🔘 دلگرمی دلهای یخزده
🍃 #خانهیمحمدعلی
📌 درود بر همراهان یار مهربان، #باهم برویم خانهی خلیفه محمدعلی پسر شهربانو، همسر رقیه و بابای مهری....
🍃 من در عالم بچگی دهبار به خانهی محمدعلی رفتم. نمونهی کاملِ خانههای قدیمی #یزد بود؛ خانهی مردمان کم درآمدِ پُر اولاد. خانهی مردم متوسط رو به پایین، نه خیلی فقیر و نه متوسط. #خانهای واقع در یک کوچهی باریک با عرض ۱/۵ متر، #کوچهیآشتیکنان.
🍂 #محمدعلی، بخشی از خانه را از پدرش ارث برده بود، سهم برادرش را خریده بود، مادرش شهربانو با آنها زندگی میکرد، مادرش مالک هشتیک(یکهشتم) خانه بود، پدر محمدعلی خیلی زود مرده بود، محمدعلی یازده ساله بود که یتیم شد.
🍃 #شهربانو، ملّا بود، به بچّهها و حتی بزرگان #درس میداد در عین حال، چندین دستگاه شعربافی و ترمهبافی داشت. بابتِ #تدریس، پول و هدیه طلب نمیکرد. #معلمی را شغلِ #انبیا میدانست. میگفت انبیا بابت تعلیمشان از کسی چیزی طلب نکردهاند.
🍂 پس از مرگِ شوهر، دو پسرش را در این خانه بزرگ و داماد کرده بود. پسر بزرگش محمدعلی سهم برادر کوچکتر را خریده بود. محمدعلی در این خانه داماد و صاحب چهار #دختر شده بود. همراه مادر و چهار دخترش در این خانه زندگی میکردند. سه دخترش را عروس کرده بود، آنها از این خانه رفته بودند.
🍃 وقتی من یازده ساله بودم، شهربانو، محمدعلی و همسرش و مهری در این خانه #زندگی میکردند. درِ خانه چوبی بود، از آن چوب گردوهای استخواندار، خیلی محکم، با گلمیخهای درشت. درِ خانه حداقل هفتاد هشتاد سال قدمت داشت. شاید سیصد سال دیگر هم عمر میکرد؛ دری پاشنه گِرد، قبل از پیدایشِ لولا ساخته شده بود. نجّارِ محلّه آن را ساخته بود. رنگش طبیعی بود، قهوهای. دو #کوبهی_بزرگ داشت، یکی برای مردان و یکی برای زنان.
🍂 وقتی صدای در بلند میشد، نباید #نامحرم در را باز میکرد. تیجه یا کلونِ در از چوب بسیار محکم بود، حداقل نیم متر طولش بود. وقتی در را با کلید فلزیِ بلند میبستند، #رستم هم نمیتوانست آن را باز کند. عملاً در طولِ روز درِ خانه باز بود، فقط شبها در را میبستند.
🍃 در که باز میشد فقط دوپله، کوچه را به خانه #وصل میکرد؛ حیاطی آجرفرش. آجرهای حیاط هم شاید هشتاد سالی قدمت داشت. آجرهای سوخته، آجرهای خوب پخته شده. رنگشان مایل به سبز تیره بود. وسط آنها سائیده بود. لبهی آجرها بلندتر از کفِ آنها بود. وقتی کف خانه را آبپاشی میکردند، وسط هر آجر کمی آب میایستاد.
🍂 شبهای بهار و تابستان، محمدعلی چراغ سرسوز را روشن و آن را به میل بلند لبهی #تالار آویزان میکرد. انعکاس نور در حوض وسط خانه و حوضهای مینیاتوریِ وسط آجرها، تلالویی به دیوارهای کاهگلی خانه میانداخت. نمایشِ نور و رنگ بود. در آن حالت، #خانه، زیبایی وصف ناپذیری داشت، زیباییِ منظر و نما.
🍃 درِ خانه که باز میشد، حیاط دیده میشد. خانهی #اعیان_یزد و خیلی از شهرهای دیگر این طور نبود. هرگز درِ خانهی اعیان، مستقیم از کوچه به حیاط باز نمیشد. اگر #یزدی یا کاشانی و یا کرمانی هستید که میدانید خانهی اعیان، چطور ساختمانی داشته است.
🍂اگر اهل این شهرها نیستید، مسافرتی به یزد و کاشان و کرمان بکنید. بسیاری از این خانهها حالا به #موزه، هتل و یا رستوران تبدیل شدهاند. در #یزد چند باب از این خانهها "دانشکدهی معماری" شده است. این خانهها #شاهکارمعماری است. زود بروید و ببینید. چون عدهای با بافتِ قدیمِ یزد، کاشان، کرمان و... #دشمنی دارند. دائم میخواهند آنها را خراب کنند. این خانهها خود یک #واحدفرهنگی است.
🍃 #روابطاجتماعی حاکم بر این خانهها الگوی زندگیِ #ایرانی_اسلامی را نشان میدهد. حیف که عدهای این خانهها را فقط یک مشت خِشت و گِل میبینند! این کالبدِ زیبا، محتوایی #زیباتر دارد. عدهای ارزش این خانهها را در زمین آنها میبینند. میخواهند آنها خراب شوند تا زمینشان را بفروشند.
✅ این قسمت به پایان رسید؛ امّا اگر خدا توفیق داد و عمری باقی بود خصوصیات فیزیکی خانهی سنتی خلیفه محمدعلی را که دکتر به کتاب، پیوست نموده است کامل توضیح خواهیم داد.
📚 شازدهی حمام، جلد ۴
#دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin
🍃 اندیشه های ناب...
💠 خدا را سپاس میگزارم....
✅ #خدا را سپاس میگزارم، که عمر را به خواندن و #نوشتن و گفتن گذراندم. که بهترین "شغل" را در زندگی، مبارزه برای #آزادی_مردم و نجات ملّتم میدانستم.
و اگر این دست نداد، بهترین شغل برای آدمِ خوب، #معلمی است و #نویسندگی. و من از هیجده سالگی، کارم، این هر دو.
و عزیزترین و گرانترین #ثروتی که میتوان به دست آورد، #محبوببودن و محبتی زادهی #ایمان؛ و من تنها اندوختهام این؛ و نسبت به کارم و شایستگیام، ثروتمندم. و جز این هیچ ندارم.
و حماسهام این که، کارم گفتن و #نوشتن بود و یک کلمه را در پای خوکان نریختم. یک جمله برای مصلحتی، حرام نکردم؛ و #قلمم همیشه میان "من" و "مردم" در کار بود؛ و جز دلم یا دِماغم، کسی را و چیزی را نمیشناخت.
و #فخرم این که در برابر هر مقتدرتر از خودم، #متکبرترین بودم و در برابر هر ضعیفتر از خودم، #متواضعترین.
📚 کویریات
#دکتر_علی_شریعتی
@zarrhbin
#کلر، هِلِن🍃
( ۱۹۶۸_۱۸۸۰ م.)
نابینا، ناشنوا، فعال اجتماعی
✅ نخست، کودکی #سالم بود و در ایالت آلابامای #آمریکا به دنیا آمد. ۱۸ ماه داشت که به بیماریِ #مننژیت مبتلا شد و بینایی و شنواییاش را از دست داد.
✅ به ۷ سالگی که رسید پدر و مادرش برای او #معلمی به نام #آن_سولیوان آوردند. این معلم زندگیِ هلن را به کلی #دگرگون کرد.
✅ #آنسولیوان، که معلم مدرسهی #نابینایان بود علاوه بر برقراری ارتباط با #هلن تا جایی پیش رفت که مانند همسالان عادی خود، در ۲۰ سالگی به #دانشگاه_رادکلیف وارد شد و پس از ۴ سال فارغالتحصیل گشت.
✅ شگفت این که #نویسندهی_توانایی نیز شد و توانست علاوه بر کتابِ #زندگیمن، که شرحِ زندگی خودش است، #کتابها و مقالاتی نیز در زمینهی نابینایی، ناشنوایی، مسائل اجتماعی و #حقوق_زنان به رشتهی تحریر در آورد
✅ او همچنین در تاسیسِ #مرکز_ملی_هلنکلر، برای خدمت به نابینایان و ناشنوایان، همکاری کرد.
✅ هلن کلر دارای #اندیشههای_عدالتخواهانه و عضو حزب سوسیالیست آمریکا بود. او در هنگام مرگ ۸۸ سال داشت.
یاد و نامش گرامی...
📚 فرهنگ نامهی نام آوران
(آشنایی با چهرههای سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
📌 هلن با اینکه خودش از حسهایی چون #بینایی و #شنوایی محروم شده بود، پیشنهادِ جالب و قابل توجهی به مخاطبینش هدیه نموده است:
🍃 از چشمهایتان طوری استفاده کنید که گویی فردا دچار نابینایی خواهید شد و همین شیوه را میتوان برای سایر حواس به کار گرفت. صداهای موسیقی، آواز پرنده و نغمههای پرشور ارکستر را بشنوید؛ چنان که گویی فردا دچار ناشنوایی خواهید شد.
🍃 هر چیزی را که میخواهید لمس کنید، گویی که فردا حس لامسه خود را از دست خواهید داد. عطر گلها را بو کنید و مزهی غذاها را با هر لقمه بچشید، چنان که گویی فردا هرگز نمیتوانید بو کنید یا هر چیزی را بچشید. از هر #حس بیشترین استفاده را ببرید.
@zarrhbin
🍃🍂🍃🕯🍃🍂🍃
وقتی از #معلمی تعریف میکنند،
یاد این دیالوگ میاُفتم:
اتابک: چه کردهای اُستاد؟
کمالالملک: کار سادهای...
قدری از #جانم مایه گذاشتم.
در این روز عزیز،
یادِ تمامِ #معلمانآسمانی بخیر و روحشان غریق رحمت الهی باد 🥀
@zarrhbin
📌آشنایی با مشاهیر و مفاخر ایران و جهان
#مهدیاخوانثالث (1369شهریور _1307 اسفند)
🖋مهدی اخوان ثالث در دهم اسفند ماه سال ۱۳۰۷ هجری شمسی در مشهد متولد شد، پدر او که علی نام داشت، یکی از سه برادری بود که از استان یزد به مشهد نقل مکان کرد و از این رو آنان نام خانوادگیشان را #اخوانثالث به معنی برادران سهگانه گذاشتند. نام مادرش مریم بود. پدر مهدی به شغل داروهای گیاهی و سنتی مشغول بود. #اخوان به هنگام تولد، با یک چشم نابینا به دنیا میآید، اما بعد از مدتی چشم دیگرش نیز به جهان باز میشود و وقایع جهان را موبهمو میبیند.
🖋خود اخوان ثالث در باب زندگی و بیماریاش در دوره کودکی گفته است: پدر من عطار - طبیب بود و مادر هم کارش خانهداری و بعدها هم دعاگویی و نماز و طاعت و زیارت امام رضا و از این قبیل. بعد از مدتی با درمانهای پدر و دعاهای مادر و نذر و نیازهایش آن چشم دیگر را هم به دنیا گشودم. خدا به من رحم کرد وگرنه حالا دنیا را با یک چشم میدیدم. اما حالا با دو چشم میبینم.
مهدی اخوان ثالث تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاه خود به پایان رساند و #فارغالتحصیل هنرستان صنعتی شد.
🖋وی از کودکی و دور از چشم پدرش به #موسیقی گرایش داشت.
مهدی از نوجوانی #شاعری را آغاز کرد و چیزی نگذشت که سر از انجمن ادبی خراسان درآورد و با بزرگان شعر آن روزگار از نزدیک آشنا شد.
🖋اخوان ثالث در سال ۱۳۲۷ ساکن تهران شد و به خدمت آموزش و پرورش درآمد و به #معلمی در اطراف تهران مشغول شد.
او در ادامه به همکاری با مطبوعات، شرکت در کارهای سینمایی و نویسندگی و کار برای برنامههای رادیویی و بنیاد فرهنگ ایران پرداخت.
مدتی وظیفهاش نظارت بر برنامههای ادبی بود، وی همچنین به کار صدا برگردانی ( #دوبله) فیلمهای مستند در استودیو گلستان نیز پرداخت. پس از مدتی ایرج گرگین از اخوان دعوت کرد تا مسئولیت مستقیم برنامههای ادبی را برعهده گیرد، با اینکه اخوان تجربه لازم را برای این کار نداشت، اما با موفقیت برنامهها را اداره کرد.
🖋مهدی اخوان ثالث پس از کودتای ۱۳۳۲ مانند بسیاری از #اهلقلم دستگیر و روانه زندان و پس از مدتی آزاد شد.
وی در سال ۱۳۶۰ بازنشسته شد، زندگی اخوان در سالهای پس از انقلاب بیشتر در خلوت و انزوا گذشت. نه حادثهی مهمی در زندگی او اتفاق افتاد نه شعر خارقالعادهای سروده شد و مهمترین رویداد فرهنگی، سفر او به خارج از ایران بود. اخوان که در تمام طول زندگیاش حتی برای یکبار نیز به خارج سفر نکرده بود، در سال پایانی عمر خود از طرف خانه فرهنگ معاصر آلمان دعوت شد. در این سفر وی به فرانسه، انگلیس، آلمان، دانمارک، سوئد و نروژ رفت. شعر خواند و از سوی فرهنگ دوستان ایرانی مورد استقبال قرار گرفت. سفر اخوان در سال ۱۳۶۹ به اروپا زمینه را برای تجدید دیدار با دوستان قدیمی فراهم کرد.
🖋با این اوصاف، اخوان ثالث آنقدر کار درخشان در کارنامه دارد که یکی از برجستهترین شاعران ایران در تاریخ ادبیات معاصر است.
🖋ثالث درباره #تخلص خود چنین تعریف میکند: در خراسان وقتی که تازه به شاعری رو کرده بودم (سالهای ۲۳- ۲۴) به یک انجمن ادبی دعوت شدم که استاد به نام نصرت منشی باشی در صدر آن بود. هر وقت شعر مرا میشنید میپرسید تخلص شما چیست؟ او واجب میدانست که هر شاعری تخلص داشته باشد و من نام دیگری نداشتم، سرانجام خودش نام #امید را به عنوان تخلص بر من نهاد.
🖋اخوان ابتدا شعرهایی در قالبهای سنتی، مثل قصیده، رباعی و… میسرود و از نظر زبانی احیاگر سبک خراسانی بود اما در اثر آشنایی با نیما یوشیج، به سرودن #شعرنو روی آورد.
🖋اخوان ثالث مدتی پس از بازگشت از خانه فرهنگ آلمان در بستر بیماری افتاد و سرانجام چهارم شهریور ماه سال ۱۳۶۹ در تهران از دنیا رفت.
پیکر مهدی اخوان ثالث طبق وصیت خودش در توس در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد.
▪️روحش شاد و یادش گرامی🥀
🪴در گذرگاه زمان
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد
عشق ها می میرند
رنگ ها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ....
دست ناخورده به جا می مانند...
#مهدیاخوانثالث
@zarrhbin