#خانمها_بخوانند
نیمی از گلایه ها زمانی تمام می شود
که فقط به او بگویی:
حق با توست!
حق با توست، یعنی عذرخواهی کردن
یعنی "دوستت دارم"
یعنی اینکه می بوسمت.
باور کن
برای آدم هایِ با ارزش در زندگیتان
جمله "حق با توست"
زیباترین جمله آتش بس است..
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
⁉️ ارزش رابطه بيشتره يا پيروزي تو دعوا؟
انسانهای ناپخته
همیشه میخواهند که در مشاجرات
برنده شوند
حتی اگر
به قیمت از دست دادن
رابطه شان باشد
انسانهای عاقل
حاضرند
در مشاجره ببازند
و در رابطه پیروز شوند
#هردوبخوانیم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رئیس کمیسیون حقوق بشر عربی در پاریس:
سخنان امام خامنهای و سید حسن نصرالله درباره واکسنهای آمریکایی درست است
🔸دکتر "ویولت داغر" گفت: سخنان امام خامنهای و سید حسن نصرالله درباره ممنوعیت استفاده از واکسنهای آمریکایی کاملا درست است چراکه شرکت فایزر تاکنون به خاطر آسیبی که دروهای آن به مردم زده چندین بار محکوم و جریمه شده است.
🔹وی افزود: به گفته متخصصان، فایزر در مقایسه با سایر واکسنها عوارض زیادی دارد و در واقع اصلا #واکسن نیست.
✅ @Masaf
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت103 💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل میرفت که سالم برگشته و ابو
#دمشق_شهرعشق
#قسمت104
💠 ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت #سوریه میسوخت که همچنان میگفت :«از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، #تروریستها وارد سوریه میشن و ارتش درگیره! همین مدت خیلیها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!»
سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد :«تو درگیریهای حلب وقتی جنازه تروریستها رو شناسایی میکردن، چندتا افسر #ترکیهای و #سعودی هم قاطیشون بودن. حتی یکیشون پیشنماز مسجد ریاض بود، اومده بوده سوریه بجنگه!»
💠 از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت :«پادشاه #عربستان داره پول جمع میکنه که این حرومزادهها رو بیشتر تجهیز کنه!»
و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید :«میگن آمریکا و #اسرائیل میخوان به سوریه حمله کنن، راسته؟» و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظهای ماتش برد و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد :«نه مادر! اینا از این حرفا زیاد میزنن!»
💠 سپس چشمانش درخشید و از لبهایش عصاره #عشقش چکید :«اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، #حاج_قاسم و ما سربازای #سید_علی مثل کوه پشتتون وایسادیم! اینجا فرماندهی با #حضرت_زینب (علیهاالسلام)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت105
و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت :«ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.» و دیگر #داریا هم امن نبود که رو به مصطفی بیملاحظه حکم کرد :«باید از اینجا برید!»
💠 نگاه ما به دهانش مانده و او میدانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد :«انشاءالله تا چند روز دیگه وضعیت #زینبیه تثبیت میشه، براتون یه جایی میگیرم که بیاید اونجا.»
بهقدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرمتر توضیح داد :«میدونم کار و زندگیتون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!»
💠 بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به #زینبیه برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس میکرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی سادهای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم.
روی ایوان تا کفشش را میپوشید، با بیقراری پرسیدم :«چرا باید بریم؟» قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد :«زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر میکردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...» که صدای مصطفی خلوتمان را به هم زد :«شما اگه میخواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.»
💠 به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت #احساسش پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پلههای ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید :«یعنی دیگه نمیخوای کمکم کنی؟»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت106
مصطفی لحظهای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست :«وقتی خواهرتون رو ببرید #زینبیه پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!»
💠 انگار دست ابوالفضل را رد میکرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد :«زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!»
لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانیاش نمیشد که رو به من خواهش کرد :«دخترم به برادرت بگو #افطار بمونه!» و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم میچرخیدم که مصطفی وارد شد.
💠 انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا میدید که تنها نگاهم میکرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید :«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!»
کلماتش مبهم بود و خودش میدانست آتش #عشقم چطور به دامن دلش افتاده که شبنم #شرم روی پیشانیاش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :«انشاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.»
💠 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، #فتنه سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد. #ارتش_آزاد هنوز وارد شهر نشده و #تکفیریهایی که از قبل در #داریا لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه283ازقرآن🌸
#جز_پانزده🌸
#سوره_اسرا🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_ عباسعلی_پرویزی 😍😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✨سلام ای عابرِ تنهای کوچه
غريبانه کجا پا میگذاری...؟
✨به چشم هر کسی افتد گذارت
به قلبش مهرِ خود جا مىگذارى...
#اللهمعجللولیکالفرج
🍃🕊🌸🍃🕊🌸🍃🕊🌸🍃🕊
#سلام_امام_زمانم
ڪوفـيان بـا «ظهور» حسيـن(علیه السلام) و
مـا بـا «غـيبـت»
تـو امـتحـان شـديــم،
بـہ راستے ڪداميڪ
سخـت تـر اسـٺ!!!
ظهور.... يـا غيــبـٺ؟!
❤️💥امیدغریب های تنها کجایی!💥❤
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند 🧕🏻
✴️ اگر شما واقعا کاری را برای خدا انجام دهید اثر وضعی آن این است که دیگران شما را می بینند، ولی اگر واقعا به خاطر خدا نباشد و دوست دارید که ازتون تشکر شود
👈کارهایتان دیده نمی شود و این شروع دستاویز شیطان میشود 👹
حساسیت شما را برمی انگیزد که چرا کسی از من تشکر نمی کند و دیده نمیشوم ؟😭
* توقع داریم تعریف شویم در صورتی که هرگز نباید منتظر تشکر باشیم.*
✔️ما باید کارها را به خاطر خدا انجام دهیم و مطمئن باشیم حساب و کتاب جای دیگری است.
💟اوج محبت خدا این است که 👈دیده نشوی. ما باید به وظیفمون عمل کنیم .
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
زن چراغ خانه است💡
*از وجود زن امید، عشق و گرما ساتر میشود.*
وقتی زن را به چراغ تعبیر کردند ⬅️ نور همه جا را گرم و روشن میکند.
💢خانم علی رغم مشغله کار، درس و یا مریضی باید حواسش به گرمای خانه باشد.
🔹 محیط منزل را جوری جذاب و گرم نگه دارید که همسرتان شوق به خانه آمدن را داشته باشد.🏃♂🏃♂
خانه سرد و بی روح مانع امنیت روانی مرد میشود.🙇♂
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
👈یکی از بزرگترین اشتباهات زنانه در زندگی مشترک
‼️ ایفای نقش #مادرانه در قبال #مرد است.
🔻 اولین قربانی چنین رفتاری
❌ عشق خواهد بود.
👌 برای شوهرانتان #همسری کنید
❌ نه مادری!
#همسرداری
#خانمها_بخوانند 🧕🏻
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم 🧕🏻🧔🏻
💝 زبانِ عشقِ همسرتان را بياموزيد💝
💟 چند سال است كه ازدواج كردهايد؟
💟آيا تازه نامزد كردهايد و قرار است بزودي برويد زير يك سقف؟
💟يا بچهها بزرگ شده رفتهاند و دوباره با همسرتان تنها شدهايد؟
👈 فرقي نميكند، چون در هر صورت همه شما دوست داريد قلب همسرتان را براي هميشه تسخير كنيد.
داشتن يك رابطه خوب و صميمانه، درك متقابل و گذراندن لحظات شاد و پرهيجان در كنار شريك زندگي بسيار مطبوع و دوستداشتني است، اما براي ايجاد يك دوست داشتن ماندگار بايد راههاي آن را دانست.
❇️ امروز ميخواهيم با يك توصيه كاربردي تغيير در روابطتان را متوجه شويد و زبان عشق همسرتان را پيدا كنيد. چطور ميتوان با كسي زير يك سقف رفت و با وجود اين همه تفاوت در روانشناسي، خلقيات، فرهنگ، تربيت و... به او نزديك شد و با او به تفاهم رسيد؟
💠جواب اين پرسش ساده است؛ با شناخت.
هر كس عشق واقعي را بر يك مبنا ميسنجد.
👩(خانمي ممكن است شنيدن جملات عاشقانه، گرفتن گل و كارهايي از اين دست را مبناي يك عشق واقعي همسرش بداند) و
👨(آقايي ممكن است همراهي همسرش در مشكلات و برخورد خوب او با خانوادهاش را نشانه دوست داشتن واقعي بداند.)
حالا با اين تفاوت در زبان ابراز علاقه چه ميكنيد؟ اگر هر كدام به زبان خود به ابراز عشق بپردازيد، سالها ميگذرد و ميبينيد در عين تلاش براي داشتن يك زندگي عاشقانه، هر روز از هم دورتر شدهايد، مثل دو نفر كه يكي به زبان انگليسي و يكي به زبان فرانسه بخواهند با هم بر سر موضوع مشتركي به تفاهم برسند. باور كنيد دنياي شما و همسرتان همين قدر با هم متفاوت است و اگر فرهنگ لغت زبان هم را نداشته باشيد، نميتوانيد عميقترين ابراز علاقهها را ترجمه كنيد.
اين كار دشوار نيست و وقت زيادي هم نميگيرد، كافي است از همسرتان بخواهيد به خاطر بياورد چه موقعي احساس كرده شما واقعا دوستش داريد، در حال انجام چه كاري بوديد، چه جملهاي را گفتهايد و دقيقا چه اتفاقي رخ داده است؟
🌀از همسرتان بخواهيد به شما بگويد مهمترين عاملي كه باعث چنين احساسي در او شده را پيدا كند و مهمتر از آن بدون خجالت برايتان بيان كند. شما نيز تمام اين پرسشها را پاسخ دهيد و به همسرتان بگوييد تحت كدام شرايط توانسته احساس عشق و علاقه را در شما بيدار كند.
👈 همين بروشور ساده ميتواند به هر دوي شما كمك كند تا هرگاه خواستيد به طرف مقابل ابراز علاقه كنيد، با زبان او اين كار را انجام دهيد.
🌀نگذاريد خواستههاي شما و همسرتان مثل يك راز باقي بماند. شما محرم راز هم هستيد، پس هر آنچه ميخواهد دل تنگتان بگوييد، اما به شرطي كه هر آنچه ميخواهد دل تنگ همسرتان را هم بشنويد.
با اين كار معجزهاي در زندگي شما رخ ميدهد؛
باور نداريد؟ آزمايش كنيد، ضررنمیکنید!!!😂😂😂
#عشق
#محبت_بین_زوجین
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت106 مصطفی لحظهای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ت
#دمشق_شهرعشق
#قسمت107
💠 مصطفی در حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بود و صدای تیراندازی از تمام شهر شنیده میشد.
ابوالفضل مرتب تماس میگرفت هر چه سریعتر از #داریا خارج شویم، اما خیابانهای داریا همه میدان جنگ شده و مردم به #حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام) پناه میبردند.
💠 مسیر خانه تا حرم طولانی بود و مصطفی میترسید تا برسد دیر شده باشد که سیدحسن را دنبال ما فرستاد. صورت خندان و مهربان این جوان #شیعه، از وحشت هجوم #تکفیریها به شهر، دیگر نمیخندید و التماسمان میکرد زودتر آماده حرکت شویم.
خیابانهای داریا را به سرعت میپیمود و هر لحظه باید به مصطفی حساب پس میداد چقدر تا حرم مانده و تماس آخر را نیمه رها کرد که در پیچ خیابان، سه نفر مسلّح راهمان را بستند.
💠 تمام تنم از ترس سِر شده بود، مادر مصطفی دستم را محکم گرفته و به خدا التماس میکرد این #امانت را حفظ کند.
سیدحسن به سرعت دنده عقب گرفت و آنها نمیخواستند این طعمه به همین راحتی از دستشان برود که هر چهار چرخ را به #گلوله بستند. ماشین به ضرب کف آسفالت خیابان خورد و قلب من از جا کنده شد که دیگر پای فرارمان بسته شده بود.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت108
💠 چشمم به مردان مسلّحی که به سمتمان میآمدند، مانده و فقط ناله مادر مصطفی را میشنیدم که خدا را صدا میزد و سیدحسن وحشتزده سفارش میکرد :«خواهرم! فقط صحبت نکنید، از لهجهتون میفهمن #سوری نیستید!»
و دیگر فرصت نشد وصیتش را تمام کند که یکی با اسلحه به شیشه سمت سیدحسن کوبید و دیگری وحشیانه در را باز کرد. نگاه مهربانش از آینه التماسم میکرد حرفی نزنم و آنها طوری پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شده و با صورت زمین خورد.
💠 دیگر او را نمیدیدم و فقط لگد وحشیانه #تکفیریها را میدیدم که به پیکرش میکوبیدند و او حتی به اندازه یک نفس، ناله نمیزد.
من در آغوش مادر مصطفی نفسم بند آمده و رحمی به دل این حیوانات نبود که با عربده درِ عقب را باز کردند، بازویش را با تمام قدرت کشیدند و نمیدیدند زانوانش حریف سرعت آنها نمیشود که روی زمین بدن سنگینش را میکشیدند و او از درد و #وحشت ضجه میزد.
💠 کار دلم از وحشت گذشته بود که #مرگم را به چشم میدیدم و حس میکردم قلبم از شدت تپش در حال متلاشی شدن است.
وحشتزده خودم را به سمت دیگر ماشین میکشیدم و باورم نمیشد اسیر این #تروریستها شده باشم که تمام تنم به رعشه افتاده و فقط #خدا را صدا میزدم بلکه #معجزهای شود که هیولای تکفیری در قاب در پیدا شد و چشمانش به صورتم چسبید.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه284ازقرآن🌸
#جز_پانزده🌸
#سوره_اسرا🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_ داوود_حسنی 😍😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✨سلام ای عابرِ تنهای کوچه
غريبانه کجا پا میگذاری...؟
✨به چشم هر کسی افتد گذارت
به قلبش مهرِ خود جا مىگذارى...
#اللهمعجللولیکالفرج
🍃🕊🌸🍃🕊🌸🍃🕊🌸🍃🕊