eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
843 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #چهارده 🌷 #رمان_مفهومی_شهدایی ❤️ بنام #رمان_دختران_آفتاب 📝 نوش
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 ☀️ ☀️ فاطمه _دفتر مقاله هامون رو در اوردم و در ادامه آخرين صفحه مقاله (وداع با خورشيد) نوشتم كه بعد از وداع با خورشيد، هنگامي كه زينب قدم به درون خیمه نهاد، همه مطمئن شدند زينب تنها نيست، گويي حسين هم با او به ميان خيمه مي‌آمد. 💚حسين با زينب بود!💚 حتي در عصر عا شورا و حتي در ميان ان خرابه شوم. انگار اين حسين بود كه بر سر منبر خطبه مي‌خواند. انگار اين حسين بود كه كو كان را بر روي پاهايش مي‌خواباند و آن‌ها را آرام مي‌كرد و همين بود كه بعد از عاشورا كسي از كنار زينب تكان نمي خورد. زيرا حسين با زينب بود! ) ) 💭تمام شد.... آن مشت ترس و اضطراب، آن گره غم و نگراني از هم باز شد. باز شد و مثل يك كلاف طولاني از چشم‌هايم سرازير شد.😭 نمي دانم اگر شانه‌هاي فاطمه نبود، كي آرام مي‌شدم. فقط سرم را گذاشتم روي شانه هايش و ديگر همه چيز را فراموش كردم. دست‌هاي فا طمه از دو طرف بالا آمدند و پشت سرم قلاب شدند. نمي دانم اگر علي اش با او نبود باز هم مي‌توانست اين قدر آرام باشد كه زلزله دل مرا هم آرام كند. ازخودم به خاطر ضعفم خجالت مي‌كشيدم. چه قدر زود از ميدان به در رفته بودم. اختلاف پدر ومادر مهم بود، ولي نه اين قدر كه من ترسيده بودم، نگران بودم. مگر فاطمه آدم نبود؟ برادرش، اميدش، همه پشت و پناهش رفته بود اما خودش هنوز قرص ومحكم بود. مثل يك منبع اميد امروز هم اولين بار بود كه اشكش را مي‌ديدم. آن هم فقط توي حرم. مثل همان موقع كه نشسته بود و خيره شده بود به درهاي حرم. از آنجا، از توي ايوان مسجد گوهرشاد، ضريح معلوم نبود. اگر جلوتر مي‌رفتي ومي رسيدي جلوي درهاي باز حرم، آن وقت ممكن بود ضريح را هم ببيني، اما ان موقع فقط درهاي باز حرم را مي‌ديديم و جمعيت زيادي كه صلوات گويان از در وارد و خارج مي‌شدند. اول من بودم كه سميه و عاطفه را ديدم. مي‌آمدند طرف ما، زيارتشان تمام شده بود. بلند شدم و رفتم كنار حوض بزرگ وسط صحن، نمي خواستم من را با صورتي اشك آلود ببينند! مشتي آب زدم به صورتم، احساس كردم كمي خنك شدم. آرام شدم. حرارت درونم كم شد. انگار نسيم خنكي توي سينه‌ام جاري شده بود. مشت ديگري از آب برداشتم. تصوير كبوتري🕊 را توي آب حوض ديدم كه پرواز مي‌كرد. سرم را بلند كردم. كبوتر چرخي زد و نشست روي گنبد. كاش من جاي او بودم. ياد زمزمه‌هاي سميه ( ( افتادم قربون كبوتراي حرمت! ) ) سرم را آورد پايين تا آب را به صورتم بزنم. آب‌ها از لا به لاي انگشت هايم ريخته بود. حيف! ولي هنوز یك حوض ديگر از آن بود. پس چند مشت ديگر از آن آب به صورتم زدم. اين قدر كه احساس كردم ديگر آرام شده ام. برگشتم جايي كه فاطمه بود. سميه و عاطفه هم كنارش ايستاده بودند. رفتم جلو و سلام كردم. سميه برگشت طرف من: - سلام مريم جان! زيارتت قبول.😊 شايد چشم‌ها يم پف كرده بود. هرچه بود سميه نگاهش گرم تر و مهربان تر شد. اما عاطفه براي جواب سلامم، فقط سرش را تكان داد. آن قدر مشغول بود كه وقت جواب دادن نداشت. داشت تعريف مي‌كرد كه چگونه دستش را به ضريح رسانده است. هيجان زده بود. فاطمه فقط لبخندي به لب داشت. - اون وقت فكر مي‌كني اين طوري زيارتت قبوله؟ عا طفه بهش بر خورد: - مگه زيارت من چشه؟😕 نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند 🌀لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🌀 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #چهارده 🌷 #رمان_مفهومی_شهدایی ❤️ بنام #رمان_دختران_آفتاب 📝 نوش
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 ☀️ ☀️ 🔸 فاطمه - همين كه خودت مي‌گي كه زن‌ها را هل مي‌دادي و مي‌رفتي جلو! همين كه زائرهاي امام رضا رو اذيت مي‌كردي.😒 عاطفه ديگر اجازه نداد فاطمه ادامه دهد. - اي بابا سخت نگير خاله خانم! اين جا حرم امام رضاست! امام رضا هم فداشون بشم بخشنده ان! دانشگاه نيست كه كميته انضباطي داشته باشن.😄 از كجا اين قدر مطمئني؟😐 اگه هم داشته باشن مال شماست فاطمه جون كه بلدي زيارت بخوني. ما زيارت كردنمون اين طوريه عزيزم گوشت با منه! ما اين طوري هستيم!😌 و كف دستش را نشان داد:✋ -صاف صاف! زيارت كردنمون هم اين طوريه، تو خوشت نمي آد، هر جور كه دلت مي‌خواد زيارت كن. از قديم و نديم هم گفتن موسي به دين خود، عيسي به دين خود. بريم مريم جون! و بالاخره به طرف من برگشت. گفتم: مگه فاطمه نمي آد؟ عاطفه- نه خير! فاطمه خانم ديگه مودشون رفته بالا! با ما نمي پرند! با اون بالايي‌ها مي‌رن و ميان.😅 و با ابروهاش به سمت حرم اشاره كرد. فاطمه گفت: - محلش نذار مريم جون! من مي‌مونم اين جا، هنوز كار دارم. آخه امروز نائب الزياره ام. به يكي قول دادم كه به جاي اونم زيارت كنم.☺️ نتوانستم كنجكاوي‌ام را پنهان كنم: كي؟😊 جوابش يك كلمه بود. ولي دوباره مرا داغ كرد: علي! عاطفه نگاهي به ساعتش كرد: - آخ! ديرشد مي‌بينم چقدر گشنمه ها! نگو ساعت يك شده! تا برسيم حسينيه ديگه هيچي برامون نمونده.😄 فاطمه مفاتيح كوچك سميه را ازش گرفت و رو به همه گفت: - ظرف هايش مي‌مونه براي شما كه بايد بشويين. آخه امروز نوبت اتاق ماست كه شهردار باشه!😉 عاطفه- پس بگو تو چرا ظهر نمي آي حسينيه! مي‌خواي از زير ظرف شستن فرار كني. بي خيال فا طمه جون تو بيا ناهارت رو بخور، من خودم جاي تو ظرف مي‌شكنم!😄 فاطمه- تو جوش منو نخور عاطفه خانم! ناهار منو هم تو بخور. ظرف‌هاي شب رو هم بذارين خود من تنهايي ترتيبشون رو مي‌دم. عاطفه خوشحال شد و راه افتاد: - پس تا شب خداحافظ خاله خانم.😃👋 من هم راه افتادم ولي يكهو برگشتم طرف فاطمه: - راستي! بعد از ظهر ساعت ۵ يادت نره ها!😊 فاطمه- باشه تا خدا چي بخواد! در راه دوباره داشت شاهكار امروزش را تعريف مي‌كرد. عجب دختر خستگي نا پذيري بود اين عاطفه. عاطفه- آره مريم جون! ديدم خانمه تا اومد توي*رواق*چند دقيقه ايستاد و همه رو خيره نگاه كرد. فكر كنم عرب بود، آره حتما عرب بود. خلاصه چند لحظه نيگاه كرد و بعد پته‌هاي چادرش رو بست پشت گردنش. اون وقت خيلي اروم جلو، محكم و قوي، درست مثل شير. آره دقيقا مثل يه شير قدرتمند كه تو حوزه سلطنتي اش قدم مي‌زنه... 💭عجيب بود! نمي دانم اين سميه كه اين قدر از دست كارهاي عاطفه در كوچه و خيابان حرص مي‌خورد، چه اصراري داشت با او بيرون بيايد. خون، خونش را مي‌خورد. هر چند لحظه اي هم زير لب به عاطفه تذكر مي‌داد كه يواش تر حرف بزند، مردم متوجه حرف زدنش مي‌شوند. عاطفه اما گوشش بدهكار اين حرف‌ها نبود. عاطفه- خلاصه تا رسيد به زن ها، دو دستش رو گذاشت روي شونه‌ها شون و اون رو پرت كرد اين طرف و اون طرف و براي خودش راه باز كرد. ما هم تا ديديم اوضاع اين طوريه، خودمون رو انداختيم پشت سر خانم شيره و دبرو كه رفتي! اون راه رو باز مي‌كرد و ما هم پشت سرش رفتيم تا رسيديم كنار ضريح...! 💭نمي دانم چرا حوصله حرف‌هاي عاطفه را نداشتم، برعكس اين دو-سه روز كه عاشق حرف زدن و مزه پراني‌ها يش بودم. شايد به اين علت بود كه حواسم هنوز پيش فاطمه بود. 😔دستم توي جيب مانتويم كاغذي را لمس كرد. يك تكه مقواي صاف و ليز، مثل عكس، با عجله بيرون اوردمش. عكس 🌷علي🌷 بود. همان كه فاطمه داده بود تا تماشايش كنم. آخرين عكسش! اخرين وداعش! اين بار با خيال راحت تماشايش كردم. با صبر و فراغت. يك دل اسير! چه خنده شاداب بانشاطي داشت! انگار كن بچه اي كه قرار است به يك مهماني بزرگ برود. يك ميهماني بزرگ و مجلل. با لباسي فاخر و با شكوه. چقدر سرزنده! چقدر پر اميد! به اين همه اميد، به اين همه سر زندگي و نشاط غبطه مي‌خوردم. نمي دانم چقدر وقت بود كه به آن عكس خيره شده بودم، يك موقع به خودم آمدم كه ديگر صداي عاطفه نمي آمد. با تعجب سرم را بلند كردم، عاطفه با چشم‌هايي خشمگين مرا نگاه میکنن ... نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند 🌀لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🌀 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #چهارده 🌷 #رمان_مفهومی_شهدایی ❤️ بنام #رمان_دختران_آفتاب 📝 نوش
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 ☀️ ☀️ عاطفه- مي‌بخشين كه ما چغندر پوست نمي كنديم، حرف مي‌زديم، گل لگد نمي كرديم! از خجالت سرخ شدم. احساس كردم دست و پايم را گم كرده ام ببخشين حواسم پرت شد.☺️ عاطفه-چشمم رو شن! اين ديگه عكس كيه؟! منتظر جواب من نشد و عكس را از دستم قاپ زد بَه بَه مبارك باشه! به سلامتي انشا الله! پس يه شيريني هم افتاديم همين چند وقته صورتم داغ شد. خواستم تو ضيح بدهم كه جلوي اشتباهش گرفته شود من- برادر فاطمه است، علي! عاطفه- اَ! چه بهتر! پس يه شام و شيريني افتاديم! ولي خودمونيم ها، اين فاطمه هم عجب ناقلاييه! توي همين دو- سه روزه برادرش رو قالب كرد. وبعد نگاهي به سر تا پاي من كرد، نگاه ديگه اي هم به عكس: نه! شايد هم مريم رو قالب كرده باشه. وخنديد😄 من- اون شهيد شده!😔 ضربه كاري بود، خنده عاطفه در دهانش خشكيد. سميه اه بلندي از ته دل كشيد. عاطفه نميخواست باور كند. هنوز دودل بود: داري شوخي مي‌كني!😧 و من اصلا حال و حوصله شوخي را نداشتم؛ بخصوص امروز. هيچ آدم عاقلي در مورد چنين چيزهايي شوخي نمي كنه. عاطفه زير لب با خودش زمزمه كرد پس چرا هيچ وقت چيزي از اين موضوع به ما نگفت.😟 عاطفه يكهو جدي شد دو سال با هم دوست بوديم، ولي اينو نمي دونستيم. يعني هميشه طوري از اون حرف مي‌زد كه آدم احساس نمي كرد برادرش رو از دست داده. انگار همين حالا حي و حاضر كنارش بود. سميه نفس عميقي كشيد. همين طور كه سرش پايين بود و راه مي‌رفت، گفت: خب شايد به خاطر اين باشه كه فاطمه هيچ وقت هم برادرش رو از دست نداد. يعني همين طور كه تو ميگي انگار علي هميشه كنارشه. نمي دونم چه طوري، ولي خب بوده ديگه! چنان زنده كه بعضي وقت‌ها باهاش مشورت مي‌كنه عاطفه در حالي كه هنوز حيرت زده به نظر مي‌رسيد، پرسيد پس تو مي‌دونستي؟ چرا ما خبر نداشتيم؟😳 سمیه- چون من از قبل اين كه علي شهيد بشه با فاطمه دوست بودم و اون موقع در جريان اين قضيه قرار گرفتم.مي‌دوني كه اشنايي ما از قبل دانشگاهه. ولي اون خودش دوست نداشت از اين قضيه براي كسي حرفي بزنه. حالا هم نمي دونم چي شده كه براي مريم از اين قضيه حرف زده😕 عاطفه با شيطنت خاصي گفت اين طور كه معلومه مريم خانم ره صد ساله رو يك شبه رفتن. توي همين دو-سه روز خيلي قاپ فاطمه را دزديده. ديگه حالا از مقربانن! البته يكي-دو باري هم براي من چيزهايي رو گفت. ولي من از دوست‌هاي قديمي اش هستم. خيلي از چيزها و مسائلش رو خودم ديدم. ديدم كه 🌷شهادت علي🌷 بيشتر از همه روي فاطمه تاثير گذاشت. چه طوري بگم، نه اين كه فاطمه را عوض كنه، ولي اونو وارد فضاي ديگهاي كرد. پرشش داد. چه روزهايي بود، يادش به خير! تا برسيم حسينيه، سميه از خاطراتش مي‌گفت. از ارتباط خودش و فاطمه، از روحيات فاطمه وقتي رسيديم حسينيه، سميه ديگر چيزي نگفت بچه‌ها نهارشان را خورده بودند. عاطفه از در كه رفت داخل، دوباره همان عاطفه هميشگي شد شلوغ و پرسر و صدا. بچه‌ها نهارشان را خورده بودند، اما سفره را هنوز جمع نكرده بودند. سميه مي‌گفت كه بچه‌ها منتظر بوده اند تا ما هم بياييم و نهارمان را سر سفره بخوريم. ولي عاطفه عقيده داشت كه متوجه شد فاطمه با ما نيامده است، راحله بود. يك دسته از ظرف‌هاي توي سفره را برداشته بود و قصد داشت از سالن بيرون برود. وسط راه انگار چيز جديدي يادش افتاد. ايستاد وبرگشت طرف ما، با نگاه مشكوكي ما را برانداز كرد و پرسيد راحله- پس فاطمه كو؟ عاطفه- اولا كه يكي را بردن جهنم، گفت پيف! پيف! اين جا بو مي‌آد ثانيا، فاطمه خانم فهميدن كه امروز شهرداري نوبت اتاق ماست، يكهو درجه معنويتاش رفت بالا، در حرم موندن تا براي شما دعا كنن كه ظرف شستن رو ياد بگيرين تا ليوان و استكان رو نشكنين راحله لبش را گزيد و رفت معلوم بود به زحمت خودش را كنترل مي‌كند. بيچاره چه زجري مي‌كشيد از صحبت كردن با عاطفه. وقتي برگشت فقط پرسيد: تا ساعت ۵ بر مي‌گرده يا نه؟ معلوم نبود طرف خطابش كيست؟ مسلما با عاطفه نبود. من برايش توضيح دادم فاطمه در حرم مانده تا به جاي برادرش زيارت كندوتا ساعت ۵حتما بر مي‌گردد. عاطفه هم با لحني كه نشان بدهد خيلي از راحله دلخور است، غرغركرد: ببين راحله خانم، ممكنه فاطمه از زير كار در بره، ولي مطمئن باش از زير جواب دادن به سوال كسي در نمي ره. اون هم سوال‌هاي بي پايه اي مثل و عمدا جمله اش را ناقص گذاشت تا بيشتر لج راحله را در بياورد نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند 🌀لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🌀 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )
کتاب غذای روح است 📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚 معرفی کتاب مجازی👇👇👇
کاوه معجزه انقلاب.pdf
483.5K
📘 نام کتاب : کاوه معجزه انقلاب 📜 موضوع : پیش درآمدی بر زندگی و خاطرات سردار شهید محمود کاوه ✍ گردآوری و باز نویسی : حمید رضا صدوقی 📚 ناشر : کنگره بزرگداشت سرداران شهید و بیست و سه هزار شهید استان خراسان .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 🔰 #کاملترین_دعا 🔰 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵
پنجاه سال عبادت.pdf
2.83M
💫 🔸 اين وصيتنامه های كه اين عزيزان می نويسند مطالعه كنيد پنجاه سال عبادت كرده ايد و خدا قبول كند. ... اين وصيتنامه ها را بگيريد و مطالعه كنيد و تفكر كنيد. امام خمينی (صحيفه ج14 ص491) 🔸 💫 💠اينكه شما ديديد امام فرمودند: "وصيتنامه هاي اين جوانان را بخوانيد" من حدسم اين است البته در اين مورد چيزي از امام نشنيدم كه اين يك توصيه ی خشك و خالي نبود. .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 🔰 #کاملترین_دعا 🔰 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵
iQuran_pro.apk
30.74M
📗📖 نسخه پولی نرم افزار قرآن مجید 🎁 هدیه رایگان تیم ایرانیان در ماه مبارک رمضان به تمام مسلمانان ایران .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 🔰 #کاملترین_دعا 🔰 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵
4_6021800992331268934.pdf
2.03M
📕 داستان کودکی من ✍️ #چارلی_چاپلین .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 🔰 #کاملترین_دعا 🔰 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐢 #بچه‌های گلم 🐬 کارتون آوردم 🐌 🐑 سلاااام بچه‌های نازنینم 🐓 🐸 #نـــقـاشـــی 🐼 🐱 #کــارتــون 🐰 🐘 #شـعــر 🐷 🐼 #قصه🐥
83_emame_zaman_d_146412.mp3
2.49M
💐🍃🌿🌸🍃🌼 💐🌼 💐🍃🌿 💐🍃🌿🌸🍃🌼 ✨﷽✨ #شعر_کودکانه_امام_زمان مهمان گلها یک روز هنگام ســـــحر گلها شکوفا می شــــــود آن روز او می آیــــــد و مهمان گلها می شـــــــود خون در رگ گلـبرگ ها آن روز جاری می شــــود آن روز این دنیا پــــر از عطر بهاری می شـــــــود فریاد شادی مــــــی رود از شوق او بر آسمــــــان آن روز او ،می آیـــــد او مهدی، همان صاحب زمان ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ 🐬🐠 @charkhfalak500 🐭🐹🐰 @charkhfalak110 🐞🐌🐛🕷🐝 @zekrabab125 🐔🐣🐜🐽🐸🐞🐍 @zekrabab 🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
اسب و الاغ.mp3
3.9M
#قصه_صوتی 🐎 #اسب_و_الاغ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ 🐬🐠 @charkhfalak500 🐭🐹🐰 @charkhfalak110 🐞🐌🐛🕷🐝 @zekrabab125 🐔🐣🐜🐽🐸🐞🐍 @zekrabab 🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ ماه رمضان سلام سلام بچه‌های مهربون ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ 🐬🐠 @charkhfalak500 🐭🐹🐰 @charkhfalak110 🐞🐌🐛🕷🐝 @zekrabab125 🐔🐣🐜🐽🐸🐞🐍 @zekrabab 🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تام_جری بفرست برا دوستات😍 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ 🐬🐠 @charkhfalak500 🐭🐹🐰 @charkhfalak110 🐞🐌🐛🕷🐝 @zekrabab125 🐔🐣🐜🐽🐸🐞🐍 @zekrabab 🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پلنگ_صورتی بفرست برا دوستات😍 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ 🐬🐠 @charkhfalak500 🐭🐹🐰 @charkhfalak110 🐞🐌🐛🕷🐝 @zekrabab125 🐔🐣🐜🐽🐸🐞🐍 @zekrabab 🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴🔴برای راحتی شما 👇👇👇 ♦️☀️ 12 کتاب صوتی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 👇 https://eitaa.com/zekrabab125/29606
🔴🔴برای راحتی شما 👇👇👇 ♦️☀️ 13 رمان آماده که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 👇 https://eitaa.com/zekrabab125/28930 💚💚💚💚💚
🔴🔴برای راحتی شما 👇👇👇 ♦️♦️ و = و مهم و ارزشمند 🌻و امکانات زیاد دیگر... را در این کانال کنید. 🔴🔵🔴لینک راهنمای کتابهای pdf و نرم افزارها که تا به الانه در کانال قرار گرفته 👇تماما مذهبی👇اسلامی 🍎لیست اول 👇 https://eitaa.com/zekrabab125/19259 💚 تعداد 51 نرم‌افزار و کتاب pdf کاربردی , رمان عقیدتی ، سیاسی ، و ..... 👆👆👆 🍎لیست دوم 👇 https://eitaa.com/zekrabab125/20779 💚 تعداد زیادی نرم افزارهای و کتاب pdf کاربردی ، عقیدتی ، حدیثی ، و .....👆👆 🍎لیست سوم👇 https://eitaa.com/zekrabab125/27333 💚 تعداد 130 کتابهای pdf = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆 🍎لیست چهارم👇 https://eitaa.com/zekrabab125/29115 💚 تعداد 100 کتابهای pdf و نرم‌افزار = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆
🔴 شروع رمان جدید بنام ، مورد تأئید رهبر عزیزمان🌷👇👇 📝 نوشته ی: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند 👇حتما بخونید https://eitaa.com/zekrabab125/28891 چهاردهمین رمان( )صفحه 1 تا 7 👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28995 چهاردهمین رمان( )صفحه 8 تا 14 👆 https://eitaa.com/zekrabab125/29076 چهاردهمین رمان( )صفحه 15 تا 20 👆 https://eitaa.com/zekrabab125/29151 چهاردهمین رمان( )صفحه 21 تا 26 👆 https://eitaa.com/zekrabab125/29252 چهاردهمین رمان( )صفحه 27 تا 33 👆 https://eitaa.com/zekrabab125/29348 چهاردهمین رمان( )صفحه 34 تا 39 👆 https://eitaa.com/zekrabab125/29418 چهاردهمین رمان( )صفحه 40 تا 45 👆 https://eitaa.com/zekrabab125/29502 چهاردهمین رمان( )صفحه 46 تا 51 👆 https://eitaa.com/zekrabab125/29570 چهاردهمین رمان( )صفحه 52 تا 57 👆 https://eitaa.com/zekrabab125/29656 چهاردهمین رمان( )صفحه 58 تا 63 👆 https://eitaa.com/zekrabab125/29749 چهاردهمین رمان( )صفحه 64 تا 70 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/29771 4 کتاب مجازی=کاوه معجزه انقلاب_خاطرات سردار شهید محمود کاوه + سفرش امام خمینی _وصیتنامه‌های شهدا بخوانید + نرم‌افزارقرانی + کودکی چارلی چاپلین 👆👆
https://eitaa.com/zekrabab125/29746 سیزدهمین = دیدار پس از غروب + شهید مدافع حرم مهدی نوروزی = قسمت 1 و 2👆
https://eitaa.com/charkhfalak110/33604 🔴 ختم 126 روز چهارشنبه 👆 9 رمضان‌ الکریم 🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵 💚💚 کنید👇👇 👇شروع از 21 شعبان تا روزعیدفطر 👇حتما دنبال کنید https://eitaa.com/charkhfalak110/31868 🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵 ♦️ تا جایی که توان دارید وقت دارید این ختمها را در این ماه عزیز دنبال کنید..!!؟؟ برای آماده کردن جسم‌وروحتان خوب است ، و با آمادگی کامل به مهمانی خدا بروید .. ان‌شاءالله ، 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚