eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دُرنـجف
🔹در نبود قانون، مردم به جان هم افتاده و تحت‌الشعاع قرار میگیره. البته متدینین همیشه این‌قدر صبورانه منتطر اقدام مسئولین نخواهند ماند.
هدایت شده از دُرنـجف
هدایت شده از دُرنـجف
بیانات امروز حضرت آقا
💕اوج نفرت💕 وارد خونه شدم از سبد مسافرتی گوشه ی اتاق فهمیدم که مادر ناهید براشون صبحانه آورده. ناهید با روی باز از آشپزخونه گفت _نگار اومد؟ _اره اوردمش راهروی کوچیک در تا اشپزخونه رو رد کردم و نگاهش کردم. _سلام _سلام عزیزم بیا حلیم بخور با شنید کلمه حلیم ناخواسته به اولین روز زندگیم و صبحانه ی بعد از محرمیتون با احمدرصا رفتم اولین روزی بود که پا به دنیای زنونم میگذاشتم. تو حموم کلی گریه کردم. سنم پایین بود. دختر چشم و گوش بسته ای بودم اون اتفاق خیلی برام سخت گذشته بود. تو همون حموم لباس هام رو پوشیدم. بیرون که اومدم احمد رضا کف اتاق سفره پهن کرده بود. برام حلیم و جگر و کلی چیزی خریده بود. ازش شرم داشتم. اومد جلو دستم رو گرفت. -خوبی? با سر جواب مثبت دادم. _بشین بخوریم. یکم خوردم ولی بی میل و اشتها قاشق رو توی ظرف یکبار مصرف گذاشتم. با تعجب نگاهم کرد. _بخور دیگه. به زور لب زدم: _میل دارم. خودش رو از اون طرف سفره ی کوچیکی که پهن کرده بود به من رسوند. _به میل نیست که... قاشق رو پر کرد و جلوی دهنم گرفت. _بخور. به قاشق پر از حلیم نگاه کردم _نمیتونم. قاشق رو تکون داد. _بایدیه، باز کن دهنت رو. خواستم قاشق رو ازش بگیرم که اجازه نداد. _اینو از دست من بخور بقیش رو خودت بخور. دهنم رو باز کردم و احمد رضا قاشق رو توی دهنم برد بلافاصله صورتم رو بوسید. سرم رو پایین انداختم که با خنده گفت: _چه خجالتم میکشه. تمام اون حلیم رو خوردم تا دوباره هوس نکنه خودش بهم بده. خواستم سفره رو جمع کنم که اجازه نداد. _شما چرا بانو، خودم نوکرتم. چقدر عاشقانه پروانه وار دورم میچرخید حیف که شکوه نذاشت که زندگیمون شیرین باشه. دست علیرصا تقریبا محکم به کمرم خورد _دوباره رفتی تو هپروت با لبخند نگاهش کردم. ناهید پرسید _دوباره! نیم نگاهی به من انداخت و به اشپزخونه هدایتم کرد _اره. قبل اینکه بفهمم چه نسبتی با هم داریم تو دانشگاه یه جوری بهم نگاه میکرد که قشنگ معلوم بود تو دلش میگه استاد شما درست رو بده من حواسم جای دیگس صندلی رو برام عقب کشید _بشین. _من صبحانه خوردم دستش رو روی شونم گذاشت و کمی فشار داد _ این حلیم فرق داره مادر زن من اورده باید بخوری _ناهید بشقابی رو از حلیم پر کرد و جلو گذاشت و گفت: _حالا به چی فکر میکردی؟ _کی _تو دانشگاه به علیرصا نگاه کردم _هیچی بابا شوخی میکنه. تو کلاس ایشون کسی جرات نداره زیادی نفس بکشه چه برسه بره تو هپروت ابروهاش رو بالا داد _یادت نیست! همون موقع که... حرفش رو قطع کردم کمی عصبی گفتم _میشه تمومش کنی؟ با صدای بلند خندید و دست هاش رو به نشونه ی تسلیم بالا برد _چشم آبجی چرا میزنی رفتار های گرم علیرضا جلوی ناهید من رو میترسونه. نکنه ناهید از این همه صمیمیت علیرصا با من ناراحت بشه فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۳۰هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌