eitaa logo
زینبی ها
3.9هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/16847855722639 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻مشارکت فوری در برپایی موکب حضرت رقیه(س) در مرز میرجاوه جهت خدمت رسانی به زوار پاکستانی در اربعین شماره کارت(کلیک کنید کپی میشه)👇
6063731181316234
6104338800569556
شماره شبا:
IR710600460971015932937001
به نام هیئت حضرت رقیه(س) ⚠️🔴 به جز برنامه "آپ" که برای حساب‌های حقوقی محدودیت دارد، از هر برنامه‌ای دیگر بانکی و... واریز کنید مشکلی نخواهید داشت.
اگه بدونید زائران پاکستانی چقدر مظلومن و چه سختی‌هایی رو متحمل میشن حتما خودتون رو سهیم میکردید در خدمت به این زوار اباعبدالله☺️ 🔴عزیزانی که دستشون به دهنشون میرسه و وضع مالی مناسبی دارند از این مورد ویژه حمایت کنن ! چه جایی بهتر از مرز پاکستان و پذیرایی از زائری که بدون امکانات ۳۵۰۰ کیلومتر رو با اتوبوس طی می‌کنه و تمام سختی راه رو تحمل میکنه تا خودش رو به پیاده روی اربعین برسونه لطفاً بعد واریز رسیدتون رو به آیدی زیر بفرستید: @Mehdi_Sadeghi_ir
هدایت شده از دُرنـجف
• سجده‌ی طولانی، اخلاق را عوض میکند، در هر شبانه روز لااقل یک سجده طولانی داشته باشید. هیچ عبادتی مثل سجده نیست. به تربت امام‌حسین(علیه‌السلام) زیاد سجده کردن، اخلاق را عوض میکند... |میرزااسماعیل‌دولابی|
نگاه استاد عباسی که کنار برادرش نشسته بود روی من افتاد. _ سلام استاد _به به سلام نگار خانم، بهتر شدید الحمدلله? نیم نگاهی به علیرضا انداختم _بله. ببخشید باعث زحمتتون شدم. علی رضا به کنارش اشاره کرد. _ بیا بشین اینجا کاری رو که می‌خواست انجام دادم. اصلا حوصله ی توی جمع نشستن رو ندارم. تمام حواسم به نگاه مظلومانه احمدرضا لحظه ای که از خونه بیرون میرفت بود. با برخورد آرنج علیرضا به پهلوم سر بلند کردم و بهش نگاه کردم. _ امید با شماست! لبم رو به دندون گرفتم و شرمنده به استاد عباسی نگاه کردم. _ ببخشید استاد حواسم جای دیگه بود. _متوجه شدم ایراد نداره زیاد مهم نبود. رو به علیرضا ادامه داد _ کارهای خودت درست شد. _ دیگه تکمیل شده محبی یه خورده شاکی بود که راضیش کردم. متوجه نگاه ریز و پی‌درپی برادر استاد عباسی روی خودم شدم. صدای در خونه بلند شد. یک آن تمام وجودم پایین ریخت. ایستادم علیرضا دستم رو گرفت _بشین من باز می کنم! نمیدونم چرا دوست داشتم خودم در رو باز کنم هر چی التماس داشتم توی نگاهم ریختم. _ بذار من برم نیم نگاهی به مهمون هاش کرد سرش را پایین انداخت و نفس سنگینی کشید. _ برو سمت در رفتم بدون معطلی دستگیره رو پایین دادم بیرون رو نگاه کردم با دیدن عمو آقا نفس راحتی کشیدم. قابلمه غذا دستش بود. از جلوی در کنار رفتم داخل اومد نگاهش به مهمون های علیرضا افتاد گفت: _ اینا کی هستن? _ دوستای علیرضا متعجب گفت: _دوست هاش رو آورده خونه! دستم رو روی دستش گذاشتم تا نگاهم کنه. _ شما که رفتید حال من بد شد. دوستش پزشکه. دستم رو بردم بالا و جای سرم رو نشونش دادم. _ زنگ زد اومدن به من سرم وصل کردن. استاد عباسی با صدای بلند سلام کرد . نیم نگاهی بهشون انداخت برای جواب سلام فقط سرش رو تکون داد. وارد آشپزخونه شد. دنبالش رفتم قابلمه رو روی گاز گذاشت. چرخید سمتم. با صدای آرومی گفت: _میترا فکر کرده بود نهار رو بالا می خورید برای شما هم درست کرده بود. طاقت نگاه کردن به چشم هاش رو نداشتم. سرم رو پایین انداختم. _ دستتون درد نکنه _ تو که میخواستی ادا بازی‌ در بیاری چرا گفتی بیان? حس طلبکاریم زیاد شد سرم رو بالا گرفتم _ چرا به من حق نمی دید که شکوه رو ناراحت کنم. با فریاد گفت _ حرف من شکوه نیست. ترسیدم و قدمی به عقب برداشتم و ناخواسته به مهمون های علیرضا که تمام حواسشون به ما بود نگاه کردم. علیرضا ایستاد. رو به عمو اقا گفتم _تورو خدا یکم آرومتر باتن صدای پایین گفت: _میدونی این بچه با چه امیدی از تهران بلند شد و اومد اینجا چراغ سبز نشون دادی بیاد بیرونش کنی بغض توی گلوم گیر کرد _با خودتون گفتید من با چه امیدی رفتم تهران. به خاطر اون لحظه که جلوی اون همه آدم مادرش رو به من ترجیح داد سر اون هم داد زدید? یا علاقه به احمدرضا باعث شده تا من رو کمتر از بچه برادرتون بدونید. در مونده نگاهم کرد. _ حساب احمدرضا از شکوه جداس. _هر وقت تونست حساب خودش رو از حساب مادرش جدا کنه بیاد. _ احمدرضا بالا داره پرپر میزنه. اشک روی گونم ریخت _ نگران نباشید هیچیش نمیشه مگه من توی این بیست و یک سال چیزیم شده? چونم لرزید و پر بغض گفتم _عمو آقا اون روزها که حال من بد بود زنگ زدی بهش بگی چرا با نگار اینکارو کردی. _ تو راهی براش نذاشتی. اون ناچار شد _ پس الان بره با بیچارگیش کنار بیاد. عمیق نگاهم کرد _تو احمدرضا رو دوست داری چرا با خودت میجنگی? این جمله عمو آقا مثل آب سردی بود روی سرم. چرا دست دلم برای همه رو شده. سرم رو پایین انداختم. _هیچی برام مهم نیست از وضعیت پیش اومده راضی ام. چند لحظه نگاهم کرد سرم پایین بود ولی سنگینی نگاهش رو احساس می‌کردم. نفس سنگین کشید و از کنارم رد شد با صدای بسته شدن در خونه همون جا روی زمین نشستم. چقدر این روزها برام سخت شده حضور علیرضا کنارم باعث شد تا شدت اشک ریختنم زیاد بشه. _بسه دیگه چقدر گریه می کنی! فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
دختراا اگر بخوایم گوشواره برای هدیه به کوچولوهای توی مسیر پیاده روی اربعین بدیم ۳۵۰تا۴۰۰تومن هزینه ش میشه برای۱۲نفر میشه هر عزیزی دوست داره در این نذر فرهنگی سهیم بشه هرچقد در حد توانشه از ده تومن تا هرچقد که میتونه واریز بزنه ان شاءالله بسته های نذر فرهنگی در چند هیئت و مسیر پیاده پخش میشه بزنید روی کارت کپی میشه محمدی
6280231321098179
رسید برای ادمین بفرستید و بگید برای نذر فرهنگی @Karbala15
هدایت شده از دُرنـجف
مداحی آنلاین - نماهنگ لالا گل لاله - رحیمیان.mp3
4.79M
لالا لالا گل لاله داره لالایی میخونه یه سه ساله لالا لالا گل پونه اومدی ولی بازم دارم بهونه 🔊 🔄 (س)💔 🎙
💕اوج نفرت💕 اشکم رو پاک کردم و نفسم رو با صدای اه بیرون دادم _ببخشید آبروت جلوی مهمون هات رفت _آبروی من با این چیز ها نمیره، مهمون هام هم رفتن لبم روبه دندون گرفتم _وای خیلی زشت شد. دستم رو گرفت و کمک کرد تا بایستم _امید از برادر بهم نزدیک تره ناراحت نمیشه. چرا داد زد? نفسم روسنگین بیرون دادم _ناراحت احمدرضاست. _دلخور گفت: _ناراحت تو نیست? تو چشم هاش خیره شدم _چقدر خوبه که تو هستی. توی این شرایط اگه تنها بودم خیلی بهم سخت میگذشت. لبخند همراه با نفس سنگینش پر از حرف بود. _نگار جان حاضر شو بریم خونه ی من. اینا دنبال یه راه هستن برای رسیدن به تو. حالا هر دقیقه یکی میاد پایین یه چیزی میگه اعصابت بهم میریزه. از پیشنهادش استقبال کردم. نفس کشیدن توفضایی که احمدرضا هم هست برام کار سختیه. حاضر شدم و همراه با علیرضا بدون اطلاع به عمو آقا از خونه بیرون رفتیم. گوشی تلفن همراه جدیدم که علیرضا برام خریده بود رو خاموش کردم تا با ارامش بیشتری چند روزی رو دور از فکر خیال سپری کنم. نشسته بودم و به گلدون هایی که خیلی مرتب دور حوض گرد وسط حیاط بود نگاه کردم. لبخند توی این سه روزی که خونه ی علیرضام از لبهام سفر کرده. صدای صحبت تلفنی علیرضا با عمواقا رو میشنیدم. _خوبه اردشیر خان _حالا یه مدت اینجا بمونیم برمیگردیم _نه به خاطر شما نیست. شما که هر وقت امر کنید گوشی رو میدم بهش. _تا یه سیم کارت جدید براش بخرم فعلا خاموشه. نفس سنگینی کشید _نه زیاد خوب نیست. همش تو فکره. _چشم بهش میگم چشم هام رو بستم ناخواسته به روزی رفتم که احمدرضا پنهانی برده بودم پارک تا ساعتی رو با هم تنها باشیم. از حق نگذریم توی اون مدت کوتاهی که با هم بودیم هر وقت که میتونست من رو با خودش به بیرون میبرد. انقدر که خاطره ی بد تو ذهنم بودروز های خوشم رو باهاش فراموش کردم. روبروی دریاچه ی بزرگ داخل پارک روی صندلی چوبی نشسته بودیم. به ته مونده ساندویچی که برام خریده بود نگاه کرد. به اردک های توی اب اشاره کرد و با ذوق گفت: _ته نونت رو بریم بدیم اردک ها بخورن? نگاهم به تابلوی کنار دریاچه افتاد. _اونجا نوشته از غذا دادن به پرندگان خود داری کنید! ایستاد و دستش رو سمتم دراز کردو با لبخند گفت _بیخود کردن نوشتن. بلند شو _اقا من میترسم. _از چی? _از اون اقاهه که اونجا ایستاده الان میاد دعوامون میکنه. اخم نمایشی کرد _مگه جرات میکنه. بیا ببینم. ته مونده نون رو ازدستم گرفت پشت میله های حفاظ بین پارک و دریاچه ایستادیم. نون رو خورد کرد و داخل اب پرت کرد. همه ی اردک ها با دیدن تکه های خورد شده نون سمت ما اومدن و با سر و صدا شروع به خوردن کردن. نگاه نگرانم بین مامور پارک و اردک ها جابه جا می شد. فشار دستش رو روی دستم کمی زیاد کرد. _چرا انقدر از همه چی میترسی? هول شدم و فوری گفتم _من فقط از آینده میترسم. سرش رو پایین انداخت و شرمنده گفت: _میدونم میترسی. ولی اشتباه میکنی نگار. با من حرف بزن. هر چی شد فقط به من بگو. من تو رو انتخاب کردم. تا پای جونم پای انتخابم میمونم. به مادرم مهلت میدم اگه نتونه با ازداجمون کنار بیاد مجبور میشم خونمون رو جدا کنم. عقدت میکنم تو فقط صبر کن و هیچ حرفی رو ازم پنهان نکن. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
🔻مشارکت فوری در برپایی موکب حضرت رقیه(س) در مرز میرجاوه جهت خدمت رسانی به زوار پاکستانی در اربعین شماره کارت(کلیک کنید کپی میشه)👇
6063731181316234
6104338800569556
شماره شبا:
IR710600460971015932937001
به نام هیئت حضرت رقیه(س) ⚠️❌ به جز برنامه "آپ" که برای حساب‌های حقوقی محدودیت دارد، از هر برنامه‌ای دیگر بانکی و... واریز کنید مشکلی نخواهید داشت.
اگه بدونید زائران پاکستانی چقدر مظلومن و چه سختی‌هایی رو متحمل میشن حتما خودتون رو سهیم میکردید در خدمت به این زوار اباعبدالله☺️ 🔴عزیزانی که دستشون به دهنشون میرسه و وضع مالی مناسبی دارند از این مورد ویژه حمایت کنن ! چه جایی بهتر از مرز پاکستان و پذیرایی از زائری که بدون امکانات ۳۵۰۰ کیلومتر رو با اتوبوس طی می‌کنه و تمام سختی راه رو تحمل میکنه تا خودش رو به پیاده روی اربعین برسونه لطفاً بعد واریز رسیدتون رو به آیدی زیر بفرستید: @Mehdi_Sadeghi_ir
هدایت شده از  حضرت مادر
enc_1681869601900520357173.mp3
3.61M
- ❤️‍🩹
هدایت شده از  حضرت مادر
💔 سلام، غریب‌تر از هر غریب... توسل کنیم به آقا امام حسن مجتبی (ع) به نیت التماس‌دعا🙏 https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c (ع) أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴مشارکت فوری در برپایی موکب حضرت رقیه(س) در مرز میرجاوه جهت خدمت رسانی به زوار پاکستانی در اربعین شماره کارت(کلیک کنید کپی میشه)👇
6063731181316234
6104338800569556
شماره شبا:
IR710600460971015932937001
به نام هیئت حضرت رقیه(س) ⚠️ به جز برنامه "آپ" که برای حساب‌های حقوقی محدودیت دارد، از هر برنامه‌ای دیگر بانکی و... واریز کنید مشکلی نخواهید داشت.
اگه بدونید زائران پاکستانی چقدر مظلومن و چه سختی‌هایی رو متحمل میشن حتما خودتون رو سهیم میکردید در خدمت به این زوار اباعبدالله☺️ ✅عزیزانی که دستشون به دهنشون میرسه و وضع مالی مناسبی دارند از این مورد ویژه حمایت کنن ! چه جایی بهتر از مرز پاکستان و پذیرایی از زائری که بدون امکانات ۳۵۰۰ کیلومتر رو با اتوبوس طی می‌کنه و تمام سختی راه رو تحمل میکنه تا خودش رو به پیاده روی اربعین برسونه لطفاً بعد واریز رسیدتون رو به آیدی زیر بفرستید: @Mehdi_Sadeghi_ir
هدایت شده از دُرنـجف
بیچاره دستی که گدای مجتبی نیست یا آن سری که خاک پای مجتبی نیست هفت صفر سالروز شهادت امام حسن مجتبی (ع) تسلیت باد
💕اوج نفرت💕 سرم رو پایین انداختم کاش میتونستم بهش بگم که هدف رامین چی بوده. ولی اگر باور نکنه میترسم خودش رو هم از دست بدم. میترسم فکر کنه تا نقشه کشیدم از خانوادش دورش کنم. _نگار سرم رو بالا گرفتم _بله _تو فکر که میری ناراحت میشم. این چیه که وقتی بهش فکر میکنی اینجوری بهمت میریزه. _هیچی ، همینجوری میرم تو فکر _میشه همینجوری دیگه تو فکر نری سرم رو تکون دادم _چشم. انگشتش رو اروم روی بینیم زد _آفرین دختر خوب نگاه گرم و عاشقانش رو ازم برداشت. _بریم برات لباس بخرم. _نه اقا خیلی ممنون لباس دارم. دستم رو گرفت و با هم همقدم شدیم. _اون روز که عمو اقا گفت چرا تو پالتو نداری خیلی برام سنگین تموم شد. تو چرا به من نگفته بودی? _خب چی میگفتم _من از کجا باید میفهمیدم که تو پالتو نداری. مرجان همیشه میگفت من هم هر دو تون رو میبردم. کاری نداشتم داری یا نه میخریدم برات. اون نگفت من هم خبر نداشتم. با تکون خوردم بازوم سرم رو ا زانو هام بلند کردم. به علی رضا که تلفن همراهش رو سمتم گرفته بود نگاه کردم. _کجایی? _چی شده? _هر چی صدات کردم جواب ندادی اردشیر خان پشت خطه. به گوشی نگاه کردم و تو گرفتنش تردید کردم. _بگیر دیگه اب دهنم رو قورت دادم و بی صدا لب زدم _چی کار داره? دستش رو جلوی دهنه ی گوشی گذاشت _نمیدونم بی میل دست دراز کردم و کنار گوشم گذاشتم. _سلام سکوت کرد و من معنی این سکوت رو میدونستم. _بی خبر میری! با پایین ترین صدای ممکن لب زدم _ببخشید. _صبح رفتن. برگرد بدون تو قلبم میگیره توی این خونه. _چشم _نهار بیاید بالا _نه فعلا حوصله ندارم باشه برای یه دفعه ی دیگه. _نگار! نهار بالایید. کاری نداری? کلافه نفسم رو بیرون دادم. _چشم _خداحافظ. گوشی رو قطع کردم علی رضا با لبخند گفت: _تسلیم شدی? حرصی گفتم: _همیشه حرف، حرف خودشه به ساعت دستش نگاه کرد _پس بلند شو جمع کنیم بریم البته اگه دوست داری برگردی. سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم. ایستادم و سمت خونه رفتم. لباس هام رو عوض کردم. علیرضا تلفنی دوباره خونش رو به همسایه ی مهربونش سپرد و به خونه عموآقا برگشتیم. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
عزیزانی که میخواید برای کمک به بدهی یا هزینه کمک برای مسافرهای اربعین واریزی بزنید امروز به نیابت از آقا امام حسن مجتبی(ع)واریز بزنید
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی عزیزان اگر بیشتر جمع شد برای کارهای خیر دیگه ای هزینه میشه https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
رفقا مطمئن باشید برکت این کمک ها به زندگیتون برمیگیرده به ادمین بگید برای بدهی یاکمک هزینه کربلا @Karbala15
عزیزان برای واریزی ها فردا صبح وقت هست میخواید کمک هزینه ها و پول بدهی انتقال بدیم برای بدهی دارو هنوز۹میلیون جمع شده
🔻مشارکت فوری در برپایی موکب حضرت رقیه(س) در مرز میرجاوه جهت خدمت رسانی به زوار پاکستانی در اربعین شماره کارت(کلیک کنید کپی میشه)👇
6063731181316234
6104338800569556
شماره شبا:
IR710600460971015932937001
به نام هیئت حضرت رقیه(س) ⚠️ به جز برنامه "آپ" که برای حساب‌های حقوقی محدودیت دارد، از هر برنامه‌ای دیگر بانکی و... واریز کنید مشکلی نخواهید داشت.
اگه بدونید زائران پاکستانی چقدر مظلومن و چه سختی‌هایی رو متحمل میشن حتما خودتون رو سهیم میکردید در خدمت به این زوار اباعبدالله☺️ 🔴عزیزانی که دستشون به دهنشون میرسه و وضع مالی مناسبی دارند از این مورد ویژه حمایت کنن ! چه جایی بهتر از مرز پاکستان و پذیرایی از زائری که بدون امکانات ۳۵۰۰ کیلومتر رو با اتوبوس طی می‌کنه و تمام سختی راه رو تحمل میکنه تا خودش رو به پیاده روی اربعین برسونه لطفاً بعد واریز رسیدتون رو به آیدی زیر بفرستید: @Mehdi_Sadeghi_ir
🔴مشارکت فوری در برپایی موکب حضرت رقیه(س) در مرز میرجاوه جهت خدمت رسانی به زوار پاکستانی در اربعین شماره کارت(کلیک کنید کپی میشه)👇
6063731181316234
6104338800569556
شماره شبا:
IR710600460971015932937001
به نام هیئت حضرت رقیه(س) ⚠️ به جز برنامه "آپ" که برای حساب‌های حقوقی محدودیت دارد، از هر برنامه‌ای دیگر بانکی و... واریز کنید مشکلی نخواهید داشت.
اگه بدونید زائران پاکستانی چقدر مظلومن و چه سختی‌هایی رو متحمل میشن حتما خودتون رو سهیم میکردید در خدمت به این زوار اباعبدالله☺️ ✅عزیزانی که دستشون به دهنشون میرسه و وضع مالی مناسبی دارند از این مورد ویژه حمایت کنن ! چه جایی بهتر از مرز پاکستان و پذیرایی از زائری که بدون امکانات ۳۵۰۰ کیلومتر رو با اتوبوس طی می‌کنه و تمام سختی راه رو تحمل میکنه تا خودش رو به پیاده روی اربعین برسونه لطفاً بعد واریز رسیدتون رو به آیدی زیر بفرستید: @Mehdi_Sadeghi_ir
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه منتظرن ، مادرش برسه . . ❤️‍🩹
هدایت شده از سبک و شعر سائل
13.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوبند زمینه اربعین شکر حق که مسافرم لطف فاطمه است زائرم اربعین دارم میرم زیارت باورم بشه این منم لطف تو شده شاملم من کجااین همه لطف و عنایت گریه کردم به رقیت قسم دادم توی روضت مادرت رو آقا جونم تا که این بار شده قسمت شده قسمت شده قسمت دارم میرم حرم لطف شه کرم میلرزه دست و پام با چه رویی برم ممنونتم حسین جان آقام آقام آقام آقام قربون نوکرات حسین خاک پا زاعرات حسین کاش یه جور میشد پیشت بمونم توهمین موکبات حسین نوکر نوکرات حسین میموندم با همه جونو تواونم جوونم ای آقا جونم خوب میدونم مهربونم بارها دلتو شکستم جون اکبر پشیمونم پشیمونم پشیمونم قسم میدم تورو به جون اکبرت بکن سفارشم رو پیش مادرت ممنونتم حسین جان آقام آقام آقام شعر از سائل حضرت زینب سلام الله علیها حسن رضا محمودی https://eitaa.com/sael_hasanreza