15.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*با سلام به ارباب،، روزت را زیبا کن ❤️
السلامُ علـیک یا ابا عبدالله الحسین* 💔
#پارت180
💕اوج نفرت💕
یعنی مرجان بهش نگفته که اون شب چه اتفاقی افتاده?
مات و مبهوت به در اتاق نیمه باز عمو اقا خیره شدم.
تشنگی که به خاطرش از اتاق بیرون اومده بودم رو فراموش کردم و به اتاق برگشتم.
چرا انقدر ناراحت شدم? فکری که احمدرضا در رابطه با من میکنه اصلا مهم نیس. اگر فکر میکنه من با رامینم پس چرا چهار ساله مدت محرمیت رو نبخشیده. یعنی رامین هم چهار ساله از اونجا رفته?
مطمعنن شکوه خانم میدونه که من با رامین نیستم. ولی با شناختی که ازش دارم حتم دارم که به پسرش چیزی نمیگه تا وجهه ی من رو پیشش خراب تر کنه.
نباید اتفاقات و فکری که اون طرف میکنن برام مهم باشه. احمد رضا اونشب توی انباری وقتی توی اون وضعیت من رو رها کرد. برام مرد.
گوشه ی اتاق کز کردم و زانوهام رو در اغوش گرفتم.
حواسم رفت پیش مکالمه ی میترا و عمو اقا که پنهانی گوش کرده بودم و کلی سوال برام پیش اومد.
من چه موقعیتی دارم جز بیکسی و بدبختی. چی رو باید به من بگن. اون سری هم تو دفتر عمو اقا همین حرف ها رو ازشون شنیدم.
صدای زنگ خونه بلند شد
وای خدا الان اصلا حوصله ی پروانه رو ندارم.
چند لحظه ی بعد صدای احوال پرسیش با میترا تو فضای خونه پخش شد.
برای اینکه بهانه دست عمو اقا ندم جلوی در اتاق رفتم لبخند زورکی زدم و سلام ارومی گفتم پروانه سمتم اومد.
_سلام خوبی?
دستش رو گرفتم و کشیدم سمت اتاق.
_خوبم، بیا تو.
رو به میترا گفت:
_ببخشید با اجازه.
_خواهش میکنم. برید راحت باشید.
اومد تو اتاق در رو بستم و بهش تکیه دادم.
نگاهش روی جای سیلی عمو اقا بود.جوری وانمود کرد که انگار ندیده.
_نگاه کن تو رو خدا چقدر گریه کرده.
خودم رو روی تخت رها کردم و با صدای گرفته ای گفتم:
_حالم خرابه پروانه. هر کاری میکنم خوب نمیشم.
کنارم نشست و دستم رو گرفت.
_ازم ناراحت نشو ولی فکر نمیکنی خدا ازت دلگیر شده.
پر بغض و کلافه نگاهش کردم.
_مگه چی کار کردم?
نگاهش رو به دست هام داد.
_دوست نداری من راجبش صحبت کنم .
_تو هیچی نمی دونی.
_تو داری...
_پروانه تو واقعا هیچی نمیدونی.
_تو توی کلاس نگاه ازش بر نمیداری.
اشکی که روی گونم ریخت رو پاک کرد
_حالا چرا گریه میکنی?
_گریم برای حرفیه که چند دقیقه پیش شنیدم. خبری از کسی که اصلا برام مهم نیست ولی نمیدونم چرا حالم رو خراب کرد.
_از کی? احمدرضا?
شدت اشکم بیشتر شد و با سر جواب مثبت دادم متعجب گفت:
_بخشید بقیه ی محرمیت رو.
_نه.
_داره زن میگیره?
اشکم رو پاک کردم و کلافه گفتم:
_نه.
_پس چی?
شدت گریم بیشتر شد.
_فکر میکنه من با رامینم.
_خب فکر کنه. مگه برات مهمه?
_همین داره اذیتم میکنه. نباید مهم باشه چرا بهمم ریخته?
_عزیزم. انقدر خودته عذاب نده.
هر دو دستم رو روی صورتم گذاشتم و اروم گریه کردم.
_بسه نگار بلند شو بریم بیرون.
دستم رو برداشتم با سر به در اشاره کردم
_نمیزاره.
_فهمید با کی بودی?
_نه.
با تردید پرسید.
_با کی بودی?
کلافه نگاهش کردم. نفس سنگینی کشید.
_خب نگو.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
بالاخره خریدمشششش ممنونم ازتون بهترین صلوات شماره🦥🤌🏻
https://eitaa.com/joinchat/1862926649C63debfdba5
#پارت181
💕اوج نفرت💕
چند دقیقه بینمون سکوت بود که پروانه گفت:
_اخر کلاس تو دانشگاه دنبالت میگشتم، بگو کی اومد سراغم?
سوالی نگاش کردم لبخند رضایت بخشی روی لب هاش بود.
_ناصری.
_واقعا?
_اره خودمم باورم نمیشد.
_چی گفت حالا.
_بعد کلی منو من و معذرت خواهی. گفت شماره ی خونتون رو میخواستم بدم به مادرم.
خوش به حالش میتونه عاشق بشه و به عشقش جواب بده. نای هیجان نداشتم با لبخند کمرنگی گفتم:
_بهش دادی?
کمی جا به جا شد و پشت چشمی نازک کرد.
_نه.
متعجب گفتم:
_نه!
_اره نه، معنی نداره من بهش شماره بدم.
_عه، پس چی گفتی?
_هیچی گفتم ببخشید من باید برم کار دارم.
_خب میدادی دیگه الان میره.
_اگه واقعا نیتش خاستگاریه باید بگرده خودش پیدا کنه.
_تو دیگه کی هستی!
خودش رو کمی لوس کرد با ناز گفت:
_دختر باید ناز کنه دیگه.
با این حرفش لبخند کمرنگ روی لبهام محو شد و بهش خیره شدم.
_عه چی شد باز وا رفتی?
نفس عمیقی کشیدم و نگاهم رو به دست هام که تو هم قلابشون کرده بودم دادم.
پروانه اروم به بازوم زد و گفت:
_چت شد یهو?
_من از سیزده سالگی نتونستم ناز کنم.
بغض به گلوم فشار اورد.
_همیشه سربار بودم. سر بار ادم هایی که هیچ نسبتی باهاشون نداشتم.
چشم هام گرم شد و اشک اروم روی صورتم ریخت.
_بقیه ی عمرم هم سربار میمونم. چون توی این دنیا خیلی تنهام. فقط خودمم و ادمایی که از سر ترحم کنارم هستن.
_عزیزم ببخشید. فکر نمی کردم ناراحت بشی.
_مقصر تو نیستی. ادم وقتی وپدر و مادر داشته باشه میتونه بهشون تکیه کنه خیلی راحت نه بگه، یا انتخاب کنه. ناز کنه. ولی وقتی بی کس باشه باید بشینه ببینه کی چه تصمیمی براش میگیره. حتی نمی تونی به میل خودت راه بری.
_پدرت که خیلی خوبه.
_پدر نیست پروانه، نیست. پدر گاهی حق میده.
شدت گریم کمی زیاد شد.
_عمو اقا حق نمیده، هیچوقت.
دستش رو روی شونم گذاشت.
_خب تو فکر کن من خواهرتم. به خدا تو دوستیم ترحم نیست.
_دوست ندارم فکر کنم. دوست دارم واقعا خواهر یا برادر داشته باشم. یه همخون، گاهی خسته میشم از خواست خدا، از این همه
تنهایی که برام خواسته، از بیکسیم.
اشکم رو پاک کردم و به چهرش نگاه کردم.
_خوش به حالت پروانه، خوش به حالت، یه پدر داری که حتی حاضره به خاطر تو به حمایتت از دوستت بلند شه. یه برادر داری که حواسش بهت هست. یه مادر که براش درد دل کنی. یه خوانواده که کنارتن.
اهی کشیدم و ادامه دادم:
_خوش به حالت.
پروانه فقط سکوت کرد. هیچ توجیحی برای حرف هام نیست. من تنهام و فقط خدا این تنهایی رو برام خاسته. پروانه که متوجه شد حرف هاش فایده ای نداره بعد از کمی تلاش برای اروم کردنم خداحافظی کرد و رفت.
نزدیک های غروب وضو گرفتم و سر سجاده نشستم. چشم به مهر دوختم و متتظر اذان موندم.
بغض کردم و طلب کار با خدا حرف زدم:
_خدایا من رو تنها خلق کردی، این زندگی رو برای من خواستی، منو سربار خانواده ای کردی که از من نبودن یا من از اونا نبودم.
اشکم رو با سر انگشتم پاک کردم
لب هام رو بهم فشار دادم تا جلوی لرزشش رو بگیرم.
_ من ازت طلب دارم.
نفسم رو سنگین بیرون دادم.
_ به من بدهکاری، یه خانواده بهم بدهکاری.
دیگه خبری از گریه ی اروم نبود هق هق ولی بی صدا گریه میکردم.
جای این همه تنهایی و بیکسی ازت یه چیزی میخوام.
سرم رو بالا گرفتم و به سقف خیره شدم.
استاد رو یه جوری بهم بده که هیچ وقت ازم جدا نشه. من دوستش دارم. نمیدونم چرا ولی دوستش دارم.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
بالاخره خریدمشششش ممنونم ازتون بهترین صلوات شماره🦥🤌🏻
https://eitaa.com/joinchat/1862926649C63debfdba5
#سلام_امام_زمانم 🌹
السَّلاَمُ عَلَى خَلَفِ السَّلَفِ وَ صَاحِبِ الشَّرَفِ...
سلام بر آن مولایی که....
عصاره همه انبیا و اولیاست....
و معدن تمام شرافت ها و بزرگواری ها....
سلام بر او....
و بر روزی که گوهر شرافتش چشم تمام خلق را خیره کند....🌱
#پارت182
نمازم رو خوندم سجادم رو جمع کردم و روی تخت دراز کشیدم چشم هام گرم شد که صدای در اتاق بلند شد حوصله ی جواب دادن هم نداشتم چند لحظه در باز شد میترا نیم تنش رو اهسته داخل اورد با لبخند همیشگی پر از ارامشش گفت
_بیداری
نشستم و دستم رو به چشم های پف کردم کشیدم
_بله
نیم نگاهی به چشم هام انداخت و نفس سنگینی کشید
_بلند شو بیا شام
_مگه ساعت چنده
_ساعت هفت ، ولی اردشیر جایی کار داره گفت زود شام میخوره
_من الان اشتها ندارم شما بخورید
داخل اومد و.دستم رو گرفت
_بلند شو الان وقت ناز کردن نیست کلی باهاش حرف زدن ارومش کردم
_ناز نیست الان هم اشتها ندارم هم حوصله
به زور بلندم کرد
_دختر خوب هر چی بیشتر فاصله بگیری روابطتون تیره تر میشه رابطه ی پدر و دختری که نباید کدر باشه
بی میل دنبالش راه افتادم عمو اقا روی مبل جلوی تلوزیون خاموش نشسته بود با ابروهای گره خورده به صفحه ی تاریک روبروش نگاه میکرد اروم لب زدم
_سلام
جواب سلامم رو نداد و گره ابروهاش شدید تر شد میترا با چشم و ابرو خواست تا کنار ش بشینم ولی ترجیح دادم زودتر به اشپزخونه برم
ظرف بزرگ سالاد که کاسه های کوچیکی کنارش بود توجهم رو به خودش جلب کرد این بهترین فرصت بود برای شونه خالی کردن از کاری که میترا ازم میخواست رپی صندلی نشستم قاشق توی ظرف رو برداشتم تا کاسه های کوچیک خالی رو از سالاد پر کنم
میترا قاشق سالاد رو ازم گرفت و تو چشم هام نگاه کرد
_چرا نرفتی پیشش
_الان برم دوباره دعوام میکنه
_اینطوری تا همیشه هر دوتون ناراحت میمونید
کلافه به ظرف سالاد نگاه کردم
_ناراحتی من برای امروز و دیروز نیست
_ولی کدورت که بوجود اومده مال امروزه شاید برای تو مهم نباشه ولی برای پدرت مهمه
پوزخندی زدم
_پدر!
لبخند همیشگیش از روی لب هاش محو شد
_نگو که...
_میترا جون خواهش میکنم.
دلخور نگاهم کرد که ادامه دادم
_الان من باید چی کار کنم
_بلند شو برو کنارش بشین ازش معذرت خواهی کن
_من عمو اقا رو میشناسم غذر خواهی فایده نداره
_خیلی دوستت داره . میتونست از دانشگاه محرومت کنه ولی نکرد
_چون شما ازش خواستید
_گاهی ادم ها میخوان که رفتار درست داشته باشن ولی مهارتش رو ندارن من فقط مهارت رفتار با تو رو یادش دادم
_سیلی جزئی از مهارت بود
صندلی رو عقب کشید و کنارم نشست
_عکس العمل رفتار اشتباه خودت بود هر جایی هر شرایطی قانون خودش رو داره من نمیگم کار اردشیر درست بود ولی مقصر خودت بودی
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
#سالروز_ولادت
#ختمدهصلواتیکحمدوتوحید
هدیه به
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
حاج قاسم یه جا تو وصیت نامهاَش میگه
خدایا وحشت همهی
وجودم را فرا گرفته است
من قادر به مهار نفس خود نیستم
رسوایم نکن
+ حقیقتا حاجی که اینجوری میگن
آدم خیلی زیاد شرمنده میشه :)
#حوالییکوبیستدقیقه🕊
16.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#هر_صبح_یک_سلام✋
روزت را زیبا کن!
عادت سلام کردن به امام حسین علیه السلام را نشر می دهیم ...
#فقط_به_عشق_امام_حسین_علیه_السلام 💓
السلامُ على الحسيـن*