هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
جلسات سرکار خانم #محمدی
#نظموهدف1_جلسه5_قسمت14
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
📝 بچه ها زمان رو متوجه نمی شن ما یه #جدول_برنامه می کشیم، می گیم الان ما میخوایم نقاشی بکشیم. عکس یه مداد رنگی رو می کشیم با یه دفتر، عکس یه ساعت ⏰ رو می کشیم می گیم این ساعت که رسید اینجا ما این کارو انجام می دیم. بعد که انجام دادیم یه دونه علامت می زنیم.✅
👈 من واسه یکی از بچه های اقوام اینو انجام دادم بعد زده بودم به در کمد می گفتم خب حالا وقت کدوم بازیه؟
📝 یه بیست تا بازی نوشته بودم که وقتی می اومد خونه ما برای خودش بیست تا بازی داشت. بعد انتخاب می کرد. خسته می شد هر کدوم که دوست داشت را انتخاب می کرد.🎨🎈🎾🎯
📸 بعد می گفت عکس بگیر بابام ببینه. دیده بود من تو خونه چی کار می کنم. عکس می گرفتم می گفتم واسه عمو بفرستم انقدر که دقت کرده بود می گفت منم انجام دادم از منم عکس بگیر برای بابام بفرست. بچه ۴ساله یاد گرفته بود.
🚿 بعد در همان جدول بنویس از این ساعت تا این ساعت بریم حمام، اگه همیشه طبق برنامه پیش برید قشنگ سر ساعت یادشه.
🖥 گفتم ما از این ساعت میخوایم انقدر تلویزیون نگاه کنیم.
🍗بعد غذا درست کردیم عکس کشیدم که مثلاً وقت غذاست
سفره آماده کردیم.
✏️ عکس این جدول را دارم. توی دفتر نقاشی اش براش بکش.
😊 دفعه بعد میخوایم بگیم مهمون داریم مامان. بگو من بکشم تو بگو چی می خوایم؟
👧 بچه می فهمه که کمک مامانش کنه، می فهمه چه جوری باید شما روخوشحال کنه. شما از چه چیزی ناراحت می شی با چی خوشحال می شی همون کارو انجام می ده.
😍 کم کم می یای می گی مادر اگه ما این کارو کنیم خدا خوشحال می شه. همه ش سعی می کنه خدا رو خوشحال کنه. می شه #نظم_بندگی.
📢📢 #تمرین 👈 این هفته فقط حق دارین زمانی بنشینید که دورهمی خانواده باشه. بقیه شو فقط باید بدویین.
👈یعنی بدویین که تو این یه هفته تمام کارهاتو انجام بدی، هیچ کاری نمونه، هر چی #کار_عقب_مونده ست، هر کاری فکر می کنی می تونی انجام بدی، تمام کارهای خونه تو، کارهایی که واسه ماه آینده گذاشتی و ...فقط بدو کار بکن.
@jalasaaat
ارسال مطالب آزاد✅
کپی مطالب⛔️
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
جلسات سرکار خانم #محمدی
#نظموهدف1_جلسه5_قسمت15
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
⭐️ما در قرآن داریم « فاذا فرغت فانصب» از یه کاری فارغ شدی به کار دیگه ای مشغول شو. این فارغ شدن و فراغت، به معنای تنبلی و بیهوده بودن نیست. کار سنگین را گذاشتی، کار سبک را بردار.
😐 یه موقع هست خیلی خسته ای کار سنگین انجام دادی 👈بعد می ری می شینی در فضای مجازی، فعالیت مفید می کنی. این کار سبک است.
❌نه اینکه بری بچرخی در فضای مجازی یک دفعه ببینی یک ساعت دو ساعت وقتت رفت.
👈نیم ساعت یه نگاهی به مطالب مفید کن، یه #تغییر بنویس، یه مطلب مفید بزار، یک کاری راه بنداز و بیا بیرون.
⏰ برای بچه ها هر چقدر وقت بزارید زیاد نیست، هر چی وقت بزارید باهاش بازی بکنید ، حرفاتونو بزنید بعداً اون وقتهایی که صرف کردین، درستش در جایی دیگه برمی گرده.
🌸 تو بازی با بچه ها یه وقت فکر نکنید وقتتون داره هدر می ره، خودش عبادته.
😍😍سعی کنید توی بازی هم خودتون هم بچه ها لذت ببرید اینطوری #خاطره_سازی می شه. بچه ها خاطرات خوش را در ذهنشون نگه می دارند بعد می گن من بچه بودم مامانم همه ش با من بازی می کرد.
👈می ره ازدواج می کنه می گه خانوم بیا با نشاط باشیم. من آنقدر با مامانم با نشاط بودم. آدم با نشاطی می شه.😄
🗣 بچه وقتی شما رو صدا می کنه اگه بگی « هان» شما عمل صالح انجام ندادی. تا همین حد بدونید که چقدر عمل صالح می تونید انجام بدین.
💕وقتی بچه می گه مامان بگید جاااااااانم قرررررربونش برم بعد بچه راه می ره بگو ان شاءالله سرباز آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بشی، بدویی، راه بری.💕
✨ببینید چقدر حرف خوب می شه زد و چقدر خوب می شه حرف زد چقدر نیت می شه داشت . چقدر القای مثبت می شه به بچه داشت. ✨
😱 از الان نگو بچه م داره اذیتم می کنه. سریع زاویه دیدتو عوض کن؛ #تغییر، #بانشاط، #حی ، #زنده...
🎈با این دید با بچه ها بازی کنید با همسرتون هم همینطور.
📢📢حتما بچه ها تونو #نذر کرده باشید. اگر هم تا الان نذر نکردید همین حالا نذر کنید
🍃 خودتونو بچه تونو همسرتونو حتی پدر و مادرتونو نذر کنید ما در زیارت عاشورا میخونیم بابی انت و امی...یعنی پدر و مادرم را نذر راه تو می کنم. خودم را هم همینطور.
🔔ما همه چیز را باید برای مرتبه بالاتر بخواهیم.
@jalasaaat
ارسال مطالب آزاد ✅
کپی مطالب⛔️
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
#کلاس_خانواده_عاشورایی
#قسمت6
#خانم_محمدی
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
😔 امام حسین علیه السلام سر نعش حضرت علی اکبر علیه السلام اومدند گفتند من دیگه توان ندارم که بخوام حضرت علی اکبر را به خیمه ها ببرم ای جوانان بنی هاشم شما بیایید منو کمک کنید.😭
👌درسته که توان نداشتند ولی ما همینقدر باید بدونیم که امام حسین علیه السلام حتی در زمانی که نعش جوانش بر زمین بود چی را رعایت کرد؟
👈این نکته را که کراهت داره پدری نعش فرزندش را بردارد
📢 امام حسین علیه السلام اینجا هم دارند به ما درس می دهد میخوان بگن ای مردم حتی اگر اهل مصیبت هم شدید دین خدا را یاری کنید حرف خدا را انجام بدین.
❌نگید الان که مصیبت دیدیم، بعضی خانوم ها مصیبت زده که هستند موهاشون بیرونه نمازشون قضا می شه. یا ماه رمضون مصیبت دیدند روزه نمی گیرند
😱 می گن ما مصیبت زده ایم به ما حرف نزنید
🍃 ولی امام حسین علیه السلام دارند می گن من مصیبت علی اکبرم را دیدم ولی کراهت داره جوانم را خودم بردارم ببرم شما جوانان بیایید کمک کنید.
😍 بعد از روی #محبت چند بار می رن با حضرت زینب سلام الله علیها خداحافظی می کنند؟
❤️می گن رابطه عاطفی تون و قوی کنید. سیراب کنید همدیگر را از محبت.
😭 امام حسین علیه السلام حضرت زینب سلام الله علیها را سیراب کرد از محبت وجودی خودش.
✋دستشون را که گذاشتند روی قلب حضرت زینب سلام الله علیها اون حکم ولایتیشون رو انتقال دادند. به آرامش رسوند از اون محبتی که داشت
✨می خوان بگن خانوما شما می تونید تو خانواده تون، خانواده خودتونو سیراب بکنید از محبت.
👌بگید من به محبت اهلبیت علیهم السلام دارم به خانواده م محبت می کنم
😍اگر بچه تو دوست داری، اگر شوهر تو دوست داری اگر به همسایه ت محبت می کنی نیت کن بگو یا امام حسین از امشب که شب اول محرم است من از این به بعد به هر کسی می خوام محبت کنم به محبت اهلبیت علیهم السلام می خوام این کار و بکنم و قدمی بردارم در راه امام حسین علیه السلام.
👈بعد این محبت لبریز می شه.
💞رابطه های عاطفی رو تا می تونید باید پررنگ کنید
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
#رساله_حقوق_امام_سجاد
#قسمت4
۴- حق السّمع(حق گوش👂):
و اما حق گوش👂 آنست که پاکش بداری تا اینکه راهی به سوی قلبت❤️ باشد و نگشایی🤐 مگر برای سخنان نیکویی که در قلبت❤️ خوبی و خیر ایجاد می کنند و یا خلق نیکویی را به واسطه ی آن به دست✊ آوری. همانا گوش👂 دروازه ی کلام به سوی قلب❤️ است که انواع معانی از خیر و شر😈، به او برمی گردد و نیرویی💪 جز از ناحیه ی خداوند🕋 نیست.
💞 @zendegiasheghane_ma
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
داستان واقعی صبر و عشق یک بانو و فداکاری و ایثار یک مرد
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت21
نیت کرده بودیم ک اگر خدا ب اندازه یک تیم فوتبال هم ب ما پسر داد،اول اسم.همه را محمد بگذاریم....
گفتم بگذاریم محمد حسین؛ ب خاطر خوابم.....اما تو از کجا میدانی پسر است؟
جوابم را نداد....
چند سال بعد ک هدی را باردار شدم هم میدانست فرزندمان دختر است....
مامان و اقاجون کنارم بودند،اما از این دلتنگیم برای ایوب کم نمیکرد ....
روزها با گریه مینشستم،شش هفت برگه امتحانی برایش مینوشتم ،ولی باز هم روز ب نظرم کشدار و تمام ناشدنی بود....
تلفن میزد
همین ک صدایش را شنیدم،بغض گلویم راگرفت....
"سلام ایوب"
ذوق کرد....گفت
"صدایت را ک میشنوم،انگار همه دنیا را ب من داده اند"
زدم زیر گریه.....
"کجایی ایوب؟پس کی برمیگردی؟"
-میدانی چند روز است از هم دوریم؟من حساب دقیقش را دارم؛دقیقا بیست و پنج روز....
حرفی نزدم...
صدای گریه ام را میشنید...
-شهلا ولی دنیا خیلی کوچک تر از ان است ک تو فکرش را میکنی....
تو فکر میکنی من.الان کجا هستم؟
با گریه گفتم
"خب معلومه،تو انگلستانی ،من تهران.....خیلی از هم دوریم ایوب...
-نه شهلا ،مگر همان ماهی ک بالای سر تو است بالای سر من نیست؟همان خورشید،اینجا هم هست.....هوا،همان هوا و زمین،همان زمین است....
اگر اینطوری فکر کنی،خیالت راحت تر میشود....بیا شهلا از این ب بعد سر ساعت یازده شب هر دو به ماه نگاه کنیم....خب؟
تا یازده شب را هر ب هر ضرب و زوری گذراندم....
شب رفتم پشت بام و ایستادم ب تماشای ماه...
حالا حتما ایوب هم خودش را رسانده بود کنار پنجره ی اتاقش توی بیمارستان و ماه را نگاه میکرد....
زمین برایم یک توپ گرد کوچک شده بود ک میتوانستم با نگاه ب ماه از روی ان بگذرم و برسم ب ایوبم....
ب مَردم....
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت22
نامه اش ازانگلیس رسید
"خب بچه دار شدنمان چشمم را روشن کرد....
همسر عزیزم شرمنده ک در این وضع در کنارت نیستم ....
تو خوب میدانی ک نبودنم بی علت نیست و اینجا برای درمان هستم....خیلی نگران حالت هستم....من را از خودت بی خبر نگذار...
امیدوارم همیشه زنده و سالم باشی و سایه ات بالای سرم باشد....گفته بودی از زایمان میترسی...نگران نباش،فقط ب این فکر کن ک موجودی زنده از تو متولد میشود....."
بعد از دو ماه ایوب برگشت....
از ریز و درشت اتفاقاتی ک برایش افتاده بود ،تعریف میکرد...
میگفت"عادت کرده ام مثل پروانه دورم بگردی ،همیشه کنارم باشی....توی بیمارستان با ان همه پرستار و امکانات راحت نبودم"
با لبخند نگاهش کردم....
تکیه داد ب پشتی
-شهلا......؟
این خانم ها موهایشان خود به خود رنگی نیست ،هست؟؟؟؟؟؟
چشم هایم را ریز کردم
-چشمم روشن!!......کدام خانم ها؟
-خانم های اینجا و انجا ک بودم.....
خنده ام گرفت....
-نخیر مال خودشان نیست،رنگشان میکنند....
-خب،تو چرا نمیکنی؟
-چون خرج داره حاج اقا......
فردایش از ایوب پول گرفتم و موهایم را رنگ کردم.....
خیلی خوشش امد
گفت"قشنگ شدی،ولی نمی،ارزد..شهلا..."
آخر دو برابر ازش پول گرفته بودم......
چیزی نگذشت ک.ثبت نام کرد برود جبهه....
-کجا ب سلامتی؟
-میروم منطقه...
-بااین حال و روزت؟اخه تو چه ب درده جبهه میخوری؟با این دست های بسته......
-سر برانکارد رو ک میتونم بگیرم.....
از همان روز اول میدانستم به کسی دل میبندم که ب چیز با ارزشی تری دل بسته است...
و اگر راهی پیدا کند تا ب ان برسد نباید مانعش بشوم.....
موقع ب دنیا امدن محمد حسین ،اقاجون و مامان،من را بردند بیمارستان....
محمد حسین ک ب دنیا امد پایش کمی انحراف داشت ...دکتر گچ گرفت و خوب شد...
دکتر ها چند بار سفارش کرده بودند ک اگر امکانش را داریم ،برای قلب ایوب برویم خارج....ترکش توی سینه ایوب خطرناک بود...خرج عمل قلب خیلی زیادبود...
انقدر ک اگر همه زندگیمان را میفروختیم،باز هم کم می اوردیم.....
اگر ایوب تعهد نامه اش را امضا میکرد،بنیاد خرج سفر را تقبل میکرد،ایوب قبول نکرد....
گفت وقتی میخواستم جبهه بروم،امضا ندادم....
برای نماز جمعه هایی ک رفتم هم همینطور .....وقتی توی هویزه و خرمشهر هم محاصره بودید ،هیچ کداممان تعهد نداده بودیم ک مقاومت کنیم......"با اراده خودمان ایستادیم...فرم را نگاه کردم،از امضا کننده برای شرکت در راه پیمایی ها و نماز جمعه و همینطور پناهنده نشدند انجا تعهد میگرفت.....
خانه و زندگی را فروختیم....این بار برای عمل دستش،من و محمد حسین هم همراهش رفتیم...
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت23
توی فرودگاه کنار ساکش نشسته بودم ک ایوب امد کنارم ارام گفت"این ها خواهر برادرند"
ب زن و مردی اشاره کرد ک نزدیک میشدند...ب هم سلام کردیم...
-بنده های خدا زبان بلد نیستند....خواهرش ناراحتی قلبی دارد...خلاصه تا انگلیس همسفریم....
ایوب هم انگلیسیش خوب بود و هم زود جوش بود....
برایش فرقی،نمیکرد ایران باشیم یا کشور غریب
همین ک از پله های هواپیما پایین امدیم گفت"شهلا خودت را اماده کن ک اینجا هر صحنه ای را ببینی.....خودت را کنترل کن...."
لبخند زد
-من که گیج میشوم ،وقتی راه میروم نمیدانم کجا را نگاه کنم؟جلویم خانم های انچنانی....و پایین پایم ،مجله های انچنانی.....
روز تعطیل رسیده بود و نمیشد دنبال خانه بگردیم....
با همسفرهایمان یک اتاق را گرفتیم و بینش یک.پرده زدیم...
فردایش توی یک ساختمان دو اتاق گرفتیم...
ساختمان پر از ایرانی هایی بود ک هرکدام ب علتی انجا بودند
همسفرهایمان گفتند اتاق را زنانه مردانه کنیم؛خواهرش با من باشد و برادر با ایوب....
ایوب امد.
نزدیک من و گفت"من این جوری،نمیخواهم شهلا.....دلم میخواهد پیش شما باشم......"
-خب من هم نمیخواهم،ولی رویم نمیشود.....اخه چه بگوییم؟؟
ایوب محمد حسین را بهانه کرد و پیش خودمان ماند.....
چند روز قبل از عمل دست ایوب حساب کتاب میکردم ،با پولی ک داشتیم ایوب زیاد نمیتوانست بستری بماند
ناگهان در زدند.....
ایوب پشت در بود.....
با سر و صورت کبود و خونی....
جیغ کشیدم "چی شده ایوب؟"
اوردمش داخل خانه....
"هیچی،کتک خوردم...."
هول کردم
"از کی؟کجا؟"
-توی راه منافق ها جمع شده بودند،پلاکارد گرفته بودند دستشان ک مارا توی ایران شکنجه میکنند.....من هم رفتم جلو و گفتم دروغ می گویید که ریختند سرم.....
استینش را بالا زدم
-فقط همین؟
پلک هایش را از درد ب هم فشار میداد
-خب قیافه م هم تابلو است ک بسیجی ام"....و خندید......
دستش کبود شده بود
گفتم"باز جای شکرش باقی است قبل از عمل اینطور شدی.....
ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
#چادرانه
اگر محجبه ها
از سر شوق حجاب داشته باشند
وشوق آنها به حجاب دیده شود
#حجاب افزوده میشود..❤️
#اقای_پناهیان
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
🔰شش نفر در تاریخ بسیار گریه کرده اند:
1⃣ حضرت ادم برای قبولی توبه اش انقدر گریه کرد که رد اشک بر گونه اش افتاد
2⃣ حضرت یعقوب به اندازه ای برای یوسف خود گریه کرد که نور دیده اش را از دست داد.
3⃣ حضرت یوسف در فراق پدر انقدر گریه کرد که زندانیان گفتند یا شب گریه کن یا روز.
4⃣ فاطمه زهرا در فراق پدر انقدر گریه کرد که اهل مدینه گفتندما را به تنگ اوردی با گریه هایت…یا شب گریه کن یا روز…
5⃣ امام سجاد بیست تا چهل سال در مصیبت و عزای پدرش گریه کرد.
هر گاه اب و خوراکی برایش میاوردند گریه میکردند ومی گفتند هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یاد میاورم گریه گلویم را میفشارد
6⃣ اما یه نفر خیلی گریه کرده و هنوز هم گریه می کند…
آقا،،،
🍂 من اصلا انتظار تو را برده ام ز یاد
با انتظارهاے فراوانم از شما.....
🍂برشوره زار معصیتم گریہ مے کنے؛
جانم فداے دیده بارانے شما...
✨ اللهم عجل لولیڪ الفــرج
شبتون نورانی
عاقبتتون بخیر
التماس دعا
یاعلی🌹
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
آقا بِخـر این دربدرِ ڪرب وبلا را
تا باز ببیـند سحـر ڪرب_وبلا را
ارباب بیا و اربعین قسمٺما ڪن
با پاےِ پیاده حَـرمِ ڪرب و بلا را
السلام علیک یااباعبدالله
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
یابن الحسن(عج)
شاعر شده ام تا که دراین آبادی
از نام عزیزت بنمایم یادی
یادم نرود هرغزلم عشق تواست
این قافیه ها راکه تو یادم دادی
#اللهُمّ_عَجّلْ_لِوَلیّکَ_الفَرجْ
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
با شروع هر صبح
فکر کن تازه بدنیا آمدی
مهربان باش و دوست بدار
و عاشق باش شاید فردایی نباشد،
شاید فردایی باشد اما عزیزی نباشد.
سلام صبح دومین روز پاییزیتون بخیر
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
#داستان_کوتاه
⬅️روضهخوانی که یک عمر دروغ گفته بود
💠 آیت الله مجتهدی تهرانی ره
▫️روضهخوانهای قدیم اول شروع روضهشان میگفتند:
🍃یا لَیتَناٰ کُنّا مَعَک فَاَفُوزُ فَوْزاً عَظیٖما
◽️کاش ما هم در رکاب تو ای حسین بودیم و به آن رستگاری بزرگ میرسیدیم.
یک روضهخوان مقید بود حتماً این جمله را هر بار بگوید.
یک شب برای اینکه به این شخص بفهمانند که تو اهل این ادعا نیستی،
در عالم خواب دید کہ روز عاشوراست، لشکر ابن سعد این طرف و لشکر امام حسین علیهالسلام آن طرف صف آرایی میکردند.
او در خواب مراقب بود که مبادا امام حسین علیهالسلام او را ببیند و بگوید بیا مرا یاری کن.
اتفاقاً امام حسین علیهالسلام او را دید و گفت: «آشیخ حسین، بیا این اسب و زره و شمشیر را بگیر و مرا یاری کن!»
او هم بہ ناچار اسب آقا را گرفت، سوار شد، زره را پوشید و شمشیر را برداشت،
اما با این حال مراقب بود که به محض اینکه آقا به خیمهگاه میروند فرار کند، که همینطور هم شد.
به محض اینکه امام حسین علیهالسلام وارد خیمه شدند، اسب امام علیهالسلام را برداشت و فرار کرد.
▫️وقتی از خواب بلند شد فهمید کہ یک عمر دروغ میگفته که:
🍃یا لَیتَناٰ کُنّا مَعَک فَاَفُوزُ فَوْزاً عَظیٖما
کاش ما هم در رکاب تو ای حسین بودیم و به آن رستگاری بزرگ میرسیدیم.
و امشب به او فهماندند که تو مرد این سخن نبودی❗️
مگر کسی میتواند حبیب بن مظاهر یا زهیر بشود!؟؟؟
در شب عاشورا امام حسین علیهالسلام فرمودند: «من بیعت خود را از شما برداشتم، هر کدامتان دست یکی از افراد خانوادهٔ مرا بگیرید و از اینجا بروید»
✨حضرت سرشان را پایین انداخته بودند کہ اصحاب خجالت نکشند. اما زهیر در همان حال بہ امام حسین علیهالسلام عرض کرد:
«آقا، ما اگر هزار مرتبه در راه شما شهید شویم، دست از یاریتان بر نخواهیم برداشت.»
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از صوت | علیرضا پناهیان
970627-Panahian-ImamSadeqUni-SabkeZendegiMoaserTarAzAgahiVaIman-18k-09.mp3
7.77M
🔉 #سبک_زندگی، موثرتر از آگاهی و ایمان(۹)
📅 جلسه ۹ | ۹۷/۶/۲۷
🕌 #دانشگاه_امام_صادق
🔍 #محرم #محرم۹۷
@Panahian_ir
@Panahian_mp3