eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 احساس می‌کنم از زندگی من کمی میدونه که حرف از پنهان‌کاری میزنه صدام رو صاف کردم و گفتم _وقتی کسی شرایطی براتون پیش بیاره که مجبور بشید پنهان کاری کنید چی? _ چه شرایطی? آب دهنم رو قورت دادم و به سختی لب زدم: _ ترس. _ ترس یک مسئله شخصی که هر کس باید برای مهارش با خودش بجنگه. اینکه ترس رو بهانه کنیم و هر روز عقب‌نشینی کنیم کار رو هم برای شما هم برای طرف مقابل تون سخت میکنه. همیشه نتیجه یک قضاوت درست از کار در نمیاد. مدارک و شواهدی که مشخصه قضاوت رو اسون یا سخت میکنه. فکر می‌کنم ترس و عقب‌نشینی نتیجه رو معکوس میکنه. حرصی نفس کشیدم و تو چشم هاش خیره شدم _ شما چی میدونی از زندگی من. چطور میخواید ترس یه دختر بی کس بی پناه رو نادیده بگیرید. دستش رو به علامت سکوت بالا آورد _ چرا عصبی شدید. به واقع من چیزی از زندگی شما نمی دونم جز اینکه برادرتون رو تازه پیدا کردید و یک ازدواج ناموفق هم داشتید. همین. حرف هایی هم که زدم نظر شخصی در رابطه با دروغ، پنهان‌کاری و ترس بود. عمیق نگاهم کرد و ابروهاش رو بالا داد : _اما کنجکاو شدم تا بدونم. نفس راحتی کشیدم و خوشحال شدم از اینکه از جزئیات زندگیم بی اطلاعه. نگاه ازش برداشتم _ شما توی زندگی قبلیتون یه جورایی شکست خوردید من یه زنم و خوب درک می کنم وقتی که متوجه خیانت همسرتون شدید چه حالی داشتید. یک لحظه صحنه آخری که احمدرضا من و رامین روی تخت دید از جلوی چشم هام رد شد سرم رو تکون دادم تا از اون حال و هوا خارج بشم. به چشم هاش خیره نگاه کردن _ از همین ابتدا باید یه حرفایی رو بهتون بزنم اینکه در گذشته چه اتفاق‌هایی برام افتاده رو الان نمیتونم بگم. این رو به حساب پنهان‌کاری نزارید راستش شما الان به اصرار برادرم اینجا هستید من هنوز نتونستم با جدایی کنار بیام. یه جورایی شاید دارم خودم رو، ذهنم رو بازسازی می‌کنم. چون خودتون به این مشکل دچار بودید پس من رو درک می کنید. سرش رو پایین انداخت و گفت _ بله درکتون می کنم بعد از جدایی برخلاف فکر همه یه ریکاوری طولانی نیازه. ولی همین مدت هم ازتون می خوام رفت و آمد و صحبت‌ها مون در رابطه با آینده قطع نشه _آقا امین من هیچ قولی در رابطه با ازدواج به شما نمی دم. شاید مرور زمان و کنار اومدن با مشکلاتی که الان دارم باهاشون دست و پنجه نرم می‌کنم نظرم رو در آینده عوض کنه، ولی الان نه. _ کاملاً حق با شماست من صبر می کنم اگر در آخر هم جوابتون به من منفی بود دلگیر نمیشم . _واقعاً خوشحالم که درک کردید ایستاد _ هر چند نتیجه مطلوب حاصل نشد ولی من به این دیدار خوشبینم با سر به در اشاره کرد _ اجازه هست لبخند کمرنگی زدم منتظر جوابم نشد و سمت در رفت من هم دنبالش راه افتادم. اخلاق خوب و آرامش و منطقش به دلم نشست شاید بشه بهش تکیه کرد. از اتاق بیرون رفتیم لبخند رضایت بخش روی لبهاش، باعث عکس العمل مناسب استاد عباسی و علیرضا شد. استاد عباسی به برادرش گفت _خوب چی شد نگاهی به من انداخت و گفت: _نتیجه گرفتن از صحبت‌های اولیه برای شناخت کافی با یک جلسه کافی نیست _درسته ولی بالاخره امروز یه نتیجه گرفتید? _ نتیجه که بله بلند شدن صدای در باعث شد تا حرفش رو نصفه بذاره علیرضا ایستاد و سمت در رفت _مطمعنا عمو آقا ست. چرا فراموش کردم. چرا برای امروز صداش نکردم ناخواسته ایستادم سمت در رفتم پا تند کردم و به علیرضا رسیدم قبل از اینکه در رو بازکنه کنار گوشش گفتم _ عموآقاست. _میدونم دستش رو گرفتم و مانع شدم تا در رو باز کنه _ الان ناراحت میشه _قرار شد بسپاری به من. به چشماش عمیق نگاه کردم _ شاید ناراحت بشه ولی لازمه بفهمه که تو قصد ادامه زندگی داری ساکت نشستن تو به اونا امید میده باید امیدشون رو از بین ببریم. دستم رو از روی دستش برداشتم و قدمی به عقب رفتم برو بشین سر جات. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از دُرنـجف
می‌گفت: رفیق غم دنیا میاد و میره تو باهاش نرو. خودت رو مشغول خدا کن، سرت رو گرم رشد کردنت کن، توی غم فرو نرو. فرو که بری، یهو میبنی اون غم رفته تو هنوز موندی توش🍃 ..
💕اوج نفرت💕 به مبلی که تا چند لحظه پیش روش نشسته بودم نگاه کردم استاد عباسی و امین خیره نگاهم می‌کردن. چقدر خوشحالم از اینکه از صحبت‌های من و علی رضا چیزی نشنیده بودن. صدای در خونه دوباره بلند شد علیرضا نگاهم کرد و با چشم مبل اشاره کرد. قدمی برداشتم یک لحظه نتونستم کاری که علیرضا ازم خواست رو انجام بدم. پا کج کردم و وارد آشپزخونه شدم. نمیتونم حس پدرانه ی عمو اقا نسبت به خودم رو ندیده بگیرم. صدای عمو آقا توی خونه پیچید. _ چقدر دیر باز کردید _ ببخشید مهمون داشتیم تا بیام طول کشید _ نگار کجاست _تو اشپزخونم هر دو جلوی اپن ایستادند عمو آقا که تازه متوجه مهمون هامون شده بود نگاهش بین برادران عباسی و من جا به جا شد. دلخوری تو نگاهش موج می‌زد جواب سلام من رو نداد. سمت استاد عباسی که به احترامش ایستاده بود رفت. زیر نگاه پر از حرف علیرضا تاب نیاوردم و سرم رو پایین انداختم. استاد عباسی به علیرضا که الان کنارشون ایستاده بود نگاه کرد و گفت _ معرفی نمی کنید. _ایشون اردشیر خان عموی... حرفش رو قطع کردم _ تمام زحمات من روی دوش ایشونه بیشتر دوست دارم پدر معرفیش کنم تا عمو. نگاه دلخو ولی رضایت‌بخشش رو روم ثابت نگه داشت. استاد عباسی گفت: _ پس چرا ایشون توی این مراسم اینقدر دیر حاضر شدند برعکس من که قلبم قصد داشت از سینم بیرون بزنه علیرضا خونسرد گفت: _گفتم اگر همدیگر رو پسندید بهشون بگم. ان شالله جلسه ی رسمی عمو اقا نفس سنگینی کشید رو به من گفت _ میترا حالش خوب نیست دارم میبرمش بیمارستان می خواستم همراه ما بیای. به مهمونات برس زنگ میزنم دوستش میاد با اجازه ای رو به جمع گفت و از خونه بیرون رفت. اصلا دلم نمیخواست ناراحتش کنم. شدت استرس باعث شد تا فراموش کنم بهش اطلاع بدم مطمئنم که عمو آقا از این رفتار من نمیگذره و حتماً باهام قهر میکنه ناراحت و غمگین کنارشون نشستم به این فکر می کردم که چطور باید از دل عمو اقا در بیارم. مهمونها که به هدفشون رسیده بودند خداحافظی کردن و رفتنن علیرضا خوشحال بود از این که تونسته موافقت من رو برای صحبت با امین بگیره. هر چقدر تلاش کرد تا از صحبت‌های بینمون با خبر بشه تمرکزی نداشتم برای گفتن. چون تمام حواسم پیش عمو آقا بود. صدای تلفن همراهش بلند شده گوشی رو برداشت و گفت بله شروع کرد به انگلیسی صحبت کردن و عصبی بود. از بین حرف هاش فهمیدم که مادربزرگش رو بیمارستان بستری کردن. گوشی رو قطع کرد و نگران نگاهم کرد. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
امام صادق(ع)فرمودند: ثواب صدقه در شب و روز جمعه هزار برابر است. از صدقه شب و روز جمعه جا نمونید هزار برابر ثواب داره ها عزیزان فیلم و مدارک پزشکی این بنده خدا رو ببینید🙏
💕اوج نفرت💕 _نگار اگر لازم باشه برم آلمان همراهم می آیی? بدون تو نمیتونم برم. عزیزم هم حالش خوب نیست. به چشم هاش نگاه کردم چاره ای ندارم حتی یک روز هم بدون اون نمیتونم زندگی کنم سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم. لبخند نگران پر از استرسش رو بهم هدیه داد و به سمت اتاقش رفت. نگاه دلخور عموآقا از جلوی چشم هام کنار نمیرفت اصلاً دلم نمی خواست ازم دلخور باشه. شرایط بدی به وجود اومد. فکر میکنه من ندیده گرفتمش. ولی استرس باعث شد تا فراموش کنم که باید به اون هم اطلاع بدم و اصلاً نمی فهمم که چرا علیرضا این کار رو کرد. به گوشی همراهم که روی میز تلفن بود نگاه کردم ایستادم و برداشتمش فوری شماره ی عمو آقا رو گرفتم و کنار گوشم گذاشتم. انتظارم برای پاسخ از طرف عمو اقا بی فایده بود تسلیم نشدم دوباره شمارش رو گرفتم بار دوم هم جواب نداد. انگشتم رو روی آیکن کوچک پیامک پایین صفحه گذاشتم براش تایپ کردم سلام به خدا نمیدونستم یعنی می‌دونستم هول شدم عمو استرس داشتم یادم رفت بگم معذرت می خوام. جواب پیامکم رو هم نداد. یا قهر کرده یا درگیر میتراست حواسش به گوشی نیست. اما دیدم که تو بدترین شرایط هم جواب تلفنش رو می ده. هیچ وقت تماس بی پاسخی نداره مطمئنم ازم دلخور شده سمت اتاق علیرضا رفتم . درگیر پیدا کردن مدارک از توی کشوش بود متوجه حضورم شد _تو پاسپورت داری? _ نه _پس باید برات بگیرم خیلی زمان میبره خدا کنه اتفاقی نیفته _ دلم شور میزنه برگشت تو چشم هام نگاه کرد _برای چی _ کاش به عمواقا می گفتیم _چرا باید می گفتیم? _علیرضا عمو اقا خیلی برای من زحمت کشیده نمی تونم زحماتش رو نادیده بگیرم _ زحماتی که کشیده بر حسب وظیفه بود با دریایی از کوتاهی _ باشه عیب نداره باید بهش میگفتیم خونسرد گفت _ جلسه دوم رو میگم _ این جلسه لازم بود که باشه علیرضا احترامش واجبه _ما بهش بی‌احترامی نکردیم فقط می خوام به تو زندگی خوب هدیه بدم مطمئن بودم اگر بهش میگفتیم مخالفت می‌کرد و سعی می‌کرد راضیت کنه تا با احمدرضا دوباره صحبت کنی. نگار جان اردشیر خان داره تو زمین احمدرضا بازی میکنه نه زمین تو _نه خودش به احمدرضا گفته که نمیذاره من رو با خودش ببره تهران تیز نگاهم کرد کمی از نگاهش جا خوردم _ تهران نبره یعنی شیراز زندگی کنید! یعنی جایی زندگی کنید که مادرش نباشه? نگار خوب گوش هات رو باز کن. من تحت هیچ شرایطی اجازه نمیدم با احمدرضا زندگی کنی. حق به جانب گفتم _من که قصد زندگی با احمدرضا رو ندارم گفتم که هرچی تو بگی. امروز هم با امین صحبت کردم تا ببینم نتیجه چی میشه فقط می خوام بگم که عمو اقا باید در جریان می بود . علیرضا دلم نمیاد ناراحتش کنم _ قووی باش نگار گاهی باید اطرافیان رو ناراحت کرد تا به نتیجه رسید.اطرافیانت همه خودخواهن، فقط خودشون و هدفشون براشون مهمه نه تو، خودم از دل اردشیر خان در میارم. _چی میخوای بهش بگی _حرف مردونه میزنم. الانم برو شناسنامه و کارت ملیت رو با چند تا عکس بیار اماده کنم فردا بریم دنبال پاسپورتت فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از دُرنـجف
‌‌‌‌✨🍃 وَتَقِرُّعَینُهُ‌غَداًبِرؤیَتِکُم .. ومی‌آیدروزی‌که‌چشم‌ها‌با‌ دیدنت‌آرام‌و‌قرار‌می‌گیرند❤️‍🩹:) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ دعـای‌
عظـم‌البـلاء
رو‌فـرامـوش‌نکنیـد 🤝
هدایت شده از  حضرت مادر
❣ *سلام امام زمانم* ❣ نزدیک‌ترین مسافر دور، سلام آیینه‌ی سبز قامت نور، سلام بی تو همه خفته اند در این عالم ای نفخه‌ی دل نواز در صور، سلام اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🍃
هدایت شده از  حضرت مادر
دردفترخاطرات‌خودبنویسید ماهرچه‌داریم‌ازشهیدان‌داریم🌱❤️‍🩹