#هردوبخوانیم 🧕🏻🧔🏻
#هردو_بخوانیم
مردها برای آروم شدن نیاز به خلوت دارن.
زنها برای آروم شدن نیاز به حمایت...
زن و مرد دعواشون شد! باهم قهرن!
باهم حرف نمیزنن!
حتی به هم نگاه هم نمیکنن!
صدای زنگ تلفن:
زن گوشی رو برمیداره.
مرد میشنوه که دوستای زن به استخر دعوتش کردن!
مرد باخودش فکر می کنه:
کاش همین الان قبول کنه و بره، تا چند ساعتی تنها باشم و آروم شم!
صدای زنگ تلفن:
مرد گوشی رو برمیداره.
زن میشنوه که دوستای مرد برای دیدن فوتبال دعوتش کردن! زن با خودش فکر میکنه:کاش قبول نکنه. کاش نره. کاش همین الان بیاد پیشم و بگه: میدونم ازم دلخوری. واسة همین نمیرم تا باهم باشیم و اگه ناراحتت کردم از دلت در بیارم.
مردها برای آروم شدن نیاز به خلوت دارن.
زنها برای آروم شدن نیاز به حمایت...
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تلنگر 👌
••همسر فرعون " تصميم گرفت که عوض شود و شُد یکی از زنان والای بهشتی. پسر نوح تصميمي براي عوض شدن نداشت. غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان...
••اولي همسر يک طغيانگر بود
••و دومي پسر يک پيامبر...!!!
••براي عوض شدن هيچ
بهانه ای قابل قبول نيست....
اين خودت هستي که
تصميم مي گيري تا عوض شوی...👌✌️
════༻❤༺════
@asheghanehalal
#صفحه282ازقرآن🌸
#جز_پانزده🌸
#سوره_اسرا🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_نواب_صفوی 😍😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#آقایان_بخوانند
#اقایون_محترم
👇👇👇
*وقتی خانومت
از درد پایش صحبت کرد
لیست دکترهای خوب شهر
را نشان نده
او را کنار پنجره ببر
برایش شعر بخوان
داروی همیشگی یک زن،
دیده شدن است...*
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت100 💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غ
#دمشق_شهرعشق
#قسمت101
💠 با خبر شهادت #سردار_سلیمانی، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد.
نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانهخرابش کرده و این #امانت دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد :«بچهها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!»
💠 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش میخواست بشنود، گفتم :«شما برید #حرم، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!»
و دل مادرش هم برای حرم میلرزید که تلاش میکرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمیشد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت.
💠 سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا میزدیم تا به فریاد مردم مظلوم #سوریه برسد.
صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده میشد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر میزد و خبر میداد تاخت و تاز #تروریستها در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از #دمشق و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت102
💠 تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب میگفت و در شبکه #سعودی العربیه جشن کشته شدن #سردار_سلیمانی بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای #بشار_اسد تعیین شده بود.
در همین وحشت بیخبری، روز اول #ماه_رمضان رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!»
💠 رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!»
تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه میکردم و دلواپس #حرم بودم که بیصبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟»
💠 تروریستهای #تکفیری را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که #غیرتش قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟»
لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی میبارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی میگشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت103
💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل میرفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و میدانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته #زینبیه؟»
پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان #سُنی را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«میخواست بره، ولی وقتی دید #داریا درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!»
💠 بیصدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته #جنگ شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!»
مادر مصطفی مدام تعارف میکرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمیتوانست شیطنت کند که با لهجه شیرین #عربی پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما #اهل_سنت که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) راحته!»
💠 با متانت داخل خانه شد و نمیفهمیدم با وجود شهادت #سردار_سلیمانی و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور میتواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمیکردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت.
از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره میدرخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیریها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونهها بودن، ولی الان #زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمونها هنوز تک تیراندازشون هستن.»
💠 و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بیمقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق #حاج_قاسم شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از #غیرت گرفت و خندهای عصبی لبهایش را گشود :«غلط زیادی کردن!»
و در همین مدت #سردار_سلیمانی را دیده بود که به #عشق سربازیاش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیریها رو #حاج_قاسم گرفته، تو جلسه با ژنرالهای سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و #دمشق بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و #سردار_همدانیِ و به خواست خدا ریشهشون رو خشک میکنیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
در غربت عشق...
آشـ❤️ـنا را برسان
فرزنـ❤️ـد علیِ...
مرتضـ❤️ـی را برسان
خشنودی قلبِ...
چهارده معصـ❤️ـومت
یارب فرجِ...
امـ❤️ـام ما را برسان
#اللّهمعجّللولیکالفرج 🍀🌹
☘🌾🌹☘🌾🌹☘🌾🌹☘🌾
#سلام_امام_زمانم
اے ڪاش که یک دانه تسبیح تو بودم
تا دست کشی بر سر سودا زدهی من
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#حساب_کتاب
💥شنیدی فلانی پشت سرت چی گفت؟
و شما با گفتن همین جملات، چند ورود ممنوع را تا انتها رفتید⛔️...
- شاید او در آن لحظه عصبانی بوده و حرفی زده! از کجا معلوم که الان از حرفهایش پشیمان نشده باشد!
و شما آنچه را که شنیده بودید با همان حرارت انتقال دادید و ناخواسته، آتش بیار معرکه شُدید...
•← گاهی باید شبیه آتشنشان، شعله های خشم را در همان ابتدا خاموش کرد تا به جان انسان دیگری سرایت نکند!
- شاید قصد شما این بوده که او را از آنچه پشت سرش اتفاق افتاده، آگاه کنید؛ اما به چه قیمتی؟!...
به قیمت کاشتن بذر کینه در قلب یک انسان؟
✓ بهتر است به راه حلی فکر کنید که؛ هم رابطهٔ دو دوست را اصلاح میکند،
هم توشهای برای سفر به آخرت است،
و از همه مهمتر، #لبخند_خدا را دربردارد☀️.
استاد #محمد_شجاعی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
#حواستون باشه
اگر مردى🧔🏻 از #عشقى که نیاز داره #محروم باشه
به صورت #غریزى به رفتارهاى خصمانه و شمشیرکشیدن تمایل پیدا میکنه
و تمام #توجهش به حق به جانب بودن خودش معطوف میشه.*
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت45 استاد #پناهیان عظمت خدا تو دلت بشینه نتیجه اش چی میشه؟ 🔶✅🔶✅ اس
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت45
استاد #پناهیان
چرا همه ی بدبختیهای ما، مال دل بستن به دنیاست؟
🔴🔷🔴
🔸چه جوری اهمیت ندم؟
🔻 چه جوری دل از دنیا بکنم ؟
🔴چه جوریه که همه ی بد بختیهای ما نتیجه دل بستن بدنیاست ؟
💢♨️
🔺همه ی گرفتاریها
🔺 همه ی اعصاب خوردیها
🔺همه ی افسردگی ها
🔴 شیعه ی مومن قرص برای رفع اضطراب وافسردگی بخوره ؟
زخم معده و زخم اثنا عشر بگیره بخاطر چی ؟
❌⭕️❌
بخاطر اعصاب خوردی ؟ چه خبره!
چه خبره این بی دینی ها ؟
کجا بره آدم ؟خدا مگه نیست ؟
🔺🔻🔶🔺
خدای آرامش بخش ...
✅❎✅
قدیما میگفتن
الا به ذکر الله تطمئن القلوب
این قلوب شده قلوه سنگ
⁉️💢
ذکر خدا که همون اثر رو داره ...
نزارید که ما همه چیو بگیما ...
⁉️💯⁉️
عظمت خالق رو چه جوری درست کنم سرنماز؟
❗️❗️❗️
رو خودت ، برای خودت عظمت خدارو تولید کن.
سربه سجده گذاشتی نپرون مثل فنر
🌀💠
انگار بعضیا زیر مهر فنر گذاشتن
رفته... بلند شده...
نماز مودبانه بخون...
✅🔰✅
نماز مودبانه اثرش چیه ؟
عظمت خدارو تو دل میندازه .
عظمت خدارو که تو دل انداخت
✅ دنیا حقیر میشه ، پس نماز مودبانه میتونه دنیارو پیش چشم آدم حقیر کنه.
🔰✅🔰
آقا بفرما ، هی میگی من میرم حرم نتیجه نمیگرم.
ازاین هدیه بیشتراز امیرالمومنین؟
از اهل بیت چی بهت بدن خوبه دیگه...؟
✅❎✅
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت46
استاد #پناهیان
چی میخواستی از اهل بیت ؟
حالا بازم سبد تو نگهدار ...
من یه کمی از این معارف اهل بیتی نورانی به تو بدم.
🌺🌺✅
ان شاءالله ببری خونتم آباد بشه...
اثر نماز مودبانه چیه ؟
⁉️⁉️
یک اثرش اینه که رابطه تو و خدارو درست می کنه .
یک اثرش ، رابطه تو و دنیا رو تنظیم می کنه .
یک اثر دیگه اش اینه که رابطه تو رو با خودت تنظیم می کنه .
❎💠✳️
آدم مستقل آدمیه که میشه روش حساب کرد .
✅ یعنی آدم با اراده ؛
آدم با اراده و مستقل کجا تمرین کرده ؟
🔰یه جاهایی برنامه داره ، علیه نفس خودش اقدام می کنه .
🔸 این آدم اولا مستقله...
🔸 ثانیا رو محبتش می شه حساب کرد.
🔸 ثالثا رو عقلش میشه حساب کرد.
〰🌸〰〰🌸〰
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
نیمی از گلایه ها زمانی تمام می شود
که فقط به او بگویی:
حق با توست!
حق با توست، یعنی عذرخواهی کردن
یعنی "دوستت دارم"
یعنی اینکه می بوسمت.
باور کن
برای آدم هایِ با ارزش در زندگیتان
جمله "حق با توست"
زیباترین جمله آتش بس است..
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
⁉️ ارزش رابطه بيشتره يا پيروزي تو دعوا؟
انسانهای ناپخته
همیشه میخواهند که در مشاجرات
برنده شوند
حتی اگر
به قیمت از دست دادن
رابطه شان باشد
انسانهای عاقل
حاضرند
در مشاجره ببازند
و در رابطه پیروز شوند
#هردوبخوانیم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رئیس کمیسیون حقوق بشر عربی در پاریس:
سخنان امام خامنهای و سید حسن نصرالله درباره واکسنهای آمریکایی درست است
🔸دکتر "ویولت داغر" گفت: سخنان امام خامنهای و سید حسن نصرالله درباره ممنوعیت استفاده از واکسنهای آمریکایی کاملا درست است چراکه شرکت فایزر تاکنون به خاطر آسیبی که دروهای آن به مردم زده چندین بار محکوم و جریمه شده است.
🔹وی افزود: به گفته متخصصان، فایزر در مقایسه با سایر واکسنها عوارض زیادی دارد و در واقع اصلا #واکسن نیست.
✅ @Masaf
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت103 💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل میرفت که سالم برگشته و ابو
#دمشق_شهرعشق
#قسمت104
💠 ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت #سوریه میسوخت که همچنان میگفت :«از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، #تروریستها وارد سوریه میشن و ارتش درگیره! همین مدت خیلیها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!»
سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد :«تو درگیریهای حلب وقتی جنازه تروریستها رو شناسایی میکردن، چندتا افسر #ترکیهای و #سعودی هم قاطیشون بودن. حتی یکیشون پیشنماز مسجد ریاض بود، اومده بوده سوریه بجنگه!»
💠 از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت :«پادشاه #عربستان داره پول جمع میکنه که این حرومزادهها رو بیشتر تجهیز کنه!»
و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید :«میگن آمریکا و #اسرائیل میخوان به سوریه حمله کنن، راسته؟» و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظهای ماتش برد و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد :«نه مادر! اینا از این حرفا زیاد میزنن!»
💠 سپس چشمانش درخشید و از لبهایش عصاره #عشقش چکید :«اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، #حاج_قاسم و ما سربازای #سید_علی مثل کوه پشتتون وایسادیم! اینجا فرماندهی با #حضرت_زینب (علیهاالسلام)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت105
و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت :«ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.» و دیگر #داریا هم امن نبود که رو به مصطفی بیملاحظه حکم کرد :«باید از اینجا برید!»
💠 نگاه ما به دهانش مانده و او میدانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد :«انشاءالله تا چند روز دیگه وضعیت #زینبیه تثبیت میشه، براتون یه جایی میگیرم که بیاید اونجا.»
بهقدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرمتر توضیح داد :«میدونم کار و زندگیتون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!»
💠 بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به #زینبیه برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس میکرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی سادهای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم.
روی ایوان تا کفشش را میپوشید، با بیقراری پرسیدم :«چرا باید بریم؟» قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد :«زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر میکردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...» که صدای مصطفی خلوتمان را به هم زد :«شما اگه میخواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.»
💠 به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت #احساسش پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پلههای ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید :«یعنی دیگه نمیخوای کمکم کنی؟»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══