📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
🔴🔴🔴 ♣️♣️ رمانهای متنی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 #کلیک_کنید👇 💚رمان ( #پ
.
♦️ رمانهای متنی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده #کلیک_کنید👆
https://eitaa.com/Be_win/2069
کاری پردرامد برای مشهدیا
هدایت شده از 📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 💠 قسمت دهم امام خامنه ای به یمنی ها و لشکر انصارالله ، نامه فرستادند و
💠 داستان تخیلی
#تسخیر_زمین
💠 قسمت یازدهم
ساروز ، پس از آنکه به زیرزمین قصر فرمانروای جن ها رفته بود
تنها انگشتر را که هیچ نگینی در آن نبود ، پیدا کرد
هر سه نگین ، در زیر معبد سلیمان بودند
ساروز ، با نظامیان اسرائیل و آمریکا ، معبد حضرت سلیمان را ، حفاری کردند
در عمق ۳۰۰ متری در زیر معبد ،
ناگهان درب مخفی پیدا کردند
اما آن درب ، با قفلی اسرارآمیز و عجیب ، بسته شده بود
دری بود نه آهنی نه چوبی نه سنگی
بسیار محکم و پر از خط و نقش بود
با انواع بمب و ابزار حفاری هم ، نتوانستند آن را باز کنند
ساروز ، برای کسب تکلیف ، به سوی مافوق خود ( خناس ) ، رفت .
خناس ، فرزند ارشد شیطان و دومین شیطان بزرگ دنیاست
و به عنوان دست راست شیطان بزرگ ( ابلیس) ، فعالیت می کند
چهره خناس ، بسیار زشت و سیاه و کریه منظر بود
آتش از اعماق وجودش به سمت بیرون ، زبانه می کشد
هیکل او خیلی بزرگ و پوستش ، ترک خورده بود
خناس ، سه تا چشم دارد که یکی از آنها ، در وسط پیشانی اش قرار داشت
دوچشم دیگرش ، که زیر آن تک چشم قرار داشت ، همیشه بسته بوده و از آنها استفاده نمی کرده مگر در جنگها ،
چون از آن دوچشم ، لیزر سوزان ، خارج می شود که با اصابت لیزر به هر چیزی ، آن شی منفجر و متلاشی می شد
به خاطر همین ، به او شیطان یک چشم هم می گویند
سلول ها و مولکول های بدن او ، قابل انعطاف و جداپذیر بود
به راحتی از هم جدا شده و به سرعت جمع می شوند .
و این قدرت بدنی او ، باعث شده که از اول خلقت آدم تاکنون زنده باشد
بسیاری از حاکمان عادل ، در زمان های مختلف ، می خواستند با شمشیر و نیزه و آتش و بمب و... او را نابود کنند ، اما نتوانستند
دست و پای او را قطع می کردند ، اما دوباره به بدنش وصل می شدند
منفجرش کردند و یا او را می سوزاندند و دوباره ، مثل اولش می شد
کار خناس ، وسوسه گری ، وعده دادن و آرزومند کردن انسانهاست.
او بعد از این مرحله انسان را برای رسیدن به آرزوهایش ، تشویق به ارتکاب گناه میکند
و زمانی که انسان ، گناه کرد ، استغفار را از یاد او میبرد.
خناس ، همیشه برنامههای خودش را مخفیانه پیش میبرد .
او باطل را در لعابی از حق قرار میدهد و موفق به فریب دادن انسان میشود
منزل او ، در روح و فکر و قلب و سینه انسانهاست
تنها سلاحی که می تواند او را شکست دهد ، فقط " یاد خداست "
اگر انسان به ياد خدا بيفتد ، او مى گريزد و دور مى شود ولی اگر خدا را از ياد ببرد ، خناس دلش را مى خورد .
💠 ادامه دارد ... 💠
📝 نویسنده : حامد طرفی
👈 #کانال_داستان_و_رمان
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز
🌞 کپی با صلوات 🌞
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 💠 قسمت یازدهم ساروز ، پس از آنکه به زیرزمین قصر فرمانروای جن ها رفته ب
💠 داستان تخیلی
#تسخیر_زمین
💠 قسمت دوازدهم
خناس ، انگشتر را از ساروز گرفت و به طرف بیت المقدس رفت
دنیای شیطانها ، از دنیای انسانها کاملا جداست ؛
و به هیچ طریقی نمی توانند وارد دنیای همدیگر شوند
مگر اینکه ، دروازه شیاطین باز شود
و یا اینکه کسی ، انگشتر سه سنگ را داشته باشد ،
کسی که آن انگشتر را داشته باشد ،
فقط خودش می تواند در دنیای انسانها تصرف کند
به خاطر همین ، خناس انگشتر را گرفت و تنها رفت
خناس پس از دیدن درب گفت :
این درب ، مخلوطی از سنگ و شیشه و آهن و چوب و خاک و آتیش است
در زمان سلیمان ، توسط اجنه و شیاطینی که دربند او بودند ، ساخته شد
این درب ، به هیچ وجه باز شدنی نیست مگر اینکه ...
خناس به فکر عمیقی فرو رفت
ناگهان به صورت دود درآمد و به طرف درب ، پرواز کرد
تمام سلول ها و مولکول هایش ، رگهای آهنی در را پر کردند
خناس ، تا قفل مرکزی درب نفوذ کرد
ناگهان رگها و تَرَکها ، نورانی شدند
زنجیرها و تسمه های آهنی درب ، به حرکت درآمدند و درب باز شد .
خناس ، دوباره جمع شد و به حالت اولش برگشت
نظامیان آمریکا و اسرائیل ، وارد درب شدند
آنها وارد سالن بزرگ و تاریکی شدند که وسط آن ، میز کوچکی قرار داشت
و روی آن میز ، حباب هاله ای و نورانی شکل ، قرار داشتند که درون آن ، سه نگین سبز و سفید و قرمز ، بودند
خناس ، به سرعت ، به سمت آن نگین ها رفت ؛ که ناگهان ، یک شی ای مانند ستون و چماق سیاه ، خناس را با ضربه ای سنگین ، از آن نگین ها دور کرد .
آن شی سیاه سر جای خودش برگشت
همه نظامیان ، با نگاهشان ، انتهای این ستون را از پایین به بالا تعقیب می کردند
که ناگهان ، دو تا چشم بزرگ در سقف تاریک ، باز شد
همه از ترس به عقب برگشتند
یک شی سیاه و بزرگ ، روی سقف سالن بود
از دهانش ، آتشی تف کرد
آتش به دیوار اصابت کرد
و دورتادور سالن ، به طرز زیبایی ، آتشی شد و همه جا روشن شد
نظامیان ، از دیدن آن موجود بزرگ ، تعجب و ترسیده بودند
عنکبوتی بود که پنجاه متر ، ارتفاع داشت
خناس ، دوباره به طرف عنکبوت دوید
عنکبوت هم آتشی از دهانش بر سر خناس انداخت
خناس ، سوزانده شد و دوباره به حالت اولش برگشت و دوباره حمله کرد
عنکبوت ، با یکی از پاهایش ، شکم او را درید و با پای دیگرش ، سر و دست و پای او را قطع کرد ، و با پای اول ، او را در زمین له کرد
💠 ادامه دارد ... 💠
📝 نویسنده : حامد طرفی
👈 #کانال_داستان_و_رمان
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
@Be_win ☘ مسیرسبز
اینجا زندگیتو متحول کن 👆
نگی نگفتی مدیریت ذکراباد
هدایت شده از 📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 💠 قسمت دوازدهم خناس ، انگشتر را از ساروز گرفت و به طرف بیت المقدس رفت
💠 داستان تخیلی
#تسخیر_زمین
💠 قسمت سیزدهم
خناس دوباره جمع شد و به حالت اولیه برگشت
یکی از فرماندهان اسرائیل ، به نیروهای خود دستور داد که به عنکبوت تیراندازی کنند
همه تیراندازی می کردند اما روی عنکبوت ، تاثیری نداشت
سپس دستور داد ، همه نیروها وارد سالن شده و عنکبوت را محاصره کنند
ناگهان از دهان عنکبوت ، عنکبوت های کوچک ، بیرون آمدند
فرشته ها و جن ها ، دیدند که اوضاع سر و سامان گرفته ، و هیچ خطری متوجه مسلمانان و مستضعفین جهان نیست
به خاطر همین ، تصمیم گرفتند که زمین را ترک کنند
و جز عده ای اندک ، همگی از دنیای انسانها ، خارج شدند
فرشته های مانده در زمین ، همچنان به دنبال قطعه آخر لوح حضرت نوح بودند
در این باره ، با علمای شیعه به مشورت پرداختند
یکی از علماء ، با ناراحتی به جبرئیل گفت :
ما سالهای زیادی در پی قبر شریف حضرت زهرا _ سلام الله علیها _ بودیم
اما پیداش نکردیم
حبرئیل گفت :
بنده می دانم قبر ایشان کجاست
و آنجا را هم گشتیم
اما خبری از قطعه آخری نبود
یکی دیگر از علماء گفت :
شاید بتوانی جوابت را در کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی پیدا کنی
جبرئیل گفت :
مگر آنجا چه خبر است ؟
یکی دیگر از علما گفت :
ماجرایش ، طولانی است ولی برایت خلاص اش می کنم
پدر ایشان ، مرحوم سید محمود مرعشی ،
در نجف اشرف زندگی می کرد ،
بسیار علاقمند بود که به هر طریقی ، قبر شریف حضرت زهرا « سلام الله علیها» را پیدا کند ،
برای رسیدن به این آرزو ، چله گرفت
چهل روز ، فقط به عبادت و معنویت ، گذراند تا اینکه سراسر وجودش ، پر از نور خدا شد
شب چهلم ، بعد از توسل فراوان ،
به محل خوابش رفت .
در عالَم خواب ، به محضر امام صادق علیه السلام ، رسید .
امام به او فرمود :
عَلَیکَ بِکَریمَۀ اَهلِ البَیت ِ؛
یعنی به کریمه ی اهل بیت متوسل شو .
ایشان تصور کرد که منظور امام از کریمه اهل بیت ، همان حضرت زهرا بود
به خاطرهمین گفت :
بله قربان ، من نیز چله را برای همین گرفتم که محلّ شریف قبر آن حضرت را دقیقتر بدانم و زیارتش کنم
امام فرمودند :
منظور من ، قبر شریف حضرت معصومه _ سلام الله علیها_ در قم است .
سپس افزود :
به خاطر مصالحی ، خداوند اراده نموده که قبر حضرت زهرا برای همیشه مخفی باشد ،
از این رو ، قبر حضرت معصومه را ، تجلّی گاه قبر شریف حضرت زهرا ، قرار داده است
مرحوم سید محمود ، وقتی از خواب برخاست ، تصمیم گرفت که به قصد زیارت حضرت معصومه _ سلام الله علیها _ به قم مهاجرت کند .
او بی درنگ ، با همه ی اعضای خانواده اش ، از نجف اشرف ، عازم قم شد
و تا زمانی که آنجا بود ، همیشه به زیارت حضرت معصومه می رفتند .
آن مرحوم ، سرانجام به نجف بازگشت و فرزندش سید شهاب الدین مرعشی نجفی ، به قم آمد
و در همسایگی حرم مطهر حضرت معصومه ، خانه گرفت ؛
ایشان هر روز صبح ، قبل از اذان صبح ، به زیارت حضرت معصومه می رفتند و حتی گاهی اوقات پشت در می ماندند ، تا درِ حرم باز شود .
تا اینکه پس از ۶۶ سال درس و بحث و خدمات علمی و سیاسی فراوان ، در سن ۹۶ سالگی از دنیا رفت .
خود آیت الله مرعشی نجفی می فرمود :
شصت سال است که هر روز من از نخستین زائران حضرت معصومه هستم.
و این یعنی اینکه ، اگر قطعه ای در کار باشد ، ایشان بهتر می دانند که آن کجاست ...
💠 ادامه دارد ... 💠
📝 نویسنده : حامد طرفی
👈 #کانال_داستان_و_رمان
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز
🌞 کپی با صلوات 🌞
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 💠 قسمت سیزدهم خناس دوباره جمع شد و به حالت اولیه برگشت یکی از فرماندها
💠 داستان تخیلی
#تسخیر_زمین
💠 قسمت چهاردهم
زیر معبد سلیمان ، درگیری سختی بین نظامیان آمریکا و عنکبوت های کوچک ، در گرفت
عنکبوت های کوچک ، بی وقفه از دهان عنکبوت بزرگ ، خارج می شدند
نظامیان هم ، همهٔ امکانات خود را برای غلبه بر آنان ، به کار بردند
از انواع بمب و دودزا و شوک برقی استفاده کردند ، اما باز فایده ای نداشت
چون بر عنکبوت بزرگ ، اثری نداشت و عنکبوت های کوچک هم تمام نمی شدند
خناس ، تصمیم گرفت که از چشم های لیزری خود استفاده کند
آرام چشم بند خود را باز کرد
و با لیزری که از چشماش بیرون می زد ، پای عنکبوت بزرگ را قطع کرد
عنکبوت بزرگ هم ، با پرتاب آتش بر سر خناس ، او را خاکستر کرد
خناس پس از جمع شدن ، آرام سر خود را بلند کرد و شکم او را نشانه گرفت
بعد از چند لحظه ، عنکبوت بزرگ ، منفجر شد
سپس چشم بند خود را بست و به طرف سنگها رفت
نظامیان همچنان با عنکبوت های کوچک درگیر بودند
خناس ، دست خود را برای گرفتن سنگها ، به سمت حباب دراز کرد
ناگهان صاعقه ای از آسمان به حباب اصابت کرد و خناس را از آن دور نمود
حباب ، غیرقابل نفوذ و برق دار بود
هیچ دستی نمی تواند داخل حباب شود
چندتا از فرماندهان نظامی هم ، می خواستند دست خود را داخل حباب کنند که حباب جرقه ای زد و آنان را به چند متر عقب تر ، پرتاب کرد
خناس ، انگشتر را در آورد و در انگشت خود قرار داد
آرام دستش را به سمت حباب دراز کرد
این بار سر انگشتانش ، آرام داخل حباب شدند ، سپس همه دستش را فرو برد
ناگهان حباب نورانی شد ،
حباب ، دست خناس را گرفت و فشرد
و آرام شروع به چرخیدن کرد .
چرخش آن زیادتر شد و یک دفعه کوچک و محو شد و دست خناس هم رها شد
خناس نگاهی به انگشتر انداخت و لبخندی شیطنت آمیز ، بر چهره او نمایان شد
خناس ، تا لحظاتی مات و مبهوت ، به انگشتر نگاه می کرد
سنگها را مشاهده کرد ، که در انگشتر قرار گرفته بودند
خناس به سرعت ، به سمت معبد سلیمان رفت
کف معبد را شطرنجی کردند
و دو ستون برای دروازه شیاطین ، درست کردند
خناس با قرار گرفتن در حاشیه صفحه شطرنج ، وردی که از کتاب حضرت سلیمان ، در آورده بود را خواند
ناگهان دودی سیاه و خاکستری ، از وسط صفحه شطرنج ، بیرون آمد
بعد از آن ، شیاطین و ارواح سرگردان ، از آنجا ، خارج شدند
نگهبانان زندان اجنه ، با ترس و وحشت ، وارد قصر فرمانروا شدند
به فرمانروا گفتند :
قربان ، جانتان سلامت
یک خبر وحشتناک ...
💠 ادامه دارد ... 💠
📝 نویسنده : حامد طرفی
👈 #کانال_داستان_و_رمان
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
@Be_win ☘ مسیرسبز
اینجا زندگیتو متحول کن 👆
نگی نگفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
♣️♣️ رمانهای صوتی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 #کلیک_کنید👇 https://eitaa
.
♦️ رمانهای صوتی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده #کلیک_کنید👆
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
☑️ لینکها برای راحتی شما 👇👇👇 ♦️♦️بیش از 600 #کتابهایpdf و #نرمافزارهای = شامل #رمانها #اعتقادی #اخل
..
♦️بیش از 600 #کتابهایpdf و #نرمافزارهای = شامل #رمانها #اعتقادی #اخلاقی #کاربردی و مهم و ارزشمند 🌻و امکانات زیاد دیگر... را در این کانال #دانلود کنید. 👆👆👆
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
🔴🔴🔴 ♣️♣️ رمانهای متنی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 #کلیک_کنید👇 💚رمان ( #پ
.
♦️ رمانهای متنی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده #کلیک_کنید👆