4_5789409632023743953.mp3
9.64M
#تشنه_سر_جدا...
🎤: محمد حسین پویانفر
#التماس_دعا_ان_شاءالله_اربعین_کربلا 🏴
_••🏴🍃 #یاحسین...🏴🍃••_
#اَلسلامُ_علی_قَلب_الزِینَبِ_الصَبور🏴
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🏴
@zeinabiha2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_حضرت_زهرا س بر گریه کن حسین ع
#غریب_مادرحسین
__________
✨﷽✨
✅ #عزاداران بر خود ببالند.
✍هنگامی که پیامبر اعظم صلّی اللّه علیه و آله فاطمه اطهر را از شهادت فرزندش حسین و آن مصائبی که دچار آن حضرت خواهد شد آگاه نمود، آن بانو گریه شدیدی کرد و گفت:پدر جان!چنین مصائبی درچه زمانی رخ میدهد؟ فرمود:در آن زمان که من و تو و علی در دنیا نیستیم!گریه حضرت زهرا شدیدتر شد و گفت:پدر جان! پس چه کسی برای حسین گریه خواهد کردوچه کسی متصدی عزاداری وی خواهد شد؟پیامبر فرمود:ای فاطمه!زنان امت من بر زنان اهل بیتم و مردانِ ایشان برمردان اهل بیت من گریه خواهند کرد،همه ساله هر گروهی پس از دیگری عزاداری را تجدید میکنند.هنگامی که روز قیامت فرا رسد، تو زنان امت من و من مردان آنان را شفاعت خواهیم کرد.هریکی از ایشان که درمصیبت امام حسین گریه کند،ما دست او را میگیریم و وارد بهشت میکنیم.ای فاطمه! هر چشمی فردای قیامت گریان است غیر ازچشمی که درمصیبت حسین ع گریه کند،زیراصاحب آن چشم خندان و مژده نعمتهای بهشت به وی داده خواهد شد.
📚 بحار الأنوار
🌷🌷🌷🌷🌷
#محرم
#امربه_معروف_نهی_ازمنکر
#حسینیه_ام
#لبیک_یاحسین
#یاحسین_مظلوم
#حب_الحسین_یجمعنا
#اربعین_کربلا
#خدایابه_حق_الحسین_اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#الهی_بحق_الحسین_العفو
#پیاده_روی
#احب_الله_من_احب_حسینا
#یاحسین
🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃
🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴
@zeinabiha2
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊
🕌زیارت حضرت صاحب العصر و الزمان #حضرت_امام_مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) در روز #جمعه
🔆السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ، السَّلامُ عَلَيْكَ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
🔆السَّلامُ عَلَيْكَ، عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ
🔆السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ، أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ، أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ، وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ
وَ أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ وَ التَّابِعِينَ وَ النَّاصِرِينَ لَكَ عَلَى أَعْدَائِكَ، وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِي جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ
🔆يَا مَوْلايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ، صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ، هَذَا يَوْمُ #الْجُمُعَةِ وَ هُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ، وَ الْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَى يَدَيْكَ، وَ قَتْلُ الْكَافِرِينَ بِسَيْفِكَ، وَ أَنَا يَا مَوْلايَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَ جَارُكَ، وَ أَنْتَ يَا مَوْلايَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلادِ الْكِرَامِ، وَ مَأْمُورٌ بِالضِّيَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ، فَأَضِفْنِي وَ أَجِرْنِي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ.
#یاحسین
🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃
🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴
@zeinabiha2
التماس دعاااااا
#_ظهور ....
🍃🏴بسم الله الرحمن الرحیم 🏴🍃
حدیثی دیدم بسیار تکان دهنده که قلب ادم را به لرزه در می اورد.
در این حدیث شریف که از امام عصر روحی فداه نقل شده بود :
هر کس بعد از گریه بر مصائب جدم برای من دعا کند ، من حتما حتما او را دعا میکنم!
شیخ شوشتری در خصائص نقل کرده است که دعا بعد از اشک بر سید الشهدا علیه السلام مستجاب است.
دعای دسته جمعی مستجاب است.
حالا کمی تامل کنیم متوجه میشویم ظهور واقع نمیشود مگر اینکه این گِره کور با توسل بر سید الشهدا علیه السلام باز شود. یعنی تا حسینی نشوی مهدوی نخواهی شد.
بزرگترین اجتماع و به قول معروف دست جمعی شیعیان چه زمانی است ؟
پاسخ روشن است اربعین !
حال در این اجتماع شیعی ! در زیر قبه سید الشهدا علیه السلام ! اشک بر سید الشهدا علیه السلام ! دعا برای تعجیل در فرج امام زمان روحی فداه ! مستجاب میشود یا نه ؟
یعنی تمام امکانات استجابت دعا فراهم شده است، فقط یک دعای دست جمعی میخواهد ! دستمان برود بالا و یک صدا هیچ چیز نخواهیم جز فرج امام زمان ارواحنا فدا، اقا هم که فرمودند حتما حتما دعا میکنم ، اللهم عجل لولیک الفرج دست جمعی بعد از اشک بر سید الشهدا علیه السلام زیر قبه سید الشهدا علیه السلام با ما ! آمین آن با حجت بن الحسن ارواحنا فداه .
در اربعین میشود ظهور را محقق کرد چون در هیچ مراسمی دیگر این جمعیت و تمام امکانات دعای مستجاب نیست فقط اربعین است.
#اربعین شاه_راه_ظهور است.
پس امسال یک صدا همه با هم یک شعار
🍃🏴اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها🏴🍃
🍃🏴یک صدا اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها🏴🍃
#ان_شاءالله_اربعین_کربلا 🏴
_••🏴🍃 #یاحسین...🏴🍃••_
#اَلسلامُ_علی_قَلب_الزِینَبِ_الصَبور🏴
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🏴
@zeinabiha2
مظلومیت صاحبالزمان.mp3
3.1M
📝 «مظلومیت صاحب الزمان»
👤 دکتر سیدمحمدحسینی
خواهش میکنم🙏 از دست ندین
@zeinabiha2
#براۍمنوشما ↓
مااُمدیمزندگۍڪنیمتاقیمتپیداڪنیم
نهاینڪهباهرقیمتۍزندگۍڪنیم!
زندگۍماحڪایتیخفروشۍاستڪه
ازشپرسیدندفروختۍ؟
گفتنه،ولۍتمامشد.........
#قدرلحظههامونوبدونیم
#اخهخیلۍزوددیرمیشه
@zeinabiha2
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_دوم
#قسمت_صد_و_نوزدهم
🌸🍃🌺🍃🌸
....
به لطف خدای مهربان، پیوند عشق مان آنچنان متین و مستحکم بود که به همین دلداری کوتاه او و تعارف ساده من، همه چیز را فراموش کرده و برای لذت بردن از یک شام لذیذ، آن هم در دامان زیبای خلیج فارس، روبروی هم بنشینیم. انگار از این همه صفای دل هایمان، دل دریایی خلیج فارس هم به وجد آمده و حسابی موج می زد. هر لقمه را با دنیایی شور و شادی به دهان می بردیم و میان خنده های پر نشاطمان فرو نی دادیم که صدای توقف پر هیاهوی اتومبیلی در چند متر مان، خلوت عاشقانه مان را به هم زد و توجه مان را به خودش جلب کرد.
خودروی شاسی بلند سفید رنگی با سر و صدای فراوان ترمز کرد و چند پسر و دختر با سر و وضعی نامناسب پیاده شدند. با پیاده شدن دختری که روسری اش روی شانه اش افتاده بود، مجید سرش را برگرداند و با خشمی که آشکارا در صورتش دویده بود، خودش را مشغول غذا خوردن کرد. از ای که اینچنین آدم هایی سکوت لبریز طراوت و تازگی مان را به هم زده و مزاحم لحظات با صفایمان شده بودند، سخت ناراحت شده بودم که صدای گوش خراش آهنگ شان هم اضافه شد و بساط رقص و آواز به راه انداختند. حالا دیگر موضوع مزاحمت شخصی نبود و از این که می دیدم با بی مبالاتی از حدود الهی هم تجاوز می کنند، عذاب می کشیدم.
چند نفری هم دوشان جمع شده و مراسم پر گناهشان را گرمتر می کردند. سایه اخم صورت مجید هر لحظه پر رنگ تر می شد و دیگر در چهره مهربان و آرامش، اثری از خنده نبود که زیر چشمی نگاهم کرد و با ناراحتی گفت:" الهه جان! اگه سختت نیس، حصیر رو جمع کنیم بریم یه جای دیگه." و بی آن که معطل من شود، از جا بلند شد و در حالیکه سبد را بر می داشت، کفش هایش را پوشید. من هم با این وضعیت دیگر تمایلی به ماندن نداشتم، سفره را جمع کردم و در سبد انداختم و دمپایی ام را پوشیدم. مجید با دست دیگرش حصیر را با عجله جمع کرد و در جهت مخالف آن ها حرکت کردیم و در گوشه ای که دیگر صدای ساز و آوازشان را نمی شنیدیم و تنها از دو سایه هاشن پیدا بود، نشستیم. دوباره سفره را پهن کردم که مجید با غیظی که هنوز در صدایش مانده بود، گفت:" ببخشید اذیتت کردم. نمی تونم بشینم نگاه کنم که یه عده آدم انقدر بی حیا باشن..."
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_دوم
#قسمت_صد_و_بیستم
🌺🍃🌸🍃🌺
....
و حرفش به آخر نرسیده بود که نور سرخ آژیر ماشین گشت ساحل، نگاه مان را به سوی خودش کشید. پلیس گشت ساحل از راه رسید و بساط گناهشان را به هم زد. رو به مجید کردم و گفتم:" فکر نکنم بندری بودن. چون اگه مال این جا بودن، می دونستن پلیس دائم گشت می زنه." مجید لبخندی زد و گفت:" هر چی بود خداروشکر که دیگه تموم شد." سپس با نگاهی عاشقانه محو چشمانم شد و زمزمه کرد:" الهه جان! اون چیزی که منو عاشق تو کرد، نجابت و حیایی بود که تو چشمات می دیدم!" در برابر آهنگ دلنشین کلامش لبخندی زدم و او را به دنیای خاطرات روزهایی بردم که بی آن که بخواهیم دل هایمان به هم پیوند خورده و نگاهمان را از هم پنهان می کردیم. با به پا خاستن عطر دل انگیز آن روزهای رؤیایی، بار دیگر صدای خنده شیرین مان با خمیازه های آخر شب موج های خلیج فارس یکی شد و خواب را از چشمان ساحل ربود و در عوض تا خانه همراهی مان کرد و چشمانمان را به خوابی عمیق و شیرین فرو برد.
★ ★ ★
از صدای دستی گه به در می زد، چشمانم را گشودم. خواب بعدازظهر یک روز گرم تابستانی آن هم در خنکای کولر گازی حسابی دلچسب بود و به سختی می شد از بستر نرمش دل کند. ساعت سه بعدازظهر بود و کسی که در می زد نمی توانست مجید باشد. با خیال این که مادر آمده تا سری به من بزند، در را گشودم و دیدم عبدالله پشت در ایستاده که لبخندی زدم و با صدایی خواب آلود گفتم:" ببخشید دیر باز کردم، خواب بودم." و تعارفش کردم تا داخل شود. همچنان که قدم به اتاق می گذاشت، با لبخندی گرفته گفت:" ببخشید بیدارت کردم."
سنگین روی مبل نشست و من با گفتن" الان برات چایی میارم." خواستم به سمت آشپزخانه بروم که صدایم زد:" چیزی نمی خوام، بیا بشین کارت دارم." و لحنش آنقدر جدی بود که بی هیچ مقاومتی برگشتم و مقابلش روی مبل نشستم.
مثل هميشه سرحال به نظر نمی آمد.
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_دوم
#قسمت_صد_و_بیست_و_یکم
🌸🍃🌺🍃🌸
...
صورتش گرفته و چشمانش غمگین بود که نگاهش کردم و پرسیدم:" چیزی شده عبدالله؟" به چشمان منتظرم خیره شده و آهسته شروع کرد:" الهه تو بهترین کسی هستی که میتونی کمکم کنی، پس تو رو خدا آروم باش و فقط گوش کن." با شنیدن این جملات پر از اضطراب، جام نگرانی در جانم پیمانه شد و عبدالله را با مکثی کوتاه ادامه داد:" من امروز جواب آزمایش مامانو گرفتم." تا نام مادر را شنیدم، تنم به لرزه افتاد و باقی حرف های عبدالله را در هاله ای از ترس می شنیدم که می گفت:" هنوز به خودش چیزی نگفتم... یعنی جرأت نکردم چیزی بگم... دکتر می گفت باید زودتر اقدام می کردیم، ولی خب هنوزم دیر نشده... گفت باید سریعتر درمان رو شروع کنیم..." نمی دانم چقدر طول کشید و عبدالله چقدر مقدمه چینی کرد تا سرانجام به من فهماند درد کهنه مادر، سرطان معده بوده است. مثل این که جریا خون در رگ هایم یخ زده باشد، لرز عجیبی به تنم افتاد. نفس هایم به سختی بالا می آمد و شاید رنگم طوری پریده بود که عبدالله را سراسیمه به آشپزخانه برد و با یک لیوان آب بالای سرم کشاند. زبانم بند آمده بود و نمی توانستم چیزی بگویم یا حتی قطره ای آب بنوشم. به نقطه ای مبهم روی دیوار روبرویم خیره مانده و تنها به مادر فکر می کردم که حدود ده ماه این درد و رنج را تحمل کرده و خم به ابرو نمی آورد و همین تصویر مظلومانه اش بود که جگرم را آتش می زد. عبدالله کنارم روی مبل نشست و همچنان که سعی می کرد آب را به دهانم برساند، با صدایی بغض آلود دلداری ام می داد:" الهه جان! قربونت برم! قرار بود آروم باشی! تو باید به مامان کمک کنی. مامان که دختری غیر از تو نداره! تو باید همراهیش کنی تا زودتر درمان بشه. ان شاء الله حالش خوب میشه...خدا بزرگه..." و آن قدر گفت که سرانجام بغضم ترکید و اشکم جاری شد. دستانم را مقابل صورتم گرفته بودم و بی توجه به هشدارهای عبدالله که مدام گوشزد می کرد مادر می شنود، با صدای بلند گریه می کردم. نمی توانستم باور کنم چنین بلایی به سر مادر مهربان و صبورم آمده باشد.
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ