نشست تربیت
كلمه ي تربيت را كه مي شنويد چه چيزهايي به ذهنتان خطور مي كند؟
حاضرين: بكن و نكن، چهارچوب، قانون، مجازات و تنبيه. استاد: حالا من هر وقت اين كلمه را مي شنوم نميدونم چرا "كتك"به ذهنم مي آيد.
تربيت هيچ كدام اين ها نيست بلكه تربيت يعني پرورش، از ريشه ي رب و مربي مي آيد. پرورش در درون خودش زايش و رشد و رويش و شكوفايي دارد. در حالي كه تربيت از نظر ما يعني شكل دادن. اين كار را بكن و آن كار را نكن تربيت نيست بلكه مانع تربيت است. همان طور كه قبلاً گفتيم 4 عامل مانع تربيت هستند: نظم، نظافت، آموزش و تربيت. برداشت هاي اشتباه و نادرست ما از اين 4 عامل باعث بهم خوردن تعادل كودك مي شود.
ما تربيت را هم مثل نظم ايستا مي بينيم، شكل دادن و تراشيدن مي بينيم، در حالي كه تربيت، پرورش است. چرا ما اين نگاه را به تربيت داريم؟ و مي گوييم تربيت يعني پرورش؟ به دليل سنت هايي كه داشتيم. تربيت بر پايه ي سنت و فرهنگ است. پس اول فرهنگ را با هم بررسي مي كنيم. به نظر شما فرهنگ يعني چي؟ فرهنگ يك كلمه ي فارسي است كه از فره مي آيد و به معني شكوه و جلال و فر و شوكت است. فرهنگ يك ملت شكوه و جلال آن ملت است. فرهنگ نقطه ي اوج يك جامعه است. فرهنگ روشن كننده ي فضاي زندگي ما است و يك نقطه ي اوجي است كه انسان در هر جامعه اي بايد به آن برسد. نوري است كه از بالا مي تابد و مسير را روشن مي كند. (ادامه دارد... )
#تربیت {قسمت1}
[مباحث کودک متعادل ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون #مهارت_های_زندگی
این قسمت: المپیاد
پیام اخلاقی: مهم شمردن تلاش
علیک السلام
🔰 دلایل ایجاد #ورم کلیه
سنگ کلیه ، بزرگی پروستات ، تنگی مجاری ادراری ، بیماریهای مربوط به مثانه
👈 نشانههای شدید #ورم کلیه
درد شکم یا پهلو ، حالت تهوع ، استفراغ
درد هنگام ادرار ، تخلیه ناقص ادرار ، تب
🔹 موارد مزمن انسداد و فشار در کلیه باعث افزایش بروز عفونت دستگاه ادراری میشود.
👈 علائم عفونت ادراری :
ادرار تیره ، درد زیاد هنگام ادرار ، سوزش هنگام ادرار ، جریان ضعیف ادرار ، درد پشت
درد مثانه ، تب و لرز ، احساس سرما
💚 درمان #ورم کلیه :
افزایش مصرف سبزیجات و میوههای تازه، کاهش مصرف لبنیات، گوشت، شیرینیهای غیرطبیعی و نوشیدنیهای صنعتی، افزایش مصرف خوراکیهای فیبردار
عدم مصرف غذاهای فرآوری شده و دارای مواد نگهدارنده،
پرهیز از مصرف نوشیدنیهای الکلی و مواد کافئیندار،
مصرف آجیل خام، حبوبات و مواد غذایی حاوی ویتامین C تا حد زیادی به کنترل این بیماری کمک خواهند کرد. زیاد آب بنوشید و روزانه حداقل ۳۰ دقیقه پیادهروی کنید.
انجام ورزشهای سنگین مثل دویدن
و بدنسازی و.... فقط زیر نظر پزشک ارولوژی
دو قاشق چایخوری روغن زیتون را با کمی آبلیموی تازه مخلوط کرده و هر روز این مخلوط را خالی یا با یک لیوان آب ولرم بنوشید
نوشیدن روزانه ۴ تا ۵ لیوان خاکشیر که با شیرینی طبیعی مثل سکنجبین شیرین شده
باشد
📣 اگر چاقی پهلو و شکم دارد باید رفع کند
🔰 تشخیص بیماری از کف دست
🟢 قرمز شدن کف دست
این مشکل میتونه نشانه ابتلا به بیماری کبد
باشد به خصوص اگه سن فرد بالای ۵۰ سال باشد
این قرمزی معمولا توی لبه های بیرونی کف
دست ایجاد میشود
🟢 بی حسی دست
این یکی از اولین نشانه های دیابت است که
بی حس شدن پاها و رفته رفته بی حس شدن
دستها است که بعلت کاهش جریان خون در
قسمتهای های خاصی از بدن اتفاق می افتد
🟢 سوزن سوزن شدن نوک انگشتای دست چپ
اگر چنین احساسی داشتید ، احتمالا کمبود
ویتامین های B1.B2.B6 و E دارید
🟢 قرمز شدن ۲ انگشت کوچک دست چپ
اگر این ۲ انگشت قرمز شده ممکن است ناشی
از آسیب به ستون فقرات باشد. برای کاهش
درد این بیماری ، پیاده روی کرده و بهتر است
نشستن های طولانی را فراموش کنید
🟢 لرزش دست
لرزش دست میتواند چند علت داشته باشد
مثل مصرف زیاد کافئین یاداروهای خاص
اما اگر این دلایل را ندارید
ممکنه به بیماری پارکینسون مبتلا باشید که
آمار در حال رشدی دارد و در مورد جوانها هم
صدق میکند
🟢 قفل شدن انگشتان دست
علت این قفل شدن احتمالا مشکلی در اکسیژن
رسانی به بدنتون دارد
این مشکل ممکن است زنگ خطر بیماری های
جدی مثل ، سرطان ریه و یا بیمارهای قلبی هم
باشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 چشمه آبگرم دیگِ رستم _ خراسان جنوبی
چشمه آبگرم دیگ رستم در خراسان جنوبی، چشمهای از جنس سلامت است که به دلیل وجود املاح و حرارت بالای آب آن برای رفع دردهای رماتیسمی استفاده میشود. دمای آب این چشمه در محل جوشیدن بالاست، اما پس از طی ۲۰۰ متر گرمای خود را از دست میدهد و به استخری هدایت میشود که میتوان در آن شنا کرد.
در فاصله ۲۴۰ کیلومتری از طبس بعد از روستای نایبند و به فاصله ۱۰ کیلومتر به سمت راور، چشمهای کوچک که در آن آبی سبز رنگ که حاوی گوگرد است جریان دارد. چشمهای که به دلیل صدای جوشیدن آب در حفرههای لابهلای سنگهای اتشفشانی و از زیر صخرههای سنگی، انسان را به یاد دیگ جوش میاندازد که نامهای اسطورهای همچون سلیمان و جمشید و رستم را به خود گرفته است و اکنون بین مردم به چشمه دیگ رستم معروف است.
در نزدیکی این چشمه و در داخل کویر سطحی وسیع پوشیده از سنگهای آتشفشانی از نوع بازالت وجود دارد. در این منطقه آتشفشانی دیده نمیشود و این سنگها به دلیل جابهجایی گسل نایبند در اواخر دوران دوم زمین شناسی به بیرون پرتاب و در سطح وسیعی از زمین پراکنده شده است.
https://eitaa.com/zandahlm1357
آستانه اشرفیه
آستانه اشرفیه در ٣۵ کیلومتری رشت واقع است و فاصله آن تا شهر لاهیجان ٧ کیلومتر است.
آستانه اشرفیه به سبب موقعیت جغرافیایی و عبور سپیدرود از میان آن، خاک حاصلخیزی داشته و به همین دلیل باغات کشاورزی در این شهر به وفور یافت میشود.
بادام زمینی، ابریشم، برنج، چای و حبوبات از مهمترین محصولات آستانه هستند. ۹۰ درصد بادام زمینی کشور در آستانه اشرفیه تولید میشود.
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1_6613899.mp3
3.33M
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
در خواب میبیند فیلی قصد هلاک او را دارد، در این هنگامه، پیری فرا رسیده سیلی سختی بصورت پیل مینوازد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
سالهای آخر عمر پر برکت پدر گرانقدرم رحمة الله علیه
حدود دو سال قبل از وفات پدرم، کسالت شدیدی مرا عارض شد و پزشکان از مداوای بیماری من عاجز آمدند و از حیاتم قطع امید شد.
پدرم که عجز طبیبان را دید، اندکی از تربت طاهر حضرت سید الشهداء ارواح العالمین له الفداء به کامم ریخت و خود از کنار بسترم دور شد.
در آن حالت بیخودی و بیهوشی دیدم که به سوی آسمانها میروم و کسی که نوری سپید از او میتافت، بدرقهام میکرد. چون مسافتی اوج گرفتیم، ناگهان، دیگری از سوی بالا فرود آمد و به آن نورانی سپید که همراه من میآمد، گفت: «دستور است که روح این شخص را به کالبدش بازگردانی، زیرا که به تربت حضرت سیدالشهداء علیه السلام، استشفا کرده اند. در آن هنگام دریافتم که مردهام و این، روح من است که به جانب آسمان در حرکت است و به هر حال، همراه آندو شخص نورانی به زمین بازگشتم و از بیخودی، به خود آمدم و با شگفتی دیدم که در من، اثری از بیماری نیست، لیکن همه اطرافیانم به شدت منقلب و پریشانند.
پس از چند روز، هنگامی که در خدمت پدرم به شهر میرفتیم، واقعه را حضورشان عرض کردم. فرمودند: «مقدر بود که یکی از ما دو نفر از جهان برویم و اگر تو میرفتی، من پانزده سال دیگر عمر میکردم و چون مقصد و مطلوب من از حیات در این دنیا جز خدمت به خلق خدا نیست، ترجیح دادم که خود رخت بربندم و تو که جوانی و به خواست خداوند، مدتی دراز تر در جهان خواهی زیست، زنده بمانی. این بدان که من مرگ را برای خود و حیات را برای تو خواستم، تا آنکه در طول زندگی، پیوسته با قصد
قربت، به مردم خدمت کنی و هر گاه در این کار مسامحه و غفلت ورزی، سال آخرت عمرت خواهد بود.
یکسال قبل از وفات پدرم، شبی در عالم رویا مشاهده کردم که حدود عصر است و من از شهر خارج شدهام و به طرف قریه نخودک میروم که آفتاب ناگهان غروب کرد و در من اضطرابی پدید آمد. این اضطراب دو علت داشت: اول، تاریکی هوا، دوم آنکه نمی دانستم به پدرم چگونه پاسخ دهم، زیرا ایشان فرموده بودند که همیشه قبل از غروب آفتاب در منزل باش، و قبول نخواهند کرد اگر بگویم که آفتاب ناگهان غروب کرده است. در این اضطراب و اندیشه بودم که ناگهان خورشید از مغرب طلوع کرد و به قدر یک نیزه بالا آمد. مقداری که راه آمدم متوجه شدم که کارد بزرگی در دست من است و سگ بزرگی مرا تعقیب میکند. ناگهان پیری نسبتا بلند بالا پدیدار گشت و کارد را از دست من گرفت و با یکدست سگ را نگاه داشت و با دست دیگر سر او را از تن جدا کرد، بی آنکه کارد به خون آلوده شود. آنگاه کارد را به من ردکرد و فرمود: بابا آیا کار دیگری داری؟ عرض کردم: خیر، تشکر نمودم، و پیر ناگهان ناپدید شد.
بامداد، خواب را خدمت پدرم عرض کردم. ایشان چند دقیقه تأمل کردند و سپس پرسیدند: آیا متوجه نشدی آن پیر که بود؟ عرض کردم: خیر. فرمودند: او شیخ عطار بود. آنگاه فرمودند: امسال سال آخر عمر ما است، و تو بعد از من زحمت و ناراحتی بسیار خواهی دید، بگو چه خواهی کرد؟ عرض کردم: به خداوند پناه میبرم. پس از دو ماه یک روز که در خدمت ایشان به شهر میرفتیم؛ فرمودند: امروز عصر بعد از آنکه به خانه بازگشتیم، من مریض خواهم شده و همین مرض مقدمه فوت من خواهد بود. همانطور که فرموده بودند، عصر همان روز به محض ورود به منزل به تهوع دچار و بیمار شدند.
در این اثناء تسبیح عقیقی داشتند که گم شد. فرمودند: مفقود شدن تسبیح علامت مرگ ما است. اگر یافت شود بهبود خواهم یافت ولی هر چه جستجو کردیم تسبیح را نیافتیم تا آنکه یکماه بعد در اطاق مسکونی ایشان پیدا شد و به دنبال آن حال ایشان کمی بهبود یافت. اما مجددآ تسبیح مزبورگم شد و دیگر هرگز یافت نشد. کسالت ایشان مجدد شدت یافت و حدود چهار ماه در بستر بودند. در این مدت ایشان شرحی مفصل
از حالات خود، از آغاز تا پایان و از احوال اساتید و بزرگانی که محضرشان را درک کرده بودند برای من نقل فرمودند.
مدتها بود که پدرم بنا به مقتضیاتی در شهر مشهد سکونت نداشتند و معمولا در حومه شهر، ابتدا در ده نخود و سپس در ده سمزقند ساکن بودیم. روزی در ایام کسالت ایشان که من برای درس بشهر رفته بودم هنگام ظهر بوسیله شخصی احضارم نمودند و فرمودند امروز روح از جسدم پرواز کرد و به حضور حضرت ثامن الائمه (علیه السلام) تشرف حاصل کردم و دیدم که استادم مرحوم حاج محمد صادق تخت پولادی هم شرف حضور دارد. از او درخواست کردم از امام (علیه السلام) استدعا کند اجازه فرمایند که برای ابراز وصایای خود روحم بار دیگر به کالبدم باز گردد. اما رخصت فرمودند. اکنون، پسرم، باید که مراقب حال من باشی و به شهر باز نگردی. خلاصه آنکه به کوشش طبیبان، حال پدرم بهبود پذیرفت اما آن مرد جلیل القدر در برابر شادمانی طبیب معالج خود فرمود: بهبود من شادمانی ندارد زیرا که ما رفتنی شده ایم. پزشک پرسید: پس تکلیف چیست؟ فرمود تکلیف شما این است که تا من در قید حیاتم به تدابیر پزشکی ادام
ه بدهید و من نیز آنچه دستور شما باشد تمکین کنم. تا واپسین ساعات عمر ایشان همین روش برقرار بود.
در این اوقات نیز پدرم، مانند سالهای دیگر حیاتش، همه شب تا بامداد بیدار میماند و گاهگاه در دل شبها این دو بیت را ترنم میکرد:
زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی
کمک زغیر تو ننگ است یا علی
گشاد کار دو عالم به یک اشاره توست
به کار ما چه درنگ است یا علی مددی
به دستور پزشکان معالج، پدرم به بیمارستان «منتصریه» مشهد انتقال یافت و در آنجا بستری گردید. به خاطر دارم روزی در راه بیمارستان، چشمم به درشکهای افتاد که در آن مردی و زنی بی حجاب نشسته بودند. چون به خدمت پدر رفتم، فرمود: دیگر رفتن ما نزدیکست، اما تو چرا چشم خود را حفظ نکردی؟ عرض کردم: بعمد خطایی مرتکب نشدم. فرمود: میدانم ولی تو که در خیابان جویای کسی نبودی، پس چرا چشم
به داخل درشکه انداختی که نگاهت به نامحرمی تصادف کند. امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است: النظرة سهم مسموم من سهام الشیطان.
تیر زهر آلود و قلب آدمی
کاش مادر مر مرا ناز دامی
* * *
هر نظر ناو کیست زهر آلود
که ز شست و کمان ابلیس است
دیدن زلف و خال نامحرم
دانه کید و دام ابلیس است
پس از آن فرمود: دیشب، در عالم رؤیا، مرحوم حاج شیخ عباس محدث قمی را دیدم که میگفت: بیا که ما در انتظار توایم. روز دیگر به رئیس بیمارستان فرمود: مرگ من نزدیک است و اگر فوت من در این بیمارستان اتفاق افتد، ازدحام مردم، نظم اینجا را درهم خواهد ریخت، لذا مصمم شدهام که از بیمارستان به خانه روم و اصرار رئیس در نگهداشتن ایشان سودی نبخشید و بالاخره به منزل یکی از ارادتمندان خود، آقای حاج عبدالحمید مولوی منتقل و بستری شدند و یکماه آخر عمر را در منزل ایشان بستری بودند. تا آنکه دعوت حق را لبیک اجابت گفتند.
#نشان از بی نشانها......
شیخ حسنعلی اصفهانی
https://eitaa.com/zandahlm1357
#شمس_الشموس 🍃
همه را تو دست گيری همه را تو می پذيری
چـه امـير شهـر بـاشد چـه فقيـر روستـايـی
#السلام_علیک_یا_علی_بن_موسی_الرضا
#_امام_رضاییم
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#لالایی_خدا ۲۵۴ #سوره_نساء آيه ١٤ قابل توجه اعضاء محترم این مجموعه از فایلها تاریخشون به روز نی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
0255Nesa 17-18.mp3
14.75M
🎁🎉🎁🎉🎁🎉🎁🎉🎁
#لالایی_خدا ۲۵۵
#سوره_نساء آيات ۱۸_۱۷
قابل توجه اعضاء محترم این مجموعه از فایلها تاریخشون به روز نیست
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت شصت وهفت: سرو صداهایِ بیرون از اتاق کمی غیرعادی بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
قسمت شصت وهشت:
نمیدانم چقدر گذشت.. چند ساعت؟؟ یا چند روز؟؟
اما اولین دریافتیِ حسی ام، بویِ تندِ ضدعفونی کننده ی بیمارستان بود و نوری شدید که به ضربش، جمع میشد پلکهایِ سنگینم. و صدایی که آشنا بود.. آشنایی از جنسِ چایِ شیرین با طعم خدا..
باز هم قرآن میخواند.. قرآنی که در نا خودآگاهم،نُت شد و بر موسیقاییِ خداپرستیم نشست..
در لجبازیِ با دیدن و ندیدن، تماشا پیروز شد. خودش بود. حسام. قرآن به دست، رویِ ویلچر با لباسِ بیمارانِ بیمارستان.. لبخند زدم. خوشحال بودم که حالش خوب است، هم خودش، هم صدایش..
باز دلم جایِ خالیِ دانیال را فریاد زد. صدایم پر خش بود و مشت شده ( دا.. دانیال کجاست؟)
تعجب زده، نگاهم کرد، اما تند چشمانش را دزدید.. راستی چشمانش چه رنگی بود؟؟هرگز فرصت شناساییش را نمیداد این جوانِ با حیا..
لبخند به لب قرآنش را بوسید و روی میز گذاشت ( الحمدالله به هوش اومدین.. دیگه نگرانمون کرده بودین.. مونده بودم که جوابِ دانیالو چی بدم؟؟)
با موجی بریده دوباره سوالم را تکرار کردم و او با تبسم سرش را تکان داد (همه ی خواهرا اینجورین یا شما زیادی اون تحفه رو دوست دارین؟؟ آخه مشکل اینجاست که هر چی نگاه میکنم میبینم که چیزی واسه دوست داشتن نداره.. نه تیپی.. نه قیافه ایی.. نه هنری.. از همه مهمتر، نه عقلی..)
دوست داشتم بخندم. دانیال من همه چیز داشت.تیپ، قیافه، هنر، عقل و بهترین مهربانی هایِ برادرانه یِ دنیا..
صندلی اش را به سمت پنجره هل داد. پرده را کنار زد ( ایران نیست..)
نگران به صورتِ ریش دارش خیره شدم. ( اما اصلا نگران نباشید.. جاش امنه.. من تمام ماجرا رو براتون تعریف میکنم.. )
مردی چاق و میانسال وارد اتاق داشت ( آقا سید، میشه بفرمایید من و همکارام چه گناهی کردیم که تو بیمارِ این بیمارستانی؟؟ )
حسام با لبهایی جمع شده از شدت خنده، دست در جیبش کرد و موزی درآورد ( عه.. نبینم عصبانی باشیا.. موز بخور.. حرص نخور.. لاغر میشی، میمونی رو دستمون..)
این جوان در کنارِ داشتنِ خدا، طبع شوخ هم داشت؟؟ خدا و شوخ طبعی منافات نداشتند؟
پرستار سری تکان داد (بیا برو بچه سید.. مادرت در به در داره دنبالت میگرده.. آخه مریضم انقدر سِرتِق؟؟ بری که دیگه اینورا پیدات نشه..)
حسام خندید ( آمینشو بلند بگو..) سرش را پایین انداخت و با صدایی پر متانت مرا خطاب قرار داد (سارا خانووم. الان تازه بهوش اومدین. فردا با اجازه پزشکتون میامو کلِ ماجرا رو براتون تعریف میکنم.. فعلا یا علی..)
نام علی غریب ترین، اسم به گوشم بود.. چون تا وقتی پدر بود به زبان آوردنش در خانه، فرقی با هنجارشکنی نداشت..
دو پرستار زن وارد اتاق شدند و حسام کَل کَل کنان با آن پرستار چاق از اتاق خارج شد.
و من خوابِ زمستانی را به انتظار کشیدن تا فردا ترجیح میدادم..
ادامه دارد..
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
💠 #مبانی_دعا 🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی 🎬 جلسه 50 👈ثلث آخر شب و نماز شب ❇️ 90 جلسه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اخلاق مهدوی 75.mp3
4.5M
💠 #مبانی_دعا
🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی
🎬 جلسه 51
👈اهمیت بین الطلوعین
❇️ 90 جلسه