#آنچه_شما_فرستادهاید
اخیرا دبستان غیر دولتی دراردکان دراقدامی عجیب والدین را زیر فشار قرار داده است که اگر میخواهید فرزند شما به اردو و مسابقه برود باید وکالت دفتری واقع در خیابان مطهری و وکالت خانه اقای سرداری بدهید که اگر فرزندم دست و پایش بشکند و اگر اتفاقی بیفتاد منجر به فوت فرزندم شود هیچگونه اعتراضی از مدرسه ندارم مگر عوامل مدرسه در اردو مواظب بچه ها نیستند چرا در بقیه مدارس فقط رضایت نامه میدهند امضا میکنیم و چرا وکالت محضری والدین هزینه میکند که فرزندانشان در اسایش و خوب درس بدهید و در اردو ها بیشتر توجه کنید باعث تعجب است این اقدام مسیولان این آموزشگاه
لطفاپیگیری شود
نام مدرسه محفوظ
@zarrhbin
#تشکر🍃
🔹 تشکر از شهرداری ارکان بابت تکمیل پروژهی میدان پیچ فاضل، فقط یکی خواهش، چون کمکم داریم به فصل سرد سال نزدیک میشویم لطفاً برای فضای سبز این میدان بخصوص باغچهی وسط میدان #گلهایداوودیرنگی را انتخاب کنید تا در زمستان گل بدهد و در تابستان هم بوتهاش سبز باشد.
🔹 اقدامات لازم را مبذول بفرمایید، چون از خدا پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد حالا که از کنار میدان عبور میکنیم و میدان را نظارهگر هستیم، با دیدن آن تخته سنگ و خاکهای جلوی آن قبور مزار وادیالسلام نجف برایمان تداعی میشود و دلمان باز که هیچ بلکه تنگ هم میشود...
بازهم خداقوت🌹
یکی از اهالیِ #پیچفاضل🍁
@zarrhbin
#آنچه_شما_فرستادهاید
باعرض سلام وتشکر از کانال خوبتون
ممنون میشم اموزش و پرورش یه فکری برای بچهای تربیت بدنی بکنه همه جا حرف از استخدامِ خوشحال همه مدارکت رو جور میکنی میری برا ثبت نام که لااقل یه تلاشی کرده باشی ولی یهو بهت میگن فقط ۱نفر خانم میخوان اونم باید سهمیه داشته باشه الان تکلیف ماهایی که سهمیه نداریم چی میشه؟تا کی باید منتظر بمونیم؟؟؟؟
ممنون میشم یکنفر پاسخگو باشه
@zarrhbin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 این ویدیو رو نبینید!
نگهش دارید ، هرجا کارتون بدجور گیر کرد تماشا کنید 😔
🎼حاج غلامرضا #سازگار
#یا_رقیه
🏴@zarrhbin
🖤هرشب _یک حدیث 🖤
#پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله:
🍃برترین ایمان آن است که بدانی خداوند همه جا با توست.🌻
📚میزان الحکمه، ج۱🌿
👉 @zarrhbin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه ✨
دلم پای پیاده
بیاید در مسیر کربلایت
بخواند با نوای همرهان این گونه با عشق
حسین آرام جانم
حسین روح و روانم💚
#شب_جمعہ ✨
#شب_زیارتےارباب_بےڪفݧ 💚
#اللهم_ارزقنا_کربلا 🙏
@zarrhbin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر چهره پُر زِ
🍂🌼نور مهدی صلوات
بر جان و
🍃🌼دل صبور مهدی صلوات
تا امر فرج
🍂🌼شود مهيا بفرست
بهر فرج
🍃🌼و ظهور مهدی صلوات
🌹ألـلَّھُمَ ؏َـجـِّلْ لِوَلـیِڪْ ألفرَج🌹
@zarrhbin
#مختار_ثقفی🌷
( ٦٧_١ ه.ق. )
انتقام گیرندهی خون شهیدان کربلا
✅ #پدرمختار از اصحاب رسول خدا (صلواتاللهعلیه) و خودش طرفدارِ #بنیهاشم بود.
✅ #مختار از کسانی بود که با #مسلمبنعقیل، فرستادهی امام به کوفه، #بیعتکرد. به همین سبب به #زندان افتاد و تا بعد از #واقعهیکربلا در زندان بود.
✅ سرانجام به درخواستِ #خواهرش، که عروس #خلیفهیدوم بود، #یزید "دستور آزادی او" را صادر کرد و #مختار به حجاز رفت.
✅ پس از مرگِ یزید، #مختار، از زادگاه خود طائف در حجاز به #کوفه رفت و مردم کوفه را، که بسیاری #ایرانی و از ماجرایِ #شهادتامامحسینعلیهالسلام، خشمگین بودند، با خود همراه کرد و بر ضدِ #بنیامیه دست به قیام زد.
✅ او قاتلانِ #شهدایکربلا را، هر جا که بودند، دستگیر کرد و به قتل رساند. از جمله #عبیداللهزیاد را کشت و سرش را نزد #بنیهاشم به "مدینه" فرستاد. ماموران او، #شمر را نیز تا #خوزستان تعقیب کردند و کشتند.
✅ #مختار عاقبت به دست سپاهیانِ #عبداللهزبیر، که از مکه به کوفه آمدا بودند، #کشتهشد. دربارهی قیامِ مختار، کتابهایی به نامِ #مختارنامه نوشته شده و #داوودمیرباقری نیز فیلمی درباره او ساخته است.
نام و یادش گرامی و راهش سبز و پر رهرو باد...🌹
📚 فرهنگ نامهی نامآوران
(آشنایی با چهرههای سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📆 چاپ پنجم: آذرماه۱۳۹۲
📌 و اما گفتاری ناب که آن را از زبان جنابِ #مختارثقفی میدانیم: امروز می خواهم به مصاف "تزویر" بروم که بدترین آفتِ دین است. تزویر با لباس دیانت و تقوی به میدان می آید. تزویر سکهای است دورو، که بر یک رویش نام خدا و بر روی دیگرش نقش ابلیس است. عوام خدایش را می بینند و اهل معرفت، ابلیسش. و چه خون دلها خورد #علی از دست این جماعت سر به سجود آیه خوان و به ظاهر متدین...
📌و شاید بتوان گفت آخرین #خطبهیمختار قبل از شهادت كه در مجموعهی مختارنامه پخش شد، بهترین معرفی ابواسحاق از زبان خودش باشد كه هدف از #قیام خود را اینچنین بیان كرد: شما مدتی زمام امور خویش را به مختار ابوعبیده ثقفی سپردید و خواستید در میانتان به #عدالت حكومت كند. تا آنجا كه در توانم بود به طلب حقتان كوشیدم و با آفتهای عدالتخواهی جنگیدم.
📌 #مختار همچنین درباره #نسبتهایناروایی كه به او داده بودند، چنین گفت: من هرچه كه بودم و هرچه كه هستم خدایم بهتر میداند. بدخواهان، كذابم مینامند و ستمكاران، دنیا دوست و قدرت طلبم میخوانند. آن كسی كه مبرّا از خطا و گناه است ولی و وصی خداست. كتمان نمیكنم كه در مسیرِ #قیام گاه پایم لغزیده و گاه دست و زبانم خطا كرده است؛ گوشهایم گاه نشنیدهاند، چشمهایم گاه ندیدهاند. از خدا میخواهم كه مرا ببخشد و خدا اَرحمالرّاحمین است.
@zarrhbin
🍃 #او_به_درد_شما_نمیخورد...‼️
میگويد: برای سازمانمان يك نفر برای مدیریتِ #روابط_عمومی میخواهيم، كسی سراغ نداری؟
میگويم: جوانی بسيار توانمند و لايق هست كه خيلی هم خوشاخلاق و خندهروست و تحمل و صبر زيادی هم دارد و همه به صداقت و درستكاری میشناسندش و او را امين میدانند؛ اما نمیدانم برای فضای كاری شما مناسب باشد يا نه، چون موهايش بلند است و موهايش را روغن میزند و خيلی به ظاهر و تيپش اهميت میدهد و كلی هم برای عطر و اُدكلون خرج میكند و به لباس مرتب و تميزش میرسد!
میگويد: البته میدانی كه محيط سازمان ما خيلی مذهبی است و طبيعتاً اين سر و شكلی كه تو تعريف میكنی با آن مجموعه خيلی سازگار نيست ولی حالا شايد بتوانيم قانعش كنيم كه موهايش را كوتاه كند! چون بالاخره فضای عمومی بر و بچههای ما بيشتر جوّ رفقای هيئتی و حزباللّهی است و حال و هوايشان اين طوری نيست.
ادامه میدهم: كه راستش دور و برش هم آدمهای مختلفی هست و با همه جور آدمی كنار میآيد و گرچه موضع اعتقادی قاطع و شفاف و صريحی دارد اما روابطش خيلی وسيع و متنوع است و بعضی رفقايش چندان مثل خودش نيستند.
بعد میگويم: البته مشكل ديگری هم در مورد بستگانش هست كه فكر نمیکنم راه حلی داشته باشد! دو تا از عموهايش از سرانِ #ضدانقلاب هستند كه پروندهی سنگين دارند!
میگويد: نه ديگر اين را اصلاً نمیشود كاری كرد، چون جواب استعلام از همان اول معلوم است!
میگويم: بله میفهمم، شما حق داريد چون محيط كارتان خيلی مذهبی است چنين آدمی به درد شما نمیخورد! اما آيا میدانی تمام اوصافی كه من گفتم خصوصياتِ #رسولخداصلیاللهعلیهوآله بود؟
نگاهم می كند و ديگر چيزی نمیگويد!
هر دو سكوت میكنيم! 🥀
یادادشتِ
#روزنامهی_شهرآرا 🗞
@zarrhbin
سلام عرض ادب
میخواستم یک تذکری بدم به موتور سوارانی که شب بدون چراغ خطر عقب رانندگی میکنند .بولله شب پیدا نیستین مخصوصا در ایام محرم و صفر که لباس مشکی دیدم که بر تن دارید. رحم به زن و بچه و خانوادتون بکنید. مخصوصا از کارخانه شیشه تا اردکان که شب اکثرا چراغ عقب ندارند و خدایی نکرده اتفاقی نیفته .و دیشب یک مورد یگه دیدم که چنتا دوچرخه سوار از خیابانی که از میدان چادر ملو تا کارخانه سیدالشهدا در حال حرکت بودند (شب ) خدا شاهده ماشین جلویی من شاید ۳۰ سانتیمتری از کنارشون رد شد بخدا همش مقصر حادثه ها خودمون هستیم
اگه دوست دارین دوچرخه سواری یا موتور سواری کنید حداقل چراغهای خطر رو تعمیر یا نصب کنید رو وسایلتون
ممنون از کانال ذره بین
@zarrhbin
سلام خدمت شهردارمحترم اردکان
میخواستم عرض کنم که اگه براشون امکان داره وبودجه دارن برا رضای خدا حالا دگه ابسردکن های گلزارشهدا را یه سرویس کنید والا بخدا مردم مخصوصا بچه ها گناه دارن که نه اب سرد حتی بعضی هاش حتی اب معمولی گرم هم نداره وقطع میباشد انشالله که تا هفته اینده این کار را انجام دهید واینم👆 نمونه ابسردکنی که قطع میباشد
باکمال تشکرازکانال خوبتون
@zarrhbin
با سلام
واقعا مسئولین می دانند در شهر چه خبر است یا نه در ابتدای فصل پسته چینی کارگر های سر میدان ۸ ساعت کار می کردند ۷۰ تومان بعد شد ۷ ساعت ۸۰ تومان و همین جور مزد رو بالا بردند ساعت کار رو پایین تا اینکه امروز رسوندنش به ۶ ساعت ۹۰ تومان حداقل نیم ساعت تو راه هستند نیم ساعت هم صبحانه می خورند یعنی برای ۵ ساعت کار باید ۹۰ هزار تومان داد!!!!!!!
#ارسالی
@zarrhbin
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
🍂 #شهربانو در خانهی آقارضا
▫️اوایل خانهداری، #آقارضا به "مهری" گفته بود حق ندارد بدون اجازهی من هیچ کجا برود. وقتی مهری همپای شوهرش شد، #آقارضا گفت: "آزادی هر کجا میخواهی بروی." به #مهری میگفت: "اوایل زن و شوهر بودیم، حالا دوست و رفیق هستیم." میگفت: "به پاگون اعلیحضرت عاشقت هستم. نوکرت هستم."
▪️روزی #آقارضا فهمید که مادر و خواهرش بابتِ "بچه" با مهری حرف زدهاند. با آنها سر و صدا راه انداخت که هر چه خدا بخواهد همان میشود و اجازهی #دخالت به آنها نداد.
▫️#مهری هر روز به خانهی مادرش میرفت. بیشتر ظهرها آقارضا به خانه نمیآمد. به او اجازه داده بود شبهایی که کشیک دارد، مهری پیش پدر و مادرش برود. مهری بیشتر به خانهی پدرش میرفت تا به #مادربزرگش کمک کند. گاه پیش میآمد #شهربانو یک هفته از اتاق بیرون نمیآمد. مهری لگن برایش میگذاشت. #رقیه، حسابی عصبی شده بود. اگر مهری به مادرش میگفت این پیرهزن گناه دارد، به او هم فحش میداد. میگفت: " اصلاً به اینجا نیا. به او غذا نده تا بمیرد!"
▪️یک روز #مهری خانهی #مادرش بود. مادرش به او گفت: "کمک کن مادربزرگت را سر کوچه ببریم." مهری تعجب کرد. پیش خودش گفت: "چقدر مادرم مهربان شده است!" مادربزرگ را سر کوچه بردند. غروب شده بود. مهری به خانهی خودش رفت. چند ساعت بعد زینت و اکرم به خانهی مهری آمدند. زینت گفت: مادر نمیگذارد مادربزرگ را به داخل خانه ببریم. میگوید دیگر به خانه راهش نمیدهد. اجازه هم نمیدهد او را به خانهی خودمان ببریم.
▫️میگوید از حالا #شهربانو سهمِ اشرف است. اصرار دارد مادربزرگ به خانهی عمو برود. البته، شوهرهای ما هم مایل نیستند مادربزرگ را به خانه ببریم. میگویند صحبت یکی دو روز نیست. با اکرم به خانهی عمو رفتیم. #اشرفخانم سر و صدا کرد و گفت: مادرتان طلاهای شهربانو را برده و خورده! حالا هم نگهش دارد. بالاخره #مادربزرگ کنار کوچه است. بیا سه نفری برویم پیش مادر او را راضی کنیم مادربزرگ را به خانه راه بدهد.
▪️وقتی سه خواهر به خانهی پدرشان رسیدند، دیدند رقیه و #محمدعلی دارند با هم "دعوا" میکنند. همیشه دعوا میکردند، ولی کتککاری نمیکردند. این دفعه کتککاری هم کرده بودند. #رقیه نعره میزد: "خدایا من چه گناهی کردهام که باید شاش و گُه این زنیکهی کافر را جمع کنم؟" زینت گفت: "مادر، من هر روز میآیم کارهای مادربزرگ را میکنم." آقاعبدالله به مادرزنش گفت: "حالا اجازه بده امشب ما شهربانو را به خانهی خودمان ببریم."
▫️رقیه سر و صدا کرد که این پیرهزن باید به خانهی اشرف برود. چند نفر از #همسایهها هم وارد خانهی محمدعلی شدند. پادرمیانی میکردند. میخواستند بین عروس و مادرشوهر آشتی برقرار کنند. اما دعوای رقیه و شهربانو، دعوای عروس و مادرشوهر نبود. #دعوایفرهنگی بود. دعوای یک آدم مؤمن و متعصب با یک آدمِ #عارفمسلک بود. شکاف فرهنگی بود.
▪️#عروس فحش میداد و #مادرشوهر از سنایی، عطار، مولوی و حافظ شعر میخواند. پاسخ شهربانو به عروسش شعری بر وصف حال او و خودش بود. بر وصف حال همهی #آدمهایی که او و عروسش نمایندهی آنها بودند. دعوای این دو دعوایی است در طولِ #تاریخ. من بارها اینگونه دعواها را در #دانشگاه دیدهام. اگر حوصله کردید، جلد پنجم را بخوانید. میخواهم خاطرات دانشگاه را از سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۹۴ در آن بنویسم.
👇👇👇👇
▫️#همسایهها میخواستند رقیه را آرام کنند. بمانجان میگفت: "رقیه اینقدر کافر کافر نکن. معلوم نیست کی در درگاه خداوند عزیز است. از کجا که همین زنِ بینماز به خدا نزدیکتر نباشد تا منِ نمازخوان!" سکینهی طزرجانی میگفت: "مردهشور ببرد این نمازی که رقیه میخواند! آخر چطور میتواند یک آدم ۹۰ سالهی مریض را سر کوچه بگذارد؟" همسایهها پا درمیانی میکردند که رقیه، #شهربانو را به خانه راه بدهد.
▪️#رقیه میگفت: "نه....این کافر بیست سال پیشِ من بوده است. حالا سهمِ اشرف است." بمانجان گفت: "این زن تا چند سال پیش درآمد داشت. همهی پولش را توی خانهی تو خرج میکرد." زهرا زردنبو از بیبیهاجرِ عاشقِ مدینه پیغام آورد و گفت: " بیبیهاجر پایش درد میکند خودش نمیتواند بیاید. بیبی گفته توی خانهاش یک اتاق خالی دارد. شهربانو را به صورت مهمان ببرند در آن اتاق." بیبیهاجر گفته بود شهربانو تا آخر عمر آنجا باشد.
▫️#ملانباتی سراسیمه آمد. خم شد و دست شهربانو را بوسید. گفت: "شهربانو ملّای من است خودم میبرمش خانهام" #رقیه با عصبانیت فریاد زد: "هر کجا میخواهید ببریدش! فقط توی خانه و خانهی دخترانم نباید باشد."
▪️داشتند #شهربانو را آماده میکردند تا ببرندش خانهی ملّانباتی. شب داشت میگذشت آقارضا هم آمد. رفته بود خانه دیده بود مهری نیست.آمده بود خانهی پدرزنش. #مهری ماجرا را برایش تعریف کرد. #آقارضا گفت: "اصلاً نه سر دارد و نه صدا. شهربانو را به خانهی خودم میبریم. او تا آخر عمر روی چشم ما جا دارد." بعد بدون آنکه منتظر حرفی و #اظهارنظری باشد، به آقاعبدالله گفت: "بیا کمک کن." شهربانو زیر خودش را خیس کرده بود. #آقارضا شهربانو را پشت کرد و راه افتاد. مهری، محمدعلی و آقاعبدالله هم پشت سرش میرفتند. من خود شاهد این ماجرا بودم. آقارضا، شهربانو را یکسره تا خانه روی پشتش برد.
▫️شهریور ماه بود هوا خوب بود. زینت، اعظم و اکرم هر سه باهم به خانهی #مهری رفتند. یک اتاق اضافی داشتند. اتاقِ مهمانخانه بود. #آقارضا گفت: "کمک کنید مادربزرگ را عوض کنید." او را عوض کردند کمرشورش کردند. آقارضا لحاف نویی آورد و پهن کرد. #شهربانو گفت: "من خجالت میکشم." #آقارضا، مادربزرگ را بوسید. گفت: "تو مادر ما هستی همیشه پیش ما بمان." از آن تاریخ شهربانو دوسال و چهارماه زنده بود. او پیشِ مهری بود.
▪️#آقارضا پیش از مهری به او میرسید. گاه وسط روز با دوچرخه به خانه میآمد تا به مهری کمک کند. به کمک مهری مادربزرگ را به دستشویی میبرد. بعد از چند هفته #شهربانو، سرِ حال آمد و روحیهاش بهتر شد. پاهایش فلج بود، نمیتوانست راه برود. ولی کنترلِ ادرارش بهتر شده بود.
▫️#آقارضا گفت: "باید مادربزگ را پیش دکتر ببریم." آقارضا رفت تاکسی آورد. کوچه ماشینرو نبود. #مادربزرگ را پشت کرد. ۱۵۰ تا ۲۰۰ متر تا ماشین فاصله بود. او را داخل تاکسی گذاشت و پیش #دکتر_سینا برد. دکتر گفت: "بیماری او بیشتر به سبب ضعف و کم خونی است. تقویتش کنید. به او کباب و جگر و غذاهای خوب بدهید." دکتر چند تا هم قرص و آمپول تقویتی هم داد.
✅ ادامه دارد...
📌 انشاءالله کتاب که به پایان رسید در یکی یا دو پست، همراه با #ذرهبین، شما را مهمان پاورقیهای کتاب خواهیم کرد، زیرا به قول استاد: "گاهی وقتها، پاورقیهای کتابها از متن خودِ کتاب جالبتر است و نباید نخوانده رد شد."
📚 شازده حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin
4_5767233435974239465.mp3
5.23M
#حاج_محمود_کریمی
پرستوی سپیدم پرمزن مرو....
@zarrhbin