🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
#چالش
#خاطرات_خواستگاری
📞الو .. الو .. هستی
بدو بدو بیا اینجا که کارت دارم 🏃♂🏃♂🏃♂
می خوایم یه چالش راه بندازیم با کمک خودتون ازز
سوتی هـ😂ـاتون در
.
.
.
.
#خواستگاری 😜😝
چی کار کردین ؟ چیکار نکردین؟..
کجا رَد دادین😅
میدونم همه تون تجربه شو دارین😜
اعضای فعال ببینم چه میکنیدااا🙌
تجربیات گرانبــهاتونو برای شرکت در چالش به
@yamahdi85
ارسال کنین
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
#چالش
#خاطرات_خواستگاری از نوع خنده دار😄
#ارسالی_اعضا
سلام ..خوبید ..عیدتون مبارک..
بابت سوتی ها بگم ..
ما چون ازدواج مون سنتی بود و من هم خیلی خجالتی .نام همسر من عادل و من بخاطر اینکه خیلی خجالتی بودم روزی که برای خواستگاری اومدن گوش هام اون روز سنگین شده بود و اسمشونو نادر شنیده بودم حتی توی اون یک ماهی که صیغه محرمیت داشتیم تا برای مراسم عقد حاضر بشیم من این بنده خدا رو نادر صدا میزدم و ایشونم بخاطر اینکه من ناراحت نشم بهم چیزی نگفتن تا اینکه شناسنامه هامونو دیدم چقدر خندیدم😁😁😁😁
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ #چالش #خاطرات_خواستگاری 📞الو .. الو .. هستی بدو بدو بیا اینجا که کارت دارم 🏃♂🏃♂🏃♂
خاطره ندارید واقعا ؟؟؟😄
مگه میشه ؟؟
مگه داریم؟؟
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
#چالش
#خاطرات_خواستگاری
😉😄
#ارسالی_اعضا
سلام...
عیدتون مبارک🌹
جلسه ی دوم خواستگاری که قرار شد همسرم بیان برای صحبت های اساسی و مهم تر بخاطر اینکه فرصت زیادی نداشتم که فکرامو خوب بکنم(بخاطر اینکه فاصله ی جلسه ی اول و دوم فقط دو روز بود ) و چون موقع استرس بنده کلا یادم میره اسمم چی بوده😅 اومدم تمام سوال هامو روی برگه ی a4 نوشتم
ولی اصلا روم نمیشد درش بیارم 🤣
ولی یواشکی از زیر چادر بازش کرده بودم و میپرسیدم دیگه اخرهاش همسرم گفتن راحت باشین کاغذ رو در بیارین منم یه کاغذ دارم😂
و این چنین شد که زندگی عاشقانه ی ما شروع شد😁
💞 @zendegiasheghane_ma
صفحه #شانزدهم از قرآن 🌹
جزء #یک🌹
سوره #بقره🌹
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به شهید اسدالله رشیدی😍😍😍
@hefzequrankarim
💞 @zendegiasheghane_ma
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت94 #فصل_یازدهم دلهره ای افتاده بود به جانم که آن سرش ناپیدا. تو
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت95
#فصل_یازدهم
نمی دانم چطور خوابم برد؛ اما یادم هست تا صبح خواب های آشفته و ناجور می دیدم. صبح زود، بعد از نماز، صبحانه نخورده پدرشوهرم آماده رفتن شد. مادرشوهرم هم چادرش را برداشت و دنبالش دوید. دیگر نمی توانستم تاب بیاورم. چادرم را سرکردم و گفتم: «من هم می آیم.»
پدرشوهرم با عصبانیت گفت: «نه نمی شود. تو کجا می خواهی بیایی؟! ما کار داریم. تو بمان خانه پیش بچه هایت.»
گریه ام گرفت. می نالیدم و می گفتم: «تو را به خدا راستش را بگویید. چه بلایی سر صمد آمده؟! من که می دانم صمد طوری شده. راستش را بگویید.»
پدرشوهرم دوباره گفت: «تو برو به مهمان هایت برس. الان از خواب بیدار می شوند، صبحانه می خواهند.»
زارزار گریه می کردم و به پهنای صورتم اشک می ریختم، گفتم: «شیرین جان هست. اگر مرا نبرید، خودم همین الان می روم دادگاه انقلاب.»
این را که گفتم، پدرشوهرم کوتاه آمد. مادرشوهرم هم دلش برایم سوخت و گفت: «ما هم درست و حسابی خبر نداریم. می گویند صمد زخمی شده و الان بیمارستان است.»
این را که شنیدم، پاهایم سست شد.
ادامه دارد...✒️
💞 @zendegiasheghane_ma
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت96
#فصل_یازدهم
اینکه چطور سوار ماشین شدیم و به بیمارستان رسیدیم را به خاطر ندارم. توی بیمارستان با چشم، دنبال جنازه صمد می گشتم که دیدم تیمور دوید جلوی راهمان و چیزی در گوش پدرش گفت و با هم راه افتادند طرف بخش. من و مادرشوهرم هم دنبالشان می دویدیم. تیمور داشت ریزریز جریان و اتفاقاتی را که افتاده بود برای پدرش تعریف می کرد و ما هم می شنیدیم که دیروز صمد و یکی از همکارانش چند تا منافق را دستگیر می کنند. یکی از منافق ها زن بوده، صمد و دوستش به خاطر حفظ شئونات اسلامی ، زن را بازرسی بدنی نمی کنند و می گویند: «راستش را بگو اسلحه داری؟» زن قسم می خورد اسلحه همراهم نیست. صمد و همکارش هم آن ها را سوار ماشین می کنند تا به دادگاه ببرند. بین راه، زن یک دفعه ضامن نارنجکش را می کشد و می اندازد وسط ماشین. آقای احمد مسگریان، دوست صمد، در دم شهید، اما صمد زخمی می شود.
جلوی در بخش که رسیدیم، تیمور به نگهبانی که جلوی در نشسته بود گفت: «می خواهیم آقای ابراهیمی را ببینیم.»
نگهبان مخالفت کرد و گفت: «ایشان ممنوع الملاقات هستند.»
دست خودم نبود. شروع کردم به گریه و التماس کردن. در همین موقع، پرستاری از راه رسید. وقتی فهمید همسر صمد هستم، دلش سوخت و گفت: «فقط تو می توانی بروی تو. بیشتر از دو سه دقیقه نشود، زود برگرد.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
💞 @zendegiasheghane_ma