🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹
#حسین_جان🌷
اصلا این دنیا ڪه جاے ما حسینےها نبود
من بہ عشق ڪربلاے تو بہ دنیـا آمدم
بین غربٺ ماندهام انگار دور از ڪربلا
ماهےام ڪه دور از آبے دریا ماندهام
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕
#مولای_مهربان
تو بیایی
همه ثانیه ها ساعتها
از همین روز
همین لحظه
همین دَم عیدند...
💞 @zendegiasheghane_ma
#چادرانه
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸بـــــانو .....
روزهای عجیبی است ...
زمانه الک برداشته و سخت درحال الک کردن است..
لحظه ای هم صبر نمی کند !
یک روز چــــــادر را الک کرد
و امروز دارد چادری ها را الک میکند!
بانــــــوی چــــادری
دانه های الک زمانه ، ریـــــــز است
مبادا حیا و عفت و نجابت الک شود
و تو بمانی و یک پارچه ی مشکی...
#پویش_حجاب_فاطمے
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
#تفاوتهای_زن_مرد
تفاوتهای بین زن و مرد را بشناسیم و به آنها احترام بگذاریم.
و بجای اینکه دنبال تغییر طرف مقابل باشیم بدنبال تغییر خود باشیم.
#دکترفرهنگ
@zendegiasheghane_ma
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
#کلاس_نظم_و_هدف2
#جلسه4_قسمت9
#خانم_محمدی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
اگر کسی خودِ حقیقی خودش رو بشناسه، دیگه نمیگه مادر شوهرم اینطوری کرد، نمیذاره من رشد کنم نداریم🙃🌟
یعنی وجود آدمهای دیگه مانع رشد حقیقی ما نمیشن.❌ توی نظم یک گفتیم عوامل و شرایط محیط بیرون تاثیر در برنامه ریزی ما نباید داشته باشه⭕️⭕️.درنظم دو میگیم کسی خود حقیقی خودش رو بشناسه،آدمهای دیگه مانع رشد او نیستن. حتی بعضیها میگن من قهر نیستم دیگه خونه مادر شوهرم نمیرم🤔🤔،دیگه باجاریم حرف نمیزنم🙄.اونهارو حذف میکنم.😕فکر میکنه اگر این آدمه رو حذف بکنه خودش رشد میکنه در صورتیکه اشتباهه.الآن گفتیم اگر کسی رو تحمل بکنید رشد پیدا میکنید. ولی سعی کنید شنا طوری نباشید که دیگران بخواهند شما رو تحمل کنن 😯😦😧.
امام علی(علیهالسلام)میگن کسی که میخواهد رضایت خدا رو بدست بیاورد، بخش حیوانی باید اذیت شود. این جسمتون،این وجودتون توی این دنیا باید اذیت بشه.😖☹️😕
مثلاً باید از اخلاق مادرت اذیت بشی. باید از رفتار پدرت اذیت بشی.بایدازدست همسرت اذیت بشی. نگو اگر یه شوهر دیگه کرده بودم خوشبخت تر بودم.
یعنی چی⁉️⬅️یعنی خدایا راضی نیستم همچین چیزی رو نصیب من کردی. بعد روت میشه به خدا همچین چیزی رو بگی؟
بعضیا روشون میشه دیگه. و بعد ما در دعاهامون به خدا میتونیم بگیم خدایا ما رو به سختی ننداز💙 درچیزهایی که روزیم نکردی.💛 مثل اینکه بگیم خدایا هرچیزی که میخوای به مابدی، هرامتحانی که میخوای بکنی، اول ظرف وجودیش رو بهم بده. ✳️✳️
خدایا اول ما رو بزرگ بکن بعد سختی های بزرگ نصیبمون بکن.
تعقیبات نماز عشاء رو بخونید.
ما مشکلمون اینه که خیلی چیزها رو تو دیواری میخونیم. مثلاً دعای روز رو میخونیم که دعای روز خونده باشیم. زیارت روز رو میخونیم که زیارت روز خونده باشیم. تعقیبات رومیخونیم که بعد از نماز ثواب ببریم. تا یه مدتی برای نظم یک، اینها خوبه. ولی برای نظم دو اینها رو باید بفهمیم چی میگیم.
اول که میخوای شروع کنی بعضی موقعها بگو خدایا منکه نمیدونم چی میگم واقعیت،حالا ممکنه ترجمه اش هم بخونم، ولی شما که میدونی من چی میگم؛ از همون خوبایی که به همه دادی به منم بده. باید معنیش رو بخونی بدونی چی هستش، داری چکار میکنی.
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
💕زندگی عاشقانه💕
#بدون_تو_هرگز #قسمت66 نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی 🌹قسمت شصت و ششم: با پدرم حرف بزن 🍃پشت سر هم
#بدون_تو_هرگز
#قسمت67
نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی
🌹قسمت شصت و هفتم: 46 تماس بی پاسخ
🍃نزدیک نیمه شب بود که به حال اومدم ... سرگیجه ام قطع شده بود ... تبم هم خیلی پایین اومده بود ... اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم ...
🍃از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم ... بلند که شدم ... دیدم تلفنم روی زمین افتاده ... باورم نمی شد ... 46 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون ...
🍃با همون بی حس و حالی ... رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم ... تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد ...
🍃پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود ... مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین ... از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم ... انگار نصف جونم پریده بود ...
🍃در رو باز کردم ... باورم نمی شد ... یان دایسون پشت در بود... در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام ...
- با پدرت حرف زدم ... گفت از صبح چیزی نخوردی ... مطمئن شو تا آخرش رو می خوری ...
🍃این رو گفت و بی معطلی رفت ...
🍃خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل ... توش رو که نگاه کردم ... چند تا ظرف غذا بود ... با یه کاغذ ... روش نوشته بود ...
- از یه رستوران اسلامی گرفتم ... کلی گشتم تا پیداش کردم ... دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری ...
🍃نشستم روی مبل ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
🎯 ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
#بدون_تو_هرگز
#قسمت68
نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی
🌹قسمت شصت و هشتم: احساست را نشان بده
🍃برگشتم بیمارستان ... باهام سرسنگین بود ... غیر از صحبت در مورد عمل و بیمار ... حرف دیگه ای نمی زد ...
🍃هر کدوم از بچه ها که بهم می رسید ... اولین چیزی که می پرسید این بود ...
- با هم دعواتون شده؟ ... با هم قهر کردید؟ ...
🍃تا اینکه اون روز توی آسانسور با هم مواجه شدیم ... چند بار زیرچشمی بهم نگاه کرد ... و بالاخره سکوت دو ماهه اش رو شکست ...
- واقعا از پزشکی با سطح توانایی شما بعیده اینقدر خرافاتی باشه ...
- از شخصی مثل شما هم بعیده ... در یه جامعه مسیحی حتی به خدا ایمان نداشته باشه ...
- من چیزی رو که نمی بینم قبول نمی کنم ...
- پس چطور انتظار دارید ... من احساس شما رو قبول کنم؟... منم احساس شما رو نمی بینم ...
🍃آسانسور ایستاد ... این رو گفتم و رفتم بیرون ...
🍃تمام روز از شدت عصبانیت، صورتش سرخ بود ...
🍃چنان بهم ریخته و عصبانی ... که احدی جرات نمی کرد بهش نزدیک بشه ...
🍃سه روز هم اصلا بیمارستان نیومد ... تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد ...
🍃گوشیم زنگ زد ... دکتر دایسون بود ...
- دکتر حسینی ... همین الان می خوام باهاتون صحبت کنم... بیاید توی حیاط بیمارستان ...
🍃رفتم توی حیاط ... خیلی جدی توی صورتم نگاه کرد ... بعد از سه روز ... بدون هیچ مقدمه ای ...
- چطور تونستید بگید محبت و احساسم رو نسبت به خودتون ندیدید؟ ... من دیگه چطور می تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟ ... حتی اون شب ... ساعت ها پشت در ایستادم تا بیدار شدید و چراغ اتاق تون روشن شد ... که فقط بهتون غذا بدم ... حالا چطور می تونید چشم تون رو روی احساس من ... و تمام کارهایی که براتون انجام دادم ببندید؟ ...
🎯 ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
#بدون_تو_هرگز
#قسمت69
نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی
🌹قسمت شصت و نهم: زنده شون کن
🍃پشت سر هم و با ناراحتی، این سوال ها رو ازم پرسید ... ساکت که شد ... چند لحظه صبر کردم ...
- احساس قابل دیدن نیست ... درک کردنی و حس کردنیه... حتی اگر بخواید منطقی بهش نگاه کنید ... احساس فقط نتیجه یه سری فعل و انفعالات هورمونیه ... غیر از اینه؟ ... شما که فقط به منطق اعتقاد دارید ... چطور دم از احساس می زنید؟ ...
- اینها بهانه است دکتر حسینی ... بهانه ای که باهاش ... فقط از خرافات تون دفاع می کنید ...
🍃کمی صدام رو بلند کردم ...
- نه دکتر دایسون ... اگر خرافات بود ... عیسی مسیح، مرده ها رو زنده نمی کرد ... نزدیک به 2000 سال از میلاد مسیح می گذره ... شما می تونید کسی رو زنده کنید؟ ... یا از مرگ انسانی جلوگیری کنید؟ ... تا حالا چند نفر از بیمارها، زیر دست شما مردن؟ ... اگر خرافاته، چرا بیمارهایی رو که مردن ... زنده نمی کنید؟ ... اونها رو به زندگی برگردونید دکتر دایسون ... زنده شون کنید ...
🍃سکوت مطلقی بین ما حاکم شد ... نگاهش جور خاصی بود... حتی نمی تونستم حدس بزنم توی فکرش چی می گذره... آرامشم رو حفظ کردم و ادامه دادم ...
- شما از من می خواید احساسی رو که شما حس می کنید ... من ببینم ... محبت و احساس رو با رفتار و نشانه هاش میشه درک کرد و دید ... از من انتظار دارید ... احساس شما رو از روی نشانه ها ببینم ... اما چشمم رو روی رفتار و نشانه های خدا ببندم ... شما اگر بودید؛ یه چیز بزرگ رو به خاطر یه چیز کوچک رها می کردید؟ ...
🍃با ناراحتی و عصبانیت توی صورتم نگاه کرد ...
- زنده شدن مرده ها توسط مسیح ... یه داستان خیالی و بافته و پردازش شده توسط کلیسا ... بیشتر نیست ... همون طور که احساس من نسبت به شما کوچیک نبود ...
🍃چند لحظه مکث کرد ...
- چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنم ... حالا دیگه... من و احساسم رو تحقیر می کنید؟ ... اگر این حرف ها حقیقت داره ... به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه ...
🎯 ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
#بدون_تو_هرگز
#قسمت70
نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی
🌹قسمت هفتاد: خدا را ببین
🍃چند لحظه مکث کرد ...
- چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنم ... حالا دیگه... من و احساسم رو تحقیر می کنید؟ ... اگر این حرف ها حقیقت داره ... به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه ...
🍃با قاطعیت بهش نگاه کردم ...
- این من نبودم که تحقیرتون کردم ... شما بودید ... شما بهم یاد دادید که نباید چیزی رو قبول کرد که قابل دیدن نیست ...
🍃عصبانیت توی صورتش موج می زد ... می تونستم به وضوح آثار خشم روی توی چهره اش ببینم و اینکه به سختی خودش رو کنترل می کرد ... اما باید حرفم رو تموم می کردم...
- شما الان یه حس جدید دارید ... حس شخصی رو که با وجود تمام لطف ها و توجهش ... احدی اون رو نمی بینه ... بهش پشت می کنن ... بهش توجه نمی کنن ... رهاش می کنن ... و براش اهمیت قائل نمیشن ... تاریخ پر از آدم هاییه که ... خدا و نشانه های محبت و توجهش رو حس کردن ... اما نخواستن ببینن و باور کنن ...
🍃شما وجود خدا رو انکار می کنید ... اما خدا هرگز شما رو رها نکرده ... سرتون داد نزده ... با شما تندی نکرده ...
🍃من منکر لطف و توجه شما نیستم ... شما گفتید من رو دوست دارید ... اما وقتی ... فقط و فقط یک بار بهتون گفتم... احساس شما رو نمی بینم ... آشفته شدید و سرم داد زدید ...
🍃خدا هزاران برابر شما بهم لطف کرده ... چرا من باید محبت چنین خدایی رو رها کنم و شما رو بپذیرم؟ ...
🍃اگر چه اون روز، صحبت ما تموم شد ... اما این، تازه آغاز ماجرا بود ...
🍃اسم من از توی تمام عمل های جراحی های دکتر دایسون خط خورد ... چنان برنامه هر دوی ما تنظیم شده بود ... که به ندرت با هم مواجه می شدیم ...
🍃تنها اتفاق خوب اون ایام ... این بود که بعد از 4 سال با مرخصی من موافقت شد ... می تونستم به ایران برگردم و خانواده ام رو ببینم ... فقط خدا می دونست چقدر دلم برای تک تک شون تنگ شده بود ...
🎯 ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
شنیده بودم که اولین بارانی که درسال نو میبارد، به عرش خدا نزدیک تر است...
شنیده بودم،لحظه ی بارشِ باران، لحظه ی اجابت دعاست...به یاد دارم که همیشه عاشقانه ترین لحظه هایم، زیر باران زیبای بهاری رقم خورده بود.
اما این بار، آهسته تر ببار، باران ...
نکند صدای تو، خواب غفلت مسئولینِ همیشه خفته ی مارا بیدار کند...
باران، به مردم خسته ی کشورم، که شاید #نوروز تنها بهانه ی شاد بودنشان باشد، رحم کن و آهسته تر ببار ...
تلخی اتفاقاتِ اخیر وقتی غیر قابل تحمل میشود که عده ای ساده لوح، برائت از شیطان بزرگ را عامل این اتفاقات ناگوار میدانند.همان شیطان بزرگی که با تحریم های فلج کننده اش کمر بر نابودی ایرانمان بسته است...
بگذار گوشهایشان مثل همیشه نشنود، ندای حقی را که حقانیت را فریاد میزند :
محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار، رحماء بینهم ...
ما از شما انتظارِ مقابله با کفار و دشمن را نداریم، با هم نوعتان مهربان باشید ...
ای کاش آن قدر جوانمردی و مردانگی برایمان باقی مانده بود که در این شرایط، نمک روی زخم نباشیم...
چقدر این روزها، دلم قرار میخواهد، قراری که از سمت تو، از سمت محبّان تو به قلبم نازل شود...
شنیده بودم که رحمه للعالمین فرموده بود:
مثَل اهل بیتم، در میان شما، مانند کشتی نوح است
که هر کس سوارش شود، نجات یابد و هر کس از آن تخلف کند، غرق میگردد...
خدایا ما که این روزها، اللهم اغفرلی الذنوب التی تنزل البلا ورد زبانمان شده، پس یاریمان کن...
خدایا، تو را به عظمت و بزرگیت سوگند، مردم کشورم را سوار بر همان کشتی محبتی کن، که سوارانش از هر گزندی در امانند...
هر چه باشد، از کودکی در گوشهایمان زمزمه کرده اند :
ان تودوا الامانات الی اهلها...
شنیده ام که صادق آل محمد فرموده اند :
زمانی که قیام قائم ما نزدیک شود، بر مردم بارانی فرو خواهد ریخت در ماه رجب، بارانی که مانندش دیده نشده است...
میبینی...حتی زمانی که خسته ایم و بیتاب
زمانی که سیل، خانه ی عزیزانمان را ویران کرده و غصه داریم، باز هم دلتنگ تو میشویم و از تو مینویسیم
و ایمان داریم که روزی می آیی و جهان را با آمدنت گلستان میکنی...
تاریخ بی حضور تو یعنی دروغ محض
سالِ هزار و چند که فرقی نمیکند ....
#سپیده_طهماسبی
@Buh_LOl
💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا انتظار زیادی از همه نداره
✅ هر کسی به اندازه درجه ایمانش امتحان خواهد شد...
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜
❀🎈{وَاذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيرًا..} 🎈❀
”و پرودگارت را بسیار یاد کن“
- سُبحان الله🍃.
- الحمدالله💫.
- الله أكبّر☁.
- أستغفر الله🌷.
- لا اله الا الله✨.
- لاحول ولا قوة الا بالله💎.
- سُبحان الله وبحمده🌸.
- سُبحان الله العظيم💧
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕
همه بخونید😊👇
برای خودت دعا کن که آرام باشی.🌸🍃
وقتی طوفان می آید،
تو همچنان آرام باشی تا طوفان
از آرامش تو آرام بگیرد.🌸🍃
برای خودت دعا کن تا صبور باشی؛
آنقدر صبور باشی تا بالاخره ابرهای
سیاه آسمان کنار بروند و خورشید دوباره بتابد.🌸🍃
برای خودت دعا کن تا خورشید را بهتر بشناسی….☀️
ﺯﻧﺪﮔﻲﻫﻴﭻﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺑﻦبست نمیرسد. کافیست چشم باز کنیم و راههای گشوده ی بیشماری را فرا روی خود ببینیم. خدا که باشد، هرمعجزه ای ممکن میگردد🌸🍃
ایمان داشته باش که قشنگترین عشق,
نگاه مهربان خداوند به بندگانش است
زندگی را به او بسپار….
و مطمئن باش
که تا وقتی پشتت به خدا گرم است🌸🍃
تمام هراس های دنیا،
خنده دار است....
بهترینا و خوبترین ها نصیب شما🌸🍃
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
#کلاس_نظم_و_هدف2
#جلسه4_قسمت10
#خانم_محمدی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✅✅ ماگفتیم یکی ازمسائلی که توخانواده خیلی مهم هست 👈نشاطه.
😍وقتی که #رضایت وجود داشته باشه، #نشاط هم وجود داره.
😞آدمهای ناراضی، وقتی برای لذت بردن ازدنیا وآماده کردن خودشون برای اون طرف، ندارن.چون دائم ناراضی هستن وازهرچیزی که پیش بیاد ناراضی اند.چه خوب چه بد،وقتی برای نشاط ندارن.
🙁طرف چهل سالش شده،نمیتونه یه #نماز_بانشاط بخونه.
⏰ عمده وقتمون باید صرف #خودسازی خودمون باشه.
❤️ماوقتی میخواهیم به سلامتی تشریف ببریم اون دنیا، باید #قلب_سلیم ببریم
🙈ولی ما چکارمیکنیم؟ تو این دنیاقلبی که پراز کبره، عُجبه، خودبزرگ بینیه، کینه است؛همه اینهارو توی این قلب جا میدیم، بعدمیخواهیم بریم اونجا بهشتم ببینیم؛قلبمون سلیم نیست.
✈️ مثل اینکه بگن شمامیخوای خلبان شی باید دندونت پرکرده نداشته باشه قدت بایداینطوری باشه، یه سری خصوصیات باید داشته باشی دیگه.
🔔کسی که میخواد بره بهشت باید یکسری خصوصیات رو داشته باشه .
😏کسی که به قضا و قدر الهی #راضی نباشه #کفر و #شرک پنهان داره . و کسی که شرک و کفر پنهان داشته باشه چی میشه ، مگه ما نداشتیم ولایت الهی و ولایت طاغوت در مراحل رشد در هر دوره ای این ها وجود داده
😱 کسی که راضی نباشه کفر تو دینش وارد میشه .
🤔 بعد ما میخوایم مسلمان باشیم . میگیم خدایا ما را مسلمان از این دنیا ببر . بعد میایم میگیم خدایا ما که راضی نیستیم خیلی راحت .
👌از این به بعد تو کلماتمون خیلی باید رعایت کنیم این #ای_کاش ها و #اگر ها و #شاید و این ها ببینید چقدر تو زندگی هامون میگیم
🔥 عذاب برزخی ما به میزان کفری هست که تو ایمانمون به وجود میاد . کفر تو ایمانمون به اندازه نا رضایتی هست که به دست میاریم .
👈کسی که به قضای خدا راضی نیست ، کفر در دینش وارد میشود عذاب برزخی ما به میزان کفری هست که در ایمان ما راه پیدا میکند .
👌یعنی یه حساب دو دوتا چهار تا هر چقدر که ما کفر در دینمون باشه عذاب برزخی ما زیاده ؛
❓❓کفر چه جوری به وجود میاد❓👈 با #نارضایتی .
🌸 ان شاء الله همه ما به #مقام_رضا برسیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
❤️❤️❤️
#آقایون_بخوانند
🔵اگر میخواهید همسرتون همیشه عاشقتون بمونه و از بودن در کنارتون لذت ببره:
☝هیچوقت توی جمع خصوصا جمع خانواده خودتون با خانمتون شوخی های زننده و بی مورد نکنید😑مثلا باچهره ی خانمتون...با طرز لباس پوشیدنش...با شغل خانمتون ودیگر شوخی هایی که باعث تحقیر و کوچک شدن خانمتون میشه 👩
🍃🌹
🔵این قبیل شوخی ها با همسرتون در حضور جمع به اطرافیان هم این اجازه را میده که به خودشون اجازه بدن هر حرفی و هر شوخی را با همسرتون بکنن و اینگونه خانم شما تمام این مساعل را از چشم شما میبینه و کم کم احساس و علاقه از بین میره و دلسردی جای عشق را توی دلشون میگیرد💔
🍃🌹
🔵خانم ها و آقایان هر دو خوب دقت کنید
فراموش نکنید که رفتار زن و مرد در جمع با یکدیگر اجازه هر نوع رفتاری از سوی دیگران را با همسرتون ميده
اگر همیشه در جمع به همسرتون احترام بگذارید هیچ کس به خود اجازه بی احترامی کردن به همسرتون را نمیده پس از شوخی های بی مورد که باعث دلخوری همسرتون میشه و باعث میشه که دیگران پاشون را از گلیم خود فراتر بگذارند جدا بپرهیزید.
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#بدون_تو_هرگز #قسمت70 نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی 🌹قسمت هفتاد: خدا را ببین 🍃چند لحظه مکث کرد
#بدون_تو_هرگز
#قسمت71
نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی
🌹قسمت هفتاد و یکم: غریب آشنا
🍃بعد از چند سال به ایران برگشتم ... سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت ... حنانه دختر مریم، قد کشیده بود ... کلاس دوم ابتدایی ... اما وقار و شخصیتش عین مریم بود ...
🍃از همه بیشتر ... دلم برای دیدن چهره مادرم تنگ شده بود...
🍃توی فرودگاه ... همه شون اومده بودن ... همین که چشمم بهشون افتاد ... اشک، تمام تصویر رو محو کرد ... خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم ... شادی چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت ...
🍃با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن ... هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت ... حنانه که از 4 سالگی، من رو ندیده بود ... باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید ... محمدحسین که اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم ... خونه بوی غربت می داد ... حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم ... اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن ... اما من ... فقط گاهی ... اگر وقت و فرصتی بود ... اگر از شدت خستگی روی مبل ... ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد ... از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم ... غم عجیبی تمام وجودم رو پر کرده بود ...
🍃فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم ... کمی آروم می شدم ... چشمم همه جا دنبالش می چرخید ...
🍃شب ... همه رفتن ... و منم از شدت خستگی بی هوش ...
🍃برای نماز صبح که بلند شدم ... پای سجاده ... داشت قرآن می خوند ... رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش ... یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم ... با اولین حرکت نوازش دستش ... بی اختیار ... اشک از چشمم فرو ریخت ...
- مامان ... شاید باورت نشه ... اما خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود ...
🍃و بغض عمیقی راه گلوم رو سد کرد ...
🎯 ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
#بدون_تو_هرگز
#قسمت72
نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی
🌹قسمت هفتاد و دوم: شبیه پدر
🍃دستش بین موهام حرکت می کرد ... و من بی اختیار، اشک می ریختم ... غم غربت و تنهایی ... فشار و سختی کار ... و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم ...
- خیلی سخت بود؟ ...
- چی؟ ...
- زندگی توی غربت ...
🍃سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... قدرت حرف زدن نداشتم ... و چشم هام رو بستم ... حتی با چشم های بسته ... نگاه مادرم رو حس می کردم ...
- خیلی شبیه علی شدی ... اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت ... بقیه شریک شادی هاش بودن ... حتی وقتی ناراحت بود می خندید ... که مبادا بقیه ناراحت نشن ...
🍃اون موقع ها ... جوون بودم ... اما الان می تونم حتی از پشت این چشم های بسته ... حس دختر کوچولوم رو ببینم ...
🍃ناخودآگاه ... با اون چشم های خیس ... خنده ام گرفت ... دختر کوچولو ...
🍃چشم هام رو که باز کردم ... دایسون اومد جلوی نظرم ... با ناراحتی، دوباره بستم شون ...
- کاش واقعا شبیه بابا بودم ... اون خیلی آروم و مهربون بود... چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد ... ولی من اینطوری نیستم ... اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم ... نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم ... من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم ... خیلی ...
🍃سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم ... اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت ... دلم برای پدرم تنگ شده بود ... و داشتم ... کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم ... علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم ... و جواب استخاره رو درک نمی کردم ...
✨" و اراده ما بر این است که بر ستمدیدگان نعمت بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثان بر روی زمین قرار دهیم "✨
🎯 ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
#بدون_تو_هرگز
#قسمت73
نويسنده:شهید سيد طاها ايماني
🌹قسمت هفتاد و سوم: بخشنده باش
🍃زمان به سرعت برق و باد سپری شد ... لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم ... نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم ... نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم ... هواپیما که بلند شد ... مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم ...
🍃حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد ... ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود ... حالتش با من عادی شده بود ... حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم ...
🍃هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید ... اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد ... نه فقط با من ... با همه عوض می شد ...
🍃مثل همیشه دقیق ... اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود ... ادب ... احترام ... ظرافت کلام و برخورد ... هر روز با روز قبل فرق داشت ...
🍃یه مدت که گذشت ... حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد... دیگه به شخصی زل نمی زد ... در حالی که هنوز جسور و محکم بود ... اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد ...
🍃رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن ... بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود ... که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود ... در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم ...
🍃شیفتم تموم شد ... لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد ...
- سلام خانم حسینی ... امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ ... می خواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم ...
🍃وقتی رسیدم ... از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید ... نشست ... سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ...
- خانم حسینی ... می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم ... اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم... و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم ...
🍃این بار مکث کوتاه تری کرد ...
- البته امیدوارم ... اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید ... مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید ...
🎯 ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma