eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حضرت مادر
ختم دسته جمعی قرآن 💚برای شادی روح شهدای عزیزمون 💔برای سلامتی قلب حضرت آقا 🤍برای آرامش دل خانواده هاشون دوستانی که میخوان دراین ختم شرکت کنن عضو این کانال بشن شماره جزء رو برای ادمین بفرستن https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
هدایت شده از دُرنـجف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما از این انگشترهای آغشته به خون تا عمر داریم داغ دیدیم هنوز انگشتر فرودگاه بغداد وهراس آن صبح نحس یادمان نرفته🖤💔
💕اوج نفرت💕 با دیدن شماره پروانه لبخند زدم انگشتم رو روی صفحه کشیدم.کنار گوشم گذاشتم . _ سلام _سلام. بیا پایین. _اومدم. قطع کردم چند تا مانتو ساده از کمد برداشتم و توی چمدان جاشون دادم. سرم رو بالا گرفتم میترا با سینی که آب و قرآن داخلش بود جلوی در با لبخند نگاهم می کرد. عمو اقا هر دو دستش رو توی جیبش کرده بود کلافه به اطراف سرمیچرخوند دسته چمدون رو گرفتم و سمت عمو آقا رفتم. _ کاری ندارید? _ خدا پشت و پناهت. از زیر قرآن رد شدم دستم به دستگیره نرسیده بود که با صدای عمو آقا برگشتم. _بیا اینم همراهت باشه. به قدری نگران بود که این نگرانی را به من هم انتقال داد به اسکناس‌های توی دستش نگاه کردم و گفتم: شما که الان بهم پول دادید! یک قدم برداشت پول رو توی دستم گذاشت. _ ضرر نداره پیشت باشه. بالاخره رضایت داد تا از خونه بیرون برم. دسته ی چمدونم رو گرفت اون از جلو میرفت و من و میترا به دنبالش. با دیدن ماشین پروانه که پشتِ ماشینِ برادرش پارک کرده بود. خودش هم دست تو دست برادرش کنارش،ایستاده بود لبخند زدم . با دیدنم لبخند زد دستش رو از دست برادرش بیرون کشید و جلو اومد. بعد از سلام و احوالپرسی. عمو اقا چمدونم رو توی صندوق عقب ماشین پروانه گذاشت و سمت ماشین سیاوش رفت. تهمینه که تا اون موقع پیاده نشده بود به اجبار پیاده شد احوالپرسی سردی با خانواده ی من کرد. تو ماشین نشسته بودم و چیزی از حرف هاشون نمی شنیدم فقط از برخورد تهمینه فهمیدم که رفتار سردی داره پروانه سوییچ رو چرخوند و گفت: _ می بینی چه کرمی داره. تا حالا پیاده نشده بود سلام کنه. _ تو که حسود نبودی? _ بحث حسادت نیست یه عالم ادعاش میشه بچه تهرونه ولی ادب نداره. _حالا کم غیبتش رو کن. صحبت‌های عمو آقا که با سیاوش تمومی نداشت بالاخره تموم شد من مطمئن بودم داره سفارش من رو بهش می کنه. چند تا اسکناس کنار آب قرآنی که دست میترا بود به عنوان صدقه گذاشت. دستم رو بالا بردم و برداش تکون دادم. ماشین آهسته راه افتاده عمواقا با عجله جلو اومده به پروانه گفتم: _ یک لحظه نگهدار. -چرا? _ عمواقا کارم داره. با سرعت کمی که ماشین داشت متوقف شد شیشه رو پایین دادم عمو آقا جلو اومد و کارت بانکیش رو سمتم گرفت. _اینم دستت باشه رمزشم تاریخ تولدته. خندیدم و لب زدم: _بسه دیگه. _بگیر حرف نزن. کارت رو گرفتم _دیگه سفارش نکنم? _چشم.خیالتون راحت. برید خدا پشت و پناهتون. خداحافظی کردیم و ماشین راه افتاد. کامل به عقب برگشتم. شاهد ریختن ابی بودن که میترا پشت سرمون ریخت. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
📸 تصویری از آیت‌الله علم الهدی و همسر شهید رئیسی در کنار پیکر رئیس جمهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺بغض مردم تبریز در مراسم تشییع پیکر شهدای حادثه هلیکوپتر رئیس جمهور و همراهانشان
بازگشت رئیس‌جمهور از آخرین سفر استانی💔 بالاخره رئیس‌جمهور از آخرین سفر استانی خود به تهران بازگشت. 😭🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج مهدی رسولی: 🔺الهی دورت بگردم برای درد مردم کجا رفته بودی که پیدات نمی‌کردن...😭😭😭
پروانه با حرص به ماشین برادرش نگاه میکرد _ بهش حق نمیدی? همان‌طور که جلوش خیره بودگفت _ به کی? _ به عروستون. _چه حقی? _ خودت رو بزار جاش فکر کن با نامزد برای اولین بار میخوای بری مسافرت. خواهرش با دوست خواهرش هم همراهتون بیان. _ما چی کاربه اونا داریم هم ماشین جداست هم اونجا بابا قرار گذاشته خونمون هم جدا باشه. _ اینو تو میگی که ما چه کار داریم به اونا. حس عروس ستون چیز دیگه ایه. پروانه سکوت کرد و من هم ترجیح دادم تا بیشتر از این توی مسائل خصوصی شون دخالت نکنم. آهنگ ملایمی توی ماشین پخش می‌شد _ پروانه من بخوابم تو ناراحت می شی? _ نه عزیزم بخواب راحت باش. سرم رو به شیشه تکیه دادم چشم هام رو بستم خیلی زود خوابیدم زیر یک درخت بزرگ نشسته بودم مامان مریم هم کنارم بود. به همون زبون لالی خودش اسمم رو صدا کرد.سر چرخوندم و نگاهش کردم شیرین و زیبا بهم لبخند زد . دستش رو روی سینه اش زد. مثل گذشته، همیشه وقتی می خواست بهم ابراز علاقه کنه این کار را می کرد. خودم رو سمتش کشوندم صورتش را عمیق بوسیدم. به چشم هاش خیره شدم چشم هاش پر از اشک شد .به دور اشاره کرد. زنی با سرعت به سمت ما می‌دوید. با تکون شدید ماشین چشم باز کردم ترسیده به پروانه نگاه کردم. _ شرمنده ببخشید دست انداز رو ندیدم. دستم را روی چشم کشیدم روی صندلی خودم رو جا به جا کردم. _شش ساعت خوابیها! متعجب گفتم: _واقعا! _پدر خوندت صد بار زنگ زده گفتم خوابی آخر عکست رو که خوابیده بودی براش فرستادم تا خیالش راحت شد. _ دستت درد نکنه. چشم هام رو مالیدم _چرا اینقدر خوابیدم. صدای گوشی پروانه بلند شد نگاه سرسری بهش انداخت برش داشت کنار گوشش گذاشت. _ بله. یکم گوشی رو از کنار گوشش فاصله داد. _ خوب حالا... _ ندیدمش. دلخور گفت: _ الان داره جلو اون سر من داد میزنی? طلب کار گفت: _ دیگه به من زنگ نزن سیاوش. گوشی رو قطع کرد و با حرص روی داشبورد انداخت زیر لب گفت: _ بیشعور نفهم. نامحسوس نگاش کردم که چونش شروع به لرزیدن کرد ناباورانه اسمش را صدا کردم. _پروانه! با بغض گفت: _ داد میزنه بی شعور. _عیب نداره حالا. با گریه گفت: _انگار تا حالا نشده خودش دست انداز رو نبینه. یکی نیست بگه به تو چه ماشین بابامه. حرصی اشک هاش رو پاک کرد ماشین را کنار زد گوشیش رو برداشت شروع به گرفتن شماره ای کرد. ضربه ی ارومی به شیشه ماشین سمت راننده خورد هر دو به سیاوش نگاه کردیم پروانه نگاهش رو به حالت قهر برگردوند. گوشی رو کنار گوشش گذاشت درماشین باز شد سیاوش به آرومی گوشی رو از دسترس خواهرش گرفت و قطع کرد. _چی گفتم مگه? طلبکار چرخید سمتش. _داد زدی. خندید دست پروانه رو گرفت. _ مگه بار اولمه. قهر نمی کردی هیچ وقت. _ جلوی اون لوس سر من داد نزن. اخم نمایشی کرد و گونه ی خواهرش رو با دو انگشت گرفت و کشید. _ زنم من لوس نیست حسود. پروانه که آروم شده بود صورتش را برگردوند به رو به رو خیره شد _ گوشیم رو بده. گرفت سمتش. _ بفرما. گوشی رو ازش گرفت که سیاوش دستش رو کشید. _یک دقیقه بیا. پروانه تسلیم خواست برادرش شد و از ماشین پیاده شد نفسم رو با صدای آه بیرون دادم کاش من هم برادر داشتم. شیشه ی عقب کمی پایین بود صداشون رو شنیدم سیاوش دلخور گفت: _ازصبح که چشم باز کردی داری کم محلیش میکنی. پروانه طلبکار در جوابش گفت: _ندیدی سلام کردم درست جواب نداد. _پروانه جان اون زن منه باید بهش احترام بزاری. _احترام بزاره، احترام ببینه. _من از تو انتظار دارم که همخونم هستی. تو کوتاه بیا به اونم میگم مهربون باشه. _خب. صدای سیاوش رنگ تهدید گرفت. _پروانه دفعه ی بعد نمیگم ها پروانه به حالت مسخره گفت: _مثلا میخوای چی کار کنی? _به امتحانش نمیارزه. _حالا بزار من امتحان کنم. _تو بیجا میکنی. هر دو سکوت کردن در ماشین باز شد و پروانه برگشت. پشت ماشین برادرش راه افتاد . مسیر طولانی بود من بعد از شش ساعت خواب حسابی گرسنه بودم بالاخره برای رفتن به یکی از رستوران‌های تو راهی پیاده شدیم. تهمینه همچنان توی خودش بود وارد رستوران شدیم سیاوش میز و صندلی چهار نفره ای رو انتخاب کرد . من و تهمینه نشستیم پروانه همراه برادرش به سرویس بهداشتی رفت. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
هدایت شده از  حضرت مادر
ختم دسته جمعی سوره ملک 💚برای شادی روح شهدای عزیزمون 💔برای سلامتی قلب حضرت آقا 🤍برای آرامش دل خانواده هاشون دوستانی که میخوان دراین ختم شرکت کنن عضو این کانال بشن شماره جزء رو برای ادمین بفرستن https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
امروز اینجا بیادتون بودم😭
39.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید میشه اونی که شهید زندگی کنه😭😭