eitaa logo
ذره‌بین درشهر
17.4هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
❌❌❌ بلا به دور جناب نماینده و دستِ وبالِ گردن‌ !! ✍یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن @zarrhbin
📌 💠یوهان آردو والسیوا دانشگاه ریودوژانیرو برزیل 📝 بخوانید ادامه داستان پرماجرای و همراهانش در سرزمین برزیل ⚜دلایل نیامدنم به این مناطق و شرایط نامساعد طبیعی و همچنین مخارج بالای آن بود . مسافرت دکتر پاپلی شرایطی استثنایی را برایم فراهم کرد. ولی حالا در این مسافرت که برایم یک بود ، دائم نگران بودم و می‌ترسیدم. ⚜فردا صبح‌ زود پس از صرف صبحانه‌ای عالی ، راه افتادیم. همسر صاحب مزرعه مقدار زیادی غذا و به‌خصوص میوه همراهمان کرد. او یک بسیار زیبا و ظریف‌بافِ حصیری هم به دکتر پاپلی هدیه داد. گابریلا خیلی خوشحال بود و آواز می‌خواند. دکتر پاپلی از او پرسید : "گابریلا، از کجا این را می‌شناسی؟" او گفت :" از رفقای قدیم است.با او هفت ماه در یک سلول بودم . به جرم راهزنیِ‌مسلحانه همراه با قتل ، زندان بود ولی شد." استاد پرسید :" او واقعا این جرم‌ها را مرتکب شده بود؟" گابریلا گفت : " اگر بگویم کشتن آدم‌‌برای مونچو مثل کشتن یک گنجشک جنگلی است ، اغراق نکرده‌ام! ولی او وکلا و دوستان بسیار قدرتمندی دارد." گابریلا اضافه کرد :" با‌ این همه، آدم‌ است. با هرکس رفیق باشد ، تا آخر خط رفیق است." ⚜در ادامه‌ی مسیر چندین جا به جاده‌های باتلاقیِ خطرناک برخورد کردیم. هنوز جاده‌ی ساحلی کامل نشده بود. در برخی جاها آب ، جاده را برده بود و یا بر روی دهانه‌ی عریض رودخانه‌ها پل وجود نداشت. گابریلا گفت :" امروز تا ظهر بیش از صدکیلومتر نمی‌توانیم طیّ‌مسیر کنیم ، ولی بعد راه بهتر می‌شود." ساعتی بعد باران گرفت. از آن باران‌های استواییِ شلاقی که من تا‌به‌حال توصیف آن را شنیده و یا تصویر آن را در تلوزیون دیده بودم. ماشین نمی‌توانست حرکت کند ، چون اصلا دید وجود نداشت. حرکت ممکن نبود . گابریلا ماشین را روی یک تلّ سنگ و ماسه که برای جاده‌سازی آورده بودند، قرار داد تا اگر آب بالا آمد ، ماشین آسیب نبیند. ⚜در آن شرایط دکتر‌پاپلی بلافاصله بلوزش را در آورد و رفت روی کاپوت ماشین نشست. عملا داشت زیر باران استوایی می‌گرفت. بارانی که مثل شلاق بر تن او می‌خورد. کم‌کم داشتیم به کارهای دکتر پاپلی عادت می‌کردیم و دیگر با او درباره‌ی این که چه کاری را بکند یا نکند ، بحث نمی‌کردیم . باران با شدتی باورنکردنی می‌بارید و دکتر زیر آن نشسته‌بود. او جدا گفت که پوست تنش دارد سائیده می‌شود . وقتی باران کمتر شد ، دکتر به داخل ماشین آمد و ما حرکت کردیم. او گفت:" از کجا معلوم خداوند بار دیگر چنین را نصیب من کند! من فرزند کویر هستم؛ [کویری] که حجم‌بارانش در طول بیست سال به اندازه یک ساعت این باران نیست ! اگر می‌توانستم ، تمام حجم این باران را برای همشهریانم می‌بردم !" ⚜بعد از بارش باران ، هوا بسیار عالی شده بود؛ اما زمین و جاده بسیار خراب بود. رانندگی در این شرایط برای گابریلا بود. او جدا به من گفت اگر ماشین دولتی گرفته بودیم ، راننده به هر بهانه‌ای بود از ادامه مسیر سر باز می‌‌زد و اگر ماشین کرایه کرده بودیم ، راننده بهانه می‌گرفت و پول بیشتری می‌خواست. به این نتیجه رسیدم که استاد حق داشت از گابریلا کمک بگیرد. ⚜همین موقع دکتر پاپلی از گابریلا پرسید :" ناهار را کجا می‌خوریم ؟" گابریلا گفت :" هرکجا شما بگویید!" دکتر گفت :" دیروز ما را پیش رفیق‌های ثروتمند مزرعه‌دارت بردی . امروز ما را پیش کی می‌بری؟" گابریلا گفت :" اگر تا بتوانید صبر کنید ، شما را پیش دوستان بسیار باصفایم می‌برم. " دکتر پذیرفت. او جدا پای مرا فشار داد و آهسته گفت :" دوباره آغاز شد!" رودرس با سر تایید کرد و روی سینه‌اش کشید. ⚜حدود ظهر به محلی بسیار دور افتاده کنار دریا رسیدیم . آنجا بندر نبود . جایی بسیار مشکوک بود! نه اسکله‌ای بود ، نه کشتی نه قایقی . در آنجا چند صد وجود داشت. آدم‌های عجیب و غریبی در آنجا بودند : افرادی که فکر می‌کردی همین الان از دوزخ و زندان‌های مخوف آزاد شده‌اند. بیشتر مردها مجهز به سلاح گرم بودند و عموما یک دشنه‌ی بلند به کمر داشتند . سیه‌چرده و سیاه پوستانی با هیکل‌های عضلانی و بسیار قوی بودند‌ .چند خانه‌ی نسبتا شیک هم در آن منطقه وجود داشت. گابریلا داخل پلاژی بزرگ شد و چند لحظه بعد با چند مرد و دو زن ، به استقبال ما آمدند. در ظاهر آدم‌های بسیار خشنی بودند، ولی بسیار و برخورد کردند. آن‌ها برای ما ماهی و دو رقم غذای محلی آوردند که با برگ یک نوع درخت جنگلی و ادویه‌جات بسیار خوشمزه درست شده بود. در همین لحظه در دو پلاژ دورتر از ما سر وصدا بلند شد . دعوای شدیدی بین چند نفر در گرفته بود . صدای فریاد یک مرد ما را از پلاژ بیرون کشید . از ناحیه شکم زخمی شده بود. او روی شن‌های ساحل در غلتید. 👇👇
👆👆 _مرد دیگری از رانش به شدت خون جاری بود .مردان دیگر هم همدیگر را به سختی و با هر وسیله‌ای که دم دستشان بود ، می‌زدند. ناگهان صدای دو گلوله بلند شد و همه دست از دعوا کشیدند. ⚜گابریلا بود که با تفنگش شلیک کرده بود. با توقف دعوا ، چند نفر به طرف مردان زخمی رفتند . در آن محدوده نه از خبری بود و نه از . مردم گفتند نزدیک‌ترین درمانگاه چهل کیلومتر با آنجا فاصله دارد. دیدم پروفسور پاپلی دارد به آن مرد زخمی کمک می‌کند و سعی دارد جلو خونریزی‌اش را بگیرد. مرد مجروح ، تنومند و بسیار قوی بود ، اما به سختی نفس می‌کشید و خون زیادی از او رفته بود . دکتر پاپلی به من گفت به او بگویم خوب می‌شود و ما می‌رویم برایش کمک می‌آوریم. نزدیک‌ترین پزشک با ما چهل کیلومتر فاصله داشت. گابریلا گفت :" در اینجا دعوا ، شکم پاره‌کردن و آدم کشتن یک چیز عادی است. بیایید برویم بقیه‌ی ناهارمان برا بخوریم. مردم این منطقه به اینگونه امور عادت دارند. خودشان به این مرد کمک و مسئله را حل می‌کنند." ⚜سرانجام سروکله‌ی یک زن میانسال خیلی زیبایی پیدا شد . او به چند نفر گفت مردان زخمی را داخل کلبه‌ای ببرند. مردها مثل سربازی که از دستور فرمانده‌شان اطاعت کنند ، فرمان آن زن را اجرا کردند. گابریلا گفت :" ان زن رئیس محله است و زیادی دارد." کم‌کم فهمیدیم که آنجا یک محله‌ی بدنام و کازینو برای تمام منطقه است. مردانی که آنجا بودند یا مشتری آن زنان هستند و یا محافظ و باج‌گیر محله . یکی از مردانی که زخمی شده بود ، در قمار کرده بود . او آدم بانفوذی بود و دوستانی در منطقه داشت . گابریلا با زنی که رئیس آن محله بود ، دوست بود. وقتی همدیگر را دیدند به گرمی احوال هم را پرسیدند . زن به گابریلا گفت :" تو اینجا هستی و پیش من نیامدی؟" گابریلا گفت :" چند استاد دانشگاه مهمانم هستند" زن به قیافه‌های ما نگاهی انداخت و گفت :" این آدم‌ها اینجا چه‌کار می‌کنند؟ آن‌ها را از اینجا ببر!" او ادامه داد :" این مرد که شکمش پاره شده و دارد می‌میرد ، رئیس یک گروه خطرناک در منطقه است ‌. تا چند لحظه‌ی دیگر طرفدارانش به اینجا می‌ریزند و معلوم نیست چه اتفاقی بیفتد!" این را گفت و با دست از گابریلا خداحافظی کرد و وارد کلبه‌ای شد که مردان مجروح را به‌ آنجا برده بودند." ⚜گابریلا گفت :" به سرعت سوار شوید ! باید برویم ! حداقلش این است که چون ماشین در منطقه کم است ، بخواهند از ماشین من برای بردن این مرد پیش دکتر استفاده کنند ." می‌خواستیم ناهار نخورده سوار شویم و برویم. گابریلا پشت فرمان بود. در این شرایط دکترپاپلی گفت :" ما از منطقه اشتباه است!" گابریلا صدا می‌زد "سوار شو!" و دکتر به گابریلا می‌گفت :" بیا پایین!" دکتر گفت :" اولا از نظر انسانی باید به این مردها کمک کنیم . دوما اگر این مرد در منطقه صاحب دوستانی است ، در نهایت جلوِ ما را می‌گیرند و با زور می‌خواهند او را تا محلی که دکتر و دارو هست برسانیم." گابریلا سر وصدا کرد که "دکتر سوار شو!" ما همه از استاد خواهش کردیم سوار شود. دکتر سوار شد و گابریلا پدال گاز را تا انتها فشار داد. دکتر گفت :" من مطمئن هستم که رفتن ما در این شرایط از این منطقه است . باید به آن مرد کمک می‌کردیم!" گابریلا گفت :" در هر صورت آن مرد می‌میرد!" دکتر گفت :" آن مرد به سادگی نخواهد مُرد . زخم‌هایش خیلی عمیق نبود ." ⚜حدود پانصدمتر دور شده بودیم. شن‌های ساحلی به صورت باتلاق درآمده بود و چاله‌ها مانع آن بود که ماشین با سرعت حرکت کند. ناگهان یک گروه پانزده‌نفره با چوب و چماق و دشنه ، هفت‌تیر و تفنگ در مقابل ما سبز شدند. آن‌ها دوستان آن‌مرد زخمی بودند که به کمک او می‌رفتند. چندنفرشان جلوِ ما را گرفتند و با تهدید اسلحه خواستند که پیاده شویم. خودشان سوار شدند و به محل دعوا رفتند. گابریلا حتی جرات نکرد از اسلحه‌اش استفاده کند . بدون شک ، هرگونه مقاومتی به کشته شدنمان می‌انجامید ؛ زیرا آن آدم‌های خشن ، بسیار خشمگین و عصبانی بودند و تعدادشان هم زیاد بود . تازه هنوز عده‌ای داشتند بعد از آن‌ها می‌آمدند .ما بدون ماشین پیاده به طرف پلاژها برگشتیم. ⚜دکتر پاپلی گفت :" طوری با این آدم‌ها صحبت کنید که بفهمند ما دوست آنها هستیم و می‌خواستیم به دوست زخمی‌شان کمک کنیم ." گابریلا گفت :" هرچه سریعتر خودت را به محل دعوا برسان .به آن‌ها بگو ما برای کمک آوردن راه افتادیم ، ماشینت را از آن‌ها بگیر و آن‌مرد را به هرکجا که می‌گویند ببر! و گرنه بی‌ماشین می‌شویم‌ معلوم نیست آنها ماشینت را پس بدهند یا نه!" از دور معلوم بود که دعوا ادامه دارد. گابریلا شروع به دویدن کرد . ما هم پشت سرش می‌دویدیم . بزن بزن بود و دو دسته با چوب و قمه و اسحله‌ی گرم به جان هم افتاده بودند. ... 📚شازده حمام ، جلد چهارم ✍ @zarrhb
❖ 💓خنده باید زد به ریش روزگار 🍃وگرنه دیر یا زود پیرت می کند 💓سنگ اگر باشی خمیرت می کند 🍃شیر اگر باشی پنیرت می کند 💓باغ اگر باشی کویرت می کند 🍃شاه اگر باشی حقیرت می کند 💓ثروت ار داری فقیرت می کند 🍃گاز را بگرفته زیرت می کند 💓عاقبت از عمر سیرت می کند 🍃گر زدی قهقه به ریش روزگار 💓ریش را چرخانده شیرت می کند 🍃دل به تو داده دلیرت می کند 💓خویشتن فرش مسیرت می کند 🍃عشق را نور ضمیرت می کند 💓خاک اگر باشی حریرت می کند 🍃کورش ار باشی کبیرت می کند 💓رستم ار باشی امیرت می کند 🍃آشپز باشی وزیرت می کند 💓پس بخندید و بخندانید هم 🍃خنده دنیا را اسیرت می کند. .. @zarrhbin
✅ آغازبه کار نمایشگاه محصولات اقتصاد مقاومتی و مشاغل خانگی 🔰 نمایشگاه محصولات اقتصاد مقاومتی و مشاغل خانگی به همت حوزه مقاومت بسیج فاطمیه اردکان در روز میلاد حضرت فاطمه زهرا (س) و روز مادر فعالیت خود را شروع کرد. این نمایشگاه تا سه شنبه 21 بهمن ماه در نگارخانه شفق واقع در بلوار آیت الله خامنه ای (مد ظله العالی) به کار خود ادامه خواهد داد. 🔹روابط عمومی سپاه اردکان🔹
📛 / صف طولانی برای انسولین در یزد! به کدامین گناه این عزیزان که بیشترشان سالمند و دارای بیماری زمینه ای دیابت هستند، باید در این شرایط بد کرونایی در شلوغترین و پرریسک ترین منطقه شهر یزد برای گرفتن تنها دو عدد انسولین ساعتها اینگونه در صف بایستند @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
زمانه سوگ های بی آغوش و ناتمام! (بخش اول) ✍️#امراله_مروتی 🏴🏴 ..هیچگاه تا این حد عینی از مرگ خود یا
زمانه سوگ های بی آغوش و ناتمام! (بخش دوم و پایانی) ✍️ 🏴🏴 ...در حال حاضر ما فرصت ارتباط با یکدیگر را از دست داده‌ایم و در شغل‌ خود نمی‌توانیم مانند قبل فعال باشیم این‌ها نیز نوعی سوگ از رده جدید است که در حال تجربه شان هستیم... 🏴🏴 ..... با سوگ‌های قبل از کرونا متفاوت است. در سوگ‌های قبل ازکرونا افراد بیشتری داشتند.اما سوگ از بیماری کرونا ویژگی‌هایی کمی متفاوت اما شاید بسیار موثر تر دارد... 🏴🏴 ...امروز عوامل تاثیرگذار مانند افراد از بیماری کرونا و همچنین فشارهای جدی بر روی وارد کرده است که به آسانی نمونه های قابل مشاهده آن در اطراف ما در قریب گذشته در دسترس است. .. 🏴🏴 ....نبود مراسم_ترحیم_جمعی و تمامی اعضاء خانواده های بازماندگان در مراسم ،بسیار سخت و غم انگیز و اندوهناک است... 🏴🏴 ...ویژگی شخصیتی و تعلق فرد به گروه‌هایی که با آن‌ها در ارتباط است به فرد کمک می‌کند تا با متغیر سوگ کنار بیاید...   🏴🏴 @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
زمانه سوگ های بی آغوش و ناتمام! (بخش دوم و پایانی) ✍️#امراله_مروتی 🏴🏴 ...در حال حاضر ما فرصت ارتبا
......ثابت شده است که ویژگی و ابعاد شخصیتی افراد تاثیر بسزایی در مواجه‌ شدن با متغیرهای سهمگین زندگی دارد و این ویژگی‌های شخصیتی در روند آسان شدن تاثیر زیادی دارد. از نگاه برخی روانشناسان، فقط از یک عزیز تعریف می‌شود و برخی نیز آن را وسیع‌تر کرده‌اند و از دست دادن هر چیز مهم در زندگی فرد تعریف می‌کنند.به عنوان مثال کودکی پتو یا اسباب‌بازی‌ای را دوست دارد و آن را گم می‌کند، در این حالت او نوعی سوگ را تجربه خواهد کرد یا فردی که به هر دلیلی شغل خود رااز دست می‌دهد نیز وارد فرآیند سوگ می‌شود.همچنین در حال حاضر ما فرصت ارتباط با یکدیگر را از دست داده‌ایم و در شغل‌ خود نمی‌توانیم مانند قبل فعال باشیم این‌ها نیز نوعی سوگ از رده جدید است که در حال تجربه‌شان هستیم؛ بنابراین نیاز به این است که برای آنچه که تجربه می‌کنیم از خود مراقبت کنیم و اکنون با توجه به شیوع بیماری کرونا و ازدست دادن عزیزانمان به دلیل این بیماری؛ افراد بیشتر دچار سوگ می‌شوند، زیرا  با سوگ‌های قبل از کرونا متفاوت است. در سوگ‌های قبل ازکرونا افراد بیشتری داشتند.اما سوگ از بیماری کرونا ویژگی‌هایی کمی متفاوت اما شاید بسیار موثر تر دارد.در کرونا دوره‌ای که فرد دچار بیماری می‌شود دوره کوتاهی است و آدم‌های نزدیک به فرد بیمار لازم را ندارند و در هنگام سوگ و این فرآیند سخت خواهد بود. در خصوص بیماری کرونا که برای اولین بار با آن مواجه هستیم، و لازم را نداریم. ما می‌دانیم و انتظار این را داشته‌ایم که در ایام نوروز تصادفات جاده‌ای افزایش خواهد داشت یا از روند بیماری افراد مبتلا به مثلا سرطان و بیماری‌های خاص آگاه هستیم و  خود را برای وقوع هر نوع اتفاقی آماده می‌کنیم. اما آیا در خصوص بیماری کرونا که برای اولین بار با آن مواجه هستیم،انتظار و آمادگی لازم را داشتیم؟پاسخ روشن است.قبل از شیوع بیماری کرونا اگر فوتی بدون پیش‌بینی و آمادگی برای کسی اتفاق می‌افتاد به‌گونه‌ای بود که کمک می‌کرد تا افراد و از بیرون بیایند،اما امروز عوامل تاثیرگذار مانند افراد از این بیماری و همچنین فشارهای جدی بر روی وارد کرده است که به آسانی نمونه های قابل مشاهده آن در اطراف ما در قریب یک سال گذشته در دسترس است.مراسم سوگواری در فرهنگ کشورهای مختلف، متفاوت است. طبق اطلاعات کم و بیش همه مان یا دست‌کم چیزی که در فیلم ها دیده ایم؛دربیشترکشورهای اروپایی مانندکشورانگلیس؛مراسم سوگواری راحت‌تر و کوتاهتر از ایران است و این تفاوت ما با آنهاست.در فرهنگ ایرانیان افراد با برگزاری می‌پذیرند که دیگر در و اکنون قبول این شرایط برای افراد مشکل شده است و با توجه به شرایط پیش آمده و نبود و اعضاء خانواده های تمامی بازماندگان در مراسم ،این فرآیند برای ما کوتاه و بسیار سخت و غم انگیز و اندوهناک است به خصوص اینکه  افراد خانواده بعد از اینکه عزیز خود را از دست می‌دهند باید وارد یا بشوند و این یعنی؛ ..در حال حاضر سوگ برای بازماندگان متوفی به‌گونه‌ای تجربه می‌شود که نه تنها جای خالی عزیز از دست رفته را احساس می‌کنند بلکه باید نگران سلامتی خود و سایر اعضاء خانواده باشند که این امر؛ نگرانی، اضطراب و استرس آنها را افزایش می‌دهد.همچنین متغیرهایی برای بازماندگان، بعد از فوت عزیز از دست رفته باقی می‌ماند؛ متغیرهایی مانند اینکه فرد فوت شده سالم و ورزشکار بود و به سلامت خود اهمیت می‌داد یا اینکه من این علائم را داشتم و او از من گرفته بود و... . این چنین متغیرهایی سوگ را پیچیده‌تر، عجیب‌تر و سخت‌تر کرده است. بنابراین همیشه تجربه‌های اطلاعاتی و عملیاتی فرد در دوران زندگی می‌تواند کمک‌دهنده خوبی برای گذراندن از مراحل سخت زندگی  مانند سوگ باشد.در حال حاضر به این نوع پدیده نوظهور سوگ،  می‌گویند و باور متخصصین امر بر این است که ویژگی و ابعاد افراد تاثیر بسزایی در مواجه‌ شدن با متغیرهای سهمگین زندگی دارد بدلیل اینکه تجربه سوگ در افراد؛ متفاوت است و این ویژگی‌های شخصیتی در روند آسان شدن سوگ تاثیر زیادی دارد. عامل دیگر برای سهل کردن این روند بستگی به عضویت فرد در دارد که به آن‌ها تعلق دارد؛ به عنوان مثال فرد عضو گروهی باشد که باورش این است که زندگی بعد از مرگ قشنگ‌تر و بهتر است. این باور قطعا مرگ عزیز را راحت‌تر می‌کند تا اینکه جزو گروهی باشیم که مرگ را وحشتناک می‌داند و معتقد است بعد از مرگ دنیای دیگری وجود ندارد؛ جایی که ما از کودکی جزو گروه‌ خانواده و در بزرگسالی جزو گروه همکاران، دوستان و... می‌شویم..... @zarrhbin.
كجاى زمان ایستاده‌ای که گذر سال‌های طولانی ما را به شما نمی‌رساند ... یا صاحب الزمان تمام کن زمان نبودنت را ... 💔 🌷 @zarrhbin
4_5830318117481351443.mp3
12.98M
احساسی (عج) 🍃مثل کبوتر میون قفس زخمی شده بالم 🍃از این ها هر هفته مینالم 🎤 👌 💔 🌷 @zarrhbin
ساعتی که در مرکز ایران قرار دارد ساعت مارکار (یادبود فردوسی) در سال ۱۳۱۵ به دست "پشوتن‌جی دوسابایی مارکار" از زرتشتی‌های هند در شهر یزد ساخته شد و به عنوان یک اثر تاریخی در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده‌ است ساخت این ساعت که چهار متر ارتفاع دارد هفت سال طول کشید. @zarrhbin