eitaa logo
″ذِڪْࢪِحَـضْـࢪَتِ‌اَࢪْبــٰابْ″
790 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
61 فایل
بـِسـْܩِ‌رَبِّ‌الـْـݼُسـَیـنـْـ؏ ؏ِـشـق‌یـَعنے‌بِہ‌طُ‌رِسیـבَنــــ♡ ازپویانفریون‌،رسولیون،نریمانیون طلوع: ¹⁴⁰².¹¹.¹⁶ غروب:شهادت‌ان‌شاءالله خادم: @F_fehreh_89 کپی‌؟به‌شرط‌دعای‌شهادت پناه: @baba_ebrahim_man ناشناس https://abzarek.ir/service-p/msg/2002483
مشاهده در ایتا
دانلود
″ذِڪْࢪِحَـضْـࢪَتِ‌اَࢪْبــٰابْ″
#رمان #رمان_یادت_باشد #پارت_صد_و_سی_و_چهار #شهید_حمید_سیاهکالی خانگی را نمی‌پسندید و با رفقایش که
می لرزاند احساس می‌کردم شبیه کسی که گم شده ای داشته باشد در این شب ها با گریه و توسط دنبال گمشده و آرزوی دیرینه خودش می گشت می گفت فرزانه حیفه این روزها و شب‌های با برکت رو به راحتی از دست بدیم هیچ کس نمیدونست سال بعد ماه رمضون زنده است یا نه هر جایی که دلت شکست یاد من باش برام دعا کن به آرزوم برسم هر وقت صحبت از آرزو می‌کرد و می‌گفت برای من دعا کن یاد اولین روز عقدم می‌افتادگ که کنار قبور امامزاده اسماعیل باراجین به من گفت من و می برند گلزار شهدا آرزوی من شهادته. دعا کن همونطوری که به تو رسیدم به شهادت هم  برسم از یکی دو روز مانده به جمعه آخر ماه رمضان به مناسبت روز قدس تلویزیون نماهنگ های مربوط به فلسطین را نشان می‌داد دیدن صحنه های دلخراش کشتار کودکان فلسطینی آن هم در آغوش پدر و مادرشان بسیار آزاردهنده بود  حمید همیشه می گفت با اینکه هنوز پدر نشدم تا بتونم احساس پدری که کودک بی جانش را بغل کرده و دنبال سرپناه می‌گردد و رو به خوبی درک کنم ولی خیلی خوب میدونم که چنین مصیبتی به راحتی می تواند کمر یه مرد رو خم کند راهپیمایی ها را همیشه با هم میرفتیم آن سال  هوا خیلی گرم بود از آسمان آتش می بارید با دهان روزه از شدت گرما هلاک شده بودم پیاده روی با زبان روزه کم طاقتم کرده بود. مراسم که تمام شد داخل حیاط شیطنت حمید گل کرد با آب سر و صورتم را خیس کرد هرچه جاخالی دادم فایده نداشت من هم سر تا پایش را خیس کردم.  مثل موش آب کشیده شده بودیم وقتی توی آفتاب به صورت و موهای خیس حمید می تابید   بیشتر دوست داشتنی تر می شد دلم میخواست ساعت ها زیر همین.... 🏴https://eitaa.com/zekrhazratarbab🏴
آفتاب به صورت حمید نگاه کنم و مثل همیشه حیای این چشمها مرازمین گیر کند. بعدازظهرهای تابستان  به عنوان مربی به بچه ها دفاع شخصی یاد میداد. من کمربند مشکی کاراته داشتم، ولی دوره دفاع شخصی را نگذرانده بودم یک روز پیله کردم که چند حرکت را یاد بگیرم. حمید شروع کرد  به آموزش حرکت ها و توضیح می داد که مثلا اگر کسی یقه من را گرفت، چکار کنم، یا اگر دستم را گرفت و پیچاند چطور از خودم دفاع کنم. موقع تحویل درس به استاد که شد، هرچیزی که گفته بود را برعکس انجام دادم. به حدی حرکت ها را افتضاح زدم که حمید از خنده نقش زمین شد و بلند بلند میخندید. جوری که صاحب خانه فکر کرده بود ما داریم گریه میکنیم. حاج خانم کشاورز من را صدا زد. وقتی رفتم سر پله ها گفت: «مامان فرزانه چی شده؟ چرا دارین گریه میکنین؟» با شنیدن این حرف از خجالت آب شدم. گفتم: «نه حاج خانم، خبری نیست. داشتیم میخندیدیم. ببخشید صدای خنده ما بلند بود. حاج خانم هم خنده ای کرد و گفت الهی همیشه لبتون خندون باشه مامان کلاس آموزش ما با همه خنده هایش تا عصر ادامه داشت. شب رفتیم خانه پدرم. گفتم بابا بشین که دخترت امروز چند تا حرکت یاد گرفته. میخوام بهم نمره بدی. داداشم را صدا زدم و گفتم این وسط محکم بایست تامن حرکتها رو نشون بدم.» همان حرکت اول را با کلی غلط اجرا کردم . بابا در حالی که میخندید چند باری با دست به پشت حمید زد و گفت دست مریزاد به این استادت که روی همه استاد هارو سفید.. 🏴https://eitaa.com/zekrhazratarbab🏴
هدایت شده از باید رفت...
1_1477781539.mp3
37.42M
قرائت دعای کمیل...❤️✨ بانوای: @hajmahdirasuli_ir
قند عسل رباب رو نیزه هایی🙂💔
قول میدم اگه ورق برگرده و علی نمیره جوری لالایی بخونم حرمله گریش بگیره..💔😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار نبود دوری ما این قدر طول بکشه!💔 مگه ما نگفتیم ما رو یادت نره!😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کنار ِزائران ، کنار ِخادمان صحن چه می‌شود که جا دهی این من ِبی‌قرار را:)💔
منطقه محروم یعنی:همین چشمان منکه از دیدن کربلا محروم است...!💔‎‌‌‎‌‌
الان داره بارون میاد...🥺💔 حقیقتا یاد شبی که دنبال بابا ابراهیم میگشتن افتادم...🥲❤️‍🩹 گویا آسمون هم رفته هیئت...🥺💔 عزا گرفته و برا بابا حسین گریه می‌کنه...👩🏻‍🦯🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدری که روضه ی عاشورا را برای دو کودک ناشنوایش روایت می کند و کودکانی که برای روضه خوانی پدر اشک میریزند.😭💔
چی میشد الان تو بین الحرمین زیر این بارون گریه میکردیم؟🥲❤️‍🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️‌روایتی از آخرین روز خانواده دختر کاپشن صورتی 🔹‌پدر خانواده:ریحانه برای روز مادر ذوق داشت، قرار بود آن شب جشن روز مادر را در خانه برگزار کنیم. 🔹‌هزاران نفر تا به حال از آن روز با من تماس و اجازه گرفته‌اند اسم دخترشان را ریحانه بگذارند. 🚨 اخبار فوری لشکر قدس @sepah_Qoods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهار شهید ایرانی عاشورا ▪️عاشورا صحنه دلاوری مردان بزرگی در رکاب سیدالشهدا علیه‌السلام بود، روایت شده در میان یاران حضرت، ۴ ایرانی نیز حضور داشتند، چهار ایرانی که هرکدام به نوعی مسیرشان به کربلا افتاده بود./تبیان
قاسمم، علی‌اکبر دانه‌ی تسبیح شد و تو خاک تیمم :)💔!!
اصلا پدر ، پسری زود بزرگ میشن.. پدرشم از بعد پیر شد :)💔!!
به ظاهرش خیلی اهمیت میداد. تو جیبش معمولا یه شونه و یه عطر داشت. همیشه لباس اتو کشیده می‌پوشید. چفیه شو خیلی مرتب مینداخت دور گردنش. هیچوقت لباس تنگ نمیپوشید. تو خونه هم معمولا شلوار کردی پاش می‌کرد. بهش می‌گفتم مامان شلوار کردی مال خلاف‌کارا است میگفت من میپوشم تا دیگ کسی رو از روی ظاهر و پوشش قضاوت نکنی:)...! _ شهید حسین ولایتی فر
الان دقیقاً دلم میخواد همونطور که به حُر گفتی 'ارفع‌رأسک' به منم بگی سرتو بگیر بالا من حسینم، بخشیدم :)💔. .
مُردم برا این یه خط :)💔. .
بدنِ قاسم‌ابن‌الحَسَن بزرگ شد بدنِ عبّآس کوچیک... چجوریش بماند💔!!
حاج مهدی رسولی‌میخونِ‌،برای‌‌دل‌سوخته‌ی‌خانواده‌های‌شهید کرمان: "میخونِ‌ برای‌کاپشن‌صورتیِ‌هجده‌ماهه،برایِ‌دختر‌9ساله،برای‌پسر‌بچه‌ی‌7ساله‌... غم یکی؛ حسین یکی؛ خُدا یکی... کعبه شد یکی کربلا یکی..‌. یا حسین بگو شدی فدای کی...؟! که فدات میشن حالا یکی یکی...😭🖤 نفس میکشم هوایِ تو رو... شنیدم از دل گودال صدایِ تو... چی میخوام ازت دعایِ تو رو... نگاه میکنم با حسرت صدایِ تو رو... ای امید نا امیدا حسین... ای پناه بی‌پناه ها حسین... آخرین ذکر شهیدا حسین...