eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.6هزار دنبال‌کننده
66.4هزار عکس
10.7هزار ویدیو
228 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 روزها می گذشت و همه این بزرگ را درون سینه ی خود نگاه داشته بودند، از فامیل و همسایه گرفته تا دوست و آشنا، امّا به قول قدیمی ها "حرف دنیا که برای همیشه پنهان نمی ماند!" تا اینکه مهلا به سن رسید و از قضا یکی از دوستانش از شباهت ظاهری او با دختر عمویش که دو سال از او بزرگتر بود گفت و از او سئوال کرد: مهلا هیچ وقت از خود نپرسیدی چرا تک فرزندی؟ و یا اینکه چرا اینقدر به دختر عموهایت شباهت داری؟ تو می دانی با آنها خواهر هستی؟ مهلا که با شنیدن این حرف ها نمی دانست چه عکس العملی نشان دهد به دوستش گفت: تو می گویی، تو نسبت به من حسودی می کنی که این حرف ها را می زنی!! 🍃 آن همکلاسی که از همسایه های قدیمی عمو رضا بود، گفت: من دروغ نمی گویم مادرم این را برای من تعریف کرده و از من خواسته تا با تو در این مورد حرفی نزنم، حالا هم خیلی که حقیقت را به تو گفتم. بنابراین دیگر شُبه ای برای مهلا باقی نماند. ولی او دختر بسیار مقاومی بود و حالا نوبت به او رسید، تا این را درون سینه ی خود نگه دارد و خانواده ها را برهم نزند بنابراین برای آرام کردن خودش تنها به دفتر پناه می برد، زیرا آن دفتر، مونس تنهایی های او بود. 🍂 اما به گونه ای بود که نمی شد به راحتی از کنار آن گذشت و تغییراتی در رفتار مهلا به وقوع پیوست که پدر و مادر ناتنی او متوجه ی این تغییرات شدند و هر چه اصرار کردند تا او حرف بزند ولی او طَفره می رفت، زیرا آنها را دوست می داشت و هرگز نمی خواست به دنبال بگردد تنها با خود می گفت: چرا باید بین همه ی خواهرها و برادرهایم قرعه به نام من بیفتد، من صفا و صمیمیت و زندگی در یک خانواده ی پرجمعیت را بر این قفس طلا ترجیح می دادم و چرا مرا از این حق محروم کردند؟ و این ها بود که ذهن مهلا را به خود مشغول کرده بود. 🍃 تا اینکه همان همسایه ی قدیمی به پدر و مادر و خانواده ی عمو رضا خبر داد که دخترشان چه دسته گلی به آب داده! و اَسرار را برای مهلا هویدا کرده، بنابراین آنها از یک طرف خوشحال بودند که آن همکلاسی را از روی دوش آنها برداشته و از طرف دیگر نمی دانستند چگونه موضوع برای مهلا کنند و از کجای برایش بگویند، بنابراین سعی کردند همه چیز را به دست بسپارند. 🍂 تا اینکه روزی از روزهای که مهلا به خانه عمو رضا رفته بود تا با بچّه ها سرگرم شود خود را درون آشپزخانه با که او را به دنیا آورده بود، تنها دید در آن هنگام مهلا بغض گلویش را شکست و به طرف مادر رفت و دستانش را به دور گردن مادر حلقه زد و یک دلِ سیر کرد، مادر نیز که سالها حسرت بغل گرفتن مهلا را به عنوان فرزندش در دل داشت و هیچ وقت به روی کسی نیاورده بود، مهلا را محکم در آغوش گرفت و هر دو گریستند و مهلا در حین گریه، سئوالاتش را نیز از مادر می پرسید ولی مادر جوابی نداشت جز اشکِ چشم. 🍃 حالا مهلای قصّه ی ما بزرگ شده و خود نیز است، اما برای مادرانش که امروز روزگار پیری را می گذرانند، قائل است و برای هیچکدام کم نمی گذارد و برای پدرانش نیز که چشم از دنیا فرو بسته اند و دستانشان از این دنیا کوتاه است می دهد و همیشه راضی به رضای خداوند است، چرا که به قسمت و اعتقاد خاصّی دارد ولی گاهی وقتها با خود می گوید، ای کاش می شد، "سرنوشت را از سر، نوشت." ✍سمیّه خیرزاده اردکان ✅ امیدوارم قصّه ی امروز نیز به دلتان نشسته باشد و یک از شما مخاطبین عزیز و بزرگوار که اگر در این روز زیبای با ، سرور عالم، همنوا شدید، من حقیر و عوامل محترم کانال ذره بین در شهر را از دعای خیر خود محروم نفرمائید که سخت محتاج دعائیم. @zarrhbin
🍃 اندیشه های ناب آیت الله ⬅️ این عبرت تاریخ است... ✅ حادثه ی را همین دو عامل به وجود آوردند. و نادان که ابزار دست "ابن زیادها" قرار گرفتند و این نکته ای است که ما می بینیم خود آن را بیان فرموده است، ائمه ی ما نیز آن را بیان کرده اند، این مایه ی است. ✅ اگر ما بکنیم که در جمع شدند امام علیه السلام را کشتند به خدا و پیغمبر و قرآن نداشتند و یک مردم بی اعتقادی بوده اند( توده شان را عرض می کنم نه سرانشان را) کرده ایم، شده ایم و از این حادثه نمی توانیم بگیریم. حتی اگر ما بکنیم این نسبت به و آل علی بی اعتقاد بودند بازهم کرده ایم. اگر مردم بودند این یک جور بود مردم شام به خدا و پیغمبر و قرآن داشتند ولی و آل علی را شناختند اما می شناختند، این معاصرین عصر امام حسین علیه السلام است که همه می گفتند مردم با توست. می نویسد وقتی مُسلم در کوفه در مردم امام حسین علیه السلام را می خواند، این گفتند آقاست و های های گریستند و اشک ریختند. در عین حال از همین مردم علیه امام حسین به وجود آوردند. این تاریخ است.(پانزده گفتار صص۱۳۵_۱۳۴) ⬅️ حقیقت وطن ندارد... ✅ به قول " ملت پرستی، خود نوعی است"؛ تا آن جا که جنبه ی داشته باشد و اش به هم وطنان باشد قابل است. ولی آن جا که جنبه ی به خود می گیرد و موجب در ، در دیدن و ندیدن خوبی ها و بدی ها، و در می شود و است؛ ✅ توجه داریم که عالی تری از منطق احساسات ملی و وجود دارد که طبق آن منطق، و و فوق مرحله ی است. ✅ احساسات و غرورهای در هر کجا باشد در علمی و فلسفی و دینی نیست. یک مسئله علمی و یک نظریه ی فلسفی یا یک حقیقت دینی را هرگز به دلیل اینکه ملی و است نمی توان پذیرفت، هم چنان که به اینکه بیگانه و است نمی توان گرفت و کرد. ✅ ‌گفته آن که گفته است: "علم و دین و فلسفه ندارد همه جایی و است"، هم چنان که علم و دین و فلسفه نیز ندارند، می باشند، به همه جهان دارند، همه جا آن هاست و همه ی جهانیان، آن ها هستند.( کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران) 📚 تابلوهای خطر 📩 سمیّه خیرزاده اردکان @zarrhbin