eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
856 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
•●❥  ❥●• #رمـــــان_دایرکتےها ✅ #قسمت_پنجم کم کم داشتم بهش عادت میکردم مدام برام نحوه استفاده دا
  •●❥  ❥●• افشین به من علاقه مند شده بود،چند باری بهم گفت. حتی اگه نمیگفتم با اون همه قربون صدقه رفتن و دلبری مشخص بود دوسم داره! هر چی بهش میگفتم قرارمون این نبود! میگفت گور بابای قرار و مدار.. دل که این حرفا رو نمیفهمه!!!❤️💔 من آدم محکمی بودم،همه سعیمو کرده بودم که دلم نلرزه؛ اما بشدت وابسته شده بودم به کسی که بی چون و چرا گوش شنوا بود..! به افشین گفتم:دست از عشق و علاقه بردار،چون من کیوان رو دوست دارم! اگرم باهات حرف زدم فقط و فقط بخاطر داروهای گیاهی بود و بعدشم شاید فرار از تنهایی.. الانم پشیمونم چون نمیخوام بهت وابسته تر بشم و زندگیمو از دست بدم! حرفامو که دید؛به غلط کردن افتاد.. گفت باشه فرشته خانوم! من غلط کردم! دیگه حرفی نمیزنم؛ فقط تنهام نذار! باشه؟!.... قول میدم دیگه هیچ حرفی از حسم نزنم..... سخت بود برام دل کندن از مجازی و چت بیهوده... انگار معتاد شده بودم؛معتاد یه آدم مجازی که حتی چهرشو ندیده بودم... برام شده بود دایه دلسوز تر از مادر! گفتم باشه و خداحافظی کردم! گفت دمت گرم😍بعدشم استیکر خنده و خوشحالی فرستاد و خداحافظی کرد! توی این مدت دست و دلم به زندگی نمیرفت... مدام بهانه های الکی میگرفتم،سر مسائل جزئی و بی اهمیت با کیوان بحثم میشد... کیوان میگفت چته؟! چرا عوض شدی؟ کو اون فرشته ای که ورد زبونش قربونت برم وفدات شم بود؟! همش دعوا راه میندازی؛ اعصاب خودتو منو بهم میریزی! خب چته لعنتی.. بگو بذار بفهمم..؟! میگفت بگو بذار بفهمم!!! اما من خودم نمیدونیستم دقیقا چه مرگم شده! چی رو به کیوان میگفتم! من حرفی برا گفتن نداشتم..😭 کیوانم گاهی عصبی میشد و سمتم نمی اومد.. بعد از مشاجره ای که داشتیم،کیوانم کمی تغییر کرد.. دیگه به اندازه قبل قربون صدقه ام نمیرفت؛ برام وقت نمیذاشت.. البته بیشتر من مقصر بودم؛ چون بیخود و بی جهت دعوا راه مینداختم! از اون طرف افشین سنگ صبورم بود و آرومم میکرد! و من از لحاظ روحی و روانی تا حدودی از جانب افشین تامین میشدم! اگر کیوان باهام بدخلقی میکرد دیگه مهم نبود،چون یکی دیگه جاشو پر کرده بود.. ادامه دارد... 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا 🌿🌼 @Be_win 🌼🌿 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام 🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
  •●❥  ❥●• #رمـــــان_دایرکتےها ✅ #قسمت_ششم افشین به من علاقه مند شده بود،چند باری بهم گفت. حتی اگه
  •●❥  ❥●• روز به روز از کیوان فاصله میگرفتم و به افشین نزدیکتر میشدم.. 🔥❤️🔥❤️🔥 چند وقت بعد افشین دوباره ابراز علاقه کرد؛توقع داشت منم هم متقابلا اینکارو انجام بدم!!! نمیدونم چرا،اما اینبار ترسی وجودم روفراگرفت... ترسیدم از این دوستت دارم های تایپ شده توی صفحه ی گوشی... ترسیدم از اینکه دلم بی هوا بلرزه... ترسیدم از اینکه کسی بهم میگه دوستت دارم که نامحرمه و همسرم نیست!!! 😞😞💔 ترسیدم و لرزیدم... تمام تنم می لرزید... تا ساعات ها جواب افشین رو ندادم اون مدام پیام میفرستاد اما من گوشه خونه کز کرده بودم و زل زده بودم به نقطه ای نامعلوم... حس کردم سقوط کردم سقوط آزاد.... 😭 اما چطور نفهمیده بودم؟! تمام مکالمه روزای اول یادم بود همش گفته بودم درست نیست! یعنی چی درد و دل.... من همسر دارم!! وای من همسر ،د ... ا... ر... م😢 به اسم همسر که رسیدم بغضم ترکید های های گریه کردم😭 انقدر گریه کردم تا کمی آروم شدم توی آینه خودمو نگاه کردم،چشمام قرمز شده بود 😭😔 همش تو فکر بودم شب کیوان منو با این چشمهابینه،چی بهم میگه... به افشین گفتم اگر یه کلمه دیگه حرف از علاقه بزنه؛دیگه تو اینستا نمی مونم بزور قبول کرد! میخواستم همون شب از دنیای مجازی بیام بیرون.... اما وابستگی کار دستم داده بود!!! 😞 سخت بود یهو از کسی که 3ماه تمام برا درد و دلام وقت گذاشته بود و گاهی کمکم کرده بود دل کند! مثل معتادی شده بودم که هی میگفتم از فردا، از فردا دیگه ترک میکنم. اما حس گناه باعث شد که کمتر چت کنم کمتر استرس و اضطراب سراغم می اومد.... ترس چک شدن گوشیمو نداشتم.... حس میکردم یه پرنده ام... پرنده ای که از قفس آزاد شده.. ادامه دارد... 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا 🌿🌼 @Be_win 🌼🌿 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام 🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
  •●❥  ❥●• #رمـــــان_دایرکتےها ✅ #قسمت_هفتم روز به روز از کیوان فاصله میگرفتم و به افشین نزدیکت
  •●❥  ❥●• افشین شاکی شده بود،میگفت:گفتی ازعلاقه حرف نزن گفتم چشم! اما الان تا میخوام حرفی بزنم،خداحافظی میکنی میری..! هر سری یه بهانه می آوردم براش.. بهش نگفتم میخوام برای همیشه از مجازی برم،چون میترسیدم با حرفاش وسوسه ام کنه..! بالاخره موفق شدم تایم رو به یک ربع برسونم. اما با خودم اتمام حجت کردم که فردای اون روز همه حرفام رو برا افشین تایپ کنم و تمام... شروع کردم به تایپ کردن..! افشین خان از اول هم گفته بودم اینکار غلطه اما شما به حرفام گوش نکردی! من خام حرفای شما شدم،در واقع ببخشیدا نمیدونم چرا خر شدم! هم من اشتباه کردم هم شما... ما یه جورایی از اعتماد همسرامون سواستفاده کردیم! هر چند حرف خاصی بینمون نبود،تا اینکه این اواخراحساسی شدن شما باعث شد من کمی به خودم بیام! ما خطا کردیم،امیدوارم خدا از سرتقصیرات هر دومون بگذره.. من که دارم دیوونه میشم....😭 نمیدونم چطوری قراره تاوان این گناه رو پس بدم!!! حرفای روزای آخر شما باعث شد بفهمم چه گندی به زندگیم زدم..... جای شکرش باقیه جز وابستگی کاذب، علاقه ای به شما پیدا نکردم! بین من و شما یه موجود زرنگ بود! موجودی به اسم شیطان..🔥 نفر سوم رابطه ما بیکار ننشسته بود! نفسمونم قلقلک داد و ما هم از خدا خواسته افتادیم تو چاه..! سقوط کردیم میفهمید سقوط😭 اما من میخوام دوباره به زندگی برگردم حتی اگه کیوان دیر بیاد خونه.. حتی اگه مدام گیر بده و بچه بخواد! برای همیشه از مجازی میرم چون جنبه بودن تو این فضا رو نداشتم و پام بدجور لیز خورد خداحافظ برای همیشه.. منتظر جوابش نموندم،سریع همه چی رو حذف کردم.. 📵📵📵 ادامه دارد... 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا 🌿🌼 @Be_win 🌼🌿 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام 🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
  •●❥  ❥●• #رمـــــان_دایرکتےها ✅ #قسمت_هشتم افشین شاکی شده بود،میگفت:گفتی ازعلاقه حرف نزن گفتم چشم
  •●❥  ❥●• نشستم روی کاناپه و زار زار گریه کردم. همش به این فکر میکردم که چی شد به اینجا رسیدم،یه ارتباط غلط و بی دلیل!!! توی همین فکرا بودم که کیوان زنگ زد _الو +الوسلام _سلام،خوبی؟ +خوبم _دارم میام خونه چیزی نمیخوای؟ +نه...منتظرتم بیا! _باشه،خداحافظ! یه بغض و خشم خاصی توی صداش حس کردم،نمیدونم چرا ناخودآگاه تنم لرزید..!😥 میز شام رو چیدم،منتظر شدم تا بیاد! کمی دیر اومد؛حالت آشفته و بهم ریخته ای داشت! گفتم حتما خستگی کاره... بدون اینکه نگاهم کنه،نشست سر میز! گفتم دست وصورتتو بشور تا غذا رو بکشم گفت میخوام باهات حزف بزنم گفتم باشه حالا شام بخوریم بعد.. سرم داد زد گفت مگه کری!!😡 گفتم میخوام باهات حرف بزنم! خشکم زد.. 😥😰 کیوان تا حالا اینجوری باهام حرف نزده بود! به اجبار نشستم روی صندلی،زل زدم به کیوان تا ببینم این چه حرفیه که بخاطرش سرم داد زده! شروع کرد.. _چند وقتیه حواست به زندگیمون نیست،هست؟! +چرا هست کیوان.... _مطمئنی؟! +با صدای لرزون گفتم آره _حواست بود و نفهمیدی چقدر از هم فاصله گرفتیم!؟ +یعنی چی کیوان _ساکت!حرف نزن..گوش کن فقط! حواست هست و نفهمیدی هفته پیش تصادف کردم! حواست هست که شبا تا دیروقت بیرون بودم و عین خیالت نشد! حواست هست که لوبیا پلو دوست ندارم الان بوش توی خونه پیچیده! حواست هست موهای ژولیده و شلختگی رو دوست ندارم؛اما دو هفته بیشتره اصلا به خودت نرسیدی؟! حواست هست ریش پرفسوری دوس نداری اما این ریش رو گذاشتم و تو غر نزدی!! حواست هست پیراهن چارخونه قرمز دوست نداری،الان با این پیراهن روبروت نشستم و هیچی نمیگی!؟ حواست هست کیوان جان،شد کیوان؟ حواست هست چند وقته بهم نگفتی دوستت دارم؟!! تو حواست کجا بوده که اینجا کنارم نبودی؟! جسمت اینجا بود،اما روحت... روحت معلوم نیست کجاها سیر میکرده.. ادامه دارد... 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا 🌿🌼 @Be_win 🌼🌿 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام 🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
  •●❥  ❥●• #رمـــــان_دایرکتےها ✅ #قسمت_نهم نشستم روی کاناپه و زار زار گریه کردم. همش به این فکر م
  •●❥  ❥●• با اینکه همه چتا رو پاک کرده بودم و دیگه خبری از صفحه های مجازی توی گوشیم نبود،اما باز میترسیدم و تو دلم خدا خدا میکردم کیوان چیزی از ارتباط غلطم نفهمیده باشه... 😞😞😞😞 ادامه داد.. _دوسش داری؟ +متعجب زده از سوالش،گفتم چی؟!😰 _چی نه کی! +خب کی؟واضح حرف بزن.. _واضح نیست سوالم؟ +نه! _افشین خانت!!! 🔥🔥 انگار آب یخ ریخته باشن روی سرم!😥 لال شده بودم،نمیتونستم چیزی بگم کیوان از کجا فهمیده بود!! من که همیشه چت ها رو پاک میکردم.. خودم رو زدم به اون راه.... با صدای لرزون گفتم افشین خان دیگه کیه!؟ _از من میپرسی!!!؟؟ هه هه.... کیوان قهقه ای سر داد و گفت: _میشه دیگه برام نقش بازی نکنی من همه چی رو میدونم!! +چی رو میدونی؟! چرا درست حرف نمیزنی منم بفهمم؟! _خودتو به خریت نزن فرشته ... دو هفته ست فهمیدم چه بلایی سر من و زندگیم آوردی😞 همون روزی که افشین خانت بهت گفته بود دوستت داره!!! همون روز دستت برام رو شد! چرا سکوت کردی؟؟؟ میگفتی دوسش داری دیگه... میگفتی.... اشغال...!😡 فک کردی میتونی راحت خیانت کنی و منو بپیچونی!؟ کار خدا بود که دقیقا همون روزی که اون مرتیکه کثافت به زن من..!! به ناموس من ابراز علاقه میکرد و میخواست دل ببره و دلبری کنه... یادت بره گند کاریاتو پاک کنی و منم نصف شب وسوسه بشم و گوشیتو چک کنم.. دنیا روی سرم خراب شده بود... اشک از چشمام جاری شد و روی گونه هام غلتید،نمیدونستم چی باید بگم! لعنت به من....😭 کاش همه چیز رو زودتر از اینا تموم کرده بودم😭 قبل از اولین گفتن دوست دارم افشین... قبل از اینکه لو برم... قبل از اینکه بدبخت بشم... کاش... 😭😭😭😭 ادامه دارد... 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا 🌿🌼 @Be_win 🌼🌿 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام 🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
هدایت شده از انگیزشی و ثروت‌زا 💰💸💰
🌺🌺 اقایون ، خانمهای عزیز خوشامدید به خـانواده پولدارها و پولدار شدن .......🌺 اینجاهمه چیز به موفقیت ختم‌میشه .....🌺
هدایت شده از انگیزشی و ثروت‌زا 💰💸💰
🌸🍃🌺﷽🌺🍃🌼 🔴 🔴🔴بخصوص جوانان ♦️ جوانان بیشتر توجه کنند 💠 این پروژه تا الانه در سراسر ایران 15000 هزار نفر عضو دارد و در مشهد 2000 هزار نفر عضو دارد، با صدها امکانات درآمدزایی ✍ این افراد مثل شما بودند که الانه پولدار و بعضی‌ها میلیونر شده‌اند 💠من موقعی که گفتند این پروژه راه اندازی شده ، حدود 20 روز تحقیقات کردم از نظر حلال بودنش و از نظر قانونی بودنش 💠 خدا را شکر همه کارهای این پروژه قانونی و پولش حلال میباشد که من روی این مسئله خیلی حساس بودم 👈 اینها رو گفتم بخاطر اینکه خود من که عضو پروژه هستم و دارم روز 2 ساعت فعالیت میکنم و هیچ گونه لطمه به کار اول من نمیزند ، 👈 روز اول شک داشتم ، چرا .... چون دراین دوره کلاهبرداری ، دروغ ، دزدی ، و.......... زیاد شده 🌀 شما هم که میخواهید شرکت کنید باید اول با مشاور صحبت کنید و تحقیقات کنید، کار بسیار پسندیده است ، 🌀 اما بدون اینکه صحبت کنید و تحقیقات کنید ، سریع قضاوت نکنید ✍ همه ما دنبال پول هستیم ، اگر کسی بگوید من پول دوست ندارم دروغ گفته و میگوید 🔵 بخصوص این پروژه برای جوانان خیلی کار بسیار پردرامدی هست، با صدها پلن درآمدزایی ♦️ جوانانی که میخواهند یک شبه پولدار شوند ،حتما با مشاوران و کارشناسان پروژه صحبت کنند ، اگر قانع شدند سرمایه گذاری کنند و اگر قانع نشدند ضرری نکردند، 🔵 کسی برای صحبت کردن از انها پولی نمیخواهد 🔴🔴 جوانان مشهدی تبلیغات ما را میخواند و جرئت نمیکند از کم‌وکیف پروژه سوال کند ، با این جرئت و فکر کوتا هیچ وقت به هیچی نمیرسید. 🔵 این را بگویم که شما بچه نیستید، عقل و چشم و گوش و ...... دارید ، هیچ کس شما رو در این دوره کمک نمیکند ، فقط خودتون به خودتون میتونید کمک کنید ،فقط خودتون میتونید خودتون رو به اوج برسونید ،فقط باید لب‌ودهان نباشید، قدمی هم بردارید و جگردار باشید 🔴 واقعا اگر میخواهید ، بقول خودتون یک شبه پولدار شوید، به آرزوهایتان برسید ،داماد یا عروس شوید، ماشین چندصد میلیونی زیر پایتان باشد ،منزل شخصی داشته باشید، مسافرتهای خارجه بروید، کنار دریا ویلای تفریحی داشته باشید، و تا دیر نشده پدرومادرتان را به آرزویشان برسانید و بفرستید مکه و کربلا و ووووو...... و بلاخره تمام رویاهایتان به حقیقت بپیوندد ،قدمی بردارید. 📣📣 گفته از تو از من 🔴 انهایی که الانه عضو شرکت شده‌اند و پول زیادی دراورد‌ه‌اند، و پولدار شدند یا میلیونر شدند، 🔴 چون خواستند و به امید خدا حرکت کردند و خدا هم وعده خود را عملی کرد ✍ شما هم حرکت کنید و نترسید، جگر داشته باشید به قول بعضی‌ها شانس به شما رو کرده، شانستون رو امتحان کنید 🙏 به امید خدا و تلاش خودت 💯% حتما مثل من و دیگران موفق میشوید، 👈 تازه اگر هم نشد ، ضرری نکردید فقط 2 ساعت به آرزوهایت نزدیک شدید منتظر تمام جوانان با انگیزه هستیم در کانال مسیرسبز👇👇👇 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا 🌿🌼 @Be_win 🌼🌿 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام 🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣 #رمان شماره #بیست ❤️ بنام #دایر_کتی 📝 نوشته‌ی: 📓 تعداد صفحات 15
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
  •●❥  ❥●• #رمـــــان_دایرکتےها ✅ #قسمت_دهم با اینکه همه چتا رو پاک کرده بودم و دیگه خبری از صفحه
  •●❥  ❥●• غلط کردم کیوان.. غلط کردم..تروخدا منو ببخش😭 همه چی تموم شده...من سرم به سنگ خورده.. تروخدا منو ببخش کیوان... _ببخشم!!؟؟چیکار کردی با من..؟ چیکار کردی با خودت؟ چی کم داشتی هااااا......!!! گیرم که کم داشتی،باید با اون مرتیکه چت میکردی؟! دردی داشتی به خودم میگفتی چرا به یه نامحرم آخه!!! چراااا.. هر چی من گریه و عذر خواهی میکردم بی فایده بود،به پاش افتادم... همه چی رو براش توضیح دادم اما کیوان عصبی بود و گوشش به این حرفا بدهکار نبود! چشماش آماده باریدن بود،اما غرور مردونه اش اجازه باریدن نمی داد....😭 کتشو برداشت رفت سمت در...😔 گفتم نرو کیوان.. یه چیزی بگو.. اصلا بزن درگوشم.. چرا هیچی نمیگی.. تنهام نذار کیوان.. برگشت زل زد تو چشمام چشماش کاسه ی خون شده بود گفت فرشته سقوط کردی،بدجوری ام سقوط کردی از چشمم افتادی.... حیف اسم فرشته که رو تو گذاشتن،دیگه فرشته نیستی!!! در کوبید و رفت... تو چشماش نفرت رو دیدم... تو چشماش غرور له شده شو دیدم...😞 نشستم پشت در و زانوی غم بغل کردم و های های گریه کردم کیوان 3شب تموم خونه نیومد!!! تو این چند سال سابقه نداشت یه شبم تنهام بذاره اما سه شبانه روز تنهام گذاشت گوشیشم خاموش بود از ترس آبروریزی نمیتونستم ازخانواده و دوست و آشنا سراغش رو بگیرم سه شبانه روز اشک ریختم و اشک... دریغ از یه لحظه آروم گرفتن. . بلند شدم وضو گرفتم دو رکعت نماز خوندم،از خدا خواستم منو ببخشه و آبرومو حفظ کنه... انقدر با خدا حرف زدم و گریه کردم که نفهمیدم کی سر سجاده خوابم برد... شب بالاخره کیوان به خونه برگشت داغون داغون... انگار عزیزی رو از دست داده باشه!!! کیوان شکسته شده بود و من مسبب این بدبختی بودم... 😔😔😔😔💔 ادامه دارد... 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا 🌿🌼 @Be_win 🌼🌿 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام 🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
  •●❥  ❥●• #قسمت_یازدهم غلط کردم کیوان.. غلط کردم..تروخدا منو ببخش😭 همه چی تموم شده...من سرم به سن
  •●❥  ❥●• چند روز گذشت... کیوان حتی یه کلمه هم باهام حرف نزد..! حتی نگاهمم نمیکرد.. حرفای منم هیچ تاثیری روش نداشت.. صبح میرفت سرکار،شب دیر وقت برمیگشت.. منتظر بودم بره دادگاه و تقاضای طلاق بده، منتظر بودم این خبر به گوش فک و فامیل برسه و انگشت نمای عالم و آدم بشم اما چند ماه گذشت و خبری نشد..! توی اون چند ماه دلم خوش بود به دیدارهایی که با خانواده رخ میداد فقط اونجا بود که کیوان به اجبار باهام حرف میزد و حفظ ظاهر میکرد! فقط من میدونستم چه زجری میکشه از اینکه باهام هم کلام میشه و نقش بازی میکنه..! چند ماه تمام باهم زیر یه سقف بودیم اما جدا از هم... جز یه سلام و خداحافظ اونم با اکراه کلامی رد و بدل نمیشد.. طلاق عاطفی..💔😞 زندگی زیر یک سقف بدون هیچ ارتباطی.. ما چند ماه تمام فقط و فقط یه همخونه بودیم! این بی تفاوتی داشت خفه ام میکرد اگه تقاضای طلاق میداد انقدر زجر نمی کشیدم! کیوان انگار با سکوت و بی محلی داشت شکنجه ام میداد.. دیگه صبرم سر اومد.. یه شب که اومد خونه،طبق معمول رفتم پیشش برای دلجویی.. اما باز بی اثر بود😭 گفتم یا ببخش یا طلاقم بده!!! چرا طلاقم نمیدی؟؟؟ چرا پیش خانواده ها آبرومو نمیبری آخه؟! میخوایی چی رو ثابت کنی؟! پوزخندی میزد و چیزی نمیگفت.. من یه غلطی کردم...بهت بد کردم کیوان..میدونم! من به خودمم بد کردم...😔 لعنت به من.. اما تو بزرگی کن و ببخش! همش خودمو گول میزنم،میگم منو بخشیدی و گرنه طلاقم میدادی... اما آخه اگه بخشیدی پس رو کاناپه خوابیدنت چیه؟ حرف نزدنات چیه؟ بی محلیات چیه؟! جلوی مردم نقش بازی میکنی؛ توی خونه زجر کشم میکنی؟! تروخدا یا ببخش یا طلاقم بده! راحتم کن دیگه تحمل ندارم... ادامه دارد... 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا 🌿🌼 @Be_win 🌼🌿 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام 🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
  •●❥  ❥●• #قسمت_دوازدهم چند روز گذشت... کیوان حتی یه کلمه هم باهام حرف نزد..! حتی نگاهمم نمیکرد
  •●❥  ❥●• بارها و بارها حرف طلاق رو پیش کشیدم... هر بار که سر بحث باز میشد،کیوان یا سکوت اختیار میکرد یا عصبی میشد و تیکه انداختناش شروع میشد! من رو متهم میکرد به خیلی از کارهایی که نکرده بودم..! متهم به خیلی از حرف هایی که اصلا نزده بودم! سخت بود برام تحمل حرفهایی که میزد اما چاره ای نداشتم جز اینکه آه بکشم و سکوت کنم... گاهی خودمو میذاشتم جای کیوان... شاید اگه منم جای اون بودم،باور نمیکردم که علاقه به نامحرمی وجود نداشت! شاید اگه منم جای کیوان بود شک میکردم... اما.. اما بعضی حرفها و تهمت هایی که بهم میزد خیلی آزار دهنده بود... یه وقتایی که حرفهاش مثل نیش مار سمی میشد دیگه نمیتونستم سکوت کنم میگفتم من که دیگه هیچ برنامه ای تو گوشیم نیست! من که قول دادم دیگه خطا نکنم... میگفت از کجا معلوم..!؟ بعدشم اصلا برام مهم نیست !! نصب کن اون برنامه های کوفتی رو... افشین خانتم پیدا نکردی غصه نخورا... آشغالای امثال افشین زیاده تو مجازی! اون نشد یکی دیگه... واسه اون وقت نکردی دلبری کنی... واسه این یکی دلبری کن! با اون نشد قرار مدار بزاری،با این یکی بذار! به اون نشد بگی دوستت دارم... به این یکی بگو..! حرفاش دیوونم میکرد.. زجرم میداد..! چند باری خودمو راضی کردم که برای دادخواست طلاق پا پیش بذارم تا از این جهنمی که توش هستم نجات پیدا کنم.. اما نتونستم قدم از قدم بردارم! از یه طرف بحث آبرو در کار بود... از طرفی بهم ریختن خانواده ها و رابطه فامیلی... از طرفی من... من واقعا کیوان رو دوست داشتم..!😔 با این شرایطی که پیش اورده بودم چقدر سخت بود ثابت کردن این جمله دو حرفی به کیوان!!! من از لحاظ روحی بهم ریخته بودم.. آب خوش از گلوم پایین نمیرفت! هر کی منو میدید میگفت چقدر رنگ و روت زرد شده... چقدر بی حالی؛چرا انقدر لاغر شدی..؟! نکنه خبری شده؟!نکنه داری مامان میشی فرشته خانوم؟؟ خنده تلخی رو لبهام سبز میشد و میگفتم نه خبری نیست... اسم بچه که می اومد دوباره داغ دلم تازه میشد... بارها کیوان اصرار کرده بود بچه دار بشیم و من مخالفت کرده بودم! حالا با خودم میگفتم کاش خبری بود.. کاش بچه ای در راه بود.. حالا چقدر دلم میخواست مادر بشم..! اما فسوس...😞 ادامه دارد... 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا 🌿🌼 @Be_win 🌼🌿 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام 🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
  •●❥  ❥●• #قسمت_سیزدهم بارها و بارها حرف طلاق رو پیش کشیدم... هر بار که سر بحث باز میشد،کیوان یا
  •●❥  ❥●• افسوس.. افسوس که فرصت ها رو از دست داده بودم.. نه تنها فرصت برای به موقع مادر شدن رو از دست داده بودم بلکه دچار خطا شده بودم و دیگه هیچ جایی تو دل کیوان نداشتم..! برای آخرین بار رفتم سراغ کیوان... باهاش حرف زدم.. گفتم منو ببخش! اینهمه گناه میکنیم خدا ما رو میبخشه و به رومون نمیاره... حالا من فقط یکبار خطا کردم! نمیگم خطام کوچیک بوده نه..!! اما قول دادم که تکرارش نکنم...همون یه بارم باور کن هیچ حسی از جانب من در کار نبود.. ببخش کیوان..! دلم تنگ شده برا صدات... دلم تنگ شده برا شنیدم اسمم از روی لبات... دلم تنگ شده برای جان گفتنات... دلم برات تنگ شده کیوان... تروخدا ببخش... کیوان سکوت کرد و لام تا کام حرفی نزد دیگه طاقت این بی محلی و سکوت رو نداشتم گفتم پس حالا که نمیبخشی طلاقم بده من دیگه این وضع رو نمیتونم تحمل کنم... گفت طلاق میخوای؟! باشه...فردا میرم دادگاه تقاضای طلاق میدم فقط تا روز جدایی حق نداری به کسی چیزی بگی... خیره شدم به گلای قالی... اشک از چشمام سرازیر شد و گفتم باشه! نمیدونستم چی توی سرش میگذره! میخواست منو بترسونه یا جدی جدی دیگه میخواست طلاق بده!!! بالاخره تقاضای طلاق داد... یه پامون تو دادگاه بود و یه پامون تو خونه... از ترس اون به هیچکس چیزی نگفتم بالاخره روز موعود فرا رسید... لباسامو توی چمدون آماده کرده بودم که بعد دادگاه برگردم بردارم و برم خونه پدری... رفتیم دادگاه.. بزور دو تا شاهد پیدا کردیم نشستیم تا نوبتمون بشه دل توی دلم نبود... رنگ به رخ نداشتم!! همش با خودم میگفتم کاشکی همه چی یه خواب باشه... و از خواب بیدار بشم... اما خوابی وجود نداشت بعد یکسال تاوان گندی رو که زده بودم باید پس میدادم و آبروم جلوی خانواده ها میرفت... اسممونو صدا زدن،رفتیم تو.. نشستیم روی صندلی کنار هم.. اول اسم منو صدا زدن چشمهام بارونی شد و روی گونه ها غلتید؛دستام میلرزید.. به هر جون کندن که بود امضاء کردم و برگشتم سر جام نشستم... حس خفگی بهم دست داده بود...دلم مرگ میخواست!😭 چه راحت زندگیمو باخته بودم... چه راحت از کسی که دوسش داشتم جدا شدم.. همش با خودم میگفتم خدایا من که بهت قول دادم.. من که به عهدم وفا کردم...پس چرا کمکم نکردی...چرا به دل کیوان ننداختی منو ببخشه... پس کو رحمانیتت.. کو بزرگیت..پس کجایی خداااا...صدای دل شکستم رو چرا نشنیدی خدا..!!! نوبت کیوان شد... رفت که امضا بزنه... لرزش دستاشو حس میکردم خودکارو گرفت دستش،برد سمت دفتر..! یه نگاه به من.. یه نگاه به دفتر... یه دفعه خودکار رو گذاشت روی میز... ازش پرسیدن _چی شد؟! + گفت نمیتونم.. _مگه شما نمیخواستی همسرتو طلاق بدی؟ +چرا.. _خب پس امضا کن دیگه برادر من! +نمیتونم..! _چرا آقای محترم؟ +چون دوسش دارم... زل زد تو چشمام و گفت: مگه نگفتی اینهمه گناه میکنیم خدا ما رو میبخشه و به رومون نمیاره... وقتی خدا توبه آدمو میبخشه ... من چه کارم...می بخشمت ..😞 پایان ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت
☑️ لینکها برای راحتی شما 👇👇👇 ♦️♦️بیش از 500 و = شامل و مهم و ارزشمند 🌻و امکانات زیاد دیگر... را در این کانال کنید. 🔴🔵🔴 لینک راهنما که تا به الانه در کانال قرار گرفته 👇تماما مذهبی👇اسلامی 🍎لیست اول 👇 https://eitaa.com/zekrabab125/19259 💚 تعداد 51 نرم‌افزار و کتاب pdf کاربردی , رمان عقیدتی ، سیاسی ، و ..... 👆👆👆 🍎لیست دوم 👇 https://eitaa.com/zekrabab125/20779 💚 تعداد زیادی نرم افزارهای و کتاب pdf کاربردی ، عقیدتی ، حدیثی ، و .....👆👆 🍎لیست سوم👇 https://eitaa.com/zekrabab125/27333 💚 تعداد 130 کتابهای pdf = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆 🍎لیست چهارم👇 https://eitaa.com/zekrabab125/29115 💚 تعداد 100 کتابهای pdf و نرم‌افزار = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆 🍎لیست پنجم https://eitaa.com/zekrabab125/30402 💚 تعداد 76 کتابهای pdf و نرم‌افزار = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆 🍎لیست ششم https://eitaa.com/zekrabab125/31665 💚 تعداد 65 کتابهای pdf و نرم‌افزار = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆 🍎لیست هفتم https://eitaa.com/zekrabab125/32865 💚 تعداد 70 کتابهای pdf و نرم‌افزار = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆
🔴🔴برای راحتی شما 👇👇👇 ♦️☀️ 16 کتاب صوتی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 👇 https://eitaa.com/zekrabab125/32631 ♦️♦️♦️
🔴🔴برای راحتی شما 👇👇👇 ♦️☀️ 20 رمان آماده که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 👇 https://eitaa.com/zekrabab125/33094 💚💚💚💚💚
♻️ 💢 فوق را قربة إلی الله، برای انجام فریضه دفاع از مظلوم و مطالبه از حوزه های شیعه برای ورود شایسته و موضع گیری انقلابی در حمایت از این سرباز ولایت، می کنم. سکوت جایز نیست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به دوستان گلم ان‌شاءالله از فردا روزجمعه رمان جذاب و خیلی زیبا پخش میکنم امیدوارم مثل رمانهای قبلی به دلتون بچسبت و رضایت داشته باشید التماس دعا و اگر کاری داشتید بنده درخدمتم در @A_125_Z ای دی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 💰من ثروتمندم 💰
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸. ⚪️🔹 ◎﷽◎ 🔹⚪️ ⚫️سلام علیکم آخرماه ذی القعده سالروز شهادت امام جوادالائمه(ع) تسلیت باد⚫️ مختصری در باره زندگی پرفرازو نشیب آن امام همام آن حضرت در ۱۰ رجب المرجب و به روایتى در ۱۹ رمضان المبارک سال ۱۹۵ هجری قمری در مدینه منوره به دنیا آمد. هنگامی که امام رضا (ع) در سال ۲۰۰ هجری قمرى، به دعوت و اجبار مأمون عباسى از مدینه به طوس (خراسان) رفت، فرزند خردسالش امام جواد (ع) که شش سال بیشتر نداشت و مانند دیگر افراد خانواده آن حضرت (ع) در مدینه ماند، جانشین ایشان در این شهر بود. امام جواد (ع) تنها برای غسل و اقامه نماز بر پیکر نورانی پدر در طوس حضور یافت. البته در برخی اسناد تاریخی هم آمده است که امام جواد (ع) علاوه بر این، در سال ۲۰۲ هجری قمری نیز برای دیدار پدر بزرگوار خود در زمانی که ولیعهد مأمون بودند، به طوس (مرو) رفت و سپس به مدینه بازگشت. مأمون در سال ۲۰۴ هجری قمری و بعد از شهادت حضرت ثامن الحجج (ع) به بغداد بازگشت، ولی این را میدانست که شیعیان پس از امام رضا (ع)، فرزند او را به امامت خواهند پذیرفت ؛ بنابراین پس از شهادت امام رضا (ع)، نوبت به فرزند عزیزش امام جواد (ع) رسید تا به نحوی کنترل شود. مأمون برای رسیدن این هدف، بلافاصله آن حضرت (ع) را از مدینه به بغداد فراخواند و ایشان در سال ۲۱۵ هجری قمرى وارد بغداد شد. مأمون هنگامى که به مقام و کمالات معنوی وعلمى و فضایل اخلاقی و انسانى امام محمد تقى (ع) آگاهى پیدا کرد، به گرمى از ایشان استقبال کرد و دختر خود امالفضل را به عقد ازدواج آن حضرت (ع) درآورد. خلیفه ملعون عباسی از این راه به راحتی می‌توانست هم امام (ع) را در کنترل خود داشته باشد و هم رفت و آمد و ارتباط و تماس‌های شیعیان را با آن حضرت (ع) زیر نظر بگیرد.امام جواد (ع) تمایلى به زندگى اشرافى و معاشرت با خلیفه عباسی و درباریان نداشت و به دنبال فرصتى بود که از آن محیط خارج شود. پس از چندی به سفر حج رفت و از آنجا به مدینه بازگشت و تا پایان خلافت مأمون در سال ۲۲۰ هجری قمری در آن شهر ماندگار شد. ام الفضل همسر امام جواد (ع) که در دربار خلافت پرورش یافته و از زندگى اشرافى برخوردار بود، تحمل زندگى زاهدانه و بى آلایش خاندان عصمت و طهارت (ع) را نداشت و از آغاز ورود به مدینه منوره، بناى ناسازگارى در پیش گرفت و برای بازگشت به بغداد اصرار می‌کرد. اما مأمون به شکوائیه هاى دخترش اعتنا نداشت و وى را به زندگى مسالمت آمیز با امام جواد (ع) توصیه مى کرد.مأمون برای امام محمد تقی (ع) احترام قائل بود و به این که دامادى وى را پذیرفته است، افتخار مىکرد.پس از مرگ مأمون در ۱۷ رجب سال ۲۱۸ هجری قمرى، برادر ناتنیاش معتصم (لعنت الله علیه) به عنوان و هشتمین خلیفه عباسی، خلافت را در دست گرفت.معتصم عباسی در اولین سال حکومت خود و براى کنترل و مراقبت بیشتر حضرت جوادالائمه (ع)، ایشان را به بغداد فراخواند و در حقیقت تبعید کرد و آن حضرت (ع) به ناچار به همراه همسر خود امالفضل مدینه را ترک کرد و به بغداد رفت.امام نهم شیعیان هنگامی که عازم بغداد شد، فرزند گرامی خود امام على النقى (ع) را در مدینه جانشین خود کرد.حضرت امام جواد (ع) در طول عمر با برکت و کوتاه مدت خویش، دوبار (در سال‌های ۲۱۵ و ۲۲۰ هجری قمری) به بغداد مسافرت کرد که هر دو بار، مصادف با ماه محرم بود. حضرت امام محمد تقى (ع) در این سفر، چند ماه بیشتر در بغداد زندگى نکرد و سرانجام در آخر ذى القعده همان سال (۲۲۰ هجری قمری) و به وسیله زهرى که همسرش ام الفضل به تحریک برادرش جعفر بن مأمون و به دستور عمویش معتصم عباسى به آن حضرت (ع) خورانید، مسموم گردید و پس از چندى و در حالی که تنها ۲۵ سال از عمر شریفش میگذشت، به شهادت رسید.پیکر پاک و نورانی امام جواد (ع) در مقابر قریش بغداد، در کنار مرقد مطهر و شریف جد بزرگوارش حضرت باب الحوائج امام موسى بن جعفر الکاظم (ع) که هم اکنون معروف به کاظمین، و ملجاء و پناهگاه عاشقان و شیعیان و ارادتمندان است، مدفون گردید.امام جواد (ع) در میان ۱۲ امام معصوم (ع) از نظر سنى، زودتر از دیگران به مقام امامت نایل گردید و از نظر سالهاى عمر، سن پایینتری نسبت به دیگر ائمه بزرگوار (ع) داشت. امام نهم شیعیان (ع) مانند جده اش فاطمه زهرا (س)، زندگانی کوتاه و عمری سراسر رنج و مظلومیت داشت و نهایتاً در آخر ماه ذیالقعده سال ۲۲۰ هجری قمری در سن ۲۵ سالگی به شهادت رسید، مرقد شریف آن حضرت (ع) در کاظمین در جوار مرقد مطهر جد بزرگوارشان حضرت امام موسی کاظم (ع) قرار دارد. احادیث ارزشمند بسیاری از آن امام همام (ع) در کتبی همچون عیون اخبار الرضا، تحف العقول، مناقب و بحارالانوار نقل شده است به امید آنکه رهروی راستین برای آن امام باشیم به برکت صلوات برمحمد و آل محمد التماس دعا 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام