اولین ها
نمی دانم این حس خوب است یا بد، موجب رقابت میشود یا مخرب است.انگیزه را در انسان بیشتر میکند یا موجب غرور میشود ولی هر چه هست در وجودم این حس ایجاد می شود؛همیشه اولین ها در تاریخ برایم جذاب بوده است و بخاطر حس ایرانی بودنم اولین های ایران برایم جذاب تر هستند.مثلا اولین مسلمان در ایران، اولین شیعه ایرانی، اولین فرمانده و شهید ایرانی، اولین نقاش،خطاط، شاعر یا نویسنده ی ایرانی.
امروز مشغول مطالعه اسامی تاریخ نگاران امامیه در کتاب بانو منصوره بخشی از طلاب جامعه الزهرا س بودم نگاهم به نام اولین تک نگار مسلمان ایرانی سلمان فارسی افتاد.
سلمان فارسی کاپ قهرمانی چند اولین را در کارنامه درخشان زندگی اش دارد. کسی که جزو خاندان نبوی محسوب می شد و محرم اسرار آل طه (علیهم السلام).
امروز فهمیدم سلمان فارسی در تاریخ نگاری با نگارش حدیث جاثلیق اولین تاریخ دودمانی و تک نگاری را نوشته است و در ذهنم پرچم افتخارش بالاتر رفت.
لوئی ماسینینون فرانسوی، آثار منسوب به سلمان را، چهار کتاب معرفی می کند، که از جمله آنها «خبر جاثلیق » است.
پ.ن:سلمان فارسی خبر جاثلیق رومی را که بعد از وفات پیغمبر(ص) از جانب پادشاه روم به مدینه آمدند، روایت کرده و در آثار تاریخی و رجالی ثبت شده است.
تاریخ دودمانی یعنی تاریخی که به تاریخ ظهور و فعالیت های سیاسی و نظامی یا حوادثی که در روزگار شخص راوی در قلمرو او رخ داده می پردازد.این شیوه قبل از اسلام در میان اقوامی مانند ایرانیان مرسوم بوده است.
✍️نجمه صالحی
#جوال_ذهن
#ماه_شوال
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
آسمان آبی
آمدن، رفتن، بودن، نبودن... همهٔ اینها به چه بستگی دارد؟اصلا میشود تصمیم گرفت چه کسی زود میآید و چه کسی زود می رود یا اصلا کِی میرود؟
کوچه پس کوچه های زندگی را یک به یک عبور میکنیم و در پی آنیم که به مقصد برسیم...کسی چه میداند کی و کجا و چه وقت؟شوق رسیدن به آرامش انگیزهٔ تحمّل را بیشتر میکند...
اطرافم را که مینگرم، همه به دنبال مسیر یا حتی روزنه ای برای گریز از مصائب اند؛ یکی با تلاش زیاد، یکی با بیخیالی،انگار راه گریز را در رها بودن دیده است...
اصلا انگار حال دنیا خوب نیست،بن بستهای پیشرو بیشتر شده،انگار همه منتظر رهایی و پرواز هستند.
در گذر از کوچههای پیچ در پیچ زندگی که این روزها بیشتر به بن بست میرسد بد نیست نگاهی به آسمان کنیم، ابرهای در حال حرکت آسمان میگویند:
«حرکت کن! عبور کن! نایست! اینجا جای ماندن نیست.»
این جملات نوید رهایی از بندهای اسارت دنیا را میدهند، پس قدم پشت قدم برمیدارم و با هر گام جسمم آرامتر و روحم شوق پرواز بیشتری خواهد گرفت....
✍️نجمه صالحی
#جوال_ذهن
#محرم
#در_آرزوی_پرواز
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
یادداشت💌✍
آرامش دل امروزه نوشتاردرمانی یکی از شیوههای مفید و قابل استفاده است که روانشناسان به مراجعین خود پ
شده بعضی وقتها از اول صبح که برای نماز صبح بیدار میشی ببینی انگار قلبت داره به سینهات میکوبه تا از قفس جان بیرون بزنه؟
شده بعضی وقتها دلت بگیره ندونی برای چیه؟
شده بعضی وقتها دستای بغض گلوتو فشار بده ندونی برای چیه؟
شده بعضی وقتها هیچ چیزی خوشحالت نکنه؟
شده بعضی وقتها گریهات گرفته باشه اما بیدلیل؟
شده بعضی وقتها همش دنبال دلیل ناراحتی حال دلت باشی اما نفهمی چرا؟
فکر میکنم همهٔ ما گاهی از این روزها داشتیم، اگر دل به دل این حالتها بدیم چیزی جز افسردگی و حال بد نداریم، من وقتی این حالتها بهم دست میده فقط و فقط مینویسم...
بعد از چند سطر، خطخطی روی کاغذ و جملات درهم و برهم که از گوشه گوشهٔ صندوقچه ذهنم بیرون میکشم، حس سبکی پیدا میکنم، انگار قلم، بغض دلم رو ترکونده و این بار سیل اشکم با یافتن دلیلِ غم، بر روی گونههام جاری میشه؛ آرامش بعد از این اشکها خیلی لذت بخشه...
قلم، معجزهای از سوی خدا برای انسان بوده و هست برای همین خدا به حرمت قلم قسم خورده ؛ پیشوای ششم نیز نوشتار درمانی را برای آرامش دل تجویز کرده و میفرمایند:«دل با نوشتن آرام میگیرد.»میزان الحکمه،ج۱۰،ص۴۱
✍️نجمه صالحی
#جوال_ذهن
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
چقدر میشناسمت؟
در دوره نوجوانی، دبیری داشتیم که خیلی خوب تدریس میکرد، مهربان و متواضع بود و ظاهر زیبایی داشت؛ همیشه یک ساعت بند نازک مشکی دستش بود و آستین مانتویش را تا میزد. بعد از مدتی دیدم بچههای مدرسه هم ظاهرشان را مثل او کردهاند و اگر بهشون میگفتند چقدر شبیه خانم فلانی شُدید، قند در دلشان آب میشد و به این کار افتخار میکردند.
داشتم فکر میکردم محبت و علاقه چه قدرت عجیبی دارد! همیشه عشق و علاقه بین افراد باعث میشود شخص در رفتار و اعمال معشوقش دقت کند و خودش را شبیه دلبرش کند و هر کاری عشقش انجام میدهد، او هم پیاده کند؛ حتی در خوردن، خوابیدن و لباس پوشیدن هم پا جای پای محبوب میگذارد.
امروز روز پر کشیدن عصاره هستی، پیامبر عشق، رسول مهربانیهاست، او که همچون نامش ستودنی است، همو که با قدم زدن در کوچههای دلمان عطر وجودش به همه جا می دود و جان را مانند ایتام مدینه نوازش میدهد و آرامش را به قلب خروشانمان تزریق میکند.
پیامبری که اسوه حسنه است، همو که در عبادت خدا،مهربانی و محبت ورزیدن،تواضع و فروتنی، دانش،صداقت و راستی،ساده زیستی و قناعت و پرهیز از تجمل،احسان و کمک به نیازمندان و حسن معاشرت؛ شایستهترین الگو بود، همو که مدعی هستم او را دوست دارم و محبوب دل ناقابلم است؛ به راستی چقدر پیامبرم را میشناسم؟!
✍️نجمه صالحی
#جوال_ذهن
#شهادت_حضرت_پیامبر
#من_پیامبرم_را_دوست_دارم
#اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
کاش
کاش دنیا با من مهربانتر بود!
کاش میگذاشت راحتتر نفس بکشم!
کاش پرواز کردن در آسمان آن مثل قدم گذاشتن روی زمینش راحت بود!
حس پر کشیدن دارم؛ دوست دارم پرواز کنم، نمیدانم کجا؟ شاید ناکجا آباد ولی باید بروم!
دنیا برایم قفس شده و نفسم تنگتر از قبل، از بس بال بال زدم بال و پرم هم زخمی است...
نمیدانم با خودم قهرم یا آشتی؟!
نمیدانم باید بخندم یا گریه کنم؟!
نمیدانم قلبم تند میزند یا کُند؟!
نمیدانم توان بدنم کم شده یا کوله بارم سنگین؟!
نمیدانم پاهایم رمق ندارند یا کل تنم جان؟!
نمیدانم بغضی که در گلویم گیر کرده اندوه گذشته است یا اضطراب آینده؟!
حجم ندانستن هایم زیاد است...« نمی دانم نمیدانم...»،انگار ریتم ندانستن هایم به« چه کنم چه کنم؟» افتاده....
با خود میگویم چه کنم که این جهل ناخواسته از وجودم بیرون برود؟ چه کنم تلاطم دریای وجودم به آرامش برسد؟
چه کنم؟...
یعنی این «چه کنم؟»اصلا قصدش هست که بیرون برود یا جا را دیده و پسندیده؟ شاید قصدش ذوب کردن تک تک سلول های من است؟
میخواهم قوی باشم؛ میخواهم فرهاد شوم و کوه ندانستنها را به عشق شیرین دانستن بشکافم...
میخواهم از این مه غلیظ و تاریکی درون، پر بکشم و به آسمان آبی و امن آرامش برسم، آنجا که هر چه هست رهایی است؛ رها شوم از این ترافیک «نمیدانم نمیدانم ها»، «چه کنم چه کنم ها»
میخواهم قوی باشم ، قویتر از قبل بایستم، بایستم روبروی این کوه سخت و با تیشه ای قوی بتراشم بهترین نقش زندگیام را...
میخواهم بتراشم آنچه را که آرزوی دست نیافتنی میدانم ، آنچه که دوستش دارم...
هیچکس جز خودم و تکتک سلولهای وجودم همراهم نخواهد بود، برای بهدست آوردن طعم شیرین رهایی باید بخواهم و بشوم ، بخواهم رها شوم و بشوم پرنده سبکبال ....
میخواهم و میشوم...
اندکی صبر سحر نزدیک است...
🍃راه اگر سخت، اگر تلخ ولی می دانم
آخرش لذت نابی ست، اگر صبر کنم🍃
✍️نجمه صالحی
#جوال_ذهن
#صبر
#تلاش
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
شب از نیمه گذشته، دیده باز است هنوز...
نیمه شب است، از آن نیمه شبهایی که انگار دلش نمیخواهد صبح شود، از آن نیمه شبهای نسبتا سرد، از آن نیمه شبهایخیلی تاریک و به شدت سوت و کور ...
صدای هیچ کس در این حوالی به گوش
نمی رسد جز دستگاه تنفس مادر و صدای خش و خش جاروی مهربانان با شهر...انگار باد هم به کمک آنها آمده، آرام میوزد و برگهای ریخته در خیابان را جابهجا میکند.
از جا برخاستم، پشت پنجرههای بلند ایستادم، پیشانیام را به خنکای دلچسب شیشه پنجره چسباندم. نفسهای گرمم روی شیشه، بخار ایجاد کردند.
دلم خواست چیزی رویش بنویسم، یا نه اصلا شکلی بکشم، شکل یک پروانه، یا شاید خورشید، بلکه زودتر طلوع کند و نورش به اتاق بتابد؛ تا انگشت اشاره دست راستم را بالا آوردم و روی شیشه گذاشتم؛ چشمم به گل رز داخل باغچه افتاد، دورش یک دایره کشیدم، قاب عکس زیبایی شد...
✍️نجمه صالحی
#جوال_ذهن
#نیمه_شب
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
بلک فرایدی
امروز پنجم آذر ماه به بلک فرایدی معروف شده است، در تعریف آن آمده یکی از معروفترین رویدادهای فروش ویژه با تخفیف بسیار زیاد «بلک فرایدی» (Black Friday) یا «جمعه سیاه» است که در اکثر نقاط جهان برگزار میشود. حتی چند سالی است که حراج جمعه سیاه در ایران همزمان با دیگر کشورهای دنیا یا در قالب فروش ویژهی شب یلدا برگزار میشود.
در این روز فروشگاههای جهان اجناس خود را با تخفیف میفروشند، مردم به تکاپو افتادهاند خرید کنند و از این قافلهی خرید و تخفیفهای آن چنانی بی بهره نباشند، اگر حراجی از دستشان در برود افسوس میخورند و ای کاش ای کاشهایشان به هوا بلند میشود...اگر خریدی کنند پیروزمندانه به دیگران نشان میدهند، انگار قلهای دست نیافتنی را فتح کردهاند.
داشتم به این فکر میکردم که برای تک تک لحظات هم بلاک فرایدی هست، اوقاتی که هیچگاه برگشتی ندارد، اگر بگذرد جا دارد افسوس بخوریم.
چقدر برای این لحظات برنامه ریزی کردهایم؟ چقدر برای رسیدن به هدفمان تلاش میکنیم؟ اصلا هدف ما چقدر ذخیره ایست برای آخرتمان؟ اگر سودی میکنیم کوتاه مدت و دنیایی است یا بلند مدت و ابدی؟
کاش هیچ وقت یادمان نرود فرصتها زود گذرند...
امیرالمومنین علیه السلام درنهجالبلاغه، حكمت ۲۰ میفرمایند:
الفُرصَه تمُّر مرِّ السَحاب فانتَهِزوا فُرَصَ الخَير؛ فرصت، مانند ابر(از افق زندگی) میگذرد، پس فرصتهای خير را غنيمت بشماريد و از آنها استفاده كنيد».
✍️نجمه صالحی
#جوال_ذهن
#جمعه
#فرصت
#بلک_فرایدی
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
اندر حکایت مدخلنویسی
«یادم باشد دیگر قبول نکنم ، من را چه به کار مدخلنویسی؟ اصلا چرا قبول کردم؟ هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر دردسر و رفت و برگشت داشته باشد..»
این جملات ذهن شلوغ و درهم من است که از دیروز در ذهنم رژه میروند، همیشه دوست داشتم فضاهای جدید و کارهای علمی جدید را امتحان کنم، که این بار قرعه به نام مدخل نویسی افتاد.
وقتی استادم تماس گرفت و پیشنهاد وسوسه انگیز نوشتن مدخل را داد، انگار آن خواهش ذهنیام که مدتها بود به عقلم التماس میکرد تا آنرا عملی کند، جلو آمد و خودنمایی کرد، یک چیز دیگری که قدرت این خواهش را بیشتر میکرد، نام مبارک عشق دیرینهام بود، امام رضا جانم. دانشنامه رضوی و نوشتن مدخل دو عنوان وسوسه انگیز بودند که تاب مقاومت را از من سلب کرد.
نتوانستم طاقت بیاورم، بعد از مدت کوتاهی با استادم تماس گرفتم و گفتم:« یاعلی من هستم و انجام میدهم.»و جواب مثبت همان و شروع کار مدخل حمدان بن المعافی همان.
حمدان بن المعافی از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام بوده که مطلب هم درباره ایشان خیلی کم بود، باید با ذرهبین از بین خطوط منابع رجالی، تاریخی و...کشف میشد.
اولش فکر میکردم این هم مثل مقالهنویسی است و با سرچ در نرم افزارهای نور و مکتبه اهل البیت و...به راحتی میتوانم دو سه روزه تمام کنم و یک تجربه هم کردهام؛ هم فال بود و هم تماشا.
اما زهی خیال باطل، با هر بار جستجو یک مطلب جدید یافت میشد و این مطلب جدید را باید مستند میکردم یعنی هر جمله اگر سند نداشت باید کنار گذاشته میشد، تحلیل و حرف و نظر خودم هم که تعطیل.
خلاصه با هر زحمتی بود تکمیل و ارسال شد اما این تازه آغاز ماجرای لج درآور بود، آقای ارزیاب بعد از کلی تعریف، شروع کرده بود به کامنت گذاری و یک مدخل سه صفحهای ۳۶ تا کامنت که ناگفته نماند بعضی ایرادات هم بیجا بود و با توضیح من پذیرفتند، اما باز هم کار و تحقیق شروع شد و دوباره اصلاح و دوباره ارسال.
این بار آقای ارزیاب دوم هم ملاحظه فرمودند و برخی دلایل من را پذیرفتند و برخی را نه. مهمترین ایراد ایشان این بود، این جمله دانشنامهای نیست، منم این بار کلا ترجیح دادم، جملهها را حذف کنم...
خدا به خیر کند این بار اگر بفرستم و قبول نکنند، فکر کنم اصلا از تکمیل کردن انصراف بدهم. البته بعید است که قبول کنند؛ از قدیم گفتند «کار را که کرد آنکه تمام کرد ...»
پ.ن:
دانشنامه یا دایره المعارف کتابهایی بهعنوان مرجع هستند و از چندین مقاله کوتاه تشکیل شدند که اصطلاحا مدخل نامگذاری شدهاند و اصولی دارند که باید رعایت شود. مواردی مانند جامع و مانع بودن، موجزنویسی، تکیه بر دانش تثبیت شده، داشتن الگو و نقشه مفهومی، استفاده از منابع معتبر و اساسی، پرهیز از تکرار، پرهیز از تناقض و داوری و به کار بردن زبان وادبیات درست فارسی...
✍️نجمه صالحی
#جوال_ذهن
#نجمه_صالحی
#مدخل
#دانشنامه
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
پیچک پشت پنجره
بوی دلتنگی میدهد، بوی تنهایی، بوی خاطرات خاک خوردهٔ گوشهی ذهن، جمعه را میگویم.
غروب جمعه، دلتنگی اوج میگیرد، شاید اگر دلتنگی ابر بود، بالای سر شهر میآمد و آن لحظه میبارید، اگر دیوار بود، ترک برمیداشت، اگر دریا بود، جزر و مدش وحشت ایجاد میکرد، اصلا سونامی میشد؛ اگر آب بود، سیلاب میشد.
پیچک دلتنگی تا نفسهایمان قد میکشد و از پشت پنجرهٔ دل ما را نظاره میکند، اما انگار قرار نیست دلتنگیها تمام شود، قرار است این حجم دلتنگی، ما را قویتر کند.
باید دلتنگیها را به دست نسیم سپرد، زنگار آن را با باران شست و شاهد سرسبزیاش بود، باید دستی از مهر بر سر و رویش کشید و در قالب واژه ریخت و از حجم آن کاست و به نبض زندگی بازگشت.
باز کن پنجره را، گوش کن ترنم باران را...
✍️نجمه صالحی
#جوال_ذهن
#نجمه_صالحی
#جمعه
#دل_تنگی
#کتاب
#شعر
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
یادداشت💌✍
رفیق خوب مثل عطر خوبه، شیشه خالیش هم تا سالها بوی عطر میده!! http://salehi60.blogfa.com/ ــــــــ
روز جهانی دوست یا جهانی با دوست
کسل بودم، دلم نمیخواست از رختخواب جدا بشوم، دوست ناخوانده همیشگی سراغم آمده بود، البته من به او میگویم دوست تا بتوانم حضورش را راحتتر بپذیرم!
دوست داشتم به غار تنهاییام پناه ببرم بدون او، فکرهای زیادی در سرم میچرخید، آرزو کردم کاش بهجای این دوست ناخوانده، میگرن را میگویم، شاید هم بهتر است بگویم مخل آرامش، دوستی دیگر بود، از آن دوستها که تا اسمشان میآید گل لبخند بر لبت مینشیند.
بی حوصله به گوشی نگاه کردم، پیامش را دیدم، دنبال مقاله گم شدهاش میگشت، جواب دادم من هم ندارمش، پیام فرستاد«پیدا شد، چه جالب انگار فقط باید به تو پیام میدادم تا پیدا شود!» خندیدم. در دلم گفتم:« شاید هم خدا خواست آرزوی کوچک من برآورده شود!» پیام پشت پیام، آخر دیدیم دلمان خالی نمیشود، دقایقی شاید هم ساعتی،تلفنی صحبت کردیم؛ از تفاوت فرهنگها و سبک زندگیها گفتیم، نقد کردیم، خندیدیم و خلاصه انگار دلمان سبک شد؛ دیدیم ظهر شده و باید به فکر ناهار باشیم، با خداحافظی همدیگر را خوشحالتر کردیم.
داشتم به برآورده شدن آرزوی کوچکم فکر میکردم که توفیق دیدار یک دوست دیگر برایم فراهم شد! هیچ وقت فکر نمیکردم دیدارش اینقدر آرامم کند، اصلا سردرد جُل و پلاسش را جمع کرد و رفت؛ اما داستان به اینجا هم ختم نشد، در گروه رفقای قدیمی، هم حال و هوای خوبی حاکم بود، با رد و بدل شدن چند پیام، حال دلم بهتر و بهتر شد.
دوباره نشانک نامه کوچک بالای صفحه گوشی و پیام یک دوست دیگر و خوشحالی مضاعف من...
با خود گفتم امروز برایم روز جهانی دوست شد، چه زیباست جهان با دوست!!
عاقبت گر عمری باشد ماندگار
میگذارم این سخن را یادگار
مینویسم روی کوه بیستون
زنده باد یاران خوب روزگار
پ.ن: رفقای قدیمی، رفیقهای بیست و چند سالهام هستند که الان با اینکه از هم دوریم دلهای نزدیکی داریم، با هم درددل میکنیم، از تجربیات میگوییم و راهکار میدهیم؛ میگرییم و میخندیم و خلاصه زندگی میکنیم، خدا روزی همه بکنه همچنین دوستانی را، رزق همیشه پول و مال دنیا نیست، آدمهای اطرافمون هم رزق خدا هستند. 🙏
#جوال_ذهن
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
اگر به جای او بودم...
اگر به جای او بودم غربت تنهایی و دوری از وطن و بی همزبانی را تحمل میکردم؟
اگر به جای او بودم، حاضر میشدم از لباس فاخر شاهزادگان در آیم و لباس اسارت بپوشم؟
اگر به جای او بودم به دنیای پر زرق و برق، به خاطر عقیدهام پشت میکردم؟
شاهزادگی، قصر، ملکه شدن، کنار خانواده بودن، خدم و حشم داشتن و....یک مورد از اینها کافیست تا دست و پای دل بلرزد که نکند از دست داده شود، مرد میدان میخواهد تا بتوانی از این امتیازات چشمگیر، چشم بپوشانی...
اما قرنها پیش یک نفر بود که توانست! زن بود اما مردانه وارد میدان شد! از رفاه زندگی، ناز و نعمت دنیایی خود را خارج کرد تا به آرامش و آسایش واقعی وارد شود و لبخند بزند به آخرتی تضمینشده.
خود را به لباس کنیزان در آورد و در بین کنیزان پنهان شد و پس از اسارت به بازار برده فروشان سپرده شد، تحمل کرد همو که بارها خوابش را دیده بود؛ همو که در خواب به او معرفی شده بود.
دل به بهترین دلدار سپرد تا پلههای بندگی را در کنار او بالا رود و عزت یابد. در خواب بود که مادرش فاطمه سلام الله علیها از او خواستگاری کرد، بعد از این خوابها آشفته شد، فکر کرد و تصمیم گرفت.
حالا در میان اسیران منتظر دیدار یار است و لحظهٔ دیدار برایش بهترین زمان! تحت تعلیم بانو حکیمه قرار گرفت تا بشود آنچه که یارش میخواهد و شد بهترین بانو! بانوی بهترین همسر جهان و مادر خاصترین پسر زمان!
بانوی روم در دیار خود با زمانه پیش نرفت و همرنگ جماعت هم کیش خود نشد، دل کَند از دیار خود تا شود همسر بهترین خلق زمان و مادر منتظرترین خلق جهان.
مسلما سخت بود این تصمیم، اگر جای او بودیم میتوانستیم؟؟؟!!
✍️نجمه صالحی
#جوال_ذهن
#امام_زمان
#نرجس_خاتون
#میلاد_امام_زمان
#یامهدی
#نیمه_شعبان
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
یادداشت💌✍
#پیک_نوروزی قدیما اون موقع که دانش آموز بودیم آخرهای تعطیلات عید، پیک بهاری تکمیل میکردیم، فاطمه
شادی یا عذاب؟
با شنیدن نامش استرس میگرفتم، فکرم درگیر میشد، همیشه به آخرش فکر میکردم، ذوقی برای دیدنش نداشتم، بهتر بگویم دوستش نداشتم.
البته بهار و نوشدن طبیعت را دوست داشتم، سبزه و دورهمی و مهمانی و دیدارها و سفر را دوست داشتم اما از عید و نوشدن سال و تعطیلاتنوروزی بیزار بودم.
سالها گذشت و با مطالعهٔ بیشتر به ضرورت سوال پرسیدن و واکاوی خودم پی بردم. از خودم پرسیدم و سعی کردم علت این بیزاری را بیابم، البته سخت همنبود، مدرسه و تکالیف فراوان و بیش از حد نوروزی باعث ایجاد این بیزاری شده بود، این حس مشترک تعداد زیادی از همنسلهای من هم بوده و هست. تنها خلاقیت مدارس در آن سالها تغییر اسامی بود، اسمهای مختلفی هم روی آن میگذاشتند، پیک بهاری، پیک نوروز، پیک نوروزی، پیک شادی!!!
به خیال خودشان با تغییر نامها به دانشآموزان شادی هدیه میدادند، غافل از آنکه شادی را به اضطراب تبدیل میکردند و لحظات شیرین دورهمی و بازی کودکانه و لذت بردن از شروع تغییر فصلها را به کاممان تلخ تلخ میکردند.
ناگفته نماند در این میان عدهای هم بودند که بیخیال تکالیف میشدند و پیک نوروزی کذایی را سفید یا نیمه کاره تحویل میدادند و طعم شیرین بهار را با شهد تلخ پیک نامیمون زهر نمیکردند، شاید هم بهترین کار را آنها انجام میدادند!!!
انجام آن حجم از نوشتن خارج از طاقت و حوصله یک کودک بود و برای همین بود که من از بهار و سال نو لذت نمی بردم.
پرسش از حسهای قدیمی تا حدودی میتواند علت حالات درونی را کشف کند، هیچکس بهتر از خودمان در بهتر شدن حالمان یا تغییر آن نمیتواند کمک کند، باید با خودمان مهربان باشیم و فرصتهای بیشتری را برای شناخت خود و باز کردن گرههای زندگی در نظر بگیریم.
لازم است برای کشف هر ناشناختهای به درون خودمان سفر کنیم تا ذره ذره ریشه مشکلات را پیدا کنیم.
بهار فصل نوشدن و تغییر است، شاید این بهار فرصت خوبی باشد تا ما هم نو شویم.
✍️نجمه صالحی
#جوال_ذهن
#عیدانه
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60