😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 282
❀°✍️شهرجوانان!
💠امام باقرع فرمود:يكي ازشاهان بني اسرائيل اعلام كرد:شهري مي سازم كه هيچگونه عيبي نداشته باشدوهيچ كس نتوانددرآن عيبي بيابدفرمان دادمعمارهاوبناهاوكارگرهامشغول شدندوآن شهرباآخرين سيستم وباتمام امكانات ساخته شدپس ازآنكه ساختن شهربه پايان رسيد،مردم ازآن شهرديدن كردندوهمه آنهابه اتفاق نظرگفتندشهري بي نظيروبي عيب است .
دراين ميان مردي نزدشاه آمدوگفت :اگربه من امان بدهي ،وتامين جاني داشته باشم ،عيب اين شهررابه تومي گويم .
شاه گفت به توامان دادم .
آن مرد گفت :""لهاعيبان :احدهماانك تهلك عنها،والثاني انهاتخرب من بعدك
اين شهردوعيب دارد:1-صاحبش مي ميرد .
2-اين شهرسرانجام بعدازتو خراب مي شود .
شاه فكري كرد و گفت :چه عيبي بالاترازاين دوعيب ،سپس به آن مردگفت به نظرتوچه كنم ؟آن مردگفت :شهري بسازكه باقي بماند و ويران نشود،و تو نيز درآن هميشه جوان باشي ،و پيري به سراعت نيايد وآن شهربهشت است .
شاه جريان رابه همسرش گفت ،همسرش فكري كردوگفت :دراين ميان همه افرادكشور،تنهاهمين مرد،راست گفته است .
علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 14، ص 478
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 283
«عبداللّه نیشابوری» می گوید: بین من و «حمید بن قحطبه» رفافتی بود. در ماه رمضان روزی از نیشابور به طوس رفتم. حمید بن قحطبه که حاکم طوس بود از آمدن من با اطلاع شد و شبی از شبهای قدر ماه رمضان، مرا به خانه خود دعوت نمود. قبل از افطار به خانه او رفتم. وقتی که وارد شدم دیدم برای پذیرایی از من سفره ای انداخت و غذایی آماده کرد. من تعجب کردم. حمید به من غذا تعارف کرد و من به او گفتم: من نه مریض هستم، نه مسافر و نه علیل و بی جهت روزه خود را باز نمی کنم. از او پرسیدم چرا او روزه نمی گیرد. امیر شروع به گریه نمود. من تعجب کردم و علّت گریه او را پرسیدم. او گفت:
وقتی که هارون الرشید در طوس بود، شبی مرا طلبید. نزد او رفتم و دیدم که خشمگین ایستاده و شمشیر برهنه ای در دست اوست. به من گفت: اطاعت تو از من چقدر است؟ جواب دادم: با نفس و مال از تو حمایت می کنم. آن گاه مرا مرخص نمود. هنوز بیرون نرفته بودم که مجدداً مرا خواست و با همان حالت بلکه خشمگین تر همان سؤال را از من پرسید. من گفتم: من با جان و مال و اهل و اولاد از تو اطاعت می کنم. سپس اذن مراجعت به من داد.
وقتی که به منزل خود رسیدم غلامش را دنبالم فرستاد و گفت: خلیفه تو را فراخوانده است. برای بار سوم به دربار رفتم و او باز همان سؤال را از من کرد. من برای رضای خاطر و اطمینان او گفتم: من با جان و مال و فرزندان و دینم از تو حمایت می کنم. این را که گفتم خندید و به من گفت: این شمشیر را بگیر و هر جا که این غلام رفت برو و هر چه به تو امر کرد، امر من است.
غلام مرا با خود به زندانی برد که در یکی از سیاه چالهای مخوف آن بیست نفر از سادات علوی زندانی بودند. از موهای بلند آنان معلوم بود که مدت زیادی است که زندان هستند. غلام رو به من کرد و گفت: فرمان امیرالمؤمنین این است که این بیست نفر را گردن بزنی. من هم اطاعت کردم و آنها را یک به یک گردن زدم و او بدن آنها را در میان چاهی انداخت. سپس به سیاه چالی دیگر رفتیم که در آنجا نیز بیست نفر از سادات بنی الزهرا زندانی بودند که همگی لاغر و نحیف شده بودند. غلام به من رو کرد و گفت: دستور خلیفه این است که اینها را هم گردن بزنی. اطاعت کردم و آنها را نیز گردن زدم و غلام دوباره بدنهای آنها را به چاه انداخت.
بعد به سیاه چال تاریک دیگری رفتیم که در آن نیز بیست زندانی از سادات وجود داشت و مأمور شدم که آنها را نیز بکشم. اما نفر آخر پیرمردی بود که بدن لاغر و موهای بلندی داشت. وقتی خواستم او را بکشم به من گفت: مرگ بر تو ای رو سیاه! فردای قیامت جواب جدم علی و مادرم فاطمه را چه خواهی داد؟ بدنم لرزید اما بالاخره او را هم کشتم و غلام بدنش را به چاه انداخت. حالا تو بگو دیگر نماز و روزه و شب زنده داری به درد من می خورد؟».
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 284
حکایت کردهاند که مردی از کنار #مزرعه #کشاورزی که #پیاز کاشته بود گذر میکرد و بر سر بیحاصل بودن کشت پیاز با #کشاورز مشاجره کرد و کار به منازعه کشید. کشاورز و آن مرد پیش #قاضی رفتند و او حکم به نفع کشاورز داد. قاضی به مرد اختیار داد که یکی از سه #مجازات را انتخاب کند: یک سبد پیاز بخورد، او را صد ضربه چوب بزنند یا مبلغی #پول به کشاورز بپردازد. مرد که دادن پول را خوش نداشت، ابتدا خوردن پیاز را برگزید و چند پیاز که خورد حالش به هم خورد و ادامه نداد. او سپس #چوب خوردن را انتخاب کرد اما ده ضربه که بر کف پایش کوفتند، تحمل نکرد و راضی شد که پول را بپردازد.
#سیاست_گذار که نگران افزایش #تورم و فشار بر طبقات ضعیف اقتصادی بوده است، قیمت ارز را 4200 تومان اعلام میکند، معامله #ارز در #صرافیها را ممنوع و هر گونه خرید و فروش را مصداق معاملات قاچاق تلقی میکند. قیمت بازار واقعی ارز به سرعت تا حدود 10 هزار تومان بالا میرود. تفاوت قیمت ارز دولتی و قیمت بازار واقعی ارز باعث میشود تقاضا برای واردات افزایش یابد، مسافرتهای خارجی شدت میگیرد، #ذخیره_ارزی #بانک_مرکزی کاهش مییابد و در نهایت برخی اقتصاددانان معتقدند #رانت عظیمی بین 100 تا 160 هزار میلیارد تومان در #جیب #ثروتمندان و #قدرتمندان قرار میگیرد. سیاستگذار تا اینجای کار اعتبار و آبروی خود را تضعیف کرده و نتیجه کار مثل بوی پیاز در مشام سیاستگذار و جامعه پیچیده است. #بازار به سرعت خود را با قیمت واقعی ارز تطبیق میدهد و قیمتها افزایش مییابد. سیاستگذار که شاید نگران #فشار بر #طبقات_ضعیف #جامعه بوده در نهایت ناگزیر میشود تورم پدیدآمده را به رسمیت بشناسد و درد ناشی از این وضعیت که در قالبهای مختلف از جمله نارضایتی متخصصان، گروههای سیاسی و اعتراضات مردمی بروز میکند، سیاستگذار را به دست کشیدن از ادامه سیاست نرخ ثابت ارز 4200 تومانی وادار میکند. سیاستگذار اکنون چوب را خورده است ولی توان ادامه مسیر را ندارد.
سیاستگذار در این مرحله حاضر میشود تن به راهکاری بدهد که اکثریت #اقتصاد_دانان سالها توصیه کردهاند: #بازار_ثانویه ارز با قیمت توافقی در بازار بین دارنده و مصرفکننده ارز به رسمیت شناخته میشود. سیاستگذار در نهایت قیمت بازار را به رسمیت میشناسد و رئیس بانک مرکزی بسته سیاستهای ارزی را اعلام میکند که کمابیش همان چیزهایی است که عده زیادی از اقتصاددانان در سه ماه گذشته بیان کردهاند؛ و البته مخالفانی هم دارد
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 285
👌هر چه خدا خواست همان می شود
💠مرحوم صدر الحکماء شیرازی که پزشک متدین و شریفی بود، در جوانی در جهرم طبابت می کرد، روزی شخصی🤒 را که زیر بغلش را گرفته بودند از روستایی برای معالجه نزد وی آوردند، می گوید: دیدم مرض او یکی دو تا نیست و غیر قابل علاج است، خلاصه مردنی است
🌼گفتم: دوائی به او نمی دهم، همراهیان او از دست من ناراحت شدند، حتی به من زخم زبان زدند و گفتند: معلوم می شود که تو چیزی از طبابت نمی دانی.
😏من هم ناراحت شدم و از روی تمسخر گفتم: ببرید یونجه به او بدهید😳، خواستم با این حرف به آنها طعنه بزنم
♻️مدتی گذشت، روزی دیدم همان مریض با پرستارش آمدند و یک گوسفند 🐑و مقداری زیادی روغن و کشک آوردند و از من عذر خواهی نمودند و گفتند: شما که چنین دوایی را می دانستید، چرا از اول نگفتید، چون همان یونجه خوبش کرد.
♻️بنابر این همه چیز دست خداوند است، گاهی آنچه سبب نیست خداوند سببیت به او می دهد و گاهی هم سببیت را از سبب می گیرد.
✨در سبب سازیش سرگردان شدم و از سبب سوزیش هم حیران شدم✨
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 286
⚠️خدای هدایت ڪننده یا خدای روزی دهنده؟
✿پسری با اخلاق و نیڪ سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری رفت. پدر دختر رو به پسر ڪرد و گفت تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمی دهم.
✿چندی بعد پسری پولدار اما بدڪردار به خواستگاری همان دختر رفت. پدر دختر با ازدواج موافقت ڪرد و در مورد اخلاق پسر گفت ان شاءالله خدا او را هدایت می ڪند.
✿دختر گفت پدر، مگر خدایی ڪه هدایت می ڪند با خدایی ڪه روزی می دهد فرق دارد؟
✿حڪایت بعضی از ما همین است خدا را هم تا جایی قبول داریم ڪه منفعتمان باشد.
🌺
﷽🌺﷽
🌺﷽🌺﷽🌺﷽
﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽
🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042
✍آرشیوقرانومفاتیحالجنان👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee
✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db
🔴کپی با ذکر صلوات🔴
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 287
آن روز مرد عرب عبای پیامبر(ص) را گرفت و به شدت کشید. به گونه ای که حاشیه عبا روی گردن پیامبر اثر گذاشت. با لحنی بی ادبانه گفت: محمد، دستور بده از ثروتی که از جانب خدا در اختیار توست، به من بدهند. پیامبر نگاهی به او کرد و فرمود:آیا قصاصت کنم؟ اعرابی گفت: نه. پیامبر فرمود: چرا؟! اعرابی گفت: چون تو بدی را با بدی جواب نمی دهی. پس پیامبر تبسمی کرد و فرمود: آنچه می خواهد، به وی بدهید.[1]
آن روز
سنگ برداشتند و دندان پیامبر(صل الله علیه و آله) را شکستند. اگر نفرینشان می کرد چیزی از دیارشان باقی نمی ماند. اما دستان خود را به سمت آسمان بلند کرده و میفرمود: « الّلهُمَّ اهْدِ قَوْمِیِ فَإِنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ»؛ خدایا اینها نمیدانند و تو اینها را هدایت کن. [2]
آن روز
باز هم از همان کوچه گذشت اما خبری از مرد یهودی نشد. پرسید: دوستی داشتیم که هرگاه از کنار خانه اش عبور می کردیم، بر سر ما خاکستر می ریخت، چند روزی است از او خبری نداریم، کجاست؟ گفتند: بیمار شده است. با چند نفر از یاران به عیادتش رفت و او هم مسلمان شد[3]
آن روز
شخصی به امامصادق (ع) گفت که پسر عموی شما حرفهای نامربوط در مورد شما میزند. امام (ع) وضو گرفتند و نماز خواندند و فرمودند: خدایا! من حق خودم را در مورد او بخشیدم و تو هم او را ببخش[4]
امروز
سالروز ولادت قهرمان اخلاق و مهروزی حضرت محمد(ص) و امام صدق و راستی امام جعفر صادق(ع) است. مردانی که هرگز بدی را با بدی پاسخ نگفتند و به کسی ظلم نکردند.
لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا[4]
قطعاً براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نيكوست: براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مىكند.
باد صبا
همراز سحرخیزان، همراه برنامه ریزان
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042
✍آرشیوقرانومفاتیحالجنان👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee
✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db
🔴کپی با ذکر صلوات🔴
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 288
در قدیم یک فردی بود در همدان
به نام #اصغر_آواره
اصغر آقا کارش مطربی بود و در عروسیها و مجالس بزرگان شهر مجلس گرم کنی میکرد و اینقدر کارش درست بود که همهی شهر او را میشناختند...
و چون کسی را نداشت و بیکس بود بهش میگفتند اصغر آواره!
انقلاب که شد وضع کارش کساد شد و دیگه کارش این شده بود میرفت در اتوبوس برای مردم میزد و میخوند و شبها میرفت در بهزیستی میخوابید.
تا اینجا داستان را داشته باشید!
در آن زمان یک فرد متدّین و مؤمن در همدان به نام آیت الله نجفی از دنیا میره و وصیت کرده بود اگر من فوت کردم از حاج آقا حسینی پناه که فردی وارسته و گریه کن و خادم حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام و از شاگردان خوب مرحوم حاج علی همدانی است بخواهید قبول زحمت کنند نماز میت من را بخوانند.
خلاصه از دنیا رفت و چند هزار نفر اومدند برای تشیبع جنازه اون در قبرستان باغ بهشت همدان و مردم رفتند دنبال حاج آقا حسینی پناه که حالا دیگه پیرمرد شده بود و آوردنش برای خواندن نماز میت....
حاج آقا حسینی پناه وقتی رسید گفت تا شما کارها رو آماده کنید من برم سر قبر استادم حاج ملاعلی همدانی فاتحهای بخوانم و برگردم.
وقتی به سر مزار استادش رسید در حین خواندن فاتحه چشمش به تابوتی خورد که چهار کارگر شهرداری زیر آن را گرفته و به سمت غسالخانه میبردند!
کنجکاو شد و به سمت آنها رفت...
پرسید این جنازه کیه که اینقدر غریبانه در حال تدفین آن هستید؟
یکی از کارگران گفت این اصغر آواره است!
تا اسم او را شنید فریادی از سر تاسف زد و گریست....
مردم تا این صحنه را دیدند به طرف آنها آمدند و جویای اخبار و حال حاجی شدند و پرسیدند چه شد که شما برای این فرد اینطور ناله کردید؟!
حاجی گفت: مردم این فرد را میشناسید؟
همه گفتند: نه! مگه کیه این؟
حاجی گفت: این همون اصغر آواره است.
مردم گفتند: اون که آدم خوبی نبود شما از کجا میشناسیدش؟!
و حاجی شروع کرد به بیان یک خاطره قدیمی...
گفت: سالها قبل از همدان عازم شهر قم بودم و آن زمانها تنها یک اتوبوس فقط به آن شهر میرفت
سوار اتوبوس که شدم دیدم....
وای اصغر آواره با وسیله موسیقیش وارد شد...
ترسیدم و گفتم: یا امام حسین اگه این مرد بخواهد در این اتوبوس بنوازد و من ساکت باشم حرمت لباسم از بین میرود،
اگر هم اعتراض کنم مردم که تو اتوبوس نشستند شاید بدشان بیاد که چرا من نمیذارم شاد باشند و اگر هم پیاده شوم به کارم در قم نخواهم رسید...
چه کنم؟!
خلاصه از خجالت سرم را به پایین انداختم...
اصغر آواره سوار شد و آماده نواختن بود که ناگاه چشمش به من افتاد، زود تیمپو رو گذاشت تو گونی و خواست پیاده بشه که مردم بهش اعتراض کردند که داری کجا میری؟ چرا نمیزنی؟
گفت: من در زندگیم همه غلطی کردم اما جلوی اولاد حضرت زهرا سلام الله علیها موسیقی ننواختم...
خلاصه حرمت نگه داشت و رفت...
اونروز تو دلم گفتم: اربابم حسین علیهالسلام برات جبران کنه،
حالا هم به نظرم همه ما جمع شدیم برای تشییع جنازه اصغر آواره و خدا خواسته حاجی عنایتی بهانهای بشود برای این امر
خلاصه با عزت و احترام مراسم شروع شد و خود حاجی آستین بالا زد و غسل و کفنش را انجام داد و برایش به همراه آن جمعیت نماز خواند...
این نمکدان حسین جنس عجیبی دارد
هر چقدر میشکنیم باز نمک میریزد
یـــاحـسـیــــ💔ـــــن
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 289
حكايت روزى حلال با پرهيز از حرام
مردى در مدينه زندگى میكرد كه كارش دزدى بود، ولى بروز نمیداد.
شبها دزدى میكرد و صبح قيافه ظاهرالصلاحى داشت.
نيمه شب، از ديوار خانهاى بالا رفت. چهار اتاق خانه پر از اسباب زندگى بود و زن جوان تنهايى هم در آن زندگى میكرد.
با خودش گفت: امشب، سفره ما دو برابر شد. هم خانه را میبريم و هم صاحبخانه را!
در اين فكرها بود كه يكى از آن برقهاى الهى به او زد و يك لحظه قيامت خود را مرور كرد:
كدام شب هم دزدى كردم و هم به ناموس مردم دست دراز كردم؟
در قيامت كه فريادرسى نيست،
اگر خدا مرا محاكمه كند چه جوابى بدهم؟
با اين فكر، از ديوار پايين آمد و گفت: مولاى من! من هر شب به دزدى رفتم و مال مردم را بردم، اما امشب تو فكر مرا بردى!
با اين حال، خيلى به او سخت گذشت و تا صبح قيافه آن زن در نظرش مجسم میشد.
صبح به مسجد آمد.
مردم به پيامبر گفتند: يا رسول الله، خانمى با شما كار دارد. فرمود تا داخل مسجد بيايد.
زن گفت: پدر و مادرم مرده اند.
خانه اى دارم با چند اتاق پر از اسباب زندگى، اما شوهرم هم مرده است.
ديشب شبحى روى ديوار ديدم.
نمیدانم خيالاتى شده ام يا كسى میخواست دزدى كند.
لطفاً درد مرا درمان كنيد!
💠🔹پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود:
مشكلت چيست؟
گفت: امشب میترسم در آن خانه تنها باشم.
اگر كسى زن ندارد، مرا براى او عقد كنيد!
پيامبر رو به جمعيّت كرد و آن دزد را ديد. از او پرسيد: زن دارى؟ گفت: نه!
فرمود: پول دارى عروسى كنى؟
زن گفت: آقا، پول نمیخواهم.
همين طور خوب است.
فرمود:
آقا، اين خانم را میخواهى؟
آماده اى او را برايت عقد كنم؟
گفت: هر چه شما بفرمائيد!
پيامبر عقد را جارى كردند و فرمودند: معطل نشو! دست خانمت را بگير و برو!
با هم به منزل رفتند.
دزد نگاهى به اتاقها كرد و در حالى كه چشمانش از گريه سرخ شده بود گفت:
خانم، آن دزد ديشبى من بودم!!
براى رضاى خدا از شما گذشتم و خدا اينگونه به من مرحمت فرمود.
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 290
✍انــفـاق نـان جـــو
💞🍃حسن و حسين عليهماالسلام مريض شدند. پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله با چند تن از ياران به عيادتشان آمدند. گفتند:
- يا على ! خوب بود نذرى براى شفاى فرزندانت مى كردى .
على عليه السلام و فاطمه عليهماالسلام نذر كردند، اگر عزيزان شفا يابند، سه روز روزه بگيرند. خود حسن و حسين عليهماالسلام و فضه كه خادمه آنها بود نيز نذر كردند كه سه روز روزه بگيرند. چيزى نگذشت كه خداوند به هر دو شفاى عنايت فرمود. روز اول را روزه گرفتند در حالى كه غذايى در خانه نداشتند.
💞🍃حضرت على عليه السلام سه صاع (تقريبا سه كيلو) جو قرض كرد. حضرت زهرا عليهاالسلام يك قسمت آن را رد كرد. پنج عدد نان پخت . وقت غروب سفره انداختند و پنج نفر كنار سفره نشستند. هنگام افطار سائلى بر در خانه آمد و گفت : سلام بر شما اى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ! من مستمندى از مستمندان مسلمين هستم .
💞🍃طعامى به من دهيد كه خداوند به شما از طعامهاى بهشتى عنايت كند. خاندان على عليه السلام همگى غذاى خويش را به او دادند و تنها با آب افطار كردند و خوابيدند. روز دوم را نيز روزه گرفتند. فاطمه عليهاالسلام پنج عدد نان جو آماده كرد و در سفره گذاشت .
💞🍃موقع افطار يتيمى آمد و گفت : - سلام بر شما اى خاندان محمد صلى الله عليه و آله ! من يتيمى مسلمانم ، به من غذايى دهيد كه خداوند به شما از غذاى بهشتى مرحمت كند. همه سهم خود را به او دادند و باز با آب افطار كردند. روز سوم را نيز روزه گرفتند.
زهرا عليهاالسلام غذايى #نان جو آماده كرد.
💞🍃هنگام افطار اسيرى به در خانه آمد و كمك خواست . بار ديگر همه غذاى خويش را به اسير دادند و تنها با آب افطار كرده و گرسنه خوابيدند. صبح كه شد على عليه السلام دست حسن و حسين عليهماالسلام را گرفته و محضر پيامبر رسيدند. در حاليكه بچه ها از شدت گرسنگى مى لرزيدند. وقتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را در چنان حالى ديد فرمود: يا على ! اين حالى را كه در شما مى بينم برايم بسيار ناگوار است .
💞🍃سپس برخاست و با آنان به سوى فاطمه عليهاالسلام حركت كردند. وقتى كه به خانه وارد شدند. ديدند فاطمه عليهاالسلام در محراب عبادت ايستاده ، در حالى كه از شدت گرسنگى بسيار ضعيف گشته و ديدگانش به گودى نشسته . رسول خدا صلى الله عليه و آله او را به آغوش كشيد و فرمود: از وضع شما به خدا پناه مى برم . در اين وقت جبرئيل نازل گشت و گفت : اى رسول خدا! خداوند به داشتن چنين خاندانى تو را تهنيت مى كند. آن گاه سوره((هل اءتى)) را بر او خواند.
📚منابع:
بحار الانوار: ج 35، ص 237 و 247. اين داستان به طور خلاصه بيان گردي
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
با داستانهای کوتا همراه باشید..
⚠️غذای فاسد نخوریم
📔رهبر انقلاب: کتاب، غذا و نوشیدنی روح است و اگر مقوی باشد، روح را تقویت می کند. باید مواظب باشیم مبادا نوشیدنی مسموم، گندیده و مضر، با رنگ آمیزی خیلی خوب، دست مردم داده شود. ۷۲/۰۲/۲۱
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
4_6048728023505568566.pdf
447.9K
#چهلوسومین کتاب #pdf
📙نام: مظلومیت برترین بانو
✍مولف: حضرت آیة الله العظمی سید علی حسینی میلانی
🔍 موضوع: بررسی و پاسخ به شبهات حول #شهادت_حضرت_زهرا (علیهاالسلام)
#فاطمیه #فاطمه_زهرا
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
4_5832465205992358829.mp3
2.31M
#کتاب #معراج
فصل پنجم
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
4_6003590416895574323.apk
15.76M
🔴 #نرمافزار_شماره🔴 16 👆👆
✅ جامع مهدویت
❤️ برترین نرم افزار مذهبی منتخب داوران
👌این نرم افزار کاملا رایگان است.
📝آنچه در این نرم افزار تقدیم شما شده است:
📌 1. هر صبح ساعت 7 تذکر دعای عهد
📌 2. هر ظهر ساعت 13 یک حدیث
📌 3. امکان استغاثه دسته جمعی
📌 4. دسترسی به (نامه های امام زمان)
📌 5. احادیث امام زمان
📌 6. امام مهدی از دیدگاه اهلبیت
📌 7. ادعیه و نجواها
📌 8. بیش از 90 مقاله معتبر
📌 9. اشعار به تفکیک ایام
📌 10. صدها پیامک مهدوی
📌 11. تصاویر و تم های مهدوی
📌 12. امکان جستجوی دقیق
#نرم_افزار #مهدویت #اعتقادی #کاربردی
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی