر
صفات الهي خديو طوس
وي قبله گاه هفتم و وي هشتمين شموس
ازعرش سوي فرش ملائك علي الدوام
نازل شوند ببارگهت بهر خاكبوس
لرزد بصبح وشام دل خصم همچو بيد
چون در نقارخانه تو ميزنند كوس
از شرق و غرب رو بتو آرند شيعيان
بر درگهت كنند پي مسئلت جلوس
زيرا كه ز آستان رضا نارضا نرفت
هرگز كسي اگرچه بدي كافر و مجوس
نازند برتمامت مردم بروز حشر
آنان كه سوده اند بدربار تو رؤس
لكن بسي دريغ كه از ز هرجا نگذار
بنمود تلخ كام تو مأ مون چاپلوس
چون ز هر كس بقلب شريفت اثر نمود
دلهاي دوستان ز غمت گشت پرفسوس
زان زهر بهر نفس نفيست نفس نماند
اي خسروي كه بد نفست حافظ نفوس
آخر بطوس جان بسپردي غريب وار
اي خاك بر سر من ووين چرخ آبنوس
باشد اميدوار مروج كه روز حشر
او را دهي نجات در آنروز بس عبوس
https://eitaa.com/zandahlm1357