🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
آقا بِخـر این دربدرِ ڪرب وبلا را
تا باز ببیـند سحـر ڪرب_وبلا را
ارباب بیا و اربعین قسمٺما ڪن
با پاےِ پیاده حَـرمِ ڪرب و بلا را
السلام علیک یااباعبدالله
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
یابن الحسن(عج)
شاعر شده ام تا که دراین آبادی
از نام عزیزت بنمایم یادی
یادم نرود هرغزلم عشق تواست
این قافیه ها راکه تو یادم دادی
#اللهُمّ_عَجّلْ_لِوَلیّکَ_الفَرجْ
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
با شروع هر صبح
فکر کن تازه بدنیا آمدی
مهربان باش و دوست بدار
و عاشق باش شاید فردایی نباشد،
شاید فردایی باشد اما عزیزی نباشد.
سلام صبح دومین روز پاییزیتون بخیر
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
#داستان_کوتاه
⬅️روضهخوانی که یک عمر دروغ گفته بود
💠 آیت الله مجتهدی تهرانی ره
▫️روضهخوانهای قدیم اول شروع روضهشان میگفتند:
🍃یا لَیتَناٰ کُنّا مَعَک فَاَفُوزُ فَوْزاً عَظیٖما
◽️کاش ما هم در رکاب تو ای حسین بودیم و به آن رستگاری بزرگ میرسیدیم.
یک روضهخوان مقید بود حتماً این جمله را هر بار بگوید.
یک شب برای اینکه به این شخص بفهمانند که تو اهل این ادعا نیستی،
در عالم خواب دید کہ روز عاشوراست، لشکر ابن سعد این طرف و لشکر امام حسین علیهالسلام آن طرف صف آرایی میکردند.
او در خواب مراقب بود که مبادا امام حسین علیهالسلام او را ببیند و بگوید بیا مرا یاری کن.
اتفاقاً امام حسین علیهالسلام او را دید و گفت: «آشیخ حسین، بیا این اسب و زره و شمشیر را بگیر و مرا یاری کن!»
او هم بہ ناچار اسب آقا را گرفت، سوار شد، زره را پوشید و شمشیر را برداشت،
اما با این حال مراقب بود که به محض اینکه آقا به خیمهگاه میروند فرار کند، که همینطور هم شد.
به محض اینکه امام حسین علیهالسلام وارد خیمه شدند، اسب امام علیهالسلام را برداشت و فرار کرد.
▫️وقتی از خواب بلند شد فهمید کہ یک عمر دروغ میگفته که:
🍃یا لَیتَناٰ کُنّا مَعَک فَاَفُوزُ فَوْزاً عَظیٖما
کاش ما هم در رکاب تو ای حسین بودیم و به آن رستگاری بزرگ میرسیدیم.
و امشب به او فهماندند که تو مرد این سخن نبودی❗️
مگر کسی میتواند حبیب بن مظاهر یا زهیر بشود!؟؟؟
در شب عاشورا امام حسین علیهالسلام فرمودند: «من بیعت خود را از شما برداشتم، هر کدامتان دست یکی از افراد خانوادهٔ مرا بگیرید و از اینجا بروید»
✨حضرت سرشان را پایین انداخته بودند کہ اصحاب خجالت نکشند. اما زهیر در همان حال بہ امام حسین علیهالسلام عرض کرد:
«آقا، ما اگر هزار مرتبه در راه شما شهید شویم، دست از یاریتان بر نخواهیم برداشت.»
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از صوت | علیرضا پناهیان
970627-Panahian-ImamSadeqUni-SabkeZendegiMoaserTarAzAgahiVaIman-18k-09.mp3
7.77M
🔉 #سبک_زندگی، موثرتر از آگاهی و ایمان(۹)
📅 جلسه ۹ | ۹۷/۶/۲۷
🕌 #دانشگاه_امام_صادق
🔍 #محرم #محرم۹۷
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
هدایت شده از صوت | علیرضا پناهیان
970628-Panahian-ImamSadeqUni-SabkeZendegiMoaserTarAzAgahiVaIman-18k-10.mp3
10.56M
🔉 #سبک_زندگی، موثرتر از آگاهی و ایمان(۱۰)
📅 جلسه ۱۰ | ۹۷/۶/۲۸
🕌 #دانشگاه_امام_صادق
🔍 #محرم #محرم۹۷
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
هدایت شده از صوت | علیرضا پناهیان
970629-Panahian-ImamSadeqUni-SabkeZendegiMoaserTarAzAgahiVaIman-18k-11.mp3
8.42M
🔉 #سبک_زندگی، موثرتر از آگاهی و ایمان(۱۱)
📅 جلسه ۱۱ | ۹۷/۶/۲۹
🕌 #دانشگاه_امام_صادق
🔍 #محرم #محرم۹۷
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
جلسات سرکار خانم #محمدی
#نظموهدف1_جلسه6_قسمت1
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
بحث امروز درباره نظم در #خوردن و #خوابیدن و #پوشیدن و #ظاهر است.
💄 #نظم_ظاهری و آرایش و خود آرایی🔰🔰
👚ما معمولا توی منزل لباسای راحتی می پوشیم میخوایم همانطور که از ظرفهایی که برای مهمان استفاده می کردیم. یادتونه که گفتیم توی خانه داری و پذیرایی ظرفهایی که برای مهمان سالی یکبار استفاده می شه برای خودتون هم استفاده کنید
👌 لباسا رو هم همونطور استفاده کنیم.
😐 خانوما معمولا لباسای راحتی دوست دارند که آشپزی کنند بخورند بنشینند پاشن جارو بزنند گردگیری کنند خیالشون راحت باشه اگه لکی چیزی می شه تو خونه معمولا اینا رو استفاده می کنند.
👠 موقع کار کردن اشکالی نداره ولی وقتی که میخوای با فرزندت بازی کنی ( البته جلوی بچه هر لباسی را نباید پوشید) و یا برای همسرت و یا موقعیت خاصی نیست خودتون هستین. به خصوص وقتی که همسرتون می یاد و برای استقبال می روید و یا می خواین شام بخورید و یا مناسبت خاصی هست خواهشاً از لباسایی که کنار گذاشتین استفاده بکنید
😱 هی می ری این رنگ را میخرید با اون رنگ هماهنگ می کنید اون بلوز با اون شلوار یا این دامن می یاد جوراب از این نگین دارها و ... ولی همه رو می زاریم تو مهمونی استفاده می کنیم یا خانوما ببینند یا یه جمعی باشه فامیل ببینند نگن نداری، زشته بده همه چیزمون برای دیگرانه.❌
🍃ما خودمون برای خودمون باید ارزش قائل باشیم و از وسایلی که داریم برای #رضای_خدا استفاده بکنیم، اون لذت را یک مومن در دید بصری اش ببره. وقتی یه مادر منظم باشه لباسش، موهاش و ... (اخلاقیات رو هم که قبلا گفته بودیم.) خانه به یه آرامش بصری می رسه.
🍅 پس ما یه آراستگی ظاهری داریم مثلاً خانوما چی کار می کنند؟ موهاشونو بلند می کنند بالا یه گوجه درست می کنند یه گیره مو هم می زنند بعد اگر خیلی همت کنند گیره هه یه نگین داشته باشه یعنی خیلی به خودش رسیده 🙈
👱♀ ولی ما احادیث داریم که می گن اگر که موهاتونو بلند می کنید، این مو یک نعمته. اگر بهش برسید می شه شکر نعمت. ولی وقتی بهش نرسید می شه کفر نعمت .
🌸 ما از پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله وسلم روایت داریم که می فرمایند موی خوب و زیبا از پوشش های خداست. پس آن را گرامی بدار.
😍پس وقتی بدونی مویی که داری یک نعمت خداست با احترام باهاش رفتار می کنی، نه اینکه برس را برداری محکم بکشی بگی صاف شه دیگه. پایین موها همیشه وز کرده از بس گرفتی با برس کشیدی
👌 یا رسیدگی کردن که مثلا سدر و حنا و پودر شلتوک برنج برای تقویت مو خیلی خوبه.
👈شلتوک برنج را بجوشانید آبشو صاف کنید برای موهات استفاده کنی. سدر همینطور حنا همینطور
🍃 اگر رنگ حنا را نمی خواین حنا رو تو آب سرد خیس بکنید رنگ زیادی ندارد و فقط از بحث درمانیش استفاده می کنید. خانوما می گن تفت هم بدین رنگش می ره.
👩 هر کسی موی سر دارد باید به خوبی با آن رفتار کند
🔔یعنی دین ما برای یه موی سر براتون تعیین تکلیف کرده موظفتون کرده که خانوما اگه موی سرتو بلند می کنی می گی شوهر من موی بلند دوست داره تو بهش برس.
👧👩👱♀ یه بار بباف، یه بار پیچش کن یه بار گوجه ش کن. یه بار حالتش بده یه بار فرق سرت راست کن یه بار کج کن یه بار ضربدری کن.
😱 همه ش یه مدل. مٓرده می ره بیرون می بینه هزار تا مدل بیرونه. خانوم خودش همیشه یه مدل هست.😏
👧 موهاتونو حتی دو موشی کنید خرگوشی کنید، دم اسبی کنید اشکالی ندارد✅
@jalasaaat
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
#کلاس_خانواده_عاشورایی
#قسمت7
#خانم_محمدی
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
😍 #رابطههای_عاطفی تون را تا می تونید پررنگ کنید. ما دینمون مسیحیت نیست که بگیم مثلا یکشنبه ها برای اینکه ارتباط داشته باشیم با دینمون بریم کلیسا.
👈ما الان عید قربان را پشت سر گذاشتیم نیمه شعبان، شب قدر، عید فطر دهه اول محرم، عاشورا، هر مناسبتی را شما نگاه می کنید اینا موقعیت های زیارتی امام حسین علیه السلام است داره می گه مردم خودتونو به امام حسین علیه السلام متصل کنید
❌خودتونو، رابطه تونو قطع نکنید.
☕️ هر روز چایی می خوای بزاری صبحانه بگو این صبحانه نذری امام حسین علیه السلام است ما هر روز سر سفره امام حسین علیه السلام مهمان هستیم.
👌بعد امام حسین علیه السلام همیشه رابطه رو دو طرفه نگه می داره. فکر نکنید شما هستید که امام حسین علیه السلام را یاد می کنید و نذری می پزید
🍃مطمئنا کسی که مهمونی می ده مهمون را دعوت می کنه مهمون می یاد و قبول می کنه. سر سفره حضور پیدا می کنه.
👈ما در دهه اول محرم داریم بیعت می کنیم با اهلبیت امام حسین علیهم السلام که چی کار کنیم؟ زود برسیم و سالم برسیم
💪 ما داریم تمام تلاشمونو می کنیم که قوت بگیریم تو این مسیری که در حرکت هستیم بتونیم خودمونو مدام تقویت کنیم.
🌸 #خانواده_عاشورایی می گه خانواده مدام باید در حرکت باشه. از بودن به شدن برسه.
🔔 الان که حال حاضر من اینجا هستم «بودن» هست می خوام به «شدن» برسم. به #رشد برسم.
⛔️ در جا زدن ممنوع ⛔️
📢 خانواده عاشورایی موقعیت خانواده خودش را سکوی رشد می دونه. نه تنها خودش وقتی خودش رشد می کنه سعی می کنه همسایه ش هم رشد کنه، فامیل خودش، فامیل شوهرش، دوستش، همکلاسی، هم محله ایش هم رشد کنند.
🤔 چه جوری؟ اون جوری که امام حسین علیه السلام عمل کرد. امام حسین علیه السلام می گه من قیام کردم برای احیای دین جدم، برای اقامه صلاة، برای امر به معروف و نهی از منکر
😔 حالا ما اکثرا در مورد #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر بی تفاوت هستیم.
❌الان اگر یه خانمی غیبت بکنه می گیم من روم نمی شه بهش بگم بزرگ تر از منه.
🗣 عزیزم شما باید به سلم لمن سالمکم امام حسین علیه السلام، به محبت امام حسین علیه السلام بهش بگی.
👌بگی من بهش می گم تا او هم از در خونه امام حسین علیه السلام دور نشه. با هم در خونه امام حسین علیه السلام باشیم. دوست ندارم تنها باشم. دوست دارم همه مون با هم باشیم.
😍 می بینی می ری مهمونی، میخوای بری مسافرت می گی انقدر دسته جمعی خوش می گذره.
📢📢 بچه ها در خونه امام حسین علیه السلام هم دسته جمعی خیلی خوش می گذره. به خصوص اگر که با صدیقین باشیم، با شهدا باشیم.
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
داستان واقعی صبر و عشق یک بانو و فداکاری و ایثار یک مرد
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
🌹🍃🌹🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 #واینک_شوکران3 #شهیدایوب_بلندی #قسمت23 توی فرودگاه کنار ساکش نشسته بودم ک ایوب امد ک
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت24
ایوب بالاخره بستری شد و عمل شد
خدا رو شکر عمل موفقیت امیز بود
چند روز بعد با ایوب رفتیم شهر را بگردیم میخواست همه جای لندن را نشانم بدهد
دوربین عکاسیش را برداشت....
من هم محمد حسین را گذاشتم داخل کالسکه و چادرم را سرم کردم و رفتیم...توی راه بستنی خریدیم؛تنها خوراکی بود ک میشد با خیال راحت خورد و نگران حلال و حرام بودنش نبود.....
منافق ها توی خیابان بودند...
چند قدمی مسیرمان با مسیر راهپیمایی انها یکی میشد....
رویم را کیپ گرفتم و کالسکه را دنبال ایوب هل دادم ،ما را ک دیدند بلند تر شعار دادند....
شیطنت ایوب گل کرد دوربین را بالا گرفت ک مثلا عکس بگیرد،چند نفر امدند ک دوربینش را بگیرند.....ایوب واقعا هیچ عکسی،نیانداخته بود.....
وقتی برگشتیم ایران ،ایوب رفت دنبال درمان فکش تا بعد برود جبهه...
دوباره عملش کردند...
از اتاق عمل ک امد صورتش باد کرده بود....دور سر و صورتش را باند.پیچی کرده بودند...
گفتم محمد حسین خیلی بهانه ات را میگرفت
-حالا کجاست
-فکر کنم تا الان پدر نگهبان را در اورده باشد...
رفتم محمد حسین را بگیرم صدای گریه اش،از طبقه پایین می امد
تا رسیدم گفت؛خانم بیا بچه ات را بگیر
نشست و جای کفش محمد حسین را از روی شلوارش پاک کرد
-زحمت کشیدید اقا
اشک هایش را پاک کردم
-بابا ایوب خیلی سلام رساند ....بالا مریض های دیگر هم بودند ک خوابیده بودند...اگر می امدی انها را بیدار میکردی
صدای ایوب از پشت سرم امد
-سلام بابا
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت25
برگشتم ...ایوب ب نرده ها تکیه زده بود و از پله ها ب زحمت پایین می امد...
صدای نگهبان بلند شد...
-اقا کجاا؟؟
محمد حسین خیره شد ب سر بزرگ و سفید ایوب ک جز کمی از لب و چشم هایش چیز دیگری از ان معلوم نبود ...
محمد حسین جیغ کشید و خودش را توی چادرم قایم کرد...
ایوب نرده ها را گرفت و ایستاد
-بابایی،من برای اینکه تو را ببینم این.همه.پله را امدم پایین ،انوقت تو از من میترسی؟
محمد حسین بلند بلندگریه میکرد....
نگهبان زیر بغل ایوب را گرفت و کمکش کرد تا از پله ها بالا برود ...
رنگ ایوب از شدت ضعف زرد شده بود
از اموزش و پرورش برای ایوب نامه امده بود ک باید برگردی سر شغلت
یا بابت اینکه این مدت نیامده ای،پنجاه هزار تومان خسارت بدهی
پنجاه هزار تومان برای ما خیلی زیاد بود
گفتم بالاخره چه کار میکنی؟
-برمیگردم سر همان معلمی ...اما نه توی شهر...میرویم روستا
اسباب و اثاثیه مان را جمع کردیم رفتیم قره چمن..روستایی ک با تبریز یک ساعت و نیم فاصله داشت....
ایوب یا بیمارستان بود یا جبهه....
یا نامه میفرستاد یا هر روز تلفنی صحبت می کردیم
چند روزی بود از او خبری نداشتیم .....
تنهایی و بی هم زبانی دلتنگیم را بیشتر میکرد ،هدی را باردار بودم و حالت تهوع داشتم...
از صدای مارشی،ک تلویزیون پخش،میکردم معلوم بود عملیات شده
شب خواب دیدم ایوب میگوید "دارم میروم مشهد"
شَستم خبر دار شد دوباره مجروح شده
صبح محمد حسین را بردم توی حیاط و سرش را با دوچرخه اش گرم کردم
خودم هم روی پله ها نشستم و دستم را گذاشتم زیر چانه ام
نمیدانم چه مدت گذشت که با صدای "عیال،عیاااااال"گفتن ایوب ب خودم امدم....
تمام بدنش باندپیچی بود...
حتی روی چشم هایش گاز استریل گذاشته بودند...
-چی شده ایوب؟کجایت زخمی شده؟
-میدانستم هول میکنی،داشتند مرا میبردند بیمارستان مشهد گفتم خبرش ب تو برسدنگران میشوی،از برادر ها خواستم من را بیاورند شهر خودم....پیش تو
شیمیایی شده بود...با گاز خردل...
مدتی طول کشید تا سوی چشم هایش برگشت ....
توی بیمارستان امپول اشتباهی بهش تزریق کرده بودند و موقتا نابینا شده بود.....
پوستش تاول داشت....و سخت نفس میکشید ....
گاهی فکر میکردم ریه ی ایوب اندازه یک بچه هم قدرت نداردو هر احظه ممکن است نفسش بند بیاید.....
برای ایوب فرقی نمیکرد....
او رفته بود همه هستیش را یک جا بدهد و خدا ذره ذره از او میگرفت😔😔
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت26
نفس های ثانیه ای ایوب جزئی،از زندگیمان شده بود.....
تا ان وقت از شیمیایی شدن فقط این را میدانستم ک روی پوست تاول های ریز و درشت میزند....
دکتر برای تاول های صورتش دارو تجویز کرده بود....با اینکه.دارو ها را میخورد ولی خارش،تاول ها بیشتر شده بود....
صورتش زخم میشد و از زخم ها خون می امد....
ریشش را با تیغ زد تا زخم ها عفونت نکند...
وقتی از سلمانی ب خانه برگشته بود خیلی گرفته بود
گفت"مردم چه ظاهر بین شده اند ......میگویند تو که خودت جانبازی ،،تو دیگر چرا؟؟
بستری شدن ایوب انقدر زیاد بود ک بیمارستان و اتاق ریکاوری مثل خانه خودم شده بود.....
از اتاق عمل ک بیرون می اوردنش...
نیمه هوشیار شروع میکرد ب حرف زدن"شهلا من فهمیدم توی کدام دانشگاه معتبر خارجی،پزشکی تدریس،میشود،بگذار خوب بشوم،میرویم انجا و من بالاخره پزشکی میخوانم....
عاشق پزشکی بود.شاید از بس ک زیر تیغ جراحی رفته بود و نصف عمرش را توی بیمارستان گذرانده بود .....
چند بار پیش امد ک وقتی پیوند گوشت ب دستش،نگرفت،خودش فهمید عمل خوب نبوده....
یک بار بهش گفتم
-ایوب نگو ....چیزی از عملت نگذشته صبر کن.شاید گرفت...
سرش را بالا انداخت....
مطمئن بود....
دکتر ک امد بالای سرش از اتاق امدم بیرون تا نماز بخوانم.....
وقتی برگشتم تمام روپوش دکتر قرمز شده بود....
بدون اینکه ایوب را بیهوش کند با چاقوی جراحی گوشت های فاسد را بریده بود.....
وگرنهکمی بعد به جایی رسید ک دیگر گوشت دست خود ایوب بود و خون.....
ملافه ی زیر ایوب و لباس دکتر را قرمز کرده.بود .....
ایوب از حال رفته بود که پرستار ها برای تزریق مسکن قوی امدند....
💞 @zendegiasheghane_ma