eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.4هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یڪ مـ🌙ـاه مـڹ نفس ڪشیدم و تـو عبـادت نوشتي❗️ و ایڹ، یعني وقتي مہماڹ مني، تمام نفسہایت را خودم، خریدارم💔 👌شاید خواستي یادم باشد، هـر زماڹ ڪہ بہ یادت بـاشم، در آغوش تــوأم... شبتون سرشار از آرامش و عشق🌹🌹 یاعلی @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حـسین جـان...❣ ☄آرزو های زیادی در دلم دارم ولی⁉️ 😍دیدن کرب و بلایت از همه واجب تر است...❤️ @zendegiasheghane_ma
اول هفته تون گلباران یک سلام صمیمی يك دنيا ارادت يك جام شفق تقـدیم به دوستانی که بهانه مهـر و سرآمدِ عشقنـد وجـودتـان سبـز و روزتون پراز خیـر و شادی🌹 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سه چیز برای شاد بودن حیاتی است. کاری برای انجام دادن، کسی برای دوسـت داشتن و امید به فردای بهتر! @zendegiasheghane_ma❤️
اگر میخواین افراد اطرافتون(هم خانوم ها و هم اقایون ولی به خصوص تر خانوم ها در این مورد) کم تر از نظر روحی مریض بشن و نیاز به روانپزشک پیدا کنن ؛سعی کنین بذارین حرف بزنن و بهشون گوش کنین... با تمام وجود گوششون کنین 👈 بذارین حس هاشون رو آزادانه بهتون بگن و بابت حس هایی که دارن سرزنششون نکنین. سعی کنین یه جوری عکس العمل نشون بدین که انگار بهش مبگین:راست میگی...حق با تواااا.... منم جات بودم همین حس رو می کردم... در اینصورته که شما میشین پناهگاه حرف های گفته و نگفته شون... 👈این پناهگاه شدنه خیلی خیلی خیلی ارزشمندنه. خیلی. اونقدر که میتونه هر رابطه ای رو از پرتگاه نجات بده... @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خواهر خوب سرزمینم! فلسفه حجاب... تنها به گناه نیفتادن مردها نیست! اگر چنین است چرا خدا تو را با حجاب کامل به حضور خود می طلبد در عاشقانه ترین عبادتت؟!!! جنس تو باحیا خلق شده است وخداوند می خواهد تورا ببیند...! خودِ خودِ تو را...! درزیباترین حالت... درناب ترین زمان..‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. @zendegiasheghane_ma
🌸 شوخی های شما با هم، توی نگاه خدا خیلی می ارزه اما باید زیرکانه شوخی های مورد علاقه همسرتون کشف کنید وگرنه نتیجه عکس میگیرید @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#جلسات_همسرداری #جلسه5_قسمت15 جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو‌_اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇👇 ❓❓وقت
جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو‌_اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇👇 📣📣 هیچ صفت شیطانی، صفت لجبازی،دروغگو،خسیس،اصلا تو وجود نداره.❌ 👌 بچه هفت سال اول قبح وشر رو نمی فهمه. 😱یعنی هر چقدر تو بهش بگی اینو نکش، نمیفهمه، هر چقدر بگی آب و نریز اینجا، این کارو نکن، آخه جیزه، اصلا نمی فهمه. 👈 فقط می بینه مامان بداخلاق تر شده😤 اینو فقط داره می بینه،چیز دیگه ای نمی فهمه. 🔔 فقط دو چیز را بهش تذکر بدید: 1⃣ حق_الناس داره به گردنش می افته ،مثلا با کاکائو داره میره رو تخت عروس. اینجا باید جلوش وایسی، کاکائو رو میگیری بادکنک میدی اسباب بازی میدی 🔑🔑 حواس_در_هفت_سال_اول مهمترین ابزار تربیتیه. 🚕اگر شما می خواین بچه رو،الان تو تاکسی نشسته میخواین حواسشو پرت کنین،یه خوراکی بهش میدی ،چشایی شو پرت می کنی. این درخته رو ببین بینایی شو پرت می کنی. بو چی میاد⁉️ بویاییشو پرت می کنی. 😘 از نظر لامسه، ذائقه ی تربیتیه بچه رو عوض می کنه. 📣📣 تا می تونید تو هفت سال اول بچه رو برا اینکه منصرف کنید،اروم کنید،ماچ کنید.بغل کنید ⛔️ اگر شما تو هفت سال اول مثلا از بچه یه چیزی دیدین،مثلا اسباب بازیشو رو به کسی نمیده،نگین این بچه مثل باباش و فامیلای باباش خسیس شده.بچه حس مالکیت اگر داره،قبح وشر رو نمی فهمه.سخاوت رو نمی فهمه.انفاق رو هنوز متوجه نمی شه.به زور ازش نگیرین.اگر خودش داد که داد اگر نه که هیچ. اینو داشتم می گفتم اگر مشکل حق الناس داره به گردنش میفته اره اینجا وایسا 2⃣ اگر خطر_جانی داره براش پیش میاد 🔌مثلا دست خیسشو میخواد بکنه تو پریز.مامان جان نکن میمیری 🔴 یعنی کارای جسمی که به بدن خودش لطمه میزنه واینکه حق الناس داره به گردنش میاد. 👈در غیر این دو صورت اگر این ظرف دستمال کاغذی برنزه، میشکنه، نقره س، اینو ور میداری. دستمال کاغذی با جعبه ی ساده میاری. 👈اگر این گلدونه خاکش غیر مفیده،مضره،گلدونه رو ور میداری 👈اگر لیوان آب من رو میز شکستنیه، اینو داخل لیوان پلاستیکی میریزم می زارم باز رو میز بمونه. 🌸یعنی برای محیط باید ونباید تعیین می کنیم،نه برای بچه.🌸 🙈اونایی که خیلی بچه رو تو هفت سال اول کتک می زنن،یا باید ونباید زیاد بهشون می گن،بچه های اینا شب_ادراری می گیرن و ناخن می جوند. 🔔ما یه دونه روایتم نداریم بچه ها هفت سال اول ، شب ادراری داشتن، چیکار کنید. ♦️چون اصلا طبق این سیستم بره جلو اصلا بچه به چه چیزا که مبتلا نمیشه.🙈 😔 بچه ای که تو هفت سال اول کتک می خوره، هفت سال دوم پدره پدر ومادر رو در میاره. 👦 اگر پسر باشه تو کارای اقتصادی ریسک پذیر نیست.میخواد یه پراید بخره،همه باید بیان نظر بدن،نمیتونه تنهایی یه کاراقتصادی بکنه. 👧 دختره میخواد یه مهمونی بگیره، مادر و خواهراش باید بیان کمکش کنن. ❌پس اگر بچه ای تو هفت سال اول کتک بخوره،خورد میشه از نظر اعتماد_به_نفس.😔 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سمینار دکتر فرهنگ👇👇👇
هدایت شده از زندگی عاشقانه
02-1 Khanevadeh Movafagh (www.DrFarhang.blogfa.com).mp3
10.01M
سمینار دکتر شاهین فرهنگ پیشنهاد دانلود @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
رمان عاشقانه مذهبی نویسنده: لیلی سلطانی👇👇
💕زندگی عاشقانه💕
#من_باتو #قسمت20 ✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت بــیــسـتـم همراہ بهار رسیدیم سر ڪوچہ،هم ڪلاسے
✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت بــیــسـت ویـکـم بهار از آغوشم بیرون اومد و گفت:مطمئنى نمیخواے بیاے؟ گونہ ش رو بوسیدم و گفتم:میخواستم مے اومدم عزیزم،برو بهت خوش بگذرہ! با حالت خاصے نگاهم ڪرد و گفت:باشہ خیلے دعات میڪنم! چیزے نگفتم و لبخند زدم! مثل بچہ ها لبش رو غنچہ ڪرد و گفت:هانے بدون تو خوش نمیگذرہ! خواستم چیزے بگم ڪہ برگشت سمت راستش رو نگاہ ڪرد و بلند گفت:آقاے سهیلے! سهیلے برگشت بہ سمت ما،آروم و سر بہ زیر اومد ڪنارمون! _بلہ در خدمتم،فقط میشد چند قدم بیاید اون ور تر آروم صدام ڪنید. همونطور ڪہ نگاهش بہ زمین بود با چاشنے لبخند اضافہ ڪرد:گوش هام سنگین نیست! شاید اگر ڪسے دیگہ بود با شنیدن این حرف ها عصبے میشدم و چندتا حرف سنگین بارش میڪردم اما لحنش طورے نبود ڪہ ناراحت بشے لحنش آروم بود! حتے بهار حساس،بہ جاے اینڪہ عصبے بشہ خجالت زدہ گفت:عذر میخوام! سهیلے تسبیح سفید رنگش رو دور مچش پیچید و گفت:مثل اینڪہ ڪارم داشتید! بهار بہ خودش اومد و سریع گفت:جا هست دوستم بیاد؟ سهیلے سریع گفت:بلہ اتفاقا یہ جاے خالے موندہ! بهار با خوشحالے نگاهم ڪرد و گفت:ببین میگم قسمتتہ! نفس عمیقے ڪشیدم،سرم رو تڪون دادم و گفتم:من دیگہ میرم،تو هم برو تا قطار نرفتہ! نگاهے بہ سهیلے انداختم،توقع داشتم با تعجب نگاهم ڪنہ یا نگاہ بدے بهم بندازہ ڪہ معنے نگاهش "بے لیاقت ڪافر" باشہ اما همونطور با چهرہ آروم نگاهش بہ زمین بود و خبرے از تعجب یا حالت دیگہ اے تو چهرہ ش نبود! آروم گفت:من دیگہ برم،شما هم سریع بیاید جا نمونید! رفت بہ سمت چندتا از دانشجوها و مشغول صحبت ڪردن شد! بهار با ذوق گفت:دیدے چہ باحال امر بہ معروف و نهے از منڪر ڪرد؟!بیخود ڪہ بهش نمیگن طلبہ باحالہ! با شیطنت نگاهش ڪردم و گفتم:مبارڪہ! با آرنجش ڪوبید تو پهلوم و گفت:چرا نمیاے تو؟! آخے گفتم و دستم رو گذاشتم روے پهلوم! با صورت درهم رفتہ گفتم:خیرہ سرت زائرى!پیچوندے! با ناراحتے نگاهم ڪرد. _نپیچوندم،زدم تا ادب بشے پرت و پلا نگے،هانیہ تو دوست ندارے بیاے درستہ؟ _این ڪہ از اول مشخص بود! _باشہ،پس من برم! دوبارہ همدیگہ رو بغل ڪردیم،چادرش رو مرتب ڪرد و سوار قطار شد! از پشت پنجرہ نگاهم میڪرد،براش دست تڪون دادم! شیشہ پنجرہ رو ڪشید ڪنار! قطار شروع بہ حرڪت ڪرد! بهار گفت:هانیہ بیا صدام بهت برسہ! شروع ڪردم دنبال قطار رفتن! صداش رو بہ زور میشنیدم،دستش رو گذاشت ڪنار دهنش و گفت:هانیہ هنوز یہ جاے خالے موندہ!جالے خالیت پر نشدہ!ببین چقدر براے آقا عزیزے ڪہ جایگزین برات نذاشتہ!خیلے دعات میڪنم خدافظ! قطار رفت و من با حال عجیبے بہ قطارے ڪہ خیلے ازم دور شدہ بود خیرہ شدم! ادامــه دارد... @zendegiasheghane_ma
✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت بــیــسـت ودوم از پلہ هاے دانشگاه آروم رفتم پایین،بهار و بچہ ها قرار بود امروز از مشهد برگردن و برن خونہ براے استراحت از فردا بیان دانشگاہ! _سلام عشقم! صداے بنیامین بود،با حرص چشم هام رو بستم و نفس عمیقے ڪشیدم،چشم هام رو باز ڪردم و برگشتم سمتش با لحن ڪنایہ دار گفتم:بچہ بودے جایے آویزونت ڪردن ڪہ انقدر آویزونے؟! با اخم نگاهم ڪرد. _ببین تا فردا خانوادت میفهمن ڪہ هیچ تو تمام دانشگاہ آبروتو میبرم! همونطور ڪہ مے اومد سمتم گفت:منتظر زنگ بچہ ها باش! میدونستم حرفش رو عملے میڪنہ،زمزمہ ها تو ڪلاس پیچیدہ بود ڪہ بنیامین قرارہ درمورد یڪے سورپرایز ڪنہ! خودم رو حس نمے ڪردم!ڪاش ڪسے ڪنارم بود تا بهش تڪیہ ڪنم و نیوفتم زمین!نمیدونم چطور سر پا بودم! چشم هام تار شد،پشتم رو بهش ڪردم تا اشڪ هام رو نبینہ! چشم هام سیاهے میرفت انگار سیخ داغ روے بدنم گذاشتہ بودم بال پروازم شڪستہ بود یا بهترہ بگم بالے براے پرواز نداشتم،خون بہ صورتم هجوم آورد رگ هام تحمل این فشار خون رو نداشتن فقط دیدم سهیلے با دوست هاش بہ این سمت دارہ میاد،مثل یہ نور تو تاریڪے محض! چشم هام رو باز و بستہ ڪردم نفس عمیقے ڪشیدم،با دیدن سهیلے خوشحال شدم!احساس ڪردم تنها ڪسے هست ڪہ میتونہ ڪمڪم ڪنہ! و واقعا لقب فرشتہ نجات رو میشد بهش داد! با تمام توان گفتم:آقاے سهیلے! اون لحظہ نمیتونستم واڪنش دیگہ اے نشون بدم،همہ با تعجب برگشتن سمتم! سهیلے با تعجب نگاهم ڪرد انگار فهمید حالم خوب نیست! سریع بہ خودش اومد و رو بہ پسرها چیزے گفت،باهاشون دست داد و هر ڪدوم رفتن بہ سمتے! بدون توجہ بہ نگاہ هاے بقیہ اومد سمتم،رسید بہ چند قدمیم با صدایے ڪہ از تہ چاہ مے اومد گفتم:ڪمڪم ڪنید! زمین رو نگاہ میڪرد با آرامش گفت:بفرمایید بریم تو دفتر،اینجا نمیشہ صحبت ڪرد! بدون توجہ بہ حرف هاش گفتم:دست از سرم برنمیدارہ!آبروم.... و بہ بنیامین اشارہ ڪردم! سرش رو آورد بالا و بنیامین رو نگاہ ڪرد،حالت صورتش جدے بود. _فهمیدم! رفت سمت بنیامین،بنیامین با عصبانیت باهاش صحبت میڪرد،سهیلے بازوش رو گرفت و با اخم چیزے بهش گفت! بہ جایے اشارہ ڪرد و بنیامین رفت بہ اون سمت! همونطور ڪہ دنبال بنیامین میرفت گفت:من حلش میڪنم،اما شما هم خودتون حلش ڪنید متوجہ حرفم ڪہ هستید؟ حرفش یڪ دنیا معنے داشت،بہ نشونہ مثبت سرم رو تڪون دادم،راہ افتاد از پشت نگاهش ڪردم،نفس عمیقے ڪشیدم،خودم رو هم حل میڪنم! ادامــه دارد... @zendegiasheghane_ma
✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت بــیــسـت وســوم روے پلہ ها نشستم،چند دقیقہ بعد بنیامین عصبے اومد بیرون،بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ رفت سمت در خروجے! سهیلے هم اومد بیرون،اطرافش رو نگاہ میڪرد،انگار دنبال من بود! از روے پلہ ها بلند شدم. _آقاے سهیلے! با شنیدن صدام،برگشت سمتم،سر بہ زیر اومد ڪنارم _بہ حراست دانشگاہ گزارش دادم تو دانشگاہ نمیتونہ ڪارے ڪنہ اما خارج از دانشگاہ.... مڪثے ڪرد و گفت:موبایلشو براے اطمینان گرفتم! خجالت ڪشیدم،احساس میڪردم دارم آب میشم! سرم رو انداختم پایین،مِن مِن ڪنان گفتم:هے...هیچے نیست... چے مے گفتم بہ یہ پسرہ غریبہ؟! تازہ داشتم معنے شرم رو مے فهمیدم! نفسے تازہ ڪردم:چیز خاصے بین مون نبود میخواست بہ بچہ هاے ڪلاس و خانوادم بگہ! بہ چهرہ ش نگاہ ڪردم،آروم و متفڪر! وقتے دید چیزے نمیگم گفت:از پدرتون اجازہ گرفتید؟ با تعجب نگاهش ڪردم! _بابت چے؟! _اینڪہ دوست پسر داشتہ باشید؟! خواستم بگم پسر احمق و بے شرم برم چہ اجازہ اے بگیرم ڪہ با لبخند گفت:هرچے تو دلتون گفتید بہ دیوار! بند ڪیفش رو انداخت روے دوشش و گفت:وقتے انقدر براتون شرم آورہ ڪہ پدرتون در جریان باشہ پس چرا انجامش دادید؟!گفتم اجازہ گرفتید سریع میخواستید فحشم بدید ڪہ بے حیا این چہ حرفیہ؟!پس چرا از پشت خنجر میزنید؟ با شنیدن حرف هاش لبم رو گزیدم،حرف حساب جواب نداشت! با یاد پدر و برادرم قلبم ایستاد،داشتم از خجالت مے مردم! زل زد بہ پلہ هاے دانشگاہ و گفت:من شناختے از شما ندارم اما یا چیزے تو زندگے تون گم ڪردید یا ڪم دارید ڪہ رفتید سراغ چیزے ڪہ جاش رو براتون پر ڪنہ اگہ اینطور نیست پس یہ دلیل بدتر دارہ! نفسے ڪشید و ادامہ داد:من ڪہ ڪارہ اے نیستم اما چندتا استاد خوب هستن معرفے ڪنم؟ نفس بلندے ڪشیدم،فڪر ڪنم معنے نفسم رو فهمید! _هیچڪس بہ اندازہ خودم نمیتونہ ڪمڪم ڪنہ! لبخندے زد. _دقیقا!یہ سوال بپرسم؟ آروم گفتم:بفرمایید! _معنویات چقدر تو زندگے تون نقش دارہ؟ چیزے نگفتم،هیچ نقشے نداشتن! اگر هم قبلا بود با خواست خودم نبود ظاهر بود براے رسیدن بہ امین!مثل امین بودن!براے خودم هیچے! سڪوت رو شڪست:گمشدہ تون پیدا شد،برید دنبالش!خدانگهدار! از فڪر اومدم بیرون،تازہ یادم افتاد ڪہ از مشهد برگشتہ خواستم چیزے بگم ڪہ دیدم باهام فاصلہ دارہ! با دست زدم بہ پیشونیم،ادبت رو قربون هانیہ! جملہ آخرش پیچید تو گوشم:گمشدہ تون پیدا شد،برید دنبالش! نگاهے بہ آسمون ڪردم. _هستے؟ بہ سهیلے ڪہ داشت میرفت اشارہ ڪردم و ادامہ دادم:اینم از اون بندہ خوباتہ ڪہ وسیلہ میشن؟ انگار ڪسے ڪنارم بود،سرم رو برگردوندم اما هیچڪس نبود! بے اختیار گفتم:از رگ گردن نزدیڪتر! ادامــه دارد... @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👇👇👇👇 ‼️دنياي حقيقي و آدم هاي مجازي ﭘﺪﺭ ﺯﺣﻤﺘﮑﺶ ﺩﺭ ﺩﻣﺎﯼ 50 ﺩﺭﺟﻪ ﺳﺨﺖ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺴﺮ 26 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ اينستاگرام ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ : " ﺑﺴﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﭘﺪﺭﻫﺎ "... ! ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺯ 5 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ . ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﺵ لنگ ﻇﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ : ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﻣﺎﺩﺭ ...! ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪ، ﺩﺧﺘﺮك ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ، ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟؟ ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯽ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩ ... ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ ... ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ ..؟ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ : ﺍﻻﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ.. اما ! ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : «ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻗﺪﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ»! آيا تا بحال ! ﻫﯿﭻ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﻌﺎﺭ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ، ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ؟؟!! @zendegiasheghane_ma
🌹 الهی امروزمان گذشت فردایمان را باگذشتت شیرین و مصفا ڪن مابه مهربانیت محتاجیم دستمان را بگیر . . . شبتون زیبا و فرداتون پرامید 🌙 التماس دعا @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 رو به شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح بردن نام حسین بن علی میچسبد: 👏اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 💥✨💥✨💥✨💥 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا