eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
875 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
635 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
اوضاع ایراڹ در آخرالزماڹ ۲.mp3
3.24M
کتاب 📘 📌بنام📝 اوضاع ایران در آخر‌الزمان 📢 با صدای رائفی پور قسمت 2 .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 🔰 🔰 °•.¸¸.• 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی
اوضاع ایراڹ در آخرالزماڹ ۳.mp3
4.34M
کتاب 📘 📌بنام📝 اوضاع ایران در آخر‌الزمان 📢 با صدای رائفی پور قسمت 3 .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 🔰 🔰 °•.¸¸.• 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی
اوضاع ایراڹ در آخرالزماڹ ۴.mp3
3.52M
کتاب 📘 📌بنام📝 اوضاع ایران در آخر‌الزمان 📢 با صدای رائفی پور قسمت 4 .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 🔰 🔰 °•.¸¸.• 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی
اوضاع ایراڹ در آخرالزمان ۵.mp3
2.84M
کتاب 📘 📌بنام📝 اوضاع ایران در آخر‌الزمان 📢 با صدای رائفی پور قسمت 5 .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 🔰 🔰 °•.¸¸.• 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی
اوضاع ایراڹ در آخرالزماڹ ۶.mp3
2.1M
کتاب 📘 📌بنام📝 اوضاع ایران در آخر‌الزمان 📢 با صدای رائفی پور قسمت 6 .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 🔰 🔰 °•.¸¸.• 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی
اوضاع ایراڹ در آخرالزماڹ ۷.mp3
2.21M
کتاب 📘 📌بنام📝 اوضاع ایران در آخر‌الزمان 📢 با صدای رائفی پور قسمت 7 پایان .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 🔰 🔰 °•.¸¸.• 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_499607737085198805.apk
849.6K
🔴 #نرم‌افزار شماره 46 🔴👆 ✨ رمان #اس_ام_اس 📚 📬 #درخواستى 📰 #ايرانى 🎭 #عاشقانه #کلکلی #معمایی 📱 #دوفرمته 🔖 #پایان_خوش 💠 #رمانکده ✍ به قلم:رژانومحمدی @charkhfalak500 @charkhfalak110 @zekrabab125
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری ☑️ تعداد قسمتها 78
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 بسم رب الشهدا 40 از گریه های زینب ترسیدم ترسیدم دوباره حالش بد بشه از حال بره هیچکس هم همراهم نبود رفتم جلو سرش بغل کردم -زینب تروخدا بسه حالت بد میشها اصلا پاشو بریم دیروقته زینب :یه کم دیگه همش بمونیم 😭😭خواهش میکنم عطیه میشه گوشیم بدی -آره وایستا برم از تو کیفت بیارم گوشی خودمم برداشتم گوشی زینب دادم دستش زینب ی مداحی گذاشت منم نتم روشن کردم -عه زینب بیا ببین مهدیه رسیده بین الحرمین هم با محمد رضا عکس انداخته هم ناهار مهمون امام حسینه زینب :خوشبحال لیاقتش داشت رفت من از هم چیز حتی پیکر داداشم جا موندم من انقدر بی لیاقتم که حتی برای وداع پیکر برادرم ندیدم 😭😭😭 همش صبوری صبوری چرا منو نطلبید تا توی کربلا آروم بشم -زینب تروخدا ببین داری میلرزی من میترسم حالت اینجا بد بشه دستم جای بند نباشه ترو خدا جان حسین پاشو زینب 😭 حالت داره بد میشه لرزش بدن زینب به حدی زیاد بود که مجبور شدم ببرمش دکتر آرامبخش بزنه بعد بریم خونه وقتی رسیدیم خونه خواب خواب بود زینب تو تختش خوابید خودمم رفتم تو پذیرایی که تلگرامم چک کنم چشمم خورد به عکس حسین رو پذیرایی گوشیم گذاشتم روی میز رفتم سمت عکسش -حسین تو فقط برادر زینب نبودی زینب مرید و مجنون و شاگرد تو بوده خودت آرومش کن همون جا روی مبل گوشی بدست خوابم برد وقتی چشمام باز کردم دیدم زینب داره زیارت عاشورا میخونه اونم با گریه -زینب چی شده ؟ چرا گریه میکنی؟ 💐💐💐💐💐💐💐💐 &راوی زینب با آرامبخش خوابم برد خواب دیدم کربلام بین الحرمینم حسین با لباس سبز پاسداری وسط بین الحرمین وایستاده یکم اونطرف تر محمدرضا دهقان و مجید قربانخانی ایستاده بودن حسین رفت سمت شهید دهقان یه بلیت گرفت و گفت منتظرتم خواهرجونم وقتی چشمام باز کردم الله اکبر اذان شنیدم نماز و زیارت عاشورام با گریه خوندم عطیه :زینب چی شده ؟ -خواب حسین دیدم 😭 تو بخاب من ی چیزی برای ناهار درست کنم قرمه سبزی درست کردم داشتم میرفتم عطیه بیدار کنم که تلفن زنگ خورد -الو بفرمایید :منزل شهید عطایی فرد؟ -بله بفرمایید :ببخشید حاج آقا هستن ؟ -خیر ببخشید شما ؟ **:کریمی هستم از ناحیه مزاحمتون میشم ببخشید میتونم با حاج خانم یا خواهر شهید صحبت کنم -بله خودم عطایی فر هستم خواهر حسین پیکر حسین تفحص شده ؟😔 کریمی:خیر خانم عطایی فر تماس گرفتم بگم برای عید نوروز همراه سایر خانواده شهدای جاویدالاثر مشرف میشید سوریه زیارت خانم زینب و قتلگاه یک سری از شهدای جاویدالاثر فقط حاج آقا که از کربلا برگشتن مدارکتون بیارید ناحیه اشکام همینطوری میرخت حسین گفت منتظرتم نام نویسنده :بانوی مینودری .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرم‌افزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆 ❤️اگر فکر می‌کنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر نداده‌اید، لطفاً آن را به دوستان‌تان هم معرفی کنید🙏
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره ششم 💖 📌 نام رمان 📝 هادی دلها 📝نویسنده: بانوی مینودری
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 بسم رب الشهدا 41 -عطیه ناهار درست کردما میخوری یا یه ساندویج درست کنم ببریم ؟ عطیه :وای قرمه سبزی نه بخوریم بریم -خخه شکموی کی بودی ؟ عطیه :زینب زود باش دیرمون شد داشتیم از خونه در میرفتیم بیرون که گوشیم زنگ خورد -عه از معراج الشهداست 😳😳 عطیه : خب حالا جواب بده الو سلام خانم عطایی فر خوب هستید؟ -الو سلام بفرمایید آقای مقدم مقدم : غرض از مزاحمت معراج الشهدا قراره برای اربعین میزبان ۸شهید گمنام بشه خانم رضایی گفتن زمانی که خودشون نبودن با شما برای پذیرایی از خواهران صحبت کنم -چقدر عالی ان شاالله فردا با خانم اسکندری میایم معراج الشهدا که ان شاالله بریم مادر شهید قربانخانی دعوت کنیم مقدم :منتظرتون هستم خانم عطایی فر -بله بفرمایید مقدم :خبر دارید محسن (منظورش همون لشگری بود) برای حفاظت از زائرین رفته کربلا دلم میخاست از پشت گوشی مقدم خفه کنما -نخیر در جریان نبودم به منم مربوط نیست یاعلی گوشی که قطع کردم عطیه گفت :چته چرا قرمز شدی ؟ اصلا چی گفت ؟ -بزنمش بمیرها احمق ب من میگه خبر دارید محسن رفته کربلا برای حفاظت به من چه آخه چیکار کرده عطیه :خب حالا آروم باش بگو چی گفت ؟ -نمیذارن که اخه 😡😡 مهمان داریم هشت شهید گمنام عطیه :عه چ عالی راستی زینب مگه گوشی بیاری مدرسه ؟ -اره بابام با خانم مافی هماهنگ کرده بعد از مدرسه رفتیم معراج الشهدا از همون جا زنگ زدیم با مامان و خواهر شهید قربانخانی هماهنگ کردیم بریم خونشون شهید قربانخانی یا بهتر است بگم ""حر مدافعین حرم "" شهیدی که از ‌همه مال ثروتش گذاشت و خود حضرت زینب دعوتش کرد وقتی رسیدیم یافت آباد خیلی راحت منزل شهید پیدا کردیم وقتی مامان مجید دیدیم از کلامش دلتنگی برای مجید میبارید مادر شهید:منو مجید خیلی بهم وابسته بودیم تا دبیرستان بردم زمانی کهـ بهش گفتم بزرگ شدی دیگه مدرسه نرفت به ما میگفت میخام برم آلمان اما از کاراش رفتاراش مشخص بود دیگه زمینی نیست -حاج خانم اربعین هشت شهید گمنام مهمون داریم خوشحال میشم شما و دختر خانمتون تشریف بیارید خانم قربانخانی :ان شالله میایم عزیزم وقتی از خونه شهید خارج شدیم - عطیه امشب بریم کهف ؟ عطیه : بشرطی ک حالت بد نشه -قول✋ نام نویسنده:بانوی مینودری .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرم‌افزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆 ❤️اگر فکر می‌کنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر نداده‌اید، لطفاً آن را به دوستان‌تان هم معرفی کنید🙏