میگنبعدشھادتخانم . .
مغدادتویکوچهردمیشدهکهدومی (لعنتاللهعلیه)جلوشومیگیرهبهش
میگهمغدادقبرزهراڪجاست،
بریمبالاسرش نمازبخونیم!
مغدادمیگهعلیخودشکاروتمومکرد:)
چنانسیلیبهصورتمغدادمیزنه
توکوچهدورخودشمیچرخه،
میشینهیهگوشهشروعمیکنهزارزدن
مسخرشمیکنه،میگهتومثلامردجنگیا !یهسیلیخوردیگریهمیکنی !
-برایخودمگریهنمیکنم
فقط بگو..
اونروزتوکوچهفاطمهروهمهمینجوری
زدی !؟💔
زینبی ها
میگنبعدشھادتخانم . . مغدادتویکوچهردمیشدهکهدومی (لعنتاللهعلیه)جلوشومیگیرهبهش میگهمغدا
[ لَعنَ اللهُ قَاتلِیکِ وَ ضَارِبیِکِ و ظَالِمِیکِ وَ
غَاصِبی حقِّکِ یا مُولاتِی یا فاطمَةُالزهراء ]
وای مادر...😭🥀
#حضرت_زهرا
#فاطمیه
برای سلامتی قلب مولاجانمان مهدی عجل الله بخوان:
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
خدايا نگهدارش باش
#پارت16
💕اوج نفرت💕
احمد رضا دست به سینه به در خونه تکیه داده بود و نگاهم می کرد.
این کی برگشته!
جلو رفتم اروم سلام دادم، جوابم رو نداد.
فقط دلخور و کمی تیز نگاهم کرد. تکیه اش رو از در برداشت.
_کجا بودی؟
این اولین باری بود که کسی اینطوری باهام حرف می زد.
_بهشت زهرا.
_با اجازه ی کی تا این وقت شب بیرون بودی?
به اسمون که هنوز روشن بود نگاه کردم.
_شب نیست که!
_یعنی تا یکم نور تو اسمون هست شب حساب نمی شه?
دستش رو پایین انداخت و یک قدم جلو اومد. ناخواسته قدمی به عقب برداشتم. ایستاد و سرش رو به سمت خونه تکون داد و بهم فهموند که باید برم داخل. با حفظ فاصله ی ایمنی داخل رفتم. سمت خونمون حرکت کردم که با صداش سر جام ایستادم.
_اونجا نرو.
چرخیدم و نگاهش کردم.
_پس کجا برم?
_از این به بعد با ما زندگی می کنی.
این اصلا امکان نداره شکوه خانم از من متنفره.
اروم سمتش قدم برداشتم.
_آقا من این ور راحترم.
_من ناراحتم.
اب دهنم رو قورت دادم.
_اقا شکوه خانم ناراحت میشه.
_نگار من ازت سوال پرسیدم دوست داری بیای یا نه ؟
سرم رو پایین انداختم
_باید بدونم کجا می ری. کی می ری، کی میای که این وقت شب بر نگردی خونه.
_من قول میدم دیگه این وقت بیرون نرم.
یه قدم جلو اومد توی صورتم خم شد.
_باید طور دیگه ای باهات حرف بزنم.
سرم رو پایین انداختم.
_زود باش.
_پس بزارید برم لباس بردارم.
_نمیخواد فردا کارگر میارم وسایل هات رو بیارن.
چاره ای جز قبول کردن نداشتم. حتی قبول کردنم هم فایده ای تو تصمیمی که برام گرفته بود نداشت.
_وقتی اومدم دیدم سرخود واسه خودت رفتی بیرون. گفتم برگردی درسی بهت می دم که دفعه ی اخرت باشه.
برگشت سمتم.
_نگار دفعه دیگه...
حرفش رو قطع کردم.
_ببخشید دیگه تکرار نمیشه.
اخلاقش رو می دونستم با یه عذر خواهی اشتباه رو می بخشید و کلا بیخیال میشد. این رو از مرجان یاد گرفته بودم. اما اگه اون کار رو که به خاطرش معذرت خواهی کردی رو تکرار میکردی دیگه معذرت خواهی فایده نداشت.
دیگه اون بزرگتر این خونه بود باید از این به بعد به حرفش گوش می کردم. تمام سر پناهم از احمد رضا بود.
یکم نگاهش رو بین چشم هام جابه جا کرد و سمت خونه برگشت اونم اروم قدم برمیداشت. انگار از برخورد شکوه خانم با تصمیمش ترس داشت.
در رو باز کرد و کنار ایستاد تا برم داخل تمام جراتم رو جمع کردم توی چشم هاش نگاه کردم لب زدم:
_اقا شکوه خانم...
جوری که بهم قوت قلب بده پلک زد اروم گفت:
_برو هواتو دارم.
پام رو داخل خونه گذاشتم بد بختی هام تازه شروع شد.
✍🏻 #هدی_بانو
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
نذر سلامتی و فرج
امام زمان ارواحنا فداه♥️🌱
🌻سه مرتبه سوره توحید را قرائت میکنیم
و ثوابش را به محضر امام عصر ارواحنا فداه هدیه میکنیم تا ظهور ایشان نزدیک و سلامتی ایشان پایدار باشد🌿
#پارت17
💕اوج نفرت💕
در رو پشت سرم بست و خودش هم وارد شد. صدای شکوه خانم لرز به تنم انداخت.
_تو برای چی اینجایی?
الان سه ساله که بهش نگاه نکردم، چون اون رو مقصر فوت پدرم می دونم. سرم پایین انداختم و به پاهاش که هر لحظه جلو تر می اومد نگاه کردم.
_من گفتم بیاد مامان.
_شما خیلی بیجا کردی!
کنار گوشم اروم گفت:
_تو برو اتاق مرجان.
خواستم قدم بردارم که با صدای ملکه ی عذابم ایستادم.
_خونه باید بشه پر از گدا گشنه؟
بغض توی گلوم گیر کرد.
احمد رضا با تن صدای معمولی گفت:
_گفتم برو اتاق مرجان.
به چشم هاش خیره شدم و اشکم روی گونم ریخت اروم لب زدم.
_بزارید برم خونه ی خودمون.
شکوه خانم اب پاکی رو روی دستم ریخت.
_خونه خودمون! دزد گردن کلفت یقه ی صاحب مال رو میگیره. اخه بی کس و کار تو مگه خونه داری?
احمد رضا نگاهش روی من هر لحظه تیز تر میشد. به زور که گریم به هق هق تبدیل نشه گفتم:
_تو رو خدا بزارید من برم، میرم تو پارک میخوابم. فقط بزارید برم.
با صدای فریاد احمد رضا که برای اولین بار بود تو این خونه بلند میشد، توی خودم جمع شدم و ناخواسته دستم رو جلوی صورتم گرفتم.
_بهت میگم برو اتاق مرجان.
در اتاق مرجان باز شد هراسون بیرون اومد. جو خونه رو که دید فوری اومد سمتم، دستم رو گرفت. با عجله من رو تو اتاق خودش کشوند و در رو بست.
شکوه خانم از عصبانیت احمد رضا شوکه شده بود و دیگه حرفی نمی زد. منتظر دادو بیداد دوباره بودم اما خبری نشد. مرجان دستم رو گرفت و روی کاناپه ی اتاقش نشوند.
_بشین اینجا. چی شد یهو?
از شدت گریه نمی تونستم حرف بزنم. من که گدا گشنه نبودم. چرا به خودش اجازه داد به من اونجوری بگه. چرا احمد رضا نمی زاره برم.
دستم رو جلوی دهنم گرفتم تا صدای هق هقم رو خفه کنم.
_بسه نگار. تورو خدا بگو چی شد?
فقط گریه کردم.
_اخه احمد رضا اصلا داد نمیزنه!
از روی میز یه دستمال بهم داد
_بیا پاک کن اشکت رو، بسه نگار دلم گرفت. لااقل یه چیزی بگو.
در اتاق باز شد چند لحظه ی بعد احمد رصا وارد شد. فوری ایستادم مرجان هم به تبعیت از من ایستاد.
سرم پایین بود فقط پاهاش رو می دیدم در رو بست و بهش تکیه داد
درمونده و پشیمون گفت:
_چرا حرف گوش نمی دی?
اشک بدون وقفه روی صورتم می ریخت.
سکوت توی اتاق حکم فرما شد و بالاخره احمد رضا سکوت رو شکست.
_نگار تو امانت بابامی، امانت بابام رو روی چشم هام نگه میدارم.
مادرم برام عزیزه اما اختیار این خونه با منه، تا وقتی من زندم تو اینجا می مونی. باشه؟
دلم نمیخواست جواب بدم.
با صدای چشم مرجان فهمیدم که احمد رضا با ایما و اشاره چیزی بهش گفت و از اتاق بیرون رفت.
✍🏻 #هدی_بانو
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حداقل یکبار در عمرتان نماز شب بخوانید!
البته کسانی که نمازشب خوان باشند دیگه نمیتونن ترک کنند👌
سید ابن طاووس خطاب به فرزندش میفرماید :
پسرم محمد !
🌻به هنگام بروز مشکلات و گرفتاری های ایام ،به آستان مولا و مقتدایت امام زمان علیه السلام پناه ببر و از او یاری بطلب !
🔹به خصوص روزهای #دوشنبه یا #پنجشنبه ،
نیازهای خود را بر مولایت عرضه کن ؛
🔹به این ترتیب که ابتدا سلام کن و زیارت:
"سلام الله الکامل التام ......" را بخوان ،
سپس با همه ی فروتنی بگو :
يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا ۖ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ ... .🌱
#اللهمعجـللولیڪالفـرج