#پارت234
💕اوج نفرت💕
تهمینه خیلی سرد نگاهم میکرد لبخند زدم پشت چشمی نازک کرد نگاهش رو به پشت سرم داد.
_چقدر چهره شما برام آشناست.
نیم نگاهی بهم کرد و از روی میز دستمال کاغذی برداشت.
_ ولی شما برای من اصلا آشنا نیستید.
نفس سنگین کشیدم.
_ ببخشید که مسافرتتون به خاطر ما براتون شیرین نیست.
جوری نگاهم کرد که انگار اصلا انتظار نداشت این حرف رو از من بشنوه. ادامه دادم:
_ من یکم روزگار باهام خوب تا نکرده پروانه از حال دلم خبر داره به خاطر من این پیشنهاد رو داده. سعی می کنم طوری ازتون دور باشیم که خوشی هاتون به خاطر حضور ما خراب نشه.
لبخند کمرنگی زد.
_ نه عزیزم ناراحتی من به خاطر حضور شما نیست.
لبخندش رو با لبخند پاسخ دادم.
_پس چرا ناراحتید?
به پشت سرش نگاه کرد و گفت:
_ ناراحتی من به خاطر رفتار سیاوشه، همش طرف خواهرش رو میگیره.
با تعجب نگاهش کردم.
همون رفتاری که پروانه به خاطرش از برادرش دلخوره، تهمینه هم دلخوره.
سوالی پرسیدم:
_اگر فضولی نیست بهم میگی چی شده?
_ازصبح سیاوش کلی بامن اتمام حجت کرده که باید به خواهرم احترام بزاری. احساس میکنم این که عقدمون عقب افتا به صلاحمه. برای اینکه من بهتر بشناسمش. شاید به عقد هم نرسه این رابطه.
برای اینکه پروانه باعث شده تا این رابطه خراب بشه ناراحت شدم لبخندی زدم و گفتم:
_مطمئن باش اینطور نیست آقا سیاوش دوست داره که تعادل رو برقرار کنه همین حرف هایی را که به شما زده به پروانه هم زده.
متعحب گفت:
_چی?
_ اینکه به زن من احترام بزار. باهاش درست صحبت کن. اون زن منه و من دوستش دارم.
_واقعا!
_اره عزیزم من صداشون رو شنیدم.
تهمینه خوشحال از روی صندلی رو به روم بلند کنارم نشست
دستم رو گرفت.
_ تو خیلی خوبی نگار جون.
_ خواهش می کنم خوبی از خودته من فقط چیزی رو که شنیدم گفتم.
_ان شاالله نا مهربونی روزگار برات مهربون شه.
با اومدن همسفرهامون هر دو ساکت شدیم ایستادم و گفتم:
_ببخشید من میخوام کنار پنجره بشینم. اینجا یکم دلم میگیره.
پروانه نگاه چپ چپی به تهمینه انداخت و گفت:
_هرجا که تو بگی میشنیم.
دست پروانه رو گرفتم و از اون دو زوج جوون فاصله گرفتیم به فاصله دو صندلی کنار پنجره نشستیم.
پروانه اروم گفت:
_ اون گفت بیایم اینجا?
_ نه پروانه تو چرا درکش نمی کنی? اون یه دختر جوون که دوست داره با نامزدش تنها باشه.
_ یعنی چی. من نباید پیش برادرم بشینم.
_ پروانه واقعا متاسفم اصلا فکر نمیکردم که همچین آدمی باشی فقط خودت رو ببینی.تو اگه بخوای با آقای ناصری بیای بیرون خواهرش بچسبه بهتون ولتون نکنه ناراحت نمیشی
نگاهش رو به برادرش که پشتش به من بود داد. ریز ریز می خندیدن
واقعا خوشحال بودم از اینکه خنده به لبهای تهمینه نشسته بود
پروانه نگاه ازشون برداشت و زیر لب گفت
حالا مونده تا بشناسیش.
سکوت کرد
بعد از نهار سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اهدای انگشتر حاج قاسم
توسط دخترش برای تدفین
همراه با پیکر شهید امیرعبداللهیان
آجرک الله یا صاحب الزمان 💔🏴
⭕نام پدر شهدای خدمت جهت خواندن نماز لیلة الدفن امشب⤵️ قربة الی الله.
🌷 #شهید_سیدابراهیم_رئیسی
↔️ سیدحاجی
🌷#شهیدحسین_امیرعبداللهیان
↔️ محمد.
🌷#شهیدسید_محمدعلی_آل_هاشم
↔️ سید محمد تقی
🌷 #شهید_سیدطاهر_مصطفوی
↔️ سید احمد.
🌷#شهید_محسن_دریانوش
↔️ مختار
🌷#شهید_بهروز_قدیمی
↔️ اسحاق
🌷 #شهید_سید_مهدی_موسوی
↔️ سید محمد علی
زمان دفن فردا ۴ خرداد
🌷 #شهیدمالک_رحمتی
↔️ اسکندر
زمان دفن فردا ۴ خرداد
روش خواندن نماز لیله الدفن:
در رکعت اول سوره حمد و سپس آیه الکرسى است و خواندن «از لا اله الا هو تا و هو العلی العظیم» کافی است. (بدون سوره توحید) و در رکعت دوم سوره حمد و سپس ۱۰ مرتبه سوره قدر «انا انزلناه» خوانده مى شود و وقتى نماز تمام شد، چنین گفته مى شود: «اللهم صل على محمد و آل محمد و ابعث ثوابها الى قبر فلان» و به جاى کلمه فلان، نام میت را مى برد.
🇮🇷هدیه صلوات به روح جمیع شهدای اسلام به نیت فرج مولا صاحب الزمان قربة الی الله.
♥️لطفا برای همه بفرستید
زینبی ها
آجرک الله یا صاحب الزمان 💔🏴 ⭕نام پدر شهدای خدمت جهت خواندن نماز لیلة الدفن امشب⤵️ قربة الی الله.
عزیزان نماز لیله الدفن فراموش نشه
هدایت شده از حضرت مادر
#ختمزیارتعاشورا
#صلوات
هدیه به
#شهدایخدمت
#شهدایامنیت
برای سلامتی و آرامش قلب حضرت آقا
برای آرامش دل خانواده هاشون
دوستانی که میخوان دراین ختم شرکت کنن عضو این کانال بشن شماره جزء رو برای ادمین بفرستن
https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
#پارت235
💕اوج نفرت💕
مسیر طولانی و خسته کننده بود. به پیشنهاد سیاوش هر چند ساعت یک بار پیاده می شدیم تا استراحت کنن و بتونن مابقی مسیر رو رانندگی کنن . در نهایت بعد از ۲۰ ساعت به مقصد رسیدیم.
ساعت ده صبح رو نشون میداد گوشی رو برداشتم و به عمو آقا که در طول مسیر بیشتر از صد بار زنگ زده بود خبر رسیدنمون رو دادم.
پروانه اصرار داشت قبل از رفتن به ویلایی که سیاوش در نظر گرفته بود به دریا بریم.
تهمینه و سیاوش با فاصله زیادی از ما لب دریا ایستاده بودند. پروانه هم که انگار حرف هایی که تو رستوران بهش زده بودم کمی روش اثر کرده بود دیگه اصراری برای نزدیک بودن به برادرش رو نداشت.
نیم ساعتی بود که فارق از همه ی مشکلات، دست تو دست پروانه به دریا خیره بودیم و عظمت خدا رو نگاه می کردیم که سیاوش خواهرش رو صدا کرد.
پروانه دستش رو از دستم بیرون کشید و پیش برادرش رفت.
صدای بحثشون رو می شنیدم
_سیاوش من هیچی نمیگم ولی خودت ببین.
_ حالا عیب نداره که.
_ عیب نداره که! پس من به بابام میگم.
_ تو نگو، هر چی بخوای من بهت میدم.
دلم طاقت نیاورد و کمی بهشون نزدیک شدم با دیدنم هر دو سکوت کردند.
_چیزی شده?
سیاوش مضطرب گفت:
_ نه چیز خاصی نیست.
پروانه گفت:
_بفرما نگار خانوم. تو میگی من حسودم.
به تهمینه اشاره کرد.
_ خانم گفتن ویلا شون باید با ما فاصله داشته باشه.
سیاوش طلبکار گفت:
_ نمیگه فاصله داشته باشه
میگه بریم ویلای عموم، تا اینجا بیست دقیقه راهه.
پروانه طلبکار تر گفت:
_ بله، از قضا ما هم نباید بریم. ویلای عموش. باید تنها بمونیم تو شهر غریب.
_ پروانه جان من که از اول گفتم دوستم اینجا متل داره، خونه اجاره میده، با اون هماهنگ کردم تنها نمی مونی به دوستم اعتماد دارم.
پروانه به حالت مسخره گفت:
_به دوستشون اعتماد دارند ولی من نباید زنگ بزنم به بابام.
سیاوش عصبی گفت:
_ باشه عیبی نداره ما هم میمونیم پیش شما.
بعد هم با همون عصبانیت پیش تهمینه برگشت.
_بیچاره آقا سیاوش بین ما گیر کرده. مسافرتشون خراب شد.
_اگه الان پدر خوندت بفهنه ما رو ول کرده رفته یه جای دیگه ناراحت نمیشه?
نگاهم روی سیاوش و تهمینه بود که تقریباً با هم دعوا می کردند. صداشون رو نمیشنیدم ولی از عکس العمل هاشون نسبت به هم معلوم بود. اروم گفتم:
_ ناراحت که میشه، ولی از کجا میخواد بفهمه. دلم برای برادرت میسوزه.
نگاه درمونده ای بهشون کرد و گفت:
_ من بیشتر به خاطر تو میگم.
_من ناراحت نمیشم.
پروانه باشه ای گفت به خاطر فاصله تقریبا زیادمون با صدای بلند اسم برادرش رو صدا کرد.
سیاوش کلافه و عصبی سمتون سر چرخوند پرواته با اشاره دست بهش گفت که نزدیک ما بیاد.
سیاوش برگشت چیزی به تهمینه گفت و به سمت پروانه قدم برداشت طلبکار گفت:
_ بله.
_باشه عیب نداره ما میریم ویلا دوستت. شمام هر جا دوست دارید برید.
تمام چهره سیاوش یکباره لبخند شد.
_واقعا ممنونم جبران می کنم.
_ولی خیلی بی عرضه ای.
سیاوش دلخور به خواهرش نگاه کرد . پروانه بی اهمیت به نگاه برادرش به کنایه ادامه داد:
_ حالا تا اونجا میبریمون یا ادرس میدی.
سیاوش شرمنده به شن های زیر پامون نگاه کرد.
_میبرمتون.
به سمت ماشین که توی پارکینگ با فاصله ی زیادی از دریا پارک شده بود رفتیم. پروانه شصتی دزد گیر ماشین رو فشار داد. در ماشین با صدای تک بوقی باز شد هر دو نشستیم.
_ کاش دلم می اومد به بابام بگم حالش رو بگیره.
_عیب نداره حالا پیش اومده دیگه.
_ آخه تو نبودی ببینی تو خونمون سر اینکه من دفعه اول تنها اومدم پیشت موندم چیکار کرد .اومد دنبالم. آبروریزی که برای تو راه انداخت. توی راه چه داد و بیدادی سرم کردو رفتیم خونه ادعای غیرت داشت میکشتش. بابام جلوش وایستاد .حالا خیلی راحت می گه شما برید یه ویلای دیگه میخواد من رو تنها بزاره.
نمیدونم چی باید بهش بگم . تهمینه باید برای این کارش دلیلی داشته باشه. حق و پروانه است که ناراحت باشه. حالا که مسئولیتمون رو قبول کرده نباید تنهامون بزاره. شاید پیشنهاد همراهی ما باهاشون از اول کار اشتباهی بوده
ماشینش که دقیقا روبروی ما پارک بود حرکت کرد و ما هم به دنبالش.
بعد از ده دقیقه پارک کرد و از ماشین پیاده شد به ما هم اشاره کرد و پیاده شدیم و دنبالش راه افتادیم تهمینه از ماشین پیاده نشد.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕