هدایت شده از 📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📌رمان شماره 28
🖌 #پایی_که_جا_ماند
🔰روایتی از 8 سال دفاع مقدس
🔶تعداد صفحه 108
✍ نویسنده: سید ناصرحسینی پور
@Be_win ☘ مسیرسبز
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷 ✫⇠قسمت :4⃣4⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور آیفای حامل نان وارد کمپ شد.رانند
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #پایی_که_جا_ماند
✫⇠قسمت :5⃣4⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
سامی نگهبان باوجدان کاری کرد،کارستان.فکر نمیکردم برای ما این چنین فداکاری کند. او میدانست اگر تا غروب تیغ پیدا نشود،همکارانش دمار از روزگا بچهها درمیآورند.او با اشاره ابرویش به من فهماند حواسم به دستش باشد.نگاهم به دستش بود که یک نصف تیغ کنار ستون انداخت و رفت! تیغ را به محمدکاظم بابایی و حسین مقیمی نشان دادم.بچهها نفهمیدند تیغ را سامی روی زمین انداخته.محمدکاظم خوشحال شد.
بلند شدم و کسانی که در محوطه کمپ در جستوجوی نصف تیغ گمشده بودند را صدا زدم.سعی کردم لحن گفتنم طبیعی باشد.بچهها به طرف تیغ پیدا شده دویدند.
امروز،پرونده نصف تیغ گمشده، با فداکاری سامی اینگونه بسته شد و رازش برای عراقیها پنهان ماند.
امروز عصر،سامی و ماجد توی بازداشتگاه از خاطراتشان در جبهه فاو و خرمشهر تعریف کردند.سامی گفت: «دو خبر در جنگ،صدام را زیاد خوشحال کرد،هرچند هیچ خبری به اندازه سقوط خرمشهر صدام را خشمگین و عصبانی نکرد.»
سامی گفت: «دو خبری که صدام را بیش از حد خوشحال کرده بود، یکی شهادت دکتر مصطفی چمران بود و دیگری سقوط هواپیمای سی-۱۳۰ ارتش در جنوب تهران!»
امروز سهشنبه یکم آذرماه ۱۳۶۷،حوالی ظهر بود.تعدادی از عُمال سازمان مجاهدین خلق به اتفاق افسر بخش توجیه سیاسی وارد کمپ شدند.مدتی بود سازمان مجاهدین خلق دامنه فعالیتش را به اردوگاه اسرای مفقودالاثر کشانده بود.آنها تلاش میکردند بین اسرای ایرانی یارگیری کنند.صدام به مسعود رجوی اجازه داده بود،برای جذب اسرای ایرانی،عواملش وارد اردوگاههای مخفی تکریت شوند.عزت ابراهیمالدوری،معاون صدام، میگفت: «مجاهدین خلق ایران در برابر مجاهدین عراقی لشکر ۹ بدر!»
امروز،عراقیها کتاب و نشریات سازمان را بین بازداشتگاهها تقسیم کردند.برای اولین بار در کمپ،کتاب در اختیارمان قرار گرفت.نگهبانهای عراقی قضیه ازدواج به اصطلاح ایدئولوژیک و خلاف شرع مسعود رجوی با مریم عضدانلو را تحسین میکردند.در یکی از نشریات مجاهد سعی کردم این جمله ابریشمچی را به خاطر بسپارم: «مخالفت با مشیت مسعود،کفرآمیزتر ازمخالفت با مشیت خداست!»
حیدر راستی وقتی ان جمله را خواند،گفت: «تو را خدا سیب زمینی رو ببین،این مریم زن مهدی ابریشمچی بوده،مسعود رجوی کاری کرد که ابریشمچی زن خودش رو طلاق بده تا خودش باهاش ازدواج کنه،بعد این بیغیرتِ بیناموس ابریشمچی میگه: مخالفت با مشیت مسعود کفرآمیزتر از مخالفت با مشیت خداست.چقدر یه آدم میتونه پست و بیغیرت و بیشرف باشه!»
بین نشریات و کتابهای سازمان،نشریه ایراننامه وابسته به سلطنتطلبها نیز دیده میشد.گویا سازمان ارتباط مستحکمی با سلطنتطلبهای اروپانشین داشت.اسرا با دنیای خارج از اردوگاه هیچ ارتباطی نداشتند.نشریه ایراننامه که زیر نظر اشرف پهلوی اداره میشد و نشریات راه زندگی و رهآورد.از فرودگاههای ایالت متحده آمریکا به فرودگاه الرشید بغداد پست میشد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز
🌞 کپی با صلوات 🌞
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :5⃣4⃣ ✍ به
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷
✫⇠قسمت :6⃣4⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
امروز صبح، مرا بیرون بردند.سه نفر بودیم که قرار بود تنبیهمان کنند.علی کوچکزاده، حسین شکری و من.بچهها عکس رجوی را پاره کرده بودند.افسر بخش توجیه سیاسی گفت به علی و حسین هرکدام صد ضربه کابل بزنند.حامد سرِ شلنگ آب را توی دهانم قرار داد، با دستهایش فکم را محکم گرفت و از سلوان خواست شیر آب را باز کند.شیرآب را که باز کرد،زیاد تقلا کردم رهایم کند.شکمم پر از آب شده بود، مثل کسی که در آب غرق شده باشد.از بینیام آب میریخت.جرم من سوارخ کردن چشم عکس مجید نیکو،قاتل شهید آیتالله مدنی و پاره کردن عکس مسعود رجوی بود،همان عکسی که در یکی از دیدارهایش در منطقه خضرا با صدام گرفته بود.امروز،به میزان علاقه عراقیها به سران گروهک منافقان بیشتر پی بردم!
مدتی بود شلوارم از چندجا پاره شده بود.دنبال نخ و سوزن میگشتم.طبق مقررات اردوگاه، هر شی نوکتیز ممنون بود.
برای ساخت سوزن خیاطی،یک تکه سیم خاردار پیدا کردم.یک سرسیم را روی کنارههای محوطه سیمانی حیاط ساییدم تا خوب تیز شود.در مرجله دوم ته سیم را با سنگ کوبیدم تا پهن شود،در مرحله سوم، نوک میخ فولادی را روی ته پهن شده سیم قرار دادم و با سنگ محکم به میخ فولادی ضربه زدم تا سوراخی در ته سوزن ایجاد شود،در مرحله چهارم، با ساییدن ته سوزن روی کف سیمانی بازداشتگاه آن را منظم کردم تا حالت استاندارد پیدا کند و به راحتی دوخت و دوز با آن انجام شود!
بعضی وقتها برای نخ مشکل داشتیم.اسرایی که مسئول نظافت اتاق سرنگهبان بودند، از پتوی عراقیها مقداری نخ بیرون میکشیدند.بعضی از نگهبانها که شاهد ابتکار،خلاقیت و نوآوری اسرای ایرانی بودند، تعجب میکردند.
آنها اقرار میکردند ایرانیها با همین خلاقیت و نوآوری توانستند هشت سال مقاومت کنند.میگفتند: «شما اگر تحریم نبودید، ما را چه کار میکردید.» جمیل میگفت: «تا فلسطین هیچکس جلودارتان نبود!» بچهها نمونههایی از خلاقیتها و ابتکارات رزمندگان ایرانی را به رخ عراقیها میکشیدند.مثل پلهای خیبری در عملیات خیبر،پلی به طول سیزده کیلومتر.یا بستن چراغ روی قایقهای بدون سرنشین.شب، در رودخانه کرخه نور و کارون،برای فریب عراقیها.آنها به خیال اینکه ایرانیها با قایقها در حال پیشروی و عملیات هستند،ساعتها روی قایقهای بدون سرنشین که فقط چند فانوس روشن،روی آنها نصب بود، آتش تهیه میریختند.یا تله برای تانک در مناطق عملیاتی دشت آزادگان.ایرانیها با کندن زمین با عمق زیاد و استتار این کانالها با چوب و خاک، کاری میکردند که تانکهای دشمن در این کانالها زمینگیر شوند.میگفتند طرح تله برای تانک از ابتکارات دکتر مصطفی چمران بود.
ولید وارد بازداشتگاه شد و خبر از مسابقه تیراندازی داد! نگهبانها عکس امام خمینی را سیبل قرار دادند و گفتند در مسابقه دارت باید به طرف عکس رهبرتان نشانهگیری کنید!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات☘
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
@Be_win
میلیونرشو در مسیرسبز👆
نگی نگفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷 ✫⇠قسمت :6⃣4⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور امروز صبح، مرا بیرون بردند.سه نف
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷
✫⇠قسمت :7⃣4⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
نگهبانها عکس امام خمینی را سیبل قرار دادند و گفتند در مسابقه دارت باید به طرف عکس رهبرتان نشانهگیری کنید!
برای قسمتهای مختلف عکس حضرت امام امتیازاتی مشخص کرده بودند.چشم و پیشانی و عمامه ده امتیاز، چانه و گونه هشت امتیاز، محاسن شش امتیاز و خود عکس چهار امتیاز!
پیشنهاد برگزاری این مسابقه را شفیق عاصم، افسر بعثی بخش توجیه سیاسی،داده بود.هربار که میآمد نقشه پلیدی در سر داشت.طرح اعدامهای مصنوعی فکر خودش بود. هر چند وقت یکبار یکی از اسرا را بیرون کمپ میبرد، کنار دیوار قرار میداد و یا به پایه برق و ستون پرچم عراق میبست،چند نظامی با اسلحه میآمدند و به اسیر میگفتند قرار است اعدام شوی.یک بار این بلا را به سر من هم آورد.آن روز وقتی بهم گفت: «دستور صدام است که نیروهای واحد اطلاعات و عملیات رو اعدام کنیم.» واقعا باورم شده بود که اعدام میشوم!
وقتی موضوع این مسابقه مطرح شد،بچهها اعتراض کردند. مقاومت و غیرت بچهها، عراقیها را عصبانی کرد. ولید و ماجد به خشونت متوسل شدند.بچهها حاضر نشدند در مسابقه شرکت کنند.عکس امام دست حامد بود.عکس را روی کارتن چسبانده بودند.ولید به من پیله کرده بود که در این مسابقات شرکت کنم.به ولید گفتم: «تو خط مقدم به خاطر اینکه حاضر نشدم به امامم توهین کنم، با اینکه پایم قطع بود و فقط به یه تکه پوست و رگ وصل بود، افسر شما دو گلوله به هردو پایم شلیک کرد، تو میگی به طرف عکس رهبرم نشانهگیری کنم؟! به خدا اگه بمیرم این کار رو نمیکنم.»گفت: «پس باید سر خودتو به جای عکس خمینی نشانهگیری کرد.» گفتم: «سر من فدای یه تار موی امام.» اینجا بود که با کابل و لگد به افتاد به جانم.
بعد از اینکه با مقاومت بچهها مواجه شدند یک قدم عقبنشینی کردند و تصمیم گرفتند خودشان در این مسابقه شرکت کنند.
داشتم وارد بازداشتگاه میشم که یکدفعه به زمین افتادم.از درد آرنجم، چشمانم سیاهی رفت.سر چرخاندم ببینم چه کسی عصایم را از زیر بغلم کشید.حامد بود. او در حالی که عاصبم کابلش شده بود، با فحش و ناسزا به سر و کمر اسرا میکوبید و از بچهها میخواست صف توالت را خلوت کنند.وقتی میدیدم حامد با عصایم به بچهها میکوبد، سختم بود.
دست نوشته ها و اطلاعات مهمی در عصایم جاسازی کرده بودم. آنها را درآوردم و لابهلای متکای ابری جاسازی کردم و به اتاق سرنگهبان رفتم.سعد آنجا بود.به سعد گفتم: «حامد با این عصا بچهها رو میزنه، حقیقتش رو بخواید من عصایی رو که شما باهاش بچهها رو میزنین، نمیخوامش.من از دوستانم خجالت میکشم با این عصا راه برم!»
- اگه خجالت میکشی باهاش راه نرو!
- باهاش راه نمیرم، پا ندارم دست که دارم!
عصایم را با ناراحتی زمین گذاشتم و نشسته با کمک دستهایم از اتاق سرنگهبان بیرون آمدم.یک لنگه دمپاییام کفش دست چپم بود.با اینکه زندگی در شلوغی بدون عصا برایم سخت بود، اما راضی بودم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز
🌞 کپی با صلوات 🌞
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷 ✫⇠قسمت :7⃣4⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور نگهبانها عکس امام خمینی را سیبل
🇮🇷 #پایی_که_جا_ماند 🇮🇷
✫⇠قسمت :8⃣4⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
هفته اول با همان یک لنگه دمپاییام و یک نصف آجر راه میرفتم. حامد بهم تذکر داد و گفت: آجر در اردوگاه ممنوع است. دیگر حق نداشتم از ان استفاده کنم. اسرایی که بیگاری رفتند،مشکلم را حل کردند. حسیم جعفری یک کفِ کفش بلااستفاده برایم آورد. نمیخواستم برای رفتن به توالت،بچهها زیر بغلم را بگیرند. یک لنگه دمپایی خودم و کف کفشی که حسین برایم آورد،کفشهای دستم شد.با استفاده از آنها به صورت نشسته رفت و آمد میکردم.توالت که میرفتم،دستهایم نجس میشد. بیرون که میآمدم بچهها از سهمیه آبشان روی دستم میریختند.بچهها اصرار داشتند برای جابهجا شدن، کولم کنند، قبول نمیکردم.
بعد از چند روز عصایم را برایم آوردند. ظاهرا دکتر موید که خودش مثل من یک پایش مصنوعی بود سفارش مرا کرده بود.
امروز یکشنبه دوم بهمن ۱۳۶۷، قبل از ظهر سعد دستور داد آماده جابهجایی شویم.بار و بندیلمان را برداشتیم و آماده شدیم.دار و ندارم یک کیسه انفرادی، یک لیوان حلبی و یک دشداشه عربی بود.
ما را به سولهها بردند.اطراف سوله را سیمهای خاردار حلقوی، برجکهای دیدهبانی و چند زره پوش احاطه کرده بود. زندگی در سوله با زندگی در کمپ ملحق متفاوت بود.در هر سوله بیش از هزار اسیر کنار هم زندگی میکردند.
از دیدن اسیر نُه سالهای تعجب کردم. فکر میکردم یکی از نگهبانها فرزندش را با خودش به اردوگاه آورده.میگفتند: «این بچه نُه ساله اسیر شده.» کنجکاو شدم.کم سن و سالترین اسیر اردوگاه بود.امیر نام داشت.اهل یکی از روستاهای مرزی ایلام بود. با برادرش ابراهیم اسیر شده بود.آخرهای شب،رفتم پیشش.جریان اسارتش را تعریف کرد. عراقیها غافلگریشان کرده بودند.ابراهیم، برادر بزرگ از عراقیها خواهش کرده بود، گوسفندانشان را ببرند ولی اسیرشان نکنند. عراقیها قبول نکرده بودند.ابراهیم از عراقیها خواسته بود خودش را ببرند ولی با امیر کاری نداشته باشند. تلاش ابراهیم برای قانع کردن عراقیها بیفایده بود! امیر را درک میکردم.گوشهگیر شده بود. سعی کردم به زندگی و آزادی امیدوارش کنم. امشب،دلتنگ خانوادهاش بود. ابراهیم و امیر برادرزادههای عمو ابراهیم بودند.
عمو ابراهیم پیرمرد هفتاد ساله ایلامی از امیر مواظبت میکرد. او پیرترین اسیر سوله بود.عمو ابراهیم در جستوجوی برادرزادههایش امیر و ابراهیم به خط مقدم آمده بود.نزدیک مرز، عراقیها او را هم اسیر کرده بودند!
امروز بیست و دوم بهمن ۱۳۶۷، دهمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی است.در این روزها حساسیتها و مراقبتهای شدیدی از سوی نگهبانها اعمال میشد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍀
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز
🌞 کپی با صلوات 🌞
❣ با مدیریت #ذکراباد
https://eitaa.com/zekrabab125/34446
قسمت اول
رمان پایی که جا ماند
هدایت شده از 📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
❣ ﷽ ❣
💯من اینجوری کارم رو شروع کردم و پولدار شدم
💰 امید
💰 حرکت
💰 رفـــــتن
💰 خــواستن
💰 تــــــــلــاش
💰 رسـیـــــــــدن
🙏 #امیدوارم شما هم
#موفق_و_پولدار_بشید
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
@Be_win
میلیونرشو در مسیرسبز👆
نگی نگفتی مدیریت ذکراباد
🚫کپیبدونلینکمجازنیست🚫
هدایت شده از انگیزشی و ثروتزا 💰💸💰
@Be_winآهنگ(ندای آسمان).mp3
16.01M
هدایت شده از انگیزشی و ثروتزا 💰💸💰
❣ ﷽ ❣
💯من اینجوری کارم رو شروع کردم و پولدار شدم
💰 امید
💰 حرکت
💰 رفـــــتن
💰 خــواستن
💰 تــــــــلــاش
💰 رسـیـــــــــدن
🙏 #امیدوارم شما هم
#موفق_و_پولدار_بشید
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
@Be_win
میلیونرشو در مسیرسبز👆
نگی نگفتی مدیریت ذکراباد
🚫کپیبدونلینکمجازنیست🚫
هدایت شده از انگیزشی و ثروتزا 💰💸💰
AUD-20200129-WA0003.mp3
7.11M
✨🌹دریافت انرژی الهی🌹✨
پروردگارا
برای تمام شبهایی که به آدمهایت امید داشتم
و نا امیدم کردند و عجیب گریستم
مرا ببخش...
ببخش اگر حواسم پرت شد
و یادم نبود که جز بر تو امید بستن ابتدای نا امیدی و درد است...
پروردگارا
هر شب با لبهای ستارگانت مرا آرام ببوس...
که یادم بماند دل بردارم از
هر دلبری غیر از خودت...
💫 #امشبتان_سرحالتر_ازهرشب
💫💫 #شبتخوش #درپناه_خدا
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
@Be_win
میلیونرشو در مسیرسبز👆
نگی نگفتی مدیریت ذکراباد
🚫کپیبدونلینکمجازنیست🚫