eitaa logo
ذره‌بین درشهر
19.3هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی مدیریت کانال @Haditaheriardakani آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 🍃 📌 قصه به اینجا رسید که رقیه را با به قعر "جهنم‌ رفتن" یکی می دانست و به مهری که با همسرش به سینما می‌رفت، می‌گفت: "حقّا که نوه‌ی شهربانو کافر هستی" بخوانیم ادامه‌ی ماجرا..... 🍃 از این حرف‌ها بی‌خبر بود. مهری به او گفت می‌خواهد خواهرانش را به ببرد آقارضا خواهرزن‌ها، باجناغ‌ها و بچه‌ها را به سینما دعوت کرد. وانت برادرش را قرض گرفت و همه را سوار کرد. دوازده نفر نشستند داخل ماشین، همه به رفتند. سینمایی تابستانی که با ماشین می‌شد به داخل محوطه‌ی آن رفت. 🍂 تازه شهرها داشت دو شقّه می‌شد. از نظر فضای کالبدی، به وجود آمده بود. محله‌ای مدرن با زیرساخت‌ها و فضاهای مدرن و مردمی شبه مدرن با و مصرف‌های مدرن و با تفکری شبه مدرن. با ساختاری کالبدی_فضایی متفاوت از بافت سنتی شهر. 🍃اما مهم آن بود که هم داشت دو شقّه می‌شد. بین خانواده‌های هم محله‌ای ما داشت می‌افتاد. خانواده‌ای که در محله‌ای سنتی زندگی می‌کرد، اما می‌خواست با پدیده‌ها و فکر جدید زندگی کند. هنوز پولش نمی‌رسید که به بافت جدید کوچ کند، ولی آرزوی را داشت. 🍂 در ظرف چهار یا پنج‌ سال، از شب‌نشینی چند هزارساله‌ی زن‌ها در کنار کوچه، به سینمای آقای پاچه رسید(قبلاً شرح آن در کانال ذره‌بین رفته است) اما ظرف چهار سال از سینمای آقای پاچه به "درایو این سینما" رسید. 🍃 ، آدم‌های سنتی را با وانت قرضی به "درایو این سینما" می‌برد نه با ماشین BWM. آن‌ها که به "درایو این سینما" رفته‌اند، می‌دانند که چه می‌گویم. 🍂 متوجه شده بود که بچه‌ها و نوه‌هایش نیستند، ولی دیده بود آن‌ها به کجا رفته‌اند. شب دیروقت همه به خانه برگشتند. وقتی رقیه فهمید آن‌ها به رفته‌اند، قیامت به پا کرد. دعوای‌ رقیه سر سینما رفتن را من هم به یاد دارم. ساعت ۱۰ شب فریاد می‌زد، نعره می‌کشید، بددهانی می‌کرد. تمام مردم فهمیدند که خانواده‌ی به سینما رفته‌اند. 🍃 زن‌های دو دسته شده بودند. عده‌ی زیادی مخالف سینما رفتن بودند. آن‌ها می‌گفتند "آقای‌ پیشنماز" گفته سینما است آن‌ها به رقیه حق می‌دادند که سر و صدا کند. برعکس، دو سه نفری می‌گفتند آن‌ها هم می‌خواهند به سینما بروند. چند شب بعد بتول همراه شوهر و خواهرش به سینما رفتند. 🍂 بی‌بی هاجر می‌گفت یک دارد نظم کوچه را به هم می‌زند. نمی‌دانست که دارد به هم‌ می‌خورد. نمی‌دانست که "مدرنیته" آمده است تا نظم شهرها را به هم بزند. نمی‌دانست آمده است تا جهان را دگرگون کند. بی‌بی‌هاجر گناه نداشت. 👇👇👇👇