✍
#اربعین !
مسیر پر است از آدم های رنگارنگ ...
زن و مرد ، پیر و جوان ، سیاه و سفید ، عرب و عجم ، بلند و کوتاه ،شاد و غمگین ، عاشق و نالایق(خودم) و...
هرکس را هوایی در سر است ،
هوایی که در طواف حرم سیدالشهدا هروله می کند و دلِ خون دارد !
.
اینجا دیگر من و تو ، ما می شود و یک هدف را می سازد ،
هدفی که ابتدایش سرخی خون حسین است
و انتهایش بیرق سبز مهدوی ،
که آغاز تمدنِ اسلامی - علوی خواهد بود ...
.
اینجا دیگر نژاد پرستی معنا ندارد ،
ایرانی و پاکستانی ، عراقی ، لبنانی ،
افغانستانی و آفریقایی ، آمریکایی و...
در کنار یکدیگر گام بر می دارند ،
و دل و قلوه هم می دهند و می گیرند !
.
اینجا نمونه ای است از آن #تمدن_آخرالزمانی که
یک زن از یک سوی زمین در کمال امنیت
به سمتی دیگر می رود بدون تکان خوردنِ آبی در دل !
اینجا دلی نمی لرزد ، جز در غمِ حسین ...
.
اینجا ، جاده ای دارد که میلیون ها دلباخته
در طول تاریخ در آرزوی قدم زدن در آن بوده اند....
.
اینجا ، خاکش با تمام خاک ها فرق می کند ،
اینجا هر زائر برای رسیدن به کربلا
باید ابتدا در این خاک ها ، غسلِ عاشقی کند ،
و خاک آلود و عاری از آلودگی گناه ، وارد بهشت شود ...
.
اینجا تمام حساب کتاب هایش ، فرق می کند...
اینجا بهشت است ، بهشت...
نه ، اینجا از بهشت هم بهتر است...
اینجا ، مسیرِ رسیدن به حسین است...
.
❤ @zanvakhanevade
هدایت شده از معارف وحیانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : پاداش آنانکه در حسرت رفتن به کربلا مانده اند ...
👤 #حجت_الاسلام_عابدینی
☑️ @kqemun
#همسرانه
اشتباهات نابودکنندهی زندگی مشترک؛
_ قهر کردن
_ تهدید به طلاق
_ توهین و فحاشی
_ برگشـت به گذشـته
_ دعوا در حضور فرزندان
_ شکایت از همسر به فرزند
_ بیسرانجام رها کردن مشاجره
❤ @zanvakhanevade
#خاطرات_یک_جنین
مترجم: احمد عبدالله زاده
۵ اکتبر
امروز زندگی من آغاز شد. پدر و مادرم هنوز خبر ندارند؛ ولی من به وجود آمدهام. و قرار است که دختر باشم: با موهای بور و چشمهای آبی. تقریباً همه چیز دربارۀ من مقدّر شده است؛ حتی اینکه قرار است عاشق گلها باشم.
۱۹ اکتبر
بعضیها میگویند که من هنوز انسان واقعی نیستم و فقط مادرم وجود دارد. ولی من هم آدمم، درست همان طور که یک خُردهنان هم نان است. مادرم هست؛ من هم هستم.
۲۳ اکتبر
همین الان دهانم دارد باز میشود. فکرش را بکنید: ظرف حدود یک سال میتوانم بخندم و بعدش هم حرف بزنم. میدانم اولین کلمهای که یاد بگیرم چیست: ماما.
۲۵ اکتبر
امروز قلبم خودبهخود شروع کرد به زدن. از حالا تا آخر عمرم آرام و بیوقفه میزند و بعد از چندین و چند سال، یک روز میایستد و آن موقع، من میمیرم.
۲ نوامبر
هر روز دارم کمی بزرگتر میشوم. دست و پاهایم دارند شکل میگیرند. ولی هنوز باید خیلی صبر کنم تا قدّم به دستهای مادرم برسد؛ تا این دستهای کوچک بتوانند گل بچینند و پدرم را در بغل بگیرند.
۱۲ نوامبر
دستهایم دارند انگشت درمیآورند. چه کوچولو و نازند! با این انگشتها میتوانم موهای مادرم را نوازش کنم.
۲۰ نوامبر
تازه امروز دکتر به مامانم گفت که من دارم اینجا، زیر قلبش زندگی میکنم. وای! حتماً چقدر خوشحال شده! خوشحالی مامان؟
۲۵ نوامبر
لابد بابا و مامانم دارند برایم اسم انتخاب میکنند، ولی حتی نمیدانند من دخترم یا پسر. من دوست دارم اسمم کَتی باشد. دیگر اینقدرها بزرگ شدهام.
۱۰ دسامبر
موهایم دارد رشد میکند: صاف و روشن و براق. نمیدانم مامان چهجور موهایی دارد.
۱۳ دسامبر
کمکم میتوانم ببینم. دوروبرم تاریک است. وقتی مامان به دنیایم بیاورد، همهجا آفتابی و پر از گل است. ولی من بیشتر از همه دوست دارم مامانم را ببینم. چهشکلی هستی مامان؟
۲۴ دسامبر
نمیدانم مامان صدای پچپچ قلبم را میشنود یا نه. بعضی بچهها موقع تولد کمی مریضاحوالاند. ولی قلب من قوی و محکم است و مرتب میزند: تاپ، تاپ... . دخترکوچولوی سالمی داری، مامان!
۲۸ دسامبر
امروز مادرم من را کشت.
⚠️سالانه در کشور ما بیش از 220 هزار جنین به صورت غیرقانونی کشته می شوند. این زندگینامه، برای آنها هم هست...
#سقط_جنین
❤ @zanvakhanevade