eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
854 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
635 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 برای‌ خواندن‌ اولین داستان بلند بنام ↘️ رمان ( ) کلیک کنید 👇👇🔴 https://eitaa.com/zekrabab125/13374 . 🔴 برای خواندن دومین داستان بلند بنام ↘️ رمان ( ) کلیک کنید👇👇🔴 https://eitaa.com/zekrabab125/15243
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 261 👈 دهاتی عارف در مسجد نقل شده روزی سید هاشم امام جماعت مسجد سردوزک بعد از نماز منبر رفتند. در ضمن توصیه به لزوم حضور قلب در نماز فرمودند: روزی پدرم می خواست نماز جماعت بخواند، من هم جزء جماعت بودم، ناگاه مردی به هیأت دهاتی وارد شد. از صفوف عبور کرد. تا صف اول و پشت سر پدرم قرار گرفت. مؤمنین از این که یک نفر دهاتی در صف اول ایستاده، ناراحت شدند. او اعتنائی نکرد، و در رکعت دوم نماز در حالت قنوت قصد فرادی کرد و نمازش را به تنهائی به اتمام رساند، همان جا نشست و مشغول نان خوردن شد. چون نماز تمام شد، مردم از هر طرف به او حمله و اعتراض می کردند.او جواب نمی داد. پدرم فرمود: چه خبر است؟ گفتند: مردی دهاتی و جاهل به مسأله آمد صف اول، و پشت سر شما اقتداء کرد آن گاه وسط نماز، قصد فرادی کرده و نشسته ناگه غذا خورد. پدرم گفت: چرا چنین کردی؟ در جواب گفت: سبب آن را آهسته به خودت بگویم، یا در این جمع بگویم؟ پدرم گفت: در حضور جمع بگو! گفت: من وارد مسجد شدم به امید اینکه از فیض نماز جماعت با شما بهره مند شوم چون اقتداء کردم، دیدم شما در وسط حمد از نماز بیرون رفتید، و در این حال واقع شدید که من پیر شده ام و از آمدن به مسجد عاجز شده ام، الاغی لازم دارم، پس به میدان الاغ فروشان رفتید، و خری را انتخاب کردید.  دو رکعت دوم در خیال تدارک خوراک و تعیین جای او بودید.من عاجز شدم، و دیدم بیش از این سزاوار نیست با شما باشم، لذا نماز خود را تمام کردم این را بگفت و رفت. پدرم بر سر خود زد و ناله کرد و گفت: این مرد بزرگی است او را بیاورید! من با او کار دارم. مردم رفتند که او را بیاورند، ناپدید گردید. و دیگر دیده نشد. 📗 ، ص77 ✍ شهید آیت الله دستغیب 🌺 ﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽ ﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد ✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042 ✍آرشیوقران‌ومفاتیح‌الجنان👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee ✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db 🔴کپی با ذکر صلوات🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 262 🍃 🌹 💜👈ﻣﺮﺩﻯ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﻣُﺤﺒّﻴﻦ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﺗﻤﻨﺪﺍﻥ ﺁﻗﺎ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﺁﻝ ﻣﺤﻤّﺪ (ﺹ)ﺑﻪ ﻣﺤﻀﺮ ﻣﻘﺪّﺱ ﻭ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺷﺮﻑ ﻳﺎﺏ ﺷﺪ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﻜﻪ ﻣﺮﻳﺾ ﻭ ﺩﺭﺩﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩ، ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺿﺶ ﺭﻧﺞ ﻣﻰ ﺑﺮﺩ. ﺁﻗﺎ ﺣﻀﺮﺕ ﺻﺎﺩﻕ (ﻉ) ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭼﻰ ﺷﺪﻩ، ﭼﺮﺍ ﺭﻧﮕﺖ ﭘﺮﻳﺪﻩ؟ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎﺟﺎﻥ، ﻓﺪﺍﻳﺖ ﺷﻮﻡ، ﻳﻚ ﻣﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺳﺨﺖ ﻣﺮﻳﺾ ﻭ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﻭ ﺩﺭﺩﻣﻨﺪ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻢ ﻭ ﺗﺐ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻭﺭ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺭﻫﺎ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﺪ. ❌ﻫﺮﭼﻪ ﭘﻴﺶ ﺩﻛﺘﺮ ﻭ ﻃﺒﻴﺐ ﻭ ﭘﺰﺷﻚ ﺭﻓﺘﻢ، ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ، ﻭ ﻧﺴﺨﻪ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻭﻳﺰﻳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺪ، ﭘﻴﭽﻴﺪﻩ‌ﺍﻡ ﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ، ﻭﻟﻰ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻧﺪﻳﺪﻩ ﺍﻡ، ﺑﻬﺮﻩ ﻭ ﺳﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺑﻰ ﻭ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﺍﻯ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ. 💚ﺁﻗﺎﺟﻮﻥ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﻨﺖ، ﻛﻤﻜﻢ ﻛﻦ، ﻣﺎ ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ‌ﻫﺎ ﻛﺴﻰ ﺭﺍ ﺟﺰ ﺷﻤﺎ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ. ﻳﻚ ﺩﻋﺎﻳﻰ ﻳﺎ ﺛﻨﺎﻳﻰ ﻳﺎ ﺩﻭﺍﻳﻰ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﺧﻮﺏ ﺷﻮﻡ. 💚👈 ﺁﻗﺎ ﺣﻀﺮﺕ ﺻﺎﺩﻕ (ﻉ)، ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻳﻘﻪ ﭘﻴﺮﺍﻫﻨﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﻦ ﻭ ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻓﺮﻭ ﻛﻦ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺫﺍﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﻫﻔﺖ ﺑﺎﺭ ﺳﻮﺭﻩ ﺣﻤﺪ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻓﻮﺕ ﻛﻦ،ﺍﻧ ﺸﺎﺀ ﺍﻟﻠّﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﻰ ﺷﻮﻯ. ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: 🎯ﻫﻤﻴﻨﻜﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺯﻫﺮﺍ ﺳﻠﺎﻡ ﺍﻟﻠّﻪ ﻋﻠﻴﻬﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ، ﮔﻮﻳﺎ ﺁﺏ ﺭﻭﻯ ﺁﺗﺶ ﺑﻮﺩ، ﻣﺜﻞ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﻃﻨﺎﺏ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺭﻫﺎﻳﻢ ﻛﻨﻨﺪ، ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻰ ﻭ ﺭﻧﺞ ﺁﺯﺍﺩ ﺷﺪﻡ. 📚ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻬﺎﻯ ﺳﻮﺭﻩ ﺣﻤﺪ: ﺹ 81. .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 263 مردی داشت در جنگل‌های آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دایم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید. به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنه‌ایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش می‌آید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم می‌زد داشت به او نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود. سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد.تا مقداری صدای نعره‌های شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه اژدهایی عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظه‌شماری می‌کند. مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر می‌کرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا می‌آیند و همزمان دارند طناب را می‌خورند و می‌بلعند. مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان می‌داد تا موش‌ها سقوط کنند اما فایده‌ایی نداشت و از شدت تکان دادن طناب داشت با دیواره‌ی چاه برخورد می‌کرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد. خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیواره‌ی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موش‌ها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید. خواب ناراحت‌کننده‌ای ی بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد و نزد عالمی رفت که تعبیر خواب می‌کرد و آن عالم به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است: شیری که دنبالت می‌کرد ملک الموت(عزراییل) بوده... چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است... طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است... و موش سفید و سیاهی که طناب را می‌خوردند همان شب و روز هستند که عمر تو را می‌گیرند. مرد گفت: ای شیخ پس جریان عسل چیست؟ گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کرده‌ای... .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 264 ❓ماجرای « » بودن امام رضا علیه‌السلام چیست؟ آنچه در ذیل می‌آید حکایتی کهن است که عالم ممتاز، شیخ صَدوق(۳۱۱ه.ق-۳۸۱ه.ق) آن را نقل کرده، که به احتمال بسیار ضامن آهو بودن امام رضا علیه‌السلام آنجا نشأت گرفته است. ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی می‌گوید: روزی برای شکار به بیرون رفتم و یوزی را به دنبال آهویی روانه کردم، یوز همچنان دنبال آهو می‌دوید تا به ناچار آهو را به پای دیواری کشانید، و آهو آنجا ایستاد. یوز هم روبرویش ایستاد ولی به او نزدیک نمی‌شد، هر چه کوشش کردیم که یوز به آهو نزدیک شود یوز از جایش نمی‌جَست و از خود تکان نمی‌خورد، ولی هرگاه که آهو از جای خود، همان کنار دیوار دور می‌شد یوز هم او را دنبال می‌کرد اما همین که به دیوار پناه می‌برد یوز باز می‌گشت تا آنکه آهو به سوراخ مانندی در دیوار آن مزار داخل شد، من وارد مزار حضرت رضا علیه‌السلام شدم و از ابونصرمُقری که ظاهراً قاری قبر مطهر امام رضا علیه‌السلام بوده است، پرسیدم آهویی که همین حالا وارد مزار شد کو؟ گفت ندیدمش، همان لحظه به جایی که آهو داخلش شده بود وارد شدم و پشگل‌های آهو و رد پیشابش را دیدم ولی خود آهو را نه! پس از آن پس با خودم عهد کردم که زائران حضرتش را نیازارم و با خوشی با آنها رفتار کنم. از آن پس هرگاه مشکلی برایم پیش می‌آمد به این«مشهد» روی می‌آوردم و حاجت خویش را می‌خواستم خداوند حاجت مرا برآورده می‌فرمود... و هیچگاه از خداوند تعالی در آنجا حاجتی نخواستم مگر آنکه آن را مستجاب می‌کرد و این چیزی است که از برکات این مشهد که سلام خدا بر ساکنش باد بر من آشکار شد. 📗عیون اخبارالرضا، شیخ صَدوق ✍ به نقل از مقاله استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی در کتاب حاصل اوقات، صفحه ۴۵۸-۴۵۷ .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد ✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042 ✍آرشیوقران‌ومفاتیح‌الجنان👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee ✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db 🔴کپی با ذکر صلوات🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 265 🌴گریه جبرائیل بر مصائب حضرت زینب(س) روایت شده است که پس از ولادت حضرت زینب(س) ، امام حسین(ع) که در آن هنگام کودک سه چهار ساله بود، به محضر رسول خدا(ص) آمد و عرض کرد: خداوند به من خواهرى عطا کرده است . پیامبر(ص) با شنیدن این سخن ، منقلب و اندوهگین شد و اشک از دیده فرو ریخت . حسین(ع) پرسید: براى چه اندوهگین و گریان شدى ؟ پیامبر(ص) فرمود: اى نور چشمم ، راز آن به زودى برایت آشکار شود. تا اینکه روزى جبرائیل نزد رسول خدا(ص) آمد، در حالى که گریه مى کرد، رسول خدا(ص) از علت گریه او پرسید، جبرائیل عرض کرد: این دختر (زینب) از آغاز زندگى تا پایان عمر همواره با بلا و رنج و اندوه دست به گریبان خواهد بود؛ گاهى به درد مصیبت فراق تو مبتلا شود، زمانى دستخوش ماتم مادرش (و سپس پدرش امیر مومنان) و سپس ماتم مصیبت جانسوز برادرش امام حسن(ع) گردد و از این مصایب دردناک تر و افزون تر اینکه به مصایب جانسوز کربلا گرفتار شود، به طورى که قامتش خمیده شود و موى سرش سفید گردد. پیامبر (ص) گریان شد و صورت پر اشکش را بر صورت زینب(س) نهاد و گریه سختى کرد، زهرا(س) از علت آن پرسید. پیامبر(ص) بخشى از بلاها و مصایبى را که بر زینب(س) وارد مى شود، براى زهرا(س) بیان کرد. حضرت زهرا(س) پرسید: اى پدر! پاداش کسى که بر مصایب دخترم زینب(س) گریه کند چیست؟ پیامبر اکرم(ص) فرمود: پاداش او همچون پاداش کسى است که براى مصایب حسن و حسین (ع) گریه مى کند. 📚 کتاب ۲۰۰ داستان از فضایل ، مصائب و کرامات حضرت زینب(ع 🌺 ﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽ ﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد ✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042 ✍آرشیوقران‌ومفاتیح‌الجنان👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee ✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db 🔴کپی با ذکر صلوات🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 266 👈 مهربان باش! بنده‌ی خدایی از شاگردان علامه می‌گفت: به علامه طباطبایی عرض کردم: آقا! من عجول و بی‌صبرم. در يک جمله برايم عصاره‌ی همه‌ی معارف را بيان کنيد! علامه خنده‌ی مهربانی کرد. نگاهی از سرِ لطف و رأفت به من کردند و سپس فرمودند: «با همه مهربان باش! با دوستان مروت و با دشمنان مدارا کن. خلاصه‌ی همه‌ی دين و قرآن، "بسم الله الرحمن الرحيم" است بنابراین هرحرکتی که از تو سر می‌زند، باید یادآور اسمِ الله، "رحمن و رحیم" باشد. یعنی هم با تمامِ خلق خدا، رحمن باش؛ و هم با اهل ایمان و محبت، رحیم باش.» 📗 ، ص160 ✍ محمدتقی انصاریان خوانساری 🌺 ﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽ ﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد ✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042 ✍آرشیوقران‌ومفاتیح‌الجنان👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee ✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db 🔴کپی با ذکر صلوات🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 267 ☑️⚜اختلاف فرشته هاى عذاب و ملائكه رحمت⚜ 🌀گويند عابدى هفتاد سال در عبادتگاه خود مشغول راز و نياز بود زنى آمد و درخواست كرد او را اجازه دهد شب را در آنجا به سر برد تا از سرما محفوظ بماند، عابد امتناع ورزيد، زن اصرار نمود ولى عابد نپذيرفت زن ماءيوس شد و برگشت ، در اين هنگام چشم عابد به اندام موزون و جمال دل فريب او افتاد، هر چه خواست خود را نگه دارد ممكن نشد، از معبد بيرون آمده او را برگردانيد و داستان گرفتار شدن خود را شرح داد، هفت شبانه روز با او بسر برد. شبى به ياد عبادتها و مناجاتهاى چندين ساله اش افتاد، بسيار افسرده گرديد، به اندازه اى اشك ريخت كه از حال رفت و بى هوش شد، و زن وقتى ناراحتى عابد را مشاهده كرد همين كه به هوش آمد گفت تو خدا را با غير من معصيت نكرده اى اگر با او از در توبه در آيى شايد قبول كند. مرا نيز ياد آورى كن . عابد از عبادتگاه بيرون شد و سر به بيابان گذاشت . شب فرا رسيد به خرابه اى پناه برد، در آن خرابه دو نفر كور زندگى مى كردند كه هر شب راهبى براى آنها دو گرده نان به وسيله غلامش مى فرستاد، غلام راهب آمد، به هر كدام يك گرده نان داد. يكى از نانها را عابد معصيتكار گرفت ، كورى كه به او نان نرسيده بود در گريه شد و گفت ، امشب بايد گرسنه به سر برم غلام گفت : دو گرده نان را بين شما تقسيم كردم . عابد با خود انديشيد كه من سزاوارترم با گرسنگى به سر برم ، اين مرد مطيع و فرمانبردار است ولى من معصيتكار و نافرمانم ، سزايم اين است كه گرسنه باشم ، نان را به صاحبش رد كرد. آن شب را بدون غذا بسر برد، رنج و ناراحتى فراوان و شدت گرسنگى توان را از او ربود، به اندازه اى ضعيف پيدا كرد كه مشرف به مرگ گرديد، خداوند به عزرائيل امر كرد روح او را قبض نمايد، وقتى از دنيا رفت فرشته هاى عذاب و ملائكه رحمت درباره اش اختلاف كردند. فرشتگان رحمت مدعى بودند كه مرد عاصى بوده ولى توبه كرده است . ملائكه عذاب مى گفتند، معصيت نموده ما ماءمور او هستيم ، خداوند خطاب كرد عبادت هفتاد ساله او را با معصيت هفت روزه اش بسنجيد وقتى سنجيدند معصيت افزون شد آنگاه امر كرد معصيت هفت روزه را با گرده نانى كه ديگرى را به خود مقدم داشت مقابله كنيد، سنجيدند گرده نان سنگينتر شد و ثواب آن افزون گشت ، ملائكه رحمت امور او را عهده دار شدند.(60) 60- كلمه طيبه ص 321 عاقبت بخيران عالم جلد دوم 🌺 ﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽ ﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد ✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042 ✍آرشیوقران‌ومفاتیح‌الجنان👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee ✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db 🔴کپی با ذکر صلوات🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 268 💭 ﺷﺒﻲ "ﺳﻠﻄﺎﻥ" ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ مےکرد ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ؛ ﺑﻪ ﺭییس ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ: ﺑﯿﺎ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭﯾﻢ، ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ مردم و ﻣﻠﺖ ﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ . 💭 ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﺬﺍﺭ بودند که مردی را ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩ مےﺸﻭﻧﺪ ﻭ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ به ﺍﻭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ، " ﻣﺮﺩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ " ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭﻣﺪﺗﯽ ﻧﯿﺰ ﺍﺯﻣﺮﮒ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ . 💭 ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺴﺪ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪﻧﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ مردم ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻧﺪ: ﺍﻭ ﻓﺮﺩﯼ ﻓﺎﺳﺪ، " ﺩﺍﯾﻢ ﺍﻟﺨﻤﺮ " ﻭ "ﺯﻧﺎﮐﺎﺭ " ﺑﻮﺩ! ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺍﺩ. 💭 ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺷﯿﻮﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ(خطاب به جنازه همسرش) ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﮐﻨﺪ ﺍﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ ! ﺗﻮ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻭ ﻧﯿﮑﻮﮐﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﯼ !!.... ﻣﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ " ﻭﻟﯽ ﺍﻟﻠﻪ " ﻭ ﺍﺯ "ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ " ﻫﺴﺘﯽ ! 💭 "ﺳﻠﻄﺎﻥ " ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ : ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻨﯿﻦ ﻭﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ؟ !! ﺯﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺑﻠﻪ ، ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻭﺍﮐﻨﺸﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﺯﻗﻀﺎﻭﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻧﯿﺴﺘﻢ . ﺳﭙﺲ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔت: 💭 ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ می توﺍﻧﺴﺖ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﺨﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﺂﻭﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻣﯽﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ : «ﺍﻟﺤﻤﺪ ﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭﻓﺴﺎﺩ ﻣﺭﺩﻡ ﮐﻤﺘﺮ ﺷﺪ؛ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ "ﺯﻧﺎﻥ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻭ ﺑﺪﻧﺎﻡ " ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺸﺒﺖ ! ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭﺏ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻧﮑﻦ !! 💭 ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﮑﺎﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺷﺪ !! ﻣﻦ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ: ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ، ﻭﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﺕ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ " ﻏﺴﻞ " ﻭ " ﮐﻔﻨﺖ " ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ . 💭 ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺖ ﻭ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﻦ، ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﻭ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﺎﺿﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ !! ﺳﻠﻄﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﻦ " ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﺸﻮﺭ " ﻫﺴﺘﻢ . ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺶ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ...ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ "ﺳﻠﻄﺎﻥ " ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ "ﻋﻠﻤﺎ " ﻭ " ﻣﺸﺎﯾﺦ " ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺜﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ !!... ﺧـﺪﺍﻭﻧـﺪﺍ ❣ ﺑﺪ ﮔﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﺳﻮﺀ ﻇﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﻭﺭ ﺳﺎﺯ ﻭ " ﺣﺴﻦﻇﻦ " ﻭ ﺧﻮﺵ ﮔﻤﺎﻧﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺒﻤﺎﻥ ﺑﻔﺮﻣﺎ..... «ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ» 📚"ﺷﯿﺦ ﺑﻬﺎﯾﯽ ره" 🌺 ﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽ ﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽ 📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد ✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042 ✍آرشیوقران‌ومفاتیح‌الجنان👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee ✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db 🔴کپی با ذکر صلوات🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 269 داستانی از تختی🌹 تختی يک ماشين بنز 170 سبزرنگ داشت. 🍀هميشه براي تعمير به تعمیرگاه نادر می‌آمد که مالکانش دو شريک بودند به نام‌هاي علی و آوانس. مردمی که گرفتاری يا مشکلی داشتند برای تختی نامه می نوشتند و به صاحبان این تعمیرگاه می دادند تا به دست تختی برسانند. يک روز در اين تعمیرگاه نشسته بوديم که تختی بدون ماشینش آمد. گفتيم ماشين کو؟ آقا تختی گفت: ديشب ماشين را دزديدند. آوانس با شنيدن اين حرف گفت: آقا موقع رفتن ماشين منو ببر تا ببينم چه خواهد شد. 🍀يک هفته بعد، در تعمیرگاه نادر بوديم که چند نامه به تختی دادند. پهلوان در حالی که یکی از نامه ها را مي‌خواند، يک دفعه خنده‌ بلندی کرد و گفت: نامه آقا دزده است! نوشته ماشينت مقابل شير پاستوريزه پارک شده و شرمنده ام که ماشینت رو دزدیدم. به همراه تختی به محلی که سارق گفته بود رفتيم. ماشین آنجا بود، تختي دور ماشين چرخيد و گفت: لاستيک‌ها، تودوزي، ‌ضبط و همه چيز ماشین نو شده! 🍀سارق بعد از اینکه فهمیده بود ماشین جهان پهلوان تختی رو دزدیده از کارش پشیمون شده و برای عذرخواهی همه چیز ماشین رو نو کرده بود. بعد که سوار ماشین شدیم، تختی گفت: 🌹عمو حيدر! بيا مبلغي که برای ماشين من خرج شده را به خيريه بدهيم. در واقع تختی هر وقت می توانست به مردم خدمت می‌کرد. حتي زماني که چنين اتفاقی برای او افتاد. در يک کلمه بگويم تختی قهرمانی مردمی بود. علي اکبر حيدری، دوست جهان پهلوان تختی و دارنده نشان برنز المپيک 1964 توکيو .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی