هدایت شده از انگیزشی و ثروتزا 💰💸💰
🌸🍃🌺﷽🌺🍃🌼
✍️ سرمایه گذاری در این پروژه ، رسما در یک جمله کوتاه اینه :👇
(1) پول بیشتری رو وارد جیب شما میکنه ( توسط پلنش )
👈 رفاه بیشتر با افزایش درآمد
(2) پول کمتری رو از جیب شما خارج میکنه ( توسط کارت تخفیفش )
👈 رفاه بیشتر با کاهش هزینهها
📢📢 توی زندگی عادی
برای رسیدن به رفاه ( یا رفاه بیشتر )
‼️ یا باید هزینه هامونو کاهش بدیم
‼️ یا باید درآمدمونو افزایش بدیم
❌ که عملا برای آحاد جامعه میسر نبوده و نیست ، علیالخصوص با اوضاع نابسامان اقتصادی امروزه کشور ....!!!
😤 ضمن اینکه قدرت خرید سرمایهگذاران، کاهش چشمگیری داشته و داره ...
✅ این پروژه فضایی مناسب برای هر خانوار در این اوضاع و احوال ایجاد کرده تا مقوله افزایش درآمد و کاهش هزینهها رو رقم بزنه و میزنه، کافیه #مثل_ما طرح ساده و قدرتمندش رو بشناسی و باورش کنی ، به همین #سادگی #میلیونرشو......
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
هدایت شده از بایگانی پروژه
✍ 💯% باما و در کنارما میلیونر شو ، در 👇👇👇
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
✍ 💯% تو هم اگه میخوای پولدار شی بیا در 👇👇
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
✍ 💯% برای پولدار شدن دیر نیست ، بیا در 👇👇
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
✍ 💯% ما توانستیم ، تو هم میتونی ، بیا در 👇👇
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
✍ 💯% تو هم میتونی پول پارو کنی ، حتما سری بزن
#یک_سوال_کردن_ضرر_نداره
.
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
سلام دوستاران رمان رمان پسر نوح بخوبی و رضایت شما بزرگوارن تمام شده انشاءالله از فردا رمان #مجنون
💕🙇♀💕🙇♀💕🙇♀💕
#رمان_مذهبی_مجنون_من_کجایی
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷
مجنون من کجایی؟
#قسمت_ششم
به سمت اتاق آبجی رقیه حرکت می کنم ..
در را باز می کنم می بینم معصومانه خوابیده ..
چقدر ضعیف شده ..
امیدوارم راه حلی که برنامه ریزی کردم قویش کنه !!!
به سمت تختش میرم
-رقیه جان
خواهرگلم
پاشو عزیزم
پاشو بریم مزارشهدا
رقیه با صدای خواب آلود:
- چشم
-پس تا تو حاضر بشی
من یه زنگ به یکی از دوستام بزنم
رقیه :چشم
از اتاق رقیه به سمت اتاق خودم رفتم
گوشی رو برداشتم
-سلام سید
سید مجتبی :سلام علیکم برادر
-خخخ
خوش مزه
زنگ زدم بپرسم برنامه هئیت چه مدلیه ؟!!
سید:عرض به حضورتون برادر جمالی...
این مداح هئیت ما مدافع حرم هست
صبح تشریف آوردن از سوریه ..
-از خونه ما رفتی روی کله قند خوابیدی؟که شیرین شدی
یا رفتی قم تو نمک خوابیدی که بانمک شدی ..!!!؟
سید؛هیچ کدام بالام جان
انصافا تو نمیدونی چرا برادر جمالی مداح ما هم هست ؟!!
داعش بهش کارساز نیست
-خخخخ گلو له نمکی
موندم ی طوری شهید بشم جیگر رفقا بسوزه ..
برو دیگه بچه پرو
فعلا یاعلی...
سید: یاعلی
تق تق
رقیه:داداش من حاضرم
-بفرما فدات بشم
بزن بریم
سوار ماشین شدیم
خب رقیه خانم تعریف کن
چه خبر؟!!!
رقیه: عرض ب حضورتون که قراره کلاسام شروع بشه..
پنج شنبه حاجی گفت برم معراج
-إه موفق باشی
راوی رقیه:
ساعت ۱۰ تو معراج الشهدا جلسه داشتیم
الانم با داداش تو راه معراجیم...
وارد معراج الشهدا
تو اتاق اصلی معراج که مخصوص همین جلسات است شدیم .
داداشم عادتش بود جایی که خواهران باشن
چند بار یاالله میگه ..
ساعت ۱۰بود حاج آقا کریمی وارد شد ..
همه به احترامش بلند شدیم ..
با برادران دست داد ..
حاج آقا :بسم الله الرحمن الرحیم
بچه ها ببنید
قراره همتون جزو بچه های جمع آوری آثار شهدا بشید ...
دوتا خانم و یه آقا
اما تیم اصلی مون فقط یه خانم -یه آقا هستن
اسامی تک تک خونده می شود ..
حاج آقا کریمی :اما تیم اصلی
سیدمجتبی حسینی و رقیه جمالی جزو تیم اصلی هستن ...
همه بچه ها رفتن
منو آقای حسینی موندیم
حاج آقا:بچه ها شما دوتا خیلی وظیفتون سنگینه..
همه این لیست فرمانده هستن ...
ازتون توقع کار عالی دارم ...
نه مصاحبه معمولی ...!!!
منو آقای حسینی اصلا سربلند نکردیم ..
حاج آقا:
خوب بچه ها من دارم میرم مزار شهدا ..
اگه می خوایید بیاید یاعلی
البته حسین آقا میاد. ..
سر راهم میریم دنبال دخترم
-آخ جون حسنا میاد ...
📎ادامه دارد . . .
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
سلام دوستاران رمان رمان پسر نوح بخوبی و رضایت شما بزرگوارن تمام شده انشاءالله از فردا رمان #مجنون
💕🙇♀💕🙇♀💕🙇♀💕
#رمان_مذهبی_مجنون_من_کجایی
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷
مجنون من کجایی؟
#قسمت_هفتم
به سمت ماشین حرکت کردیم ..
-داداش حسنا خانم هم داره میاد مزارشهدا..
داداش سرش رو انداخت پایین و قرمز شد ..
وا اینجا چه خبره !!!
این چرا قرمز شد خدایا ..؟!!!
به جان خودم یه خبریه اینجا!!
تو راه حسنا هم به ما اضافه شد،
حسنا و آقای حسینی خواهر -برادر شیری بودن
حسنا با آقای حسینی سلام و علیک کرد..
رو به حسین با صدایی که خجالت و حیا توش موج می زد گفت سلام آقای جمالی ..
دیگه به یقین رسیدم اینجا یه خبریه
باید به مامان و زینب بگم ...
بالاخره به مزارشهدا رسیدیم
استاد رو به ما گفت بچه ها اجازه میدید من با رفقام تنها باشم ؟؟
بعدا" شما اضافه بشید..
این سه تا چرا سرخن ؟؟!!
خدایا اینجا چه خبره ؟!!!
-بچه ها شما روزه سکوتید عایا ؟؟؟
حسنا خانم و داداش جان
یا خدا این دو تا چرا سیب قرمزن !!
شما دو تا که روزه سکوتید ...
استاد که پیش پدرن من میرم پیش دوست شهیدم..
حسین :باشه مراقب خودت باش
-باشه داداش جان
به سمت مزار دوست شهیدم راه افتادم ...
شهید ابوالفضل ململی
شهیدی که عاشقش بودم
دقیقا مثل آقا قمربنی هاشم شهید شده ..
تو عملیات کربلای ۴ شهید شده
منطقه ای که
آدم توش پرواز می کرد تا صحن بین الحرمین میره ...
بعد از یه ربع ما به حاج آقا اضافه شدیم ...
ساعت ۱ظهره داریم میریم خونه
قراره شب بریم دعای کمیل .
اما تا شب باید رفتارای حسین و حسنارو به مامان بگم ..
با حسین وارد خونه شدیم
مامان :بچه ها خوش اومدین
مامان باید باهاتون حرف بزنم ..
مامان:باشه عزیزم بیا
-مامان
فکرکنم باید برای پسرت آستین بالا بزنی
مامان:یعنی چی؟
مامان امروز منو داداشم و حسنا و آقای حسینی رفتیم مزارشهدا ..
مامان این دوتا سکوت و سرخ .......
مامان:تو مطمئنی
-۹۹درصد
مامان :باشه عزیزم
حسین جان پسرم بیا ناهار
سر میز ناهار مامان شروع کرد به حرف زدن..
_حسین جان
حسین :بله مادر ما برات یه دختر خوب سراغ داریم ...
غذا پرید تو گلوی داداش
با دست زدم پشتش
برادر من آروم ....
حسین: مادر
من فعلا بهش فکر نمی کنم ..
آب ریختم دادم دستش ، داشت آب می خورد گفتم کلا فکر نمیکنی یا به حسنا فکر می کنی؟!!!!!!!
باز آب پرید گلوش ..
-مبارک باشه داداش جان
مامان : زنگ بزنم خونشون؟
حسین سرش رو انداخت پایین ..
-مبارکه ......
📎ادامه دارد . . .
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
سلام دوستاران رمان رمان پسر نوح بخوبی و رضایت شما بزرگوارن تمام شده انشاءالله از فردا رمان #مجنون
💕🙇♀💕🙇♀💕🙇♀💕
#رمان_مذهبی_مجنون_من_کجایی
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷
مجنون من کجایی؟
#قسمت_هشتم
مادر پای تلفن نشست ..
شماره تلفن خونه حاج آقا کریمی رو گرفت ..
مادر حسنا تلفن رو جواب داد ..
بعد از صحبتها
و قطع تلفن رو به من که هیجان داشتم و حسین سر به زیر، کرد و گفت :
برای جمعه ساعت ۷غروب قرار گذاشتم ..
هورا
هورا
هورا
من برم استراحت کنم...
حسین: مادر با اجازتون منم برم اتاقم
راوی حسین :
وای از این رقیه شیطون
بدجنس ...
ای خدا نوکترم ..
اما یعنی حسنا خانم قبول میکنه همسر یه پاسدار مدافع حرم بشه ؟!!!
عشق اول من حرم بی بی و شهادته و بعد ازدواج با حسنا خانم ..
توکلت علی الله ...
اگه قبول نکرد نمی تونم روی عشق به
بی بی خط بکشمـ ..
فوقش از عشق زمینیم میگذرم !!
گوشی رو برداشتم و مداحی ارغوان پلی کردم ..
(ز کودکی خادم این تبار محترمم)
بالاخره روز جعمه از راه رسید .
کت و شلوار مشکی پوشیدم با یه پیراهن سفید ..
سر راهمون یه دست گل رز قرمز و گل رز سفید خریدیم ...
مادر ،من ،زینب ،رقیه
فکرکنم رقیه درحال بال درآوردنه!!
زنگ زدیم حاج آقا کریمی در را باز کرد ..
با حاج خانم برای استقبال ما اومدن ..
وارد شدیم
حاج خانم :حسنا جان دخترم چای بیار ..
حسنا خانم با چادر وارد شد ..
سرم رو انداختم پایین
بالاخره نوبت من بود چای بردارم...
استرس داشتم...
تو دلم غوغا بود..
سعی کردم جلوی لرزش دستامو بگیرم ...
آروم چای رو برداشتم
یه لحظه چشم تو چشم شدم با حسنا خانوم..
مشخص بود که از خجالت قرمز شده صورتش ..
منم کل تنم و گر گرفته بود ..
حسنا خانم بعد یک مکث کوتاه از جلوم رد شدو روی مبل نشست ..
صدای مادرم منو از فکرو خیال آورد بیرون..
مادر :حاج خانم اگه اجازه میدید
این دوتا بچه برن حرفهاشون رو بزنن ؟!!
حاج خانم :بله حتما ..
حسنا جان حسین آقا رو راهنمایی کن
وارد اتاق شدیم
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم بالاخره شروع کردم حرف زدن ..
-حسنا خانم عشق اول من شهادت و دفاع از حرمه
سخته کارم ..
اما تمام سعیمو میکنم شما سختیش رو حس نکنید ..
نظرتون چیه ؟!!!
درحالیکه همچنان سرش پایین بود گفت علی که باشد فاطمه میشوم ......
-مبارک باشه
با هم از در خارج شدیم ..
کوتاه ترین حرف زدن تو خواستگاری حرف زدن ما بود ظاهرا ،کوتاه و مفید ....
مادر :دهنمونو شیرین کنیم ؟!!!
حسنا:هرچی مامان و بابا بگن ..
حاج آقا: مبارکه ان شالله ...
📎ادامه دارد . . .
🔰دیگه از اینجا به بعد داستان شخصیتهای اصلی مشخص میشن
ممنونم از صبرتون ...
📎ادامه دارد....
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
سلام دوستاران رمان رمان پسر نوح بخوبی و رضایت شما بزرگوارن تمام شده انشاءالله از فردا رمان #مجنون
💕🙇♀💕🙇♀💕🙇♀💕
#رمان_مذهبی_مجنون_من_کجایی
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷
مجنون من کجایی؟
#قسمت_نهم
راوی رقیه
دو روز پیش حسنا و حسین طلوع آفتاب روز جمعه تو مسجد جمکران محرم هم شدن
خیلی خوشحال بودم از این پیوند ..
امروز من با آقای حسینی تو معراج الشهدا جلسه داریم ..
بریم هماهنگ کنیم کی و دیدار کدوم شهید..
با چه کسانی قراره مصاحبه کنیم
با ماشین به سمت معراج الشهدا حرکت کردم ...
وارد مزارشهدا شدم ..
پسر شهید محمدی را از بچه های معراج الشهدا دیدم ..
محمدی:سلام
معمولا با برادران سلام علیک نمی کنم ..
اما وقتی اونا سلام میدن به دور از ادبه
جوابشون رو ندم ...
-سلام
محمدی:خوب هستید خانم جمالی؟
همچنان سر به زیر گفتم :ممنون
محمدی:از طرف من به حسین آقا تبریک بگید..
-ممنون حتما
محمدی:خانم جمالی حقیقتا می خواستم بگم لطفا امشب تشریف بیارید هئیت خواهرم باهتون کار دارن
-بله
وارد اتاق جلسه شدم
وا این آقای حسینی چرا اخمو هستش!!!
آقای حسینی: خانم جمالی تشریف نمیاوردید الانم
-آقای حسینی من دیر نکردم ..
بعد جلسه رسمی نیست که برادر من،
الانم بفرمایید تا جلسه دیر نشده !!
دست آقای حسینی رفت سمت موهاش و گفت :حلال کنید عصبانیم
-من باید پاسخگوی عصبانیت شما باشم.
حسینی: حلال کنید
بفرمایید تا توضیح بدیم ..
ما با خانواده شهدا عباس بابایی ، رضا حسن پور مصاحبه داریم
با همرزمانشون
ان شالله از فردا شروع میکنیم
این دفترچه را مطالعه کنید ..
- بله حتما یاعلی
حسینی : بابت برخودم ببخشید ...
-امیدوارم تکرار نشه . !!
راوی سید مجتبی حسینی
ساعت ۱۱ است با خانم جمالی جلسه دارم
پا شدم برم از تو اتاقم لیست شهدا رو بیارم،
که دیدم محمدی با خانم جمالی صحبت میکنه..
آتیش گرفتم
مدتهاست می خوام مادر و خواهرم رو بفرستم منزلشون ..
اما حسین نبود منم دست نگه داشتم
اما گویا الان مجبورم دست به کار بشم ..
شنیدم محمدی از خانم جمالی خواست شب بیاد هئیت
خواهرش با ایشون کار داره.
شدیدا عصبی شدم
وای خدا نکنه بره خواستگاری..!!
باید با خانوادم صحبت کنم
باید سریع بریم خواستگاری
تحملش رو ندارم دستش تو دست یه نفر دیگه ببینم
فکرشم منو روانی می کنه ..
وای به عملش
وقتی وارد شد
خیلی بد برخود کردم بخدا دست خودم نبود!!
اما خانم جمالی خیلی ناراحت شد
بعد از رفتنشون سرم رو تو دستام فشار میدادم ..
به خودم گفتم لعنت به تو مجتبی که فقط بلدی گند بزنی ..
مشتم رو کوبیدم رو میز
عذاب وجدان داشتم اما کار اشتباهی بود که انجام دادم گذشت
📎ادامه دارد . . .
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
سلام دوستاران رمان رمان پسر نوح بخوبی و رضایت شما بزرگوارن تمام شده انشاءالله از فردا رمان #مجنون
💕🙇♀💕🙇♀💕🙇♀💕
#رمان_مذهبی_مجنون_من_کجایی
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷
مجنون من کجایی؟
#قسمت_دهم
راوی رقیه
خیلی از رفتار آقای حسینی ناراحت شدم
چرا اونطوری رفتار کرد !!!
رسیدم خونه ..
-مامان
مامان
حسنا:سلام خواهرشوهر جان..
مامان خونه نیست ؟
-إه عروس گلی
خوبی؟
حسنا: مرسی معراج چه خبر؟
-سلامتی
شب بریم هئیت ؟
حسنا:بله
بریم
حاج آقای من مداحه
-من فدای حاج آقای شما بشم ..
حسنا:شوهر منه..
-داداش منه ها ...
حسنا:رقیه مامان رفته پیش پدر
ناهار نمیاد ..
حسین آقا هم گفت سپاهه تا ساعت ۴
بعدش میره هئیت ..
بیا ما ناهار بخوریم استراحت کنیم
بعد میریم هئیت ...
-باشه
ناهار خوردیم من رفتم تو اتاقم استراحت
حسنا هم رفت تو اتاق حسین
همه فکرم درگیر آقای محمدی و آقای حسینی بود..
ساعت ۵:۳۰ بود با صدای آلارم گوشی بلند شدم ...
-حسنـــــــــــــــــــــا
عــــــــــــــــــــروس گلی
پاشو
حسنا در حالی که خمیازه می کشید
باشه ...
بریم ...
-بچه تو هنوز خوابی !!!!
برو حاضر شو...
وارد حیاط هئیت شدیم
بچه هارو از دور دیدم
یه خانمی به سمتم اومد
خانم:ببخشید خانم جمالی ؟!!
-بله خودم هستم شما
خانم:خواهر آقای محمدیم
- بفرمایید
خانم محمدی:حقیقتش می خواستم ازتون برای برادرم خواستگاری کنم ...
همون موقعه آقای حسینی وارد حیاط شد ..
دستش رو مشت کرد و گذر کرد ..
-خانم محمدی شرمنده من قصد ازدواج ندارم ...
یاعلی
فکرم عجیب درگیر بود آقای محمدی خیلی وقت بود..
میشناختم شاید،از دوران دبیرستان،
پسر خوبیه
چرا بدون فکرگفتم نه !!
من چمه خدایا !
خوابم نمی برد از پس غلط زده بودم روانی شدم..
رفتم تو حیاط وضو گرفتم
خونه ما آپارتمانی نبود ..
برای همین راحت بودیم
همیشه یه فرش تو حیاط پهن بود
قامت نماز شب بستم ...
۱۱رکعت نماز عاشقی بود
بعدش زیارت عاشورا خوندم
نمی دونم چرا دلم خواست همون جا تو حیاط بخوابم !!!
رفتم اتاقم گوشی و بالش و پتو رو برداشتم ...
أأأ خیلی وقت بود تلگرامو چک نکرده بودم !!!!
شاید ده روز ...!!!
خخخخ ده روز خیلیه ...
خوب اول بذار پروفایلم و عوض کنم ..
اووووم ..
آهان این عکس شهید زین الدین خیلی قشنگه ..
من شهید زین الدین رو دوست دارم ..
فردا صبح باید معراج الشهدارو سیاه پوش کنیم ..
تا محرم فقط ۲روز مونده ..
أأأ فرحناز ۱۰روز پیش پیام داده که عقدشه
برم ؟!!!
منم ک چقدر رفتم
الان منو دار میزنه ...
ساعت گوشی رو نگاه کردم
خاک عالم ۳صبحه ....
حالا اشکال نداره بذار پیام بدم ...
-سلام عروس خانم
فرحناز جونم
این ده روز داداشم تازه سوریه اومده بود من نبودم...
ارسالش کردم
وییی دو تیک خورد ...
فرحناز : می کشمت
اصلا قهرم ...
اصلا بی خود چک نکردی ..
اصلا دیگه دوست ندارم ..
وایستا اگه به محمد هادی نگفتم عشقشو اذیت کردی ...!!!
کدوم محمد هادی ؟
فرحناز :خاک تو .....
محمد هادی مهدوی
آقاهمون ..
-بچه پرو
درکل آقا مبارک باشه ..
ما هم عروس دار شدیم ..
فرحناز : منو نمیدیدی بگیری
حالا کی عروستونه؟
-حسناکریمی
فرحناز : عزیزم😇
فردا معراج الشهدا هردوتون رو میکشم ....
مزاحم نشو شب بخیر ...
بخوابم عایا ساعت ۳:۱۸دقیقه است ..
اذان ۵:۳۰ صبحه
یکی عایا بیدارم میشم ؟؟؟
خوابم برد..
برای اذان حسین داداش منو بیدار کرد .
نماز که خوندم بازم خوابیدم .
ساعت. ۹بعد از صبحانه منو حسین و حسنا رفتیم معراج الشهدا ...
برای سیاه پوش کردن
📎ادامه دارد . . .
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
هدایت شده از بایگانی پروژه
.
✍ 💯% باما و در کنارما میلیونر شو ، در 👇👇
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
✍ 💯% تو هم اگه میخوای پولدار شی بیا در 👇👇
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
✍ 💯% برای پولدار شدن دیر نیست ، بیا در 👇👇
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
✍ 💯% ما توانستیم ، تو هم میتونی ، بیا در 👇👇
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
✍ 💯% تو هم میتونی پول پارو کنی ، حتما سری بزن
#یک_سوال_کردن_ضرر_نداره
.
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
هدایت شده از بایگانی پروژه
🌸🍃🌺﷽🌺🍃🌼
#توجه #توجه #توجه #مهم
سلام دوستان من مدیر گروههای تبلیغ کن باصلوات هستم
کسانی که در #تلگرام کانال یا گروه اسلامی ، مذهبی دارند
#توجه کنند
در تلگرام کاری برام پیش امد هرجا رفتم تبلیغ کنم، دیدم هیچ جا رایگان نیست .
تصمیم گرفتم و 10 گروه باعکس پروفایل بالا درست کردم برای تبلیغ کانالها و گروههای اسلامی ،
مثل ایتا در #تلگرام هم تندتند تبلیغ کنید ، فقط اول کاره باید شروع کنید که راه اندازی بشه ،
و برای آگاهی بیشتر به دوستان خودتون اطلاع رسانی کنید، من که در تلگرام جایی برای تبلیغ کردن ندارم ، گروهها رو برای رضای خدا تبلیغ کنید . ثواب دارد
24 ساعت تبلیغ کنید ، خواهشا فقط اسلامی و مذهبی باشد
امیدوارم خدا کمک کند و شما هم راضی باشید
التماس دعای فرج
https://t.me/joinchat/HNZmShMwzuJWjUbodQYXpg
گروه تبلیغ مسیر سبز (1)👆
https://t.me/joinchat/HNZmShVBRygYcvUfE2JCsQ
گروه تبلیغ مسیر سبز (2)👆
https://t.me/joinchat/HNZmShWjTP1QkCLGuoF4Nw
گروه تبلیغ مسیر سبز (3)👆
https://t.me/joinchat/HNZmShcXBttfIK8vn7sLDQ
گروه تبلیغ مسیر سبز (4)👆
https://t.me/joinchat/HNZmShPidFblW19tTdAv7w
گروه تبلیغ مسیر سبز (5)👆
https://t.me/joinchat/HNZmShN6L2y6_Nwr220mnA
گروه تبلیغ مسیر سبز (6)👆
https://t.me/joinchat/HNZmShWqk8sNcNP_PyEBjw
گروه تبلیغ مسیر سبز (7)👆
https://t.me/joinchat/HNZmShcvFmha4Msewu3PPA
گروه تبلیغ مسیر سبز (8)👆
https://t.me/joinchat/HNZmShM48DYE66SFhEWkkQ
گروه تبلیغ مسیر سبز (9)👆
https://t.me/joinchat/HNZmShVPYB7hJ-XtYD64AA
گروه تبلیغ مسیر سبز (10)👆
.
☑️ لینکها برای راحتی شما 👇👇👇
♦️♦️بیش از 500 #کتابهایpdf و #نرمافزارهای = شامل #رمانها #اعتقادی #اخلاقی #کاربردی و مهم و ارزشمند 🌻و امکانات زیاد دیگر... را در این کانال #دانلود کنید.
🔴🔵🔴 لینک راهنما که تا به الانه در کانال قرار گرفته 👇تماما مذهبی👇اسلامی
🍎لیست اول 👇
https://eitaa.com/zekrabab125/19259
💚 تعداد 51 نرمافزار و کتاب pdf کاربردی , رمان عقیدتی ، سیاسی ، و ..... 👆👆👆
🍎لیست دوم 👇
https://eitaa.com/zekrabab125/20779
💚 تعداد زیادی نرم افزارهای و کتاب pdf کاربردی ، عقیدتی ، حدیثی ، و .....👆👆
🍎لیست سوم👇
https://eitaa.com/zekrabab125/27333
💚 تعداد 130 کتابهای pdf = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆
🍎لیست چهارم👇
https://eitaa.com/zekrabab125/29115
💚 تعداد 100 کتابهای pdf و نرمافزار = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆
🍎لیست پنجم
https://eitaa.com/zekrabab125/30402
💚 تعداد 76 کتابهای pdf و نرمافزار = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆
🍎لیست ششم
https://eitaa.com/zekrabab125/31665
💚 تعداد 65 کتابهای pdf و نرمافزار = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆
🔴🔴برای راحتی شما 👇👇👇
♦️☀️ 16 کتاب صوتی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 #کلیک_کنید👇
https://eitaa.com/zekrabab125/32631
♦️♦️♦️
🔴🔴برای راحتی شما 👇👇👇
♦️☀️ 17 رمان آماده که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 #کلیک_کنید👇
https://eitaa.com/zekrabab125/32414
💚💚💚💚💚
.
💚🔵⚪️🔴💚🔵⚪️🔴💚🔵⚪️🔴💚
♣️♣️ رمانهای متنی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 #کلیک_کنید👇
💚 برای خواندن اولین داستان بلند بنام ↘️
رمان ( #پــــناه ) کلیک کنید 👇👇🔴
https://eitaa.com/zekrabab125/13374
💚 برای خواندن دومین داستان بلند بنام ↘️
رمان ( #سجده_عشق ) کلیک کنید👇👇🔴
https://eitaa.com/zekrabab125/15243
💚برای خواندن سومین داستان بلند بنام ↘️
رمان ( #تاپروانگی ) کلیک کنید 👇👇🔴
https://eitaa.com/zekrabab125/15901
💚برای خواندن چهارمین داستان بلند بنام↘️
رمان ( #فرار_از_جهنم )کلیک کنید 👇👇🔴
https://eitaa.com/zekrabab125/17199
💚برای خواندن پنجمین داستان بلند بنام↘️
رمان ( #مردی_در_اینه )جلد اول کلیک کنید👇👇🔴
https://eitaa.com/zekrabab125/22872
💚برای خواندن ششمین داستان بلند بنام↘️
رمان ( #مردی_در_اینه )جلد دوم کلیک کنید👇👇🔴
https://eitaa.com/zekrabab125/19607
💚برای خواندن هفتمین داستان بلند بنام↘️
رمان ( #هادی_دلها )کلیک کنید👇👇🔴
https://eitaa.com/zekrabab125/20317
💚برای خواندن هشتمین داستان بلند بنام↘️
رمان( #فنجانی_چای_باخدا ) 122 قسمت👇👇🔴
https://eitaa.com/zekrabab125/21209
💚برای خواندن نهومین داستان بلند بنام↘️
رمان( #اینک_شوکران ) 51 قسمت👇👇🔴
https://eitaa.com/zekrabab125/23895
💚برای خواندن دهومین داستان بلند بنام↘️
رمان( #کف_خیابان ) 98 قسمت👇👇🔴
https://eitaa.com/zekrabab125/24674
💚برای خواندن یازدهمین داستان بلند بنام↘️
رمان( #دختر_شینا ) 265 قسمت👇👇🔴
https://eitaa.com/zekrabab125/27860
💚برای خواندن دوازدهمین داستان بلند بنام↘️
رمان( #راز_کانال_کمیل ) 53 قسمت👇👇🔴
https://eitaa.com/zekrabab125/27901
💚برای خواندن سیزدهمین داستان بلند بنام↘️
رمان( #مبارزه_با_دشمنان_خدا ) 72 قسمت👇👇🔴
https://eitaa.com/zekrabab125/28450
💚برای خواندن چهاردهمین داستان بلند بنام↘️
رمان( #دختران_آفتاب ) 171 قسمت👇👇🔴
https://eitaa.com/zekrabab125/28891
💚برای خواندن پانزدهمین داستان بلند بنام↘️
رمان( #مـــرد ) 75 قسمت👇👇🔴
https://eitaa.com/zekrabab125/30725
💚برای خواندن شانزدهمین داستان بلند بنام↘️
رمان( #علمدار_عاشق ) 50 قسمت👇👇🔴
https://eitaa.com/zekrabab125/31369
💚برای خواندن هفدهمین داستان بلند بنام↘️
رمان( #آخرین_عروس ) 33 قسمت👇👇🔴
https://eitaa.com/zekrabab125/32361
💚برای خواندن هجدهمین داستان بلند بنام↘️
رمان( #پسر___نوح ) 66 قسمت👇👇🔴
https://eitaa.com/zekrabab125/32974
♦️♦️♦️ شروع رمان مذهبی بنام #مجنون_من_کجایی
👇👇👇👇
https://eitaa.com/zekrabab125/32963
نوزدهمین رمان بنام ( #مجنون_من_کجایی ) قسمت 1 تا 5 👆👆
https://eitaa.com/zekrabab125/32982
نوزدهمین رمان بنام ( #مجنون_من_کجایی ) قسمت 6 تا 10 👆👆
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #نوزدهم ❤️ بنام #مجنون_من_کجایی 📝 نوشتهی: 📓 تعداد صفحات
💕🙇♀💕🙇♀💕🙇♀💕
#رمان_مذهبی_مجنون_من_کجایی
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷
مجنون من کجایی؟
#قسمت_یازدهم
راوی سید مجتبی حسینی
وقتی وارد هئیت شدم دیدم خواهر رضا (محمدی) داره با خانم جمالی حرف میزنه..
یاامام حسین خودت کمکم کن ..
بعد نیم ساعت رضا با چهره که توش ناراحتی موج میزد وارد حسینه شد .
شنیدم عباس یکی از دوستامون بهش میگه :حتما قسمت نبود ..
آقا مخلصتم
یعنی خانم جمالی گفته نه ..؟!!!!
شب که رفتم خونه, بعد از شام رفتم مزار شهدا قصد مزار شهید خودم هاشم صمدی بود اما
قلبم و پاهام منو به سوی مزار شهید خانم جمالی برد ..
ابوالفضل ململی
گوشیم رو از جیبم درآوردم و روی مداحی سپر حامد زمانی پلی کردم
آقا ابوالفضل به خدا عشقم پاکه
واقعا واسه ازدواج میخامش
تو مرام ما بچه هئیتی ها نیست بی دلیل با نامحرم هم صحبت بشیم
کمک کن ...
بعد از یه ربع به سمت مزار پدر خانم جمالی راه افتادم
شهید محمد جمالی 🌷
سلام حاج آقا
فردا مادرم زنگ میزنه منزلتون برای امرخیر
اما قبلش می خواستم دخترخانمتون رو از شما خواستگاری کنم ..
تا ساعت ۱۲شب مزارشهدا بودم ..
وارد خونه شدم فهمیدم همه خوابن..
دیروز صبح بعد از ماجرای سلام و علیک محمدی با خانم جمالی به هزار و یک مصیبت تونستم به خواهرم بگم
که برای ازدواج به خواهر حسین فکر می کنم ..
زنگ بزنن خونشون..
زمانی که داشتم با خواهرم حرف میزدم فکر کنم از خجالت ده بار مردم و زنده شدم !!!!
آخر سرم خواهرم گفت حتما به مامان میگه ..
امروز سر شام مامان یهو گفت مجتبی جان فردا زنگ میزنم خونه خانم جمالی اینا
غذا پرید گلوم
از خجالت پیش پدرم آب شدم
بعد از شام واقعا روم نمیشد تو خونه بمونم ..
هم اینکه دلم آرامش می خواست
برای همین راهی مزار شهدا شدم
الانم که ساعت یک نصف شبه واقعا خوابم نمیبره ..
پاشدم وضو گرفتم زیارت عاشورا خوندم ..
بعدش حدود ساعت ۱/۳۰بود قامت برای نماز شب بستم
ساعت ۲:۴۵دقیقه است بخوابم که صبح باید بریم معراج الشهدارو سیاه پوش کنیم ..
باید حتما باخانم جمالی هم صحبت کنم
راوی رقیه
حسین:بچه ها حاضرید؟
بریم ؟
من و حسنا:بله
نزدیکهای معراج الشهدا بودیم
که گوشیم زنگ خورد ..
فرحناز بود .
-الو
فرحناز:سلام علیکم خواهر جمالی کجایی خانم؟
-مرگ نزدیکیم
فرحناز:خیلی ممنون از محبتت
همزمان با قطع کردن مکالمه گوشی حسین زنگ خورد. .
چشم حاجی
تا یه ربع دیگه ناحیه ام
یاعلی
بچه ها من شمارو میرسونم معراج خودم باید برم ناحیه
حسنا:حسین خبری شده؟
اعزامی ؟
حسین :نمی دونم خانم !!!!
حسنا طفلک ناراحت آروم گرفت
حسین داداش مارو دم در معراج پیاده کرد ..
خودش رفت ناحیه
وارد حیاط معراج الشهدا شدم
دوستای صیمیم تو حیاط بودند
پانداهای من (فرحناز، مطهره، محدثه)
من عاشق عروسک پاندام ...
یادش بخیر یه بار چه غوغایی کردم سر این عروسک خرس ...
داشتیم معراج کار میکردیم
که مطهره با یه خرس واردشد،
منم که هیجانی ...
جیغ جیغی گذاشته بودم
که نگو. .
آخرسرم یهو دیدیم حسین جان و آقای حسینی
هنگ رفتار من ... !!!!
برای همین هر کسی رو که دوست دارم یا بهش میگم پاندا یا کوفته ....
داشتم می رفتم سمت پانداهای خوشگلم ..
که صدای آقای حسینی مانع شد!
آقای حسینی:خانم جمالی
-سلام بله
آقای حسینی:بابت رفتار دیروزم بازم عذر می خوام ..
-دیگه مهم نیست
آقای حسینی:دلیلش تا عصر متوجه میشید
چشام گرد شد یعنی چی دلیلشو تا عصر میفهمم سرمو انداختم پایین و جوابشو دادم ..
-امیدوارم قانع کننده باشه
یاعلی
📎ادامه دارد . . .
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #نوزدهم ❤️ بنام #مجنون_من_کجایی 📝 نوشتهی: 📓 تعداد صفحات
💕🙇♀💕🙇♀💕🙇♀💕
#رمان_مذهبی_مجنون_من_کجایی
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷
مجنون من کجایی؟
#قسمت_دوازدهم
به بچه ها نزدیک شدم
فرحناز :رقیه پَر
میبینم که دارم تک تکتون رو مزدوج می کنم ...!
-فرحناز: چی میگی؟
فرحناز:برادر حسینی با تو مزدوج میشه
-برو بابا
دیوونه
فرحناز:اگه شد چی ؟
-اگه نشد چی؟
فرحناز اگه شد من برات یه انگشتر جدید می خرم
-شرط بندی؟
خاک عالم
فرحناز:نه خیرم
هدیه ..
حسنا: بچه ها بیایید می خوایم کار و شروع کنیم ..
سیه پوش شدن حسینه تا ساعت ۱ظهر طول کشید ..
آقای حسینی گفت ناهار میخرم همه بخورید بعد برید
دیگه تا ما برسیم خونه ساعت ۲/۲۵دقیقه شد .
تا وارد خونه شدیم ..
مامان:رقیه برات خواستگار زنگ زده
-هان ؟
چی؟
خواستگار؟
مامان: بله خواستگار
تو ۱۹سالته دیگه باید ازدواج کنی ..
-مامان
من قصد ازدواج ندارم !!!
مامان: حداقل بپرس کیه؟
شاید نظرت عوض شد ..!
-مگه فرقی هم داره
مامان:بله داره
-خوب کیه؟
مامان:سید مجتبی حسینی
-حسینی ؟؟!!!!
مامان:حالا داری؟
-اجازه بدید فکرام رو کنم ،
با پدر مشورت کنم چشم ...
مامان:به حاج خانم گفت ۹شب زنگ بزنه ..
جواب بده
-چشم
هنگ بودم.. وای خدا مگه میشه ؟
یه ذره استراحت کردم ..
بعد پاشدم حاضر شدم برم پیش بابا
یه مانتو آبی کاربونی پوشیدم و یه روسری فیروزه ای سرکردم .
بازم مثل همیشه چادرم همدم همیشگیمو سر کردم ..
این بار با ماشین خودمون رفتم.
درب ورودی مزار یه شیشه گلاب خریدم ..
به سمت مزار بابا حرکت کردم .
درب گلابو باز کردم ..
سلام بابایی ...
دلم برات تنگ شده ..
بابا ببین دخترت بزرگ شده..
براش خواستگار میاد ..
بابا من آقا مجتبی رو خیلی وقته می شناسم ..
پسر خوبیه ..
اگه واقعا عالیه من باهاش خدایی میشم ..!
بیا بهم بگو بهش جواب مثبت بدم !
بابا چرا سر سفره عقد باید من از حسین اجازه بگیرم نه از تو ؟؟!!!!
بــــــــــــــابــــــــــــا . . ..
تا ساعت ۶پیش بابا بودم ..
بعدش رفتم وضو گرفتم و نماز خوندم..
ساعت ۷:۳۰بود رسیدم خونه ..
-سلام مامان جونم
سلام دخترم
بهشون چی بگم؟
خندم گرفت از سوال مامانم ..
_آخه مادره من بزار وارد شم بعد بپرس چقدر هولی آخه...!!!
_باشه دختر خوشگلم حالا بگو !
-بگو بیان
مبارک باشه..
برق شادی تو چشمای مهربون مامانی موج میزد..
📎ادامه دارد . . .
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿