eitaa logo
ذره‌بین درشهر
18.2هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
با سلام به عنوان سوالاتی را بدور از هر گونه حاشیه غیر اخلاقی از نماینده محترم شهرستان اردکان دارم. نماینده محترم شهرستان اردکان جناب آقای سلام علیکم جناب آقای دکتر تابش عزیز بهتر نیست حالا که پس از گذشت چند دوره متوالی از تصدی شما به عنوان نماینده مردم در کمی در رسانه های محلی و داخلی شهرستان در خصوص که سالهاست از آن دم می زنید با مردم شریف این شهرستان سخن بگوئید؟ بهتر نیست نمود این توسعه متوازن را در زندگی مردم به آنها نشان دهید؟ ○به لطف خداوند تبارک و تعالی و همت و تلاش مضاعف حضرتعالی و رهنمونها و پیگیری های حضرت حجت الاسلام و المسلمین دکتر سید محمّد خاتمی عزیز اردکان به بالاترین سطح یک شهرستان در عرصه صنعت رسید . ○به لطف پیگیریهای مجدانه شما به پایلوت شدن در زمینه شهر الکترونیک نزدیک شدیم. امّا دکتر تابش عزیز؛ □آیا زیر ساختهای دیگر این شهر در رویارویی با این حجم از تغییر آماده بود؟ آماده هست؟ و یا برنامه ای برای آماده شدن دارد؟ □در خصوص آموزش و پرورش شهرستان به غیر از یک ساختمان نو برای اداره چه چیزی به ارمغان آمده است؟ □مدارس شهرستان آماده پذیرش دانش آموزان مهاجر بود؟ هست؟ خواهد شد؟ □نیروی انسانی برای آموزش به چه صورت هست؟ □در برنامه توسعه متوازن جایگاه کجاست؟ □آیا و ها و و به نسبت رشد جمعیت شهر و میزان مهاجران روانه شده به سمت شهر رشد داشته اند؟ □ارگانهای نظارتی و و شهرستان به چه میزان در زمینه تجهیزات و نیروی انسانی رشد کرد؟ □آیا پابپای توسعه شهرستان پیشرفت کرده است؟ □امکانات رفاهی شهرستان برای بحث مهم خانواده ها چقدر مجهز شد؟ □برای تفرج گاه جوانان بومی و غیر بومی ساکن در این شهرستان چقدر تلاش شد؟ □شان مردم اردکان در حد میدان [فلکه] نشینی است؟ دکتر تابش عزیز پر شده از کارمند و رئیسی که به واسطه آشنایی با شما کرسیی را از آن خود کرده اند. □امّا آیا در راهی که برایشان ترسیم شده و در پیش برد توسعه متوازن هیچ نقش و سهمی داشته اند؟ □کارخانجات چقدر در توسعه متوازن قرار هست نقش آفرینی داشته باشند؟ □ ، خدادادی نقششان فقط در پیشبرد منافع شخصی کارخانجات هست؟ ●برنامه برای حفظ محیط زیست و منابع چیست؟ ●تاکی باید از مردم بشنوند که دست من نیست و از یزد تصمیم گرفته اند که چنین و چنان؟ ●جایگاه شهرستان و جاذبه آن در کجای برنامه توسعه متوازن قرار گرفته است؟ ● شهری که مردم درب خانهاشان باز بود تا نیمه شب و موتورسیکلتهاشان درب خانه جای میگرفت چه شد؟ ●آرامستان شهر در برنامه توسعه متوازن قرار است کجا جای گیرد؟ 《چرا که این جمعیت روزی دعوت حق را لبیک خواهند گفت》 ●اورژانس و آتش نشانی شهر از این برنامه توسعه متوازن چه سهمی دارند؟ _______________________________ دکتر تابش عزیز مردم با اطمینان قلبی به کارآمد بودن شما برای ساخت فردایی بهتر برای اردکان شما را انتخاب می کنند. اردکان و اردکانی شایسته بهترینها است. دکتر عزیز لطفا نگاهی جامع تر به این شهر داشته باشید. اردکان قبل از آنکه بخواهد شهری سیاسی باشد و پایگاه باشد نیاز دارد که زنده بماند و نفس بکشد. خوب است که شما به دنبال احقاق حق در خصوص مواضع طلبی باشید امّا اردکان بیشتر به شما نیاز دارد. امضا محفوظ @zarrhbin
👆👆👆 🔹بعد در سوم و یا در بیرونی ( در اول از بیرون ) باز شد . من وارد هوای ۳۵- درجه شدم . دوستان داخل ماشین را حداقل ۱۲ دقیقه معطل کرده‌بودم . از همه عذرخواهی کردم . خانم دانمارکی گفت :" عذرخواهی کافی نیست!" همه را به صرف قهوه مهمان کردم. این دعوت منشا آشنایی بیشتر شد . 🔹از کوه سرازیر شدیم . احساس کردم راننده‌ی باتجربه ما نیز گاه در انتخاب جهت‌ها دچار تردید می‌شود . ماشین را نگه می‌داشت تا جاده را درست بیابد . برخی ژالون ها زیر مدفون شده بود . بالاخره از کوه پایین آمدیم. درجه حرارت چهار درجه افزایش یافت . در پایین کوه هوا ۳۱- درجه بود . حالت دستگاه حرارت سنج ماشین ، درجه بیرون را ۳۱- نشان می‌داد. 🔹اندکی از شدت باد و بوران کاسته شد . بعد از چند کیلومتر ، راننده ماشین را عمود بر جاده نگه داشت و تمام چراغ‌ها و نورافکن‌های آن را روشن کرد. نورافکن‌های بسیار قویِ مه‌شکن ! در محوطه ای نسبتا وسیع ، صدها بلکه هزارها میله دیده‌ می‌شد؛ میله‌هایی که به صورت منظم در زمین کاشته شده بود . راننده گفت :" اینجا یکی از مراکز مهم کنترل اُزن جوَ است." 🔹لوئیز و همسرش که هر دو مهندس الکترونیک هستند ، گفتند :" و یکی از مراکز مهم ." تاسف خوردم که چرا هوا روشن نیست. اگر خدا بخواهد و پول کافی پیدا شود ، یک بار هم در روز به این منطقه مسافرت خواهم کرد! 🔹حالا در دشت هستیم . خیالم بابت پرت شدن از کوه راحت شده است . از راننده می‌پرسم :" آیا افراد ایرانی هم در جزیره هستند؟" می‌گوید بله و خانه‌ی آنها را هم بلد است. پرسیدم:" مطمئن هستی که آنها ایرانی هستند؟" گفت:"بله... سه برادر ایرانی در هستند." آن‌ها سال گذشته خانه راننده را نقاشی کرده بودند و در کار ساختمان بودند. 🔹قرار می‌گذاریم بعد از پایان گردش ، راننده مرا به خانه آنها ببرد. خوشحال می‌شوم که ایرانی‌ها را پیدا کنم. از خود می‌پرسم برای چه این ایرانی‌ها در این زندگی می‌کنند؟ تا سال ۲۰۰۸ برای ورود به این جزیره و لازم نبود . از سال ۲۰۰۸ برای ورود و خروج ، پاسپورت شد‌ . پاسپورت‌ها در ترمسو کنترل می‌شود؛ ولی هرکس وارد جزیره شود ، تا هر زمان که بخواهد می‌تواند در آنجا بماند . 🔹ساعت ۸:۳۰ دقیقه بعدازظهر جلوِ هتل هستیم. سه همسفر پیاده می‌شوند . راننده مرا به ساختمانی در حاشیه‌ی شهر می‌برد . می‌گوید :" همین‌جا صبرکن تا هم‌وطنانت را صدا بزنم." از ماشین پیاده و وارد ساختمانی چهار طبقه می‌شود ‌. ده دقیقه طول می‌کشد. راننده باز می‌گردد و می‌گوید :" سرایدار گفت ایرانی‌ها از جزیره رفته‌اند . اما حرفش قطعی نیست." از او می‌پرسم ایرانیِ دیگری را در جزیره می‌شناسد ؟ می‌گوید نه. 🔹وارد هتل می‌شوم . مهماندار دانمارکی جایش را به یک دختر خانم سوئدی داده است. ساعت شش بعدازظهر کشیک‌ها عوض می‌شود. در لایی هتل یک فنجان چای می‌نوشم. سرایدار جدید یک خانم سوئدی است. او هم برای کار و درآمد به این جزیره آمده است. او هم جوان است . ۳۴ سال دارد. متین و برازنده است. انگلیسی و فرانسه را نیک صحبت می‌کند. از او می‌پرسم به چند زبان مسلط است . می‌گوید به راحتی به ۹ زبان صحبت می‌کند. می‌پرسم آیا هیچ فرد ایرانی را در جزیره می‌شناسد ؟ پاسخش منفی است‌ . 🔹از او درباره زندگی در جزیره سوال می‌کنم. می‌گوید در جزیره نیست. چند کارمند شهرداری وظایف پلیس را بر عهده دارند . اگر کسی جرمی یا خلافی انجام دهد، او را سوار هواپیما می‌کنند و به ترمسو در خاک نروژ می‌فرستند. جزیره بازداشتگاه و زندان ندارد. عملا خلافکار هم ندارد . در جزیره فحشا نیست . 🔹کارمندان هتل ، دانمارکی، سوئدی و نروژی‌اند، ولی کارگران همه فیلیپینی هستند. همه به‌ خاطر پول به این جزیره آمده‌اند. تا حدود دهه ۱۹۷۰ جزیره کلا مردانه بود. زن و بچه و خانواده در آن بسیار کم بود . 🔹از حدود سال ۱۹۷۰ با طرح‌های پژوهشی و ایجاد دانشگاه و گسترش صنعت گردشگری ،پای‌ زن‌ها ، بچه‌ها و خانواده‌ها هم به این جزیره باز شد . ساعت هفت بعدظهر است‌ . من هم خسته‌ام . به اتاقم می‌روم. 🔹ساعت ۹ از هتل بیرون می‌آیم . هوا بهتر است . باد و بوران نیست. می‌خواهم از هتل خارج شوم ... ادامه دارد... 📚شازده حمام ، جلد چهارم ✍ @zarrhbin
👆👆 _مرد دیگری از رانش به شدت خون جاری بود .مردان دیگر هم همدیگر را به سختی و با هر وسیله‌ای که دم دستشان بود ، می‌زدند. ناگهان صدای دو گلوله بلند شد و همه دست از دعوا کشیدند. ⚜گابریلا بود که با تفنگش شلیک کرده بود. با توقف دعوا ، چند نفر به طرف مردان زخمی رفتند . در آن محدوده نه از خبری بود و نه از . مردم گفتند نزدیک‌ترین درمانگاه چهل کیلومتر با آنجا فاصله دارد. دیدم پروفسور پاپلی دارد به آن مرد زخمی کمک می‌کند و سعی دارد جلو خونریزی‌اش را بگیرد. مرد مجروح ، تنومند و بسیار قوی بود ، اما به سختی نفس می‌کشید و خون زیادی از او رفته بود . دکتر پاپلی به من گفت به او بگویم خوب می‌شود و ما می‌رویم برایش کمک می‌آوریم. نزدیک‌ترین پزشک با ما چهل کیلومتر فاصله داشت. گابریلا گفت :" در اینجا دعوا ، شکم پاره‌کردن و آدم کشتن یک چیز عادی است. بیایید برویم بقیه‌ی ناهارمان برا بخوریم. مردم این منطقه به اینگونه امور عادت دارند. خودشان به این مرد کمک و مسئله را حل می‌کنند." ⚜سرانجام سروکله‌ی یک زن میانسال خیلی زیبایی پیدا شد . او به چند نفر گفت مردان زخمی را داخل کلبه‌ای ببرند. مردها مثل سربازی که از دستور فرمانده‌شان اطاعت کنند ، فرمان آن زن را اجرا کردند. گابریلا گفت :" ان زن رئیس محله است و زیادی دارد." کم‌کم فهمیدیم که آنجا یک محله‌ی بدنام و کازینو برای تمام منطقه است. مردانی که آنجا بودند یا مشتری آن زنان هستند و یا محافظ و باج‌گیر محله . یکی از مردانی که زخمی شده بود ، در قمار کرده بود . او آدم بانفوذی بود و دوستانی در منطقه داشت . گابریلا با زنی که رئیس آن محله بود ، دوست بود. وقتی همدیگر را دیدند به گرمی احوال هم را پرسیدند . زن به گابریلا گفت :" تو اینجا هستی و پیش من نیامدی؟" گابریلا گفت :" چند استاد دانشگاه مهمانم هستند" زن به قیافه‌های ما نگاهی انداخت و گفت :" این آدم‌ها اینجا چه‌کار می‌کنند؟ آن‌ها را از اینجا ببر!" او ادامه داد :" این مرد که شکمش پاره شده و دارد می‌میرد ، رئیس یک گروه خطرناک در منطقه است ‌. تا چند لحظه‌ی دیگر طرفدارانش به اینجا می‌ریزند و معلوم نیست چه اتفاقی بیفتد!" این را گفت و با دست از گابریلا خداحافظی کرد و وارد کلبه‌ای شد که مردان مجروح را به‌ آنجا برده بودند." ⚜گابریلا گفت :" به سرعت سوار شوید ! باید برویم ! حداقلش این است که چون ماشین در منطقه کم است ، بخواهند از ماشین من برای بردن این مرد پیش دکتر استفاده کنند ." می‌خواستیم ناهار نخورده سوار شویم و برویم. گابریلا پشت فرمان بود. در این شرایط دکترپاپلی گفت :" ما از منطقه اشتباه است!" گابریلا صدا می‌زد "سوار شو!" و دکتر به گابریلا می‌گفت :" بیا پایین!" دکتر گفت :" اولا از نظر انسانی باید به این مردها کمک کنیم . دوما اگر این مرد در منطقه صاحب دوستانی است ، در نهایت جلوِ ما را می‌گیرند و با زور می‌خواهند او را تا محلی که دکتر و دارو هست برسانیم." گابریلا سر وصدا کرد که "دکتر سوار شو!" ما همه از استاد خواهش کردیم سوار شود. دکتر سوار شد و گابریلا پدال گاز را تا انتها فشار داد. دکتر گفت :" من مطمئن هستم که رفتن ما در این شرایط از این منطقه است . باید به آن مرد کمک می‌کردیم!" گابریلا گفت :" در هر صورت آن مرد می‌میرد!" دکتر گفت :" آن مرد به سادگی نخواهد مُرد . زخم‌هایش خیلی عمیق نبود ." ⚜حدود پانصدمتر دور شده بودیم. شن‌های ساحلی به صورت باتلاق درآمده بود و چاله‌ها مانع آن بود که ماشین با سرعت حرکت کند. ناگهان یک گروه پانزده‌نفره با چوب و چماق و دشنه ، هفت‌تیر و تفنگ در مقابل ما سبز شدند. آن‌ها دوستان آن‌مرد زخمی بودند که به کمک او می‌رفتند. چندنفرشان جلوِ ما را گرفتند و با تهدید اسلحه خواستند که پیاده شویم. خودشان سوار شدند و به محل دعوا رفتند. گابریلا حتی جرات نکرد از اسلحه‌اش استفاده کند . بدون شک ، هرگونه مقاومتی به کشته شدنمان می‌انجامید ؛ زیرا آن آدم‌های خشن ، بسیار خشمگین و عصبانی بودند و تعدادشان هم زیاد بود . تازه هنوز عده‌ای داشتند بعد از آن‌ها می‌آمدند .ما بدون ماشین پیاده به طرف پلاژها برگشتیم. ⚜دکتر پاپلی گفت :" طوری با این آدم‌ها صحبت کنید که بفهمند ما دوست آنها هستیم و می‌خواستیم به دوست زخمی‌شان کمک کنیم ." گابریلا گفت :" هرچه سریعتر خودت را به محل دعوا برسان .به آن‌ها بگو ما برای کمک آوردن راه افتادیم ، ماشینت را از آن‌ها بگیر و آن‌مرد را به هرکجا که می‌گویند ببر! و گرنه بی‌ماشین می‌شویم‌ معلوم نیست آنها ماشینت را پس بدهند یا نه!" از دور معلوم بود که دعوا ادامه دارد. گابریلا شروع به دویدن کرد . ما هم پشت سرش می‌دویدیم . بزن بزن بود و دو دسته با چوب و قمه و اسحله‌ی گرم به جان هم افتاده بودند. ... 📚شازده حمام ، جلد چهارم ✍ @zarrhb
باز نشر کنید تا برسه دست خودش .... در باب صحبتهای آقای عنابستانی در خصوص کمکاری ناجا در مبارزه با مواد مخدر و تصویب قوانینی در خصوص مبارزه با مواد مخدر جدید آدم این صحبتها رو می خونه اصلا متوجه نمیشه که از روی عمد در مورد ناجا صحبت میکنه .... ولی نمیدونم چرا یکدفعه یاد سیلی و سرباز ناجا افتادم... @zarrhbin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌هفته نیروی انتظامی بر سبز‌پوشان ناجا مبارک🌺 پلیس مقتدر ، قانونمدار، امین مردم🌹 @zarrhbin
❌چرا زنان از پلیس می ترسند اما سارقان خیر؟! 🔹در ایستگاه اتوبوس یکی از شلوغ‌ترین اتوبانهای تهران، شیخ فضل‌الله، جلوی چشم من، دو موتورسوار با تهدید قمه، موبایل و ساعت یک نوجوان را دزدیدند. آنقدر که زنان و دختران از ‎ می‌ترسند، دزدها نمی‌ترسند! ‎ واجب‌تر است یا گشت انتظامی برای ناامن‌کردن جامعه برای سارقان؟ ‌ @zarrhbin
📌برپایی موکب شهدای فرماندهی انتظامی شهرستان اردکان به مناسبت عید قربان موکب شهدای فرماندهی انتظامی شهرستان اردکان هم اکنون پذیرای نمازگزاران محترم در مصلی بزرگ اردکان می باشد @zarrhbin🕊
فراخوان استخدام سازمان عقیدتی سیاسی فراجا متقاضیان و علاقمندان می توانند با مراجعه به فرماندهی انتظامی شهرستان اردکان _قسمت عقیدتی سیاسی اقدامات لازم جهت ثبت نام و مراحل آن جویا شده و به صورت ویژه برای استخدام به ستاد فرماندهی انتظامی استان معرفی و ادامه مراحل را طی نمایند. 🌹https://eitaa.com/negahdar_ardakan