👆👆👆
📍راه باریک است. راه ماشینرو نیست. جاده پربرف است . بخش مهمی از جاده از وسط زمینهای خالی از ساختمان میگذرد. اگر سوئد و امنیت آن نبود ، دلهره میگرفتم. وارد خانه شدم. هما هنوز نیامده بود . دختر دانشجوی سوئدی در خانه بود . برایم یک لیوان آب چغندر و هویج و پرتقال گرفت. برای اولین بار بود که در عمرم چنین نوشیدنی را میخوردم. آب چغندرقرمز تابهحال نخورده بودم. معلوم شد سوئدیها خیلی آب چغندر قرمز میخورند.
📍هما ساعت هفت به خانه برگشت. به او گفتم بلیت خریدهام و هتل رزرو کردهام. برآشفت و گفت :《پدر کِی از این ماجراجوییها دست برمیداری ؟ چرا وسط زمستان به این محل دورافتاده میروی؟ لااقل در تابستان که هوا روشن است برو.》
میگویم:《میخواهم در شب کامل (۲۴ساعته) در تاریکی مطلق بروم. نه روز ۲۴ ساعته!》
📍 مسافرتم از ۱۹ تا ۲۳ ژانویه است. ماندهام که با این دیسک کمر ، ساک چرخدار بردارم یا کوله پشتی . در مشهد مقداری لباس گرم خریده ام . سرانجام #کولهپشتی را انتخاب میکنم. چون کشیدن ساک چرخدار روی یخها برایم مشکل است. با هما به استکهلم میرویم ( شنبه ۱۳۹۳/۱۰/۲۷).
قرار است دو روز در استکهلم بمانم. خانم حمیده نژادی دعوتم کرده است . صبح روز دوشنبه باید به طرف #لانگیرباین بروم. برداشتن کولهپشتی اشتباه بزرگی بود. در ایستگاه راهآهن استکهلم خانم نژادی با دوستش ملیحه درباری (اهل مشهد) به استقبالم آمدند.
📍خانمدرباری هم خود داستانی دارد. زنی آرام و متین ، خونگرم و دلجوست. بیش از بیستسال است در استکهلم سوئد زندگی میکند. با وجود این ، نمیتواند به زبان سوئدی بگوید . #خیاطی زبردست بوده و در کارگاه خیاطی کار میکرده است. بعد از چهار سال کار ، سوزن خیاطی در دستش میشکند. به همین خاطر بازنشستهاش کردهاند. حقوق بازنشستگی دارد. خانهای هم در کنار دریاچه زیبای شهر به او دادهاند . او هم همانجا ماندگار شده است. دوستانی دارد، ولی از شوهر و بچه و زندگی خانوادگی خبری نیست.
📍 سرنوشت هزاران ایرانی دور از وطن. در سراسر دنیا هر سرنوشت و داستانی که برای انسان تصور کنید ، لااقل برای تعدادی ایرانی اتفاق افتاده است. من در جنگلهای کنگو و شهرهای دورافتاده برزیل ، با ایرانیان موفق و ناموفق روبهرو شدهام. انقلاب مثل آتشفشان گدازههایش را به همه عالم پرتاب کرده است. گدازههایی که اکثرا طلا و الماس هستند. قدر این دیاسپورهای جهانی را بدانیم.
📍ایرانی ها به خصوص کُردها ، در سوئد زیاد هستند . کُردهای مهربانی که هوای هم را دارند . برخی خیلی ثروتمند هستند . در ساحل بندریِ شهر استکهلم ، یک 《کشتیهتل》 متعلق به یک کُرد است. مرد کردی را دیدم که میخواست بلیت اتوبوس بخرد. نمیدانست چطور باید از دستگاه بلیت بخرد. یک زن کرد برایش بلیت خرید . مرد هرچه اصرار کرد ، زن کرد گفت که از کردها پول نمیگیرد . پول بلیت آن مرد را هم نگرفت. مرد جوانی بود. حدود ۳۵ سال داشت. جوان بود و محکم. هیچ جای #رحم و شفقت برایش نبود. از نروژ به استکهلم آمده بود. در نظام جهانی امروز ، #پول حرف اول را میزند. آن زن کُرد میخواست نشان دهد که #نظاماقتصادجهانی را قبول ندارد.
میخواست #معرفتهای انسانی و قومی خود را نشان دهد. قصد خودنمایی نداشت. فرهنگ خودش را پاس میداشت.
ادامه دارد...
📚شازده حمام ، جلد چهارم
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin