eitaa logo
ذره‌بین درشهر
19.3هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی مدیریت کانال @Haditaheriardakani آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 🤝دیدار با امید بخوانید ادامه ماجراجویی دکتر پاپلی در سفر به جزیره 💥در خانه حمیده خانم صحبت از مسافرت و ماجراجویی من می‌شود. همه‌ی اهل خانه به اینترنت مراجعه و شرایط را بررسی می‌کنند. همه می‌گویند لباس‌هایت کافی نیست. هما می‌گوید : 《 حالا که می‌خواهی به این دریای یخ‌زده بروی ، لااقل مجهز برو!》 با اصرار هما و حمیده خانم ، برای خرید لباس می‌رویم. اصراری که بسیار هم خوب بود. عصر با هما و حمیده‌خانم درباری به فروشگاه‌های تخصصی لباس برای مناطق سرد می‌رویم. لباس های زیرِگرم و چندلایه می‌خرم. 💥در مشهد از یک فروشگاهی که لباس های کوهستانی می‌فروخت ، لباس زیر خریده بودم. فروشنده گفته بود این زیرپوش‌ها تا منهای ۳۰ درجه را جواب می‌دهد. ولی راستش لباسی که او به من فروخت، در هوای منفی هشت درجه‌ی استکهلم هم جواب نمی‌داد. خودم هم فهمیدم باید لباس بخرم. دو سری لباس زیر ویژه ، شلوار و کاپشن مخصوص قطب ، کفش یخ‌شکن خریدم. کفشی که هم گرم بود ، هم کف پهنی داشت و مهم‌تر اینکه می‌شد به کف آن لایه‌ای میخ‌دار وصل کرد.‌ 💥 بابت چیزهایی که خریدم به اضافه‌ی کلاه و شال گردن ، حدود ۸.۵ میلیون تومان پول دادم. در ایران هم ۲‌.۵ میلیون تومان وسایل خریده بودم. بعد در جزیره‌ی ظلمات فهمیدم اگر این لباس‌ها و کفش را نخریده بودم ، باید در هتل می‌ماندم. بدون این وسایل حتی نمی‌شد از هتل بیرون رفت. کوله‌پشتی حسابی سنگین شد. چطور این کوله‌ی سنگین را به پشت بیندازم ؟ آن هم با کمری که به تازگی جراحی شده است! جراحی‌ای که یک تکه فنر را در پشتم نهاده است. این هم در مشهد نعمتی است! خداراشکر عمل خوبی کرده‌است. بارها گفته‌ام که آقای دکتر قره‌داغی مثل یک قروند ایرباس بزرگ درجه‌یک است؛ البته ایرباسی که خدمات پس از فروش ندارد. هربار می‌خواهم پیش دکتر بروم ، باید از مهندس علی‌رضا قره‌داغی پسرش کمک بگیرم ( مهندس علیرضاقره‌داغی هم از طرفداران کتاب شازده حمام است). 💥شب باید زود می‌خوابیدم. صبح زود پرواز داشتم . حمیده خانم گفته بود تا فرودگاه مرا می‌برد. صبح کمی دیر راه افتادیم . حمیده خانم در راه یک اشتباه کوچک کرد. ده دقیقه طول کشید تا دوباره وارد اتوبان شدیم. خانه‌اش تا فرودگاه ۳۰ کیلومتر فاصله داشت . درست ساعت ۷ و ۲۷ دقیقه سوار هواپیما شدم. آخرین نفری بودم که وارد هواپیما شدم. اگر فقط سه دقیقه دیرتر می‌رسیدم، شاید هرگز به اقیانوس قطب شمال نمی‌رفتم. یک ساعت بعد در اسلو بودم. همه‌جا را برف گرفته بود. در فرودگاه اسلو هواپیمای دیگری را سوار شدم. مقصد شهر ترمسو بود. در هواپیما دارم خاطراتم را می‌نویسم. هرچه هواپیما جلوتر می‌رود ، خورشید کم‌رنگ‌تر می‌شود. هواپیما درست بالای حاشیه‌ی ساحل حرکت می‌کند. فیوردها دیده می‌شوند. 💥زمین ناصاف و پست و بلند و همه جا پوشیده از برف است. معلوم است همه جا یخ‌زده‌ است. اطراف شهر ترمسوجنگل است. جنگل‌های سردِ مدار قطبی. جنگلی پوشیده از برف. 💥هواپیما یک بوئینگ ۷۳۷ است. در فرودگاه ترمسو همه باید از هواپیما پیاده شوند. مهمانداران گفتند وسایلمان را از هواپیما برداریم و چیزی را داخل هواپیما باقی نگذاریم. کسانی‌که به ترمسو می‌رفتند ، به طرف خروجی رفتند. کسانی که می‌رفتند به سالنی هدایت شدند. آنجا دو گیشه پلیس بود. پلیس‌ها گذرنامه‌ها را کنترل می‌کردند. من نفر دوم یکی از صف‌ها بودم. را نشان دادم . پلیس فرودگاه هرگز پاسپورت ایرانی ندیده بود. 💥معلوم شد هرگز هیچ‌کس با پاسپورت ایرانی از این شهر به طرف قطب نرفته‌است. ۷۶ نفر باید سوار هواپیما می‌شدند. صف پهلوی ما همه رفتند . افراد پشت سر من وارد صف دیگری شدند و رفتند . پلیسی که پاسپورت مرا بررسی می‌کرد،با تلفن دو نفر دیگر را به کمک طلبید . هواپیما می‌خواست حرکت کند . فقط من مانده بودم. پلیس‌ها به من گفتند شما با این هواپیما نمی‌توانید بروید. هواپیمای بعدی فردا به طرف جزیره می‌رفت. هرچه توضیح دادم ، فایده‌ای نداشت. می‌پرسیدند چرا به این جزیره می‌خواهی بروم. توضیحاتم برایشان قانع کننده نبود. ویزای من شینگن بود . دو ساله با ده‌ها مهر مسافرت در پاسپورتم. پلیس ترمسو قانع نمی‌شد. 👇👇👇
👆👆👆 🔹بعد در سوم و یا در بیرونی ( در اول از بیرون ) باز شد . من وارد هوای ۳۵- درجه شدم . دوستان داخل ماشین را حداقل ۱۲ دقیقه معطل کرده‌بودم . از همه عذرخواهی کردم . خانم دانمارکی گفت :" عذرخواهی کافی نیست!" همه را به صرف قهوه مهمان کردم. این دعوت منشا آشنایی بیشتر شد . 🔹از کوه سرازیر شدیم . احساس کردم راننده‌ی باتجربه ما نیز گاه در انتخاب جهت‌ها دچار تردید می‌شود . ماشین را نگه می‌داشت تا جاده را درست بیابد . برخی ژالون ها زیر مدفون شده بود . بالاخره از کوه پایین آمدیم. درجه حرارت چهار درجه افزایش یافت . در پایین کوه هوا ۳۱- درجه بود . حالت دستگاه حرارت سنج ماشین ، درجه بیرون را ۳۱- نشان می‌داد. 🔹اندکی از شدت باد و بوران کاسته شد . بعد از چند کیلومتر ، راننده ماشین را عمود بر جاده نگه داشت و تمام چراغ‌ها و نورافکن‌های آن را روشن کرد. نورافکن‌های بسیار قویِ مه‌شکن ! در محوطه ای نسبتا وسیع ، صدها بلکه هزارها میله دیده‌ می‌شد؛ میله‌هایی که به صورت منظم در زمین کاشته شده بود . راننده گفت :" اینجا یکی از مراکز مهم کنترل اُزن جوَ است." 🔹لوئیز و همسرش که هر دو مهندس الکترونیک هستند ، گفتند :" و یکی از مراکز مهم ." تاسف خوردم که چرا هوا روشن نیست. اگر خدا بخواهد و پول کافی پیدا شود ، یک بار هم در روز به این منطقه مسافرت خواهم کرد! 🔹حالا در دشت هستیم . خیالم بابت پرت شدن از کوه راحت شده است . از راننده می‌پرسم :" آیا افراد ایرانی هم در جزیره هستند؟" می‌گوید بله و خانه‌ی آنها را هم بلد است. پرسیدم:" مطمئن هستی که آنها ایرانی هستند؟" گفت:"بله... سه برادر ایرانی در هستند." آن‌ها سال گذشته خانه راننده را نقاشی کرده بودند و در کار ساختمان بودند. 🔹قرار می‌گذاریم بعد از پایان گردش ، راننده مرا به خانه آنها ببرد. خوشحال می‌شوم که ایرانی‌ها را پیدا کنم. از خود می‌پرسم برای چه این ایرانی‌ها در این زندگی می‌کنند؟ تا سال ۲۰۰۸ برای ورود به این جزیره و لازم نبود . از سال ۲۰۰۸ برای ورود و خروج ، پاسپورت شد‌ . پاسپورت‌ها در ترمسو کنترل می‌شود؛ ولی هرکس وارد جزیره شود ، تا هر زمان که بخواهد می‌تواند در آنجا بماند . 🔹ساعت ۸:۳۰ دقیقه بعدازظهر جلوِ هتل هستیم. سه همسفر پیاده می‌شوند . راننده مرا به ساختمانی در حاشیه‌ی شهر می‌برد . می‌گوید :" همین‌جا صبرکن تا هم‌وطنانت را صدا بزنم." از ماشین پیاده و وارد ساختمانی چهار طبقه می‌شود ‌. ده دقیقه طول می‌کشد. راننده باز می‌گردد و می‌گوید :" سرایدار گفت ایرانی‌ها از جزیره رفته‌اند . اما حرفش قطعی نیست." از او می‌پرسم ایرانیِ دیگری را در جزیره می‌شناسد ؟ می‌گوید نه. 🔹وارد هتل می‌شوم . مهماندار دانمارکی جایش را به یک دختر خانم سوئدی داده است. ساعت شش بعدازظهر کشیک‌ها عوض می‌شود. در لایی هتل یک فنجان چای می‌نوشم. سرایدار جدید یک خانم سوئدی است. او هم برای کار و درآمد به این جزیره آمده است. او هم جوان است . ۳۴ سال دارد. متین و برازنده است. انگلیسی و فرانسه را نیک صحبت می‌کند. از او می‌پرسم به چند زبان مسلط است . می‌گوید به راحتی به ۹ زبان صحبت می‌کند. می‌پرسم آیا هیچ فرد ایرانی را در جزیره می‌شناسد ؟ پاسخش منفی است‌ . 🔹از او درباره زندگی در جزیره سوال می‌کنم. می‌گوید در جزیره نیست. چند کارمند شهرداری وظایف پلیس را بر عهده دارند . اگر کسی جرمی یا خلافی انجام دهد، او را سوار هواپیما می‌کنند و به ترمسو در خاک نروژ می‌فرستند. جزیره بازداشتگاه و زندان ندارد. عملا خلافکار هم ندارد . در جزیره فحشا نیست . 🔹کارمندان هتل ، دانمارکی، سوئدی و نروژی‌اند، ولی کارگران همه فیلیپینی هستند. همه به‌ خاطر پول به این جزیره آمده‌اند. تا حدود دهه ۱۹۷۰ جزیره کلا مردانه بود. زن و بچه و خانواده در آن بسیار کم بود . 🔹از حدود سال ۱۹۷۰ با طرح‌های پژوهشی و ایجاد دانشگاه و گسترش صنعت گردشگری ،پای‌ زن‌ها ، بچه‌ها و خانواده‌ها هم به این جزیره باز شد . ساعت هفت بعدظهر است‌ . من هم خسته‌ام . به اتاقم می‌روم. 🔹ساعت ۹ از هتل بیرون می‌آیم . هوا بهتر است . باد و بوران نیست. می‌خواهم از هتل خارج شوم ... ادامه دارد... 📚شازده حمام ، جلد چهارم ✍ @zarrhbin