eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
لبش رو به دندون گرفت و سرش رو پایین انداخت. بغض کردم. _ من از معلم دبیرستانم شنیدم؛ خدا اون دنیا بابت خواسته‌های بنده هاش که این دنیا بهشون نداده اینقدر بهشون می بخشه تا راضی بشن، موندم چی قراره بهم بده که این همه بیکسی و بیچارگی رو جبران کنه پروانه با چشم های پر از اشک نگاهم کرد _تو داری گریه می کنی من باید چیکار کنم. داستان زندگی من دل سنگ رو هم آب میکنه. اشکم رو پاک کردم _ بلند شو بریم بیرون. اینجا نشستی تنهایی هی فکر و خیال میکنی. _ دیروز عصبی شدم یه حرفی زدم الان روم نمیشه تو چشمهای عمو آقا نگاه کنم. _چی گفتی? _ از حرفام فهمید که کسی رو دوست داشتم. با بغض گفتم: _عشقش همیشه تو ذهنم می مونه. _ نباید بمونه. دوباره اشک روی گونم ریخت _پروانه عشقم پاک بود سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد _ پاک بود که بهش گفتی.پاک تر شد وقتی که رفت. من از استاد متنفر بودم، ولی بعد رفتنش فهمیدم انسان با خدایی بود. وقتی فهمید پای گناه در میون هست طوری رفت که دیگه کامل این رابطه رو قطع کنه. _ شاید برای اون قطع شده باشه، ولی همیشه تو دل من پاک مقدس میمونه. پوزخندی زدم و نفس سنگین کشیدم _ اینم عادی نیست. دستم رو گرفت با لبخند گفت: _ الان برنامت چیه? شونه ای بالا دادم _ برنامه ای ندارم. _ نمی خوای بری تهران? سرم رو بالا دادم و به روبرو خیره شدم _ نه، دیگه مهم نیست. _ دانشگاه چرا نیومدی? _ دیگه نمیام اخم نمایشی کرد و متعجب گفت: _ چرا? _بیام چیکار، وقتی مجبورم تا آخر عمرم پای اون محرمیت بسوزم. _ چرا بسوزی! برو حلش کن. _ حل نمیشه، احمدرضا کوتاه نمیاد. گاهی به شکوه خانم هم حق میدم، چرا باید تن به ازدواج پسرش با یه دختر بیکس و کار بده. _ عزت و شخصیت یک انسان به این چیزها نیست. _ اتفاقا هست. خانواده آدم، به آدم شخصیت می‌ده، که من ندارم. ببین ناصری چقدر برات تلاش میکنه. چون خانواده داری. وقتی نداشته باشی میشه من، هر کس هر چی دلش بخواد میگه، همه خودشون رو بزرگترم حساب می‌کنن و برام تصمیم می‌گیرن. دستم رو گرفت فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
خدا 😍
💕اوج نفرت💕 _ تو خدا رو داری. نفس سنگینی کشیدم. _این روزگارمه. نمی‌گم خدا برام کمه، نه، شکرش رو هم می کنم. گاهی شاید به زبون حرفی بزنم ولی فقط از زبونه، ته قلبم چیز دیگه ای می گه. اما روزگارم خوش نیست. لبم رو به دندون گرفتم تا شاید از لرزش چونم کم بشه. _من که معصوم نیستم. فقط یه بنده ی لبریزم. کاسه صبرم سر ریز شده. _بیا فراموش کن. موقتی، بیا باهم خوش باشیم. یک ماه بگردیم. _ این میشه مسکن. _ باشه عیبی نداره، موقتی که کم میشه. یواش یواش فراموش میشه. دستم رو فشار داد، ملتمس گفت: _ باشه? نفس سنگین کشیدم. _باشه. لبخند رضایت بخشی زد _ فردا میام دنبالت بریم پیاده‌روی، اصلا الان بلند شو الان بریم. شام رو بیرون می خوریم. برمیگردیم. _ عمو آقا نمیزاره. _ اون با من. کلافه لب زدم: _پروانه بی خیال حوصله ندارم. _میبرمت یه جایی که حوصلت سر جاش بیاد. سرم رو بالا دادم. _نه، امروز نه، خواهش میکنم اصرار نکن، خجالت میکشم به عمو اقا نگاه کنم. لبش رو با حرص بهم فشار داد. اصرارش برای بیرون رفتن از خونه بی فایده بود. عمواقا رو بهانه کرده بودم. خودم دلم نمیخواست بیرون برم. از نگاه کردن به چشم‌هاش شرم داشتم. کار بدی کرده بودم اما روش پافشاری داشتم. پروانه که اصرار هاش رو بی‌فایده دید، ازم قول فردا رو با سماجت گرفت و رفت. واقعا چه روزگار بدی دارم گاهی فکر میکنم که فقط من تنها سوژه ی غمگین روی کره ی زمینم. شاید از من بدبخت تر هم وجود داشته باشه. اصلا من بدبختم یا قدر نعمت هایی که بهم داده شده رو ندارم? کدوم نعمت. به جز سلامتی دیگه چی دارم? سلامتی کم چیزیه? عمو اقا و میترا هم هستن ولی با من نسبتی ندارن. خودم میدونم دنبال بهونم برای غر زدن، این تنها سرگرمی من تو این چهار ساله. کار دیگه ای ندارم تا انجام بدم تو اتاق نشسته بودم که صدای در بلند شد. شخصی که پشت در بود منتظر اجازه ورود نشد، در باز شد و قامت عموآقا تو چهارچوب در ظاهر شد. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فهمیدین چرا برندازا برد تیم فوتسال رو تبریک نمیگن یا بیشتر توضیح بدم؟؟!!
💕اوج نفرت💕 فوری ایستادم و سرم رو پایین گرفتم. هم میترسیدم، هم خجالت زده و شرمگین بودم. جلو اومد، روی تخت نشست. _بشین. دستورش رو اجرا کردم و کنارش، البته با کمی فاصله نشستم. تمام اعضا بدنم یخ کرده بود. حال اون روزم و حرف هایی که بدون هیچ ابایی بهش زده بودم رو درک نمیکردم. الان باید بعد از سه روز منتظر شماتت باشم با یه تنبیه بزرگ، تمام خط قرمز هایی که از روز اول برام مشخص کرده بود رو به شدید ترین شکل ممکن زیر پا گذاشته بودم. دلم می خواست فاصلم رو باهاش بیشتر کنم. _ چرا از اتاق بیرون نمیای? سرم پایین بود و قصد نداشتم تا جواب سوالش رو بدم. جدی‌تر از قبل گفت: _ نگار ازت سوال پرسیدم. به زور با صدای از ته چاه دراومده ای گفتم: _خجالت میکشم. نیم نگاه چپ چپی بهم کرد _ میشه واضح به من بگی، چیکار کردی که خجالت میکشی? سرم دیگه از اون پایین تر نمیرفت. _ببخشید. _ چی رو باید ببخشم? نگار، اصلاً واقعا من باید ببخشم? کاری رو که تو کردی کاریه که خدا باید از سر تقصیراتت بگذره. بلاتکلیفی اون محرمیت دلیلی برای انجام گناه نمی شه. روز اولی که تو رو به دانشگاه بردم و ثبت نام کردم بهت چی گفتم? گفتم سرت رو بنداز پایین وارد دانشگاه شو برگرد خونه. تن صداش کمی بالا رفت. _روزی صدبار بهت گوشزد کردم. نگار شرایط تو با شرایط بقیه دخترها فرق داره. من چهار سال کوتاهی کردم چهار سال نشستم و منتظر موندم تا شاید بتونم شما رو دوباره با هم زیر یک سقف ببینم. نگار تو از خیلی چیزها بی خبری که من از گفتنش بهت می ترسم. فرصت رو غنیمت شمردم الان وقت مناسبیه برای پرسیدن. سرم رو بالا گرفتم. _چرا میترسید، خب بگید، جسته گریخته از حرف هاتون با میترا یه چیزهایی فهمیدم که ذهنم رو درگیر کرده. نگاه خیره ای به من کرد و من معنی این نگاه رو می دونستم. اینکه دلخور بود چرا فال گوش ایستادم و حرفاشون رو شنیدم از نگاهش سرم رو پایین انداختم و ترجیح دادم دوباره به زمین نگاه کنم. _ به زودی بهت میگم، دنبال یک نفرم، اون رو پیدا کنم تا لای اون همه حرفایی که می خوام بهت بزنم یک خبر خوش هم داشته باشم. _عمو آقا من کنجکاوم، این کنجکاوی داره اذیتم میکنه. _ فعلاً به فکر خلاصی و رهایی از این اشتباهی که کردی باش. بغض کردم آروم گفتم: _ تموم شد. نفس سنگینی کشید و ایستاد. _بلند شو بیا بیرون شام بخوریم. _ اگر اجازه بدید من... _اجازه نمیدم. این سه روز هم فقط به خاطر این صدات نکردم چون میترسیدم برخورد نامناسبی باهات داشته باشم. بلند شو بیا بیرون. این رو گفت و منتظر جواب من نشد از اتاق بیرون رفت. 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
این چیه که گفتنش انقدر براش سخته. نکنه احمدرضا همون روز های اول فسخش کرده و من خبر ندارم. عمو اقا گفت دنبال یک نفره شاید دنبال رامینه! یعنی فکر کرده من از دیدن رامین خوشحال میشم. شاید میخواد رامین رو با احمدرضا روبرو کنه تا خود رامین به بی گناهی من اعتراف کنه. شونه ای بالا دادم . فکر احمدرضا برای من مهم نیست. ایستادم و جلوی آینه به خودم نگاه کردم موهام نامرتب بودن، صورتم پف کرده، این بخاطر اشک هاییه که این سه روز گاه و بیگاه می ریختم. استاد برای من تموم شده بود. یا نه بهتر بگم من برای استاد تموم شدم. اون من رو نپذیرفت و الان به چشم یک آدم کثیف به من نگاه میکنه، که با وجود اینکه شوهر داشته علاقه مند به مرد دیگه ای بوده. اما برای من تموم نشده شاید باید فراموشش کنم. نمیتونم از قلبم بیرونش کنم. علاقه و محبتم بهش یه حس خاصه که هیچ وقت فراموش نمیشه. دستی به موهام کشیدم، حوصله شونه کردن نداشتم. لباسم رو مرتب کردم و از اتاق بیرون رفتم هر دو توی آشپزخونه بودن. میترا با دیدنم لبخند بانشاطی زد. _ عزیزم بیا ببین چی درست کردم. باسلیقه ی تموم میز رو چیده بود نگاهی بهش انداختم. حسرت می‌خوردم از اینکه کسی رو که دوست دارد در کنار شه اما به گذشتش که فکر می کردم می دیدم اون هم دلخوشی نداره و گذشته شاید تلخ تر از گذشته من داشته. خیانتی که در پشت یک عشق پنهان شده بود. سر میز نشستم و به غذاهایی که میترا با سلیقه تزیین کرده بود نگاه کردم. عمو آقا کفگیر برنج و برداشت بشقابم رو پر کرد. _ همش رو میخوری اینقدر لاغر شدی که دیگه نمیشه نگات کرد. جرات نه گفتن نداشتم عمو آقا مرد پر جذبه ای بود من فراتر از قوانینش قدم برداشته بودم در نقش پدر بهش حق میدادم که از دستم عصبانی و ناراحت باشه. چشمی گفتم و تلاش کردم تا تمام غذایی که تو بشقابم بود رو بخورم. هر دو مشغول شدند و در سکوت آخرین قاشق بشقابم را به زور توی دهنم گذاشتم و قورت دادم. لیوان دوغ رو که برام پر کرده بود. برداشتم کمی خوردم که آقا گفت: _ پس فردا قراره بریم کیش. میترا با خوشحالی نگاهم کرد و گفت: _ عالی میشه می دونستم این سفر رو برای چی برنامه ریزی کردن. برای اینکه ذهن من راحت باشه. اما من اصلا حوصله مسافرت رفتن رو نداشتم خواستم لب به اعتراض وا کنم که نگاهش باعث شد سکوت رو ترجیح بدم. سرم رو پایین انداختم و گفتم: _باشه. اجازه برگشتن تو اتاقم رو هم نداشتم . این رو کسی بهم نگفت ولی از نگاه عموآقا متوجه شدم. روی مبل نشستم میترا سینی چای رو جلوی عمو اقا گرفت چایی رو برداشت توی دستش کمی بازی کرد و گفت: _ نگار من هماهنگ کردم این چند روز که تعطیلی بریم، تا با خودت کنار بیای بعد از این چند روز دوباره تمام کلاس‌هات رو منظم میری و برمیگردی. قندی رو از توی قندون برداشت و توی دهنش گذاشت اون شب هم تموم شد من به اتاقم برگشتم و فکر مسافرت رفتن آزارم می داد. کاش می شد هر دو با هم برن و من رو تو خونه تنها بذارن. اصلاً حوصله مسافرت ندارم اما چاره ای هم ندارم. روی تخت دراز کشیدم و به حرف های عمواقا فکر کردم پشت پلک هام گرم شد خوابیدم. دوباره به جای کابوس احمدرضا، رویاش رو دیدم. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕