eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
854 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ ﷽ ❣ ❌❌ ❌❌ 🔴 لیست رمانهای زیر پخشش . چون ...!!!؟؟؟ ( ) 💠در کانال گذاشته نمیشوند. ♦️خواهشا درخواست نکنید..!!؟ 🔴❌ نیـلا 🔴❌ کـتی 🔴❌ شــفق 🔴❌ باتــلاق 🔴❌ مـاه تلخ 🔴❌ حـاج آقا 🔴❌ افــسونگر 🔴❌ دزدیــدمت 🔴❌ طـالع نحس 🔴❌ اکسیر عشق 🔴❌ منه ممـنوعه 🔴❌ هرزه‌ گـاه من 🔴❌ فرشته نـاپاک 🔴❌ آبـنبات چـوبی 🔴❌ تهـران مـازراتی 🔴❌ الهه زیبای عشق 🔴❌ هوسی درگذشته 🔴❌ انـتقام از هوس تو 🔴❌ بی پناهم پناهم بده 🔴❌ دانشجوی شهوتی من 🔴❌ متجاوز دوست داشتنی من 🔴❌ دوست دختر اجاره‌ای من (موج) 📣📣 لطفا درخواست ندین ، به هیچ وجه در کانال قرار نمیدهم 💐 🙏 ممنون 😒 ✍ جست‌وجو و آگاهی من در این حد بوده ، اعلام کردم ، 👇 ✍ اگر رمانی هست و میدانید که مطالب غیر اسلامی و صحنه‌دار و نامناسب هستند . برای رضای خدا و شادی دل فرزند زهرا (س) اعلام کنید . به لیست اضافه شود، جوانان ناخداگاه استفاده نکنند ، ثواب دارد . 🔹باتشکر مدیریت ذکراباد ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
اگر فرزند من و شما "درس‌خوان" شود، احتمالا در اولین فرصت از درس خواندن باز می ایستد؛ درحالی‌که اگر "کتاب‌خوان" شود، تا آخر عمر کتاب را به عنوان دوست و رفیق بسیار با ارزش با خود خواهد داشت. #تلاش_کن #طلاش_کن💰 @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نگفتی مدیریت ذکراباد
❣ ﷽ ❣ ده نکته مهم یادگیری درس خواندن و مطالعه نمودن مثل هر کاری رمز و راز‌های دارد که با دانستن و بکارگیری آن‌ها می‌توانید کیفیت مطالعه و یادگیری خویش را افزایش دهید، مهمترین موارد به نحو زیر است. 1⃣ تعیین هدف: ▫️اولین گام برای رسیدن به قلّه‌ی موفقیت در درس خواندن و مطالعه ی موفق، تعیین هدف است. داشتن هدف شما را از بیراهه رفتن باز می‌ دارد. اهداف خود را مشخص و مکتوب کنید. 2⃣ برنامه ریزی: ▫️مهم‌ترین گام برای داشتن یک مطالعه‌ی موفق داشتن نقشه‌ی راه است که رسیدن به هدف تعیین‌ شده را قابل دسترسی می‌کند. 3⃣ انتخاب مکان مناسب برای مطالعه: ▫️بهترین مکان برای مطالعه جایی است که نور و تهویه‌ی هوای مناسبی داشته باشد. و نیز دسترسی آسان به منابع مطالعاتی و ثابت بودن از ویژگی‌های خوب دیگر آن است. 4⃣ زمان مناسب برای مطالعه: ▫️بسته به شرایط هر فرد، بهترین زمان برای مطالعه متغیر است. مطالعه بعد از غذای چرب و سنگین توصیه نمی‌ شود. 5⃣ تهیه‌ی منابع مطالعاتی مفید: ▫️بهترین راهنما برای تهیه‌ی منابع مطالعاتی ؛ مشاور تحصیلی شماست ؛ زیرا از شرایط شما آگاه بوده و دلسوزانه منابع را معرفی می‌کند. 6⃣ دوری از چند برنامه‌ای: ▫️داشتن چند برنامه و چند مشاور بیش از آن‌که به شما کمک کند باعث سردرگمی می‌شود و از پیشرفت باز می‌دارد! 7⃣ پیوستگی با برنامه: ▫️با ارزش‌ ترین کارها آن است که با مداومت و مقاومت همراه باشند. مطالعه، تحصیل و تحقیق نیز از این مستثنا نیست. 8⃣ اعتماد به ‌نفس: ▫️اعتماد بنفس و امید به آینده شما را در ادامه‌ی مسیر ثابت‌ قدم می‌کند. 9⃣ پرهیز از مطالعه نامنظم: ▫️از مطالعه‌ی پراکنده و نامنظّم پرهیز شود، چنانچه: همه کاره هیچ کاره است، مطالعه پراکنده نیز خوب نیست. 🔟 توکل به خدا: ▫️بعد از تلاش و پشتکار و بکارگیری لوازم و امکانات بشری؛ عاقبت امور را به خدا واگذاریم؛ سپردن نتیجه‌ی اعمال به خداوند متعال، شما را از ناامیدی ها و شکست نجات داده و باعث می‌شود تا انسان محکم و مطمئن باشید. ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
شماره 27 رمان تخیلی زمین تعدادصفحه : 20 📝 نویسنده : حامد طرفی @Be_win ☘ مسیرسبز
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
شماره 27 رمان تخیلی #تسخیر زمین تعدادصفحه : 20 📝 نویسنده : حامد طرفی @Be_win ☘ مسیرسبز
🇮🇷 داستان تخیلی 🇮🇷 قسمت اول یک دانشمند ایرانی به نام حسین علوی ، در صدد بود تا دروازه ای بسازد که بتوان بوسیله آن ، به دنیای جن ها ، راه پیدا کند و همچنین آنها را به دنیای انسان ها ، آورده تا به نفع انسان و در خدمت انسان ، به کار گرفته شوند . حسین ، این پروژه خود را ، از همه مخفی می کرد حتی دانشگاه ها و دانشمندان و حفاظت اطلاعات . پس از گذشت سالها ، موفق شد چنین دروازه ای را درست کند ولی با وجود اینکه همه آنچه که برای راه اندازی آن لازم بود را فراهم آورد اما آزمایش او برای چندمین بار با شکست مواجه شد . در این باره ، مجبور شد با دانشمندان مختلفی به مشورت و مناظره بنشیند اما نتوانست جوابی برای مشکل خود پیدا کند پروژه او ، توسط یکی از دانشمندان مسیحی به اطلاع سازمان سیا در آمریکا ، رسید . پلیس فدرال آمریکا ، اف بی آی و چندین سازمان دیگر ، مامور شدند تا حسین علوی را ربوده و به آمریکا ، آورده شود . حکم این ماموریت ، به جاسوسان آمریکا و اسرائیل در ایران ، رسید آنان نقشه کشیدند تا به خانه حسین حمله کنند . پس از بررسی کامل خانه و محیط اطراف خانه حسین ، به این نتیجه رسیدند که حسین ، شبها زود می خوابد ( حدودا راس ساعت ده می خوابد ) و صبح ها ، قبل از نماز صبح بیدار می شود هیچ محافظی ندارد در داخل و بیرون خانه او ، دوربین نصب نشده زیاد اهل رابطه و رفیق بازی نیست در خانه تنها زندگی می کند همسر و بچه ای ندارد که مزاحم ربوده شدن او شوند و... ماموران رباینده تا ساعتها ایران را مسخره می کردند که اصلا به فکر دانشمندان خود نیستند و این چنین دانشمنداشون ، رها بودند . بنابرین در یکی از شبها ، به خانه حسین حمله کردند . حسین با ترس و دلهره از خواب پرید و داد می زد : شما کی هستید ؛ اینجا چکار می کنید ؟! تو خونه من چکار دارید ؟! برید بیرون تا به پلیس زنگ نزدم یکی از مامورین ، جلوی دهان حسین را با دستش گرفت دهان و دست و پای حسین را با چسب بستند و او را به خانه ای بیرون از شهر منتقل کردند ... 🇮🇷 ادامه دارد 🇮🇷 ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
🇮🇷 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 🇮🇷 قسمت اول یک دانشمند ایرانی به نام حسین علوی ، در صدد بود تا دروازه
🇮🇷 داستانتخیلی 🇮🇷 قسمت دوم همه وسایل خانه حسین را ، داخل کامیون گذاشتند ناگهان همسایه حسین ، ( مرد میانسالی که به آقای کاظمی معروف بود و قصد رفتن به مسجد را داشت ) آنان را دید . آقای کاظمی از دیدن آنان تعجب کرد و به سمتشان رفت و جویای اوضاع شد یکی از مامورین به آقای کاظمی گفت : ما کارگریم و صاحب این خانه ، قرار است خانه اش را جابه جا کند و از این محله کوچ کند آقای کاظمی گفت : آخه این وقت شب ، ( کمی مکث می کند و باز می گوید : ) حالا خودشون کجان ؟ مامور گفت : ایشان رفتند و در آن خانه جدید منتظر ما هستند آقای کاظمی که هنوز شگفت زده بود ، به سمت مسجد راه افتاد ؛ اما هر چند قدمی که می رفت برمی گشت و پشت خود را ، دید می زد ناگهان ، حاج آقای غدیری ، پیش نماز مسجد را دید که با ماشین خود به سمت مسجد می رفت به حاجی اشاره می کند تا بایستد و حاجی کنار آقای کاظمی ، ایستاد آقای کاظمی ، ماجرای جابه جایی خونه آقا حسین را برای حاجی تعریف کرد حاجی هم از این قضیه ، متعجب شد به خاطر همین ، ماشین خود را اول کوچه حسین ، پارک کرد و منتظر شد تا کامیون حرکت کرده و آن را تعقیب کند تا خیالش از این ماجرا راحت شود در حین تعقیب ، متوجه چیز عجیبی نشدند اما وقتی به خانه بیرون شهر رسیدند ، از این تعجب کردند که چرا حسین ، بیرون شهر ، خانه گرفته بیشتر به این ماجرا ، مشکوک شدند حاجی ، ماشینش را ، با کمی فاصله از آن خانه ، پارک کرد و نمازش را در پیاده رو خواند ، بعد از خواندن نماز ، از خدا خواست تا واقعیت برایش آشکار شود . آفتاب طلوع کرد اما چیز مشکوکی ندیدند ، حاجی به این نتیجه رسید که حتما چیز مهمی نیست و واقعا یک جابجایی ساده است به خاطر همین تصمیم گرفت به طرف آن خانه رفته و با حسین سلام و علیکی داشته باشد اما آقای کاظمی مانع شد و گفت : حاجی شما نرید ، من خودم میرم اگر خودش بود و همه چیز عادی بود و من برگشتم ، که هیچ ؛ اما اگر برنگشتم ، به پلیس خبر بدین حاجی موافقت کرد آقای کاظمی به طرف خونه رفت دستشو برای زدن در ، بالا آورد که متوجه دوربین های اطراف خونه شد همین که دستش به در خورد ، صدای پارس سگ ، بلند شد آقای کاظمی هم ترسید و هم بیشتر متعجب شد چون می دانست که آقا حسین اهل نگه داشتن حیوانات نبود مطمئن شد که بلایی سر حسین آمده دوباره در را محکم کوبید یه آقایی در و باز کرد و گفت : بله چکار داری ؟ آقای کاظمی گفت : با آقای علوی کار دارم مرد با تعجب گفت : آقای علوی ؟!! آقای علوی اینجا نداریم ... 🇮🇷 ادامه دارد 🇮🇷 ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽ ا﷽🌺﷽ اگر هر شب به جای تماشای تلویزیون، پانزده دقیقه مطالعه کنید، سالی حدود پانزده کتاب را می‌خوانید. اگر روزی پانزده دقیقه ادبیات کلاسیک بخوانید، در مدت هفت سال، صد کتاب بزرگ ادبیات کلاسیک را خوانده‌اید. همه این ها با پانزده دقیقه مطالعه حاصل می‌شود. اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
🔴🔴🔴 ♣️♣️ رمانهای متنی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 👇 💚رمان ( )👇داستان1 https://eitaa.com/zekrabab125/13374 💚رمان ( )👇داستان2 https://eitaa.com/zekrabab125/15243 💚رمان ( 👇داستان 3 https://eitaa.com/zekrabab125/15901 💚 ( )👇داستان 4 https://eitaa.com/zekrabab125/17199 💚 ( 👇داستان 5 https://eitaa.com/zekrabab125/22872 💚رمان ( 👇داستان 6 https://eitaa.com/zekrabab125/19607 💚 رمان ( )👇 https://eitaa.com/zekrabab125/20317 💚 )👇داستان 8 https://eitaa.com/zekrabab125/21209 💚رمان( )👇داستان9 https://eitaa.com/zekrabab125/23895 💚رمان( )👇داستان10 https://eitaa.com/zekrabab125/24674 💚 رمان( )👇داستان11 https://eitaa.com/zekrabab125/27860 💚( )👇داستان12 https://eitaa.com/zekrabab125/27901 💚( )👇داستان13 https://eitaa.com/zekrabab125/28450 💚رمان( )👇داستان14 https://eitaa.com/zekrabab125/28891 💚 رمان( )👇داستان15 https://eitaa.com/zekrabab125/30725 💚( )👇داستان 16 https://eitaa.com/zekrabab125/31369 💚( )👇داستان17 https://eitaa.com/zekrabab125/32361 💚رمان( )👇داستان18 https://eitaa.com/zekrabab125/32974 💢( 👇داستان19 https://eitaa.com/zekrabab125/32963 👆( )👇داستان20 https://eitaa.com/zekrabab125/33097 🌸(سرگذشت ارواح در عالم برزخ)👇داستان21 https://eitaa.com/zekrabab125/33139 🍀بی پر پروانه شو👇داستان 22 https://eitaa.com/zekrabab125/33220 🍒منو بیادت بیار 👇 داستان 23 https://eitaa.com/zekrabab125/33712 💥رمان مقتدا 👇 داستان 24 https://eitaa.com/zekrabab125/33892 🔻مبارزه با دشمنان خدا👇داستان 25 https://eitaa.com/zekrabab125/34041 🔻تمام زندگی من 👇داستان 26 https://eitaa.com/zekrabab125/34182 💠تخیلی 👇زمین داستان 27 https://eitaa.com/zekrabab125/34373
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
🇮🇷 داستانتخیلی #تسخیر_زمین 🇮🇷 قسمت دوم همه وسایل خانه حسین را ، داخل کامیون گذاشتند ناگهان همسایه
💠 داستان تخیلی 🔹 قسمت سوم آقای کاظمی گفت : آقا حسین علوی ندارید ؟ مرد : نه نداریم آقای کاظمی : مطمئنی ؟ پس اون کامیونی که آوردن ، مال کیه ؟ آقاهه متوجه منظور آقای کاظمی شد و بهش گفت : ها... آقای حسین علوی ، بله بله بفرمایید داخل خواهش می کنم ، ببخشید شما رو نشناختم دو ساعت گذشت و حاجی همچنان منتظر آقای کاظمی بود با پلیس تماس گرفت و گزارش ماجرای خود را داد یک ماشین پلیس آمد و پس از تحقیقات متوجه شدند که این خونه ، متعلق به یک باند جاسوسی هست . همچنین متوجه شدند که چند دوربین مداربسته ، در داخل و بیرون خانه نصب بود . پلیس ، از خانه همسایه روبرو ، به درون آن خانه جاسوسی ، دید زد چند نفر مسلح ، در خانه مشاهده کردند که در حال قدم زدن بودند و چندین ماشین بدون پلاک ، در حیاط خانه ، پارک بودند . پلیس ، درخواست مامورین بیشتری کرد . پس از آمدن پلیس و گرفتن حکم ، به آن خانه حمله کردند . پس از تیراندازی و مبارزه مسلحانه و حتی مبارزه رزمی ، بلاخره خانه به تصرف پلیس در آمد . حاجی و پلیس به دنبال آقا حسین ، همه خانه را زیر و رو کردند و در نهایت در زیر زمین خانه ، آنرا پیدا کردند . حفاظت اطلاعات برای آقا حسین ، محافظ قرار داد تا حسین با خیال راحت به تحقیقات خود ، ادامه دهد . مراحل کار تحقیقات به انتها رسیده بود که دوباره از طرف سازمان موساد ، به خانه حسین حمله کردند . محافظین به پلیس اطلاع دادند و خودشون با متجاوزین ، درگیر شدند یکی از جوونا با دیدن آن صحنه مبارزه ، فورا به مسجد رفته و به بسیج اطلاع داد بچه های بسیج ، به همراه مردم ، به کمک محافظین دویدند . از سه تا محافظ ، دوتاشون شهید شده بودند و یکی شون زخمی شده بود مردم با متجاوزین درگیر شدند و آن یکی محافظ را نجات دادند . سه نفر بسیجی شهید شدند و چند نفر زخمی شدند . پس از مبارزه نفس گیر ، بلاخره پلیس آمد ، متجاوزین با دیدن پلیس ، مجبور به فرار شدند . پلیس نیز به دنبال آنها رفت . حفاظت اطلاعات موظف شد تا برای حسین ، یک آزمایشگاه بزرگ درست کند با یکی از دانشگاه ها ، هماهنگی کردند تا یک سالن بزرگ برای آقا حسین آماده کنند . حسین و بچه های دانشگاه ، آزمایشگاه رو آماده کردند . حسین با کمک دانشجویان همان دانشگاه ، موفق شد ، دروازه را باز کند ... 💠 ادامه دارد ...💠 ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 🔹 قسمت سوم آقای کاظمی گفت : آقا حسین علوی ندارید ؟ مرد : نه نداریم
💠 داستان تخیلی 💠 قسمت چهارم قرار شد یکی از دانشجویان به سرزمین اجنه برود . ولی کسی حاضر نشد چنین کار خطرناکی را بکند به ناچار ، خود حسین تصمیم گرفت اینکار را انجام دهد با وجود مخالفت های زیادی که بود آخر تصمیم خودش را گرفت و به سرزمین اجنه وارد شد در آنجا ، هم جن های خوب و هم جن های بد را دید جن کافر و مسلمان دید حتی زندان هم داشتند حسین با مشکلات و سختی هایی که در آنجا متحمل شده بود ، هنوز امیدوار بود که این اختراعش بتواند ، خدمتی برای مردم باشد در سرزمین بزرگ و پهناور اجنه ، حسین کوی به کوی ، به دنبال بزرگ جن ها بود پس از تلاشهای بسیار و دردسرهای فراوان ، آخر موفق شد تا فرمانروای اجنه را پیدا کند . با فرمانروای اجنه ، به مذاکره پرداخت و عهدی که با حضرت سلیمان بسته بودند را ، به آنها یادآوری کرد و چند آیه از سوره قرآن ، برایشان خواند فرمانروا و مشاورین او ، به حسین اعتماد کردند و بنا بر عهد حضرت سلیمان ، تصمیم برآن شد تا اجنه به خدمت مردم بپردازند حسین با چند جن ، به دنیای انسانها برگشت جن ها ، کارهای انسانها را انجام می دادند ، از کار بنایی ، آشپزی ، شستن ظروف ، تمیز کردن خانه و... تا کار حفاظت اطلاعات و جاسوسی از کشورهای دیگر و پلیسی و گرفتن دزدها و... وقتی خبر ورود اجنه به دنیای انسانها ، به گوش علمای دینی رسید ، با التهاب و مخالفت شدید آنان مواجه شدند و هرکدام طی بیانیه ای ، تعطیلی ادامه این فعالیت را خواستار شدند . اما حفاظت اطلاعات ، به صورت مخفیانه ، این کار را ادامه دادند برخی از عوامل موساد ، فدرال ، سازمان سیا و کاخ سفید ، توانستند با کمک افراد حزب اصلاح طلب ، به سازمان حفاظت اطلاعات ، نفوذ کنند . اصلاح طلبان ، حسین و همه وسایلش را به صورت مخفیانه ، تحویل آمریکا دادند آمریکایی ها ، به حسین گفتند تا همان دروازه را ، در همان جا درست کند اما حسین از این کار امتناع کرد با وجود همه شکنجه ها و اذیت هایی که به حسین رساندند ، باز هم از این کار امتناع کرد . حسین از ترس اینکه زیر شکنجه ها ، کم بیاورد و تسلیم آنان شود ، تصمیم گرفت تا خود را بکشد ... 💠 ادامه دارد 💠 ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
شماره 27 رمان تخیلی زمین تعدادصفحه : 20 📝 نویسنده : حامد طرفی @Be_win ☘ مسیرسبز
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 💠 قسمت چهارم قرار شد یکی از دانشجویان به سرزمین اجنه برود . ولی کسی
💠 داستان تخیلی 💠 قسمت پنجم ناگهان چند نفر آمده و او را نجات دادند بهشون گفت : شما کی هستید ؟ گفتند : ما نیروهای سردار سلیمانی هستیم حسین فرار کرد اما آمریکایی ها ، پس از سالها توانستند ، دروازه رو باز کنند و با پیدا کردن سحرهایی که از زمان حضرت سلیمان ، در زیر بیت المقدس مدفون بود ، توانستند همه اجنه شیطانی را به تسخیر خود در آورند . اجنه ، لشکر کشی خود را شروع کردند و با نام حزب شیطان ، 👈 مامورشدند تا تمام دنیارو نابود کنند . شیاطین ، با لشکرکشی به عراق و سوریه و لبنان ، رسما جنگ خود را آغاز کردند برخی از آنان مسلحانه می جنگیدند و برخی با نفوذ در درون انسانهای گنه کار و رباخوار و بی نماز ، آنها را تبدیل به شیطانی مثل خودشون می کردند کم کم نصف دنیا به تسخیر آنان در آمد سردار سلیمانی ، از طرف امام خامنه ای ، مامور شد تا با لشکریان جن ، مبارزه کرده و از پیشروی آنان جلوگیری کند حسین هم مستقیما از طرف سردار سلیمانی ، ماموریت داشت تا دوباره دروازه را ساخته و با لشکری از نفرات بسیجی و سپاهی ، به دیدار فرمانروای اجنه ، بروند و نامه امام خامنه ای که دعوتنامه ای برای اتحاد و نجات دنیا بود ، به دست فرمانروای جن ها برساند با تلاش شبانه روزی حسین و دانشجویان و بسیجیان ، دروازه آماده شد . هنگام ورود به دنیای جن ها ، با لشکری از جن های کافر و سربازان آمریکایی ، مواجه شدند جنگ سختی در گرفت ولی قرار شد حسین و سه پاسدار به سمت فرمانروا بروند و بقیه پشتیبانی کنند به سختی خودشون رو به فرمانروای اجنه ، رسوندند و از او کمک خواستند فرمانروا ، اولش نپذیرفت اما پس از دیدن نامه ، فهمید که ولی فقیه زمان ، امام خامنه ای و تمام شیعیان جهان ، در خطرند ، به خاطر همین قبول کرد که همکاری کند به فرمان او ، لشکر اجنه مسلمان ، به کمک ایرانیان آمدند . امام خامنه ای ، چند سفیر به سایر کشورها فرستاد و آنها را برای مقابله با آمریکا و شیاطین ، دعوت به وحدت نمود . برخی کشورهای مسلمان و عربی ، آمادگی خود را برای رویارویی با شیاطین ، اعلام کردند تمام مسیحیان و یهودیان جهان ، از مقابله با آمریکا و اسرائیل و شیاطین ، حمایت کردند و لشکر خود را ، روانه میدان نبرد کردند . همه متحدین ، تحت پرچم الله اکبر ایران ، آماده دفاع از مقدسات و سرزمین های خود شدند ... 💠 ادامه دارد ‌... 💠 📝 نویسنده : حامد طرفی 💰 @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نگفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 💠 قسمت پنجم ناگهان چند نفر آمده و او را نجات دادند بهشون گفت : شما کی
💠 داستان تخیلی 💠 قسمت ششم حزب شیاطین ، شهر به شهر می رفتند و تسخیر می کردند دنیا پر از تاریکی و وحشت و خونریزی شده بود مردم ، به سمت کوه ها و جنگل ها ، فرار کردند روحیه متحدین و حزب الله ، ضعیف شد امام خامنه ای طی یک سخنرانی ، چند درخواست مهم ، به رزمندگان و محافظین اسلام ، ابلاغ کردند و تاکید نمودند که پیروزی آنان در عمل به این موارد است : اول اینکه همه نیروهای مسلح ، باید خود را به سلاح ایمان و تقوا ، مسلح کنند تا از نفوذ شیاطین به قلب آنان محفوظ باشند دوم ، هر که گناهی کرده باشد ، باید فورا استغفار کند سوم ، هر که مال مردمی خورده و یا ربا گرفته باشد ، باید به صاحبشان برگرداند چهارم ، تمام بانک ها ، باید بسته شوند ؛ چون موجب نفوذ بیشتر لقمه حرام و ربا ، به خانه های مردم می شوند . و لقمه حرام و ربا ، عامل مهم نفوذ شیاطین به قلب و روح انسان ها هستند . پنجم ، همه مردم باید با هم دیگر ، با صمیمیت و مهربانی ، زندگی کنند و از اختلاف و تفرقه ، شدیدا بپرهیزند ششم ، مردم نباید فریب شایعات و حرفهای رسانه ها و دشمنانی چون آمریکا شوند هفتم ، تا نابودی کامل اسرائیل و آمریکا و شیاطین ، از پای نخواهیم ایستاد هشتم ، آنان که نماز می خوانند ، با توجه بیشتری بخوانند و آنان که نماز نمی خوانند ، باید نماز خوان شوند تا نصرت الهی شامل حال آنان شود نهم ، آنان که قادر به مبارزه نیستند باید در مساجد نشسته و دعا بخوانند و از خداوند طلب یاری کنند جن های مسلمان ، گروه گروه از دروازه دنیاها ، بیرون آمدند و به کمک متحدین شتافتند و با اجنه کافر ، درگیر شدند . در تمامی کشورها ، جنگ سختی در گرفت . مردم به تمام فرمایشات رهبرشان ، عمل کردند و توانستند به پیروزی های زیادی ، دست پیدا کنند . شهرها را ، یکی پس از دیگری ، آزاد کردند روحیه حزب شیطان ، روز به روز کمتر می شد یکی از نظامیان آمریکا ، با لشکری از انسان ها و جن ها ، مامور شدند تا به سرزمین اجنه رفته و جن های شرور زندانی شده را ، آزاد کنند . در سرزمین اجنه ، حسین و مامورین حزب الله ، وظیفه داشتند تا مراقب زندانهای اجنه باشند . نیروهای آمریکا ، با حسین مواجه شدند و درگیری سختی در گرفت . ساروز ، یکی از جن های فراری هم با چند نیروی آمریکایی و جنی به زیرزمین قصر فرمانروا رفتند او به دنبال انگشتر سه سنگ بود انگشتری که دارای سه نگین بود که هر کدام قدرتی خارق العاده داشت نگین سبز ، روح های سرگردان و شیاطین را آزاد می کند نگین سرخ ، آتش را به تسخیر صاحب آن در می آورد و نگین سفید ، ابر و بادها را به تسخیر صاحب آن در می آورد ساروز ، قصد نابودی دنیا را داشت و همه جا دنبال آن انگشتر بود طبق نقشه ای که در اختیارش بود ، آن انگشتر در زیرزمین قصر فرمانروای اجنه بود ... 💠 ادامه دارد 💠 📝 نویسنده : حامد طرفی ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا