eitaa logo
زینبی ها
4.6هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
شیعیان مظلوم پاکستان مسیر بسیار طولانی رو طی می‌کنند که وارد ایران بشن و خودشون رو به پیاده روی اربعین برسونند اما دچار کمبود امکانات در این مسیر هستیم.😔 کمک به این موکب باعث میشه بتونیم خدمات بیشتری به این زوار عزیز ارائه بدیم پس از کمک کردن در هر مقداری دریغ نکنید🙏 آیدی ارسال رسید های واریزی: @Mehdi_Sadeghi_ir
هدایت شده از دُرنـجف
| ولی الله مولا علی «ع» | ‌ کسی که کارهای شایسته ای از خود به یادگار گذارد که دیگران از او پیروی کنند ، هرگز نمرده است .
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ صلی الله علیک یا اباعبدالله ❤️‍🩹.
به خاطر حضور خواهر شوهر پروانه، ازشون فاصله گرفتم روی صندلی خودم نشستم. با چشم دنبال عفت خانم گشتم ولی نبودبه تهمینه که کنار مادرش نشسته بود اروم باهاش صحبت میکرد نگاه کردم. چه دختر بی منطقیه. نمیدونم چرا دلم برای عفت خانم میسوزه. اون هم قربانی خودخواهی شکوه شده. به شادی دختر هایی که دور پروانه حلقه زده بودند و دست میزدند نگاه کردم. پروانه از همه خوشحال تر بود. البته اگر خوشحالی خواهر شوهرهاش رو ندیده بگیرم. پسر بچه ی حدودا شش ساله روبروم ایستاد _شما خانم صولتی هستید. به قیافه با مزش که با کت و شلوار مشکی کلاه شاپو بامزه تر هم شده بود با لبخند نگاه کردم. _بله _یه اقایی دم در گفت بهتون بگم پاشو بیا _برو بگو الان میام. رفتنش رو از پشت نگاه کردم با قد کوتاهش تو اون لباس خیلی بامزه شده بود. سمت پروانه رفتم ازش خداحافظی کردم.باز با نگاه دنبال عفت خانم گشتم ولی پیداش نکردم. لباس هام رو پوشیدم و از خونه خارج شدم. علیرضا تو چند قدمی در ایستاده بود با مهرداد ناصری صحبت میکرد. جلو رفتم همسر پروانه متوجه حضورم شد نگاه گذراش و لبخند کمرنگش باعث شد تا علیرضا سرش رو بچرخونه جلو رفتم و بعد از سلام و احوال پرسی و تشکر ناصری برای دادن شماره ی خونه ی پروانه ازش خداحافظی کردیم و سمت ماشین که توی کوچه پارک شده بود رفتیم. تو ماشین نشستم. علیرضا گفت _خوش گذشت? متفکر نگاهش کردم _اره. ولی عفت خانم یه حرف هایی زد یکم ناراحت شدم نگاه کوتاهی بهم انداخت و ماشین رو روشن کرد _دیگه چیکار کرده? _بنده خدا کاری نکرده ولی آواره شده تمام حرف های عفت خانم رو با جزییات براش تعریف کردم. دنده ی ماشین رو عوض کرد و نفس سنگینی کشید _گاهی شدت گناه بقدری بالاست که اگه تا اخر عمر هم تقاص پس بدی کمه _دیروز که اومدی از خواب بیدارم کردی خوابم رو برات گفتم ولی اخرش رو حذف کردم _خب الان بگو عفت خانم هم کنارمون.نشسته بود. مامان هم از حضورش ناراحت نبود. عفت خانم با کارهایی که برام کرد به همه ثابت کرد پشیمون شده به نظرم خدا توبه ش رو پذیرفته. لبخند کمرنگی زد و زیر لب گفت _ان شالله چقدر اعصابم برای اوارگیش خراب شده سخته ادم مدیون داماد خواهرش باشه. تا رسیدن به خونه حرفی نزدیم اصلا تمرکز نداشتم گاهی ذهنم پیش عفت خانم و اوارگیش بود گاهی هم پیش شکوه و احمدرضا و حرف هایی که باید بهشون بزنم. مطمعنم بعد از گفتن حرف هام عمو اقا هم ازم دلخور میشه به خونه رسیدیم فکر عفت خانم کلافم کرده بود. منتظر پارک ماشین علیرضا نشدم ازش خواستم تا من رو جلوی در پیاده کنه از ماشین پیاده شدم و وارد سالن شدم. پسر مش رحمت روی میز نشسته بود با دیدنم ایستاده سلام کردم و سمت اسانسور رفتم که با عمو آقا رو به رو شدم. لبخند روی لب هام نشست _ سلام _سلام چقدر زود برگشتید. _ علیرضا گفت بیا منم حاضر شدم. به در نگاه کرد _کجاست? _رفت ماشین رو پارک کنه. شما کجا میرید? صبح میترا گفت قیمه میخوام براش درست کردم نمیخوره میگه بوش اذیتم میکنه قورمه سبزی میخواد دارم میرم براش کنسروش رو بخرم. من تو یخچال دارم اگر می‌خواهیم گرمش کنم که بوشم بالا نپیچه براش ببرید. برق شادی توی چشمهای عمو اقا ظاهر شد. _ داری? _ آره برای نهار دیروزه. _ باشه پس منم میرم بالا غذا رو بیارم برای شما سوار اسانسور شدیم. طبقه دوم ازش جدا شدم و به خونه رفتم. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شد شد، نشد میرم کربلا پیش عموم ابالفضل میزنم زیر گریه..
🔻مشارکت در برپایی موکب حضرت رقیه (س) در مرز میرجاوه جهت خدمت رسانی به زوار پاکستانی در اربعین شماره کارت:
6063731181316234
6104338800569556
شماره شبا:
IR710600460971015932937001
به نام هیئت حضرت رقیه(س)
شیعیان مظلوم پاکستان مسیر بسیار طولانی رو طی می‌کنند که وارد ایران بشن و خودشون رو به پیاده روی اربعین برسونند اما دچار کمبود امکانات در این مسیر هستیم.😔 کمک به این موکب باعث میشه بتونیم خدمات بیشتری به این زوار عزیز ارائه بدیم پس از کمک کردن در هر مقداری دریغ نکنید🙏 آیدی ارسال رسید های واریزی: @Mehdi_Sadeghi_ir
هدایت شده از  حضرت مادر
7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فرمانده‌ای که مکتب جنگ را به دانشگاه ترجیح داد! 🗓 به مناسبت فرمانده شجاع ایرانی، هدیه به 🌱 وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ 🌱
💕اوج نفرت💕 فوری قابلمه کوچک قورمه سبزی که داخل یخچال بود روی گاز گذاشتم تا گرم بشه. لباسم رو عوض کردم. به ساعت نگاه کردم علیرضا کمی دیر کرده. صدای در خونه بلند شد در رو باز کردم عمو آقا با قابلمه های بزرگی که دستش بود متعجب نگاه کردم _چقدر زیاد درست کردید _نه کمه میترا خواب بود نتونستم قابلمه ها رو پیدا کنم تو این درست کردم خندم گرفت. عمو آقا توی آشپزی کردن جلوی میترا کم آورده بودم. با فکری که تو ذهنم جرقه زد فوری نگاهش کردم. _عمو آقا _جانم _ من اینقدر پول دارم که تو تهران بتونم یه خونه کوچیک بخرم. قابلمه رو روی اپن گذاشت و سوالی نگاهم کرد. از این نوع نگاه پدرانش خیلی لذت میبرم. _ برای خودم نمی خوام ابرو هاش بالا رفت و پرسید _برای کی میخوای? _ فقط می خوام بدونم این قدر پول دارم که بتونم تو تهران خونه بخرم _تو خیلی بیشتر از اینها داری. عزیزم به بگو به چی فکر می کنی. _ راستش امروز عفت خانم خونه یه پروانه اینا بود اومد سراغم یه حرفایی زد که خیلی دلم براش سوخت. اخم عموآقا توهم رفت. فوری گفتم: _میشه بشینید باهاتون حرف بزنم? نفس سنگینی کشید خیره نگاهم کرد. روی مبل نشست. روبروش نشستم عمو آقا من دلم برای عفت خانم میسوزه. اون هم فریب طمعکاری و بدجنسی شکوه رو خورده. شاید اشتباه می کنم اما دلم می سوزه. یک لحظه از فکرش بیرون نمیام. امروز گفت که آواره شده گفت برای اینکه بتونه زندگی کنه سیاوش با پول پیش خونه خودش براش یه خونه اجاره کرده اینجوریه عروسی اونام عقب افتاده. مقصر اصلی این همه ماجرا شکوهه که قصر در رفته این وسط عفت خانم قربانی شده. _خوشحالم که انقدر دل رحمی.اما صبح احمدرضا زنگ زد با شنیدم اسمش تمام دلم پایین ریخت _مثل اینکه یه خونه براش رهن کرده داره دنبالش میگرده بشینه اونجا. در خونه باز شد و علیرضا داخل اومد. با دیدن عموآقا لبخند به لب زد سلام بلندی گفت جلو اومد. کنار عمو اقا نشست. عمو آقا متفکر نگاهم کرد و گفت: _ نمیخوای اول تکلیفت رو فردا مشخص کنی? علیرضا متعجب نگاهم کرد نمیدونست چه حرفی بین منو عمو آقا زده شده. از جمله اخر عمو اقا هم کمی جا خورده بودم مگه قراره فردا بیان? _ تکلیف من ربطی به تصمیمم نداره. علیرضا گفت _ چه تصمیمی _بهت میگن عموآقای سرش رو پایین انداخت و گفت _ باشه عزیزم. در هر صورت که نیازی نیست الان خونه داره ایستادو قصد رفتن کرد قابلمه کوچک قورمه سبزی که گرم شده بود رو بهش دادم. از خونه بیرون رفت تمام ماجرا رو برای علیرضا تعریف کردم با لبخند رضایت بخشی گفت _ نگار واقعاً خوشحالم که تمام اخلاق های خوب مامان رو به ارث بردی. مامان هم مثل تو بخشنده بود به راحتی کسانی که در حقش ظلم می کردن و می بخشید. _من مثل مامان نیستم. _ چرا از من بپرس که باهاش زندگی کردم. _ اگر مثل مامان بودم شاید شکوه رو می بخشیدم. _اون بخشیدنی نیست منم اگر جای تو بودم نمی بخشیدم. _ولی مامان بخشیده بود. سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد. _من مثل مامان نیستم. نمی تونم مثلش باشم چون مامان مثل من بهش ظلم نشده. صدای عمو آقا تو سرم پیچید. " مهمون‌های فردا" متعجب به علیرضا گفتم: _ تو میدونستی فردا قراره بیان? _ نه چیزی به من نگفته بود منم توی حرف‌های الانتون متوجه شدم. 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌