💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت22 * به قلم فاطمه امیری زاده * #قسمت_بیست_دوم ـــ میدونم عزیزم میدونم در اتاق ع
#جانم_میرود
#قسمت23
* به قلم فاطمه امیری زاده *
ـــ چه اسم قشنگی
مهیا بی رمق لبخندی زد
ـــ نگا مهیا جان برای اتفاقی که افتاده خودت رو مقصر ندون هر کی جای تو بود شهاب حتما اینکارو می کرد
اصلا ببینم خونوادت میدونن که اینجایی
مهیا فقط سرش را به دو طرف تکان داد
ـــ ای وای میدو نی الان ساعت چنده الان حتما کلی نگران شدن شمارشونو بده خبرشون کنم
گوشی که به سمتش دراز شده بود را گرفت
و شماره مادرش را تایپ کرده
مریم دکمه تماس را فشار داد و از جایش بلند شود و شروع کرد صحبت کردن با تلفن.
اتاق عمل باز شد
و تختی که شهاب بیهوش روی آن خوابیده بود بیرون آمد
تخت از کنارمهیا رد شد مهیاچشمانش را محکم بست نمی خواست چیزی ببیند
چشمانش را باز کرد مادر شهاب با گریه همراه تخت حرکت می کرد و پسرش را صدا می کرد
مریم مادرش را روی صندلی نشاند و شانه هایش را ماساژ می داد
ـــ آروم باش مامان باور کن با این کارایی که میکنی هم خودت هم بقیه رو اذیت می کنی آروم باش
ــــ خانم مهدوی
مریم نگاهی به دو مامور پلیس انداخت
چادرش را درست کرد
ـــ بله بفرمایید
ـــ از نیروی انتظامی مزاحمتون شدیم .برادرتون مجروح شدن درست؟؟
ـــ بله
ـــ حالشون چطوره
ــ خداروشکر خطر رفع شد ولی هنوز بهوش نیومده
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خــدا *
* ادامه.دارد... *
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
#قسمت24
ـــ شما میدونید چطور برادرتون چاقو خوردن؟
ــ نخیر بیمارستان با ما تماس گرفت ولی ایشون همراشون بود
و با دست اشاره ای به مهیا کرد
مهیا از جایش بلند شد
ـــ س سلام
ـــ سلام .شما همراه آقای مهدوی بودید
ــ بله
ـــ اسم و فامیلتون
ـــ مهیا رضایی
ـــ خب تعریف کنید چی شد ???
و به سرباز اشاره کرد که گفته های مهیا را یاداشت کنه
مهیا با تمام جزئیات برای مامور توضیح داد حالش اصلا خوب نبود وسط صحبت ها گریه اش گرفته بود
ـــ شما گفتید که رفتید تو پایگاه
ـــ بله
ـــ چرا رفتید میتونستید بمونید و کمکشون کنید
مامور چیزی را گفت که مهیا به خاطر این مسئله عذاب وجدان گرفته بود
ـــ خودش گفت .منم اول نخواستم برم ولی خودش گفت که برم
ـــ خب خانم رضایی طبق قانون شما باید همراه ما به مرکز بیاید و تا اینکه آقای مهدوی بهوش بیان و صحبت های شمارا تایید کنه
شوک بزرگی برای مهیا بود یعنی قرار بود بازداشت بشه
نمی توانست سر پا بایستد
سر جایش نشست
ـــ یعنی چی جناب .همه چیو براتون توضیح داد برا چی می خوای ببریش
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خــدا *
* ادامه.دارد... *
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#یارقیه_بنٺ_الحسین❤️
اسیرِ تو شده ام من اگر اسیـر شدم
سرِ عمو، سرِ نے رفٺ، سر بہ زیر شدم
بیا خرابہ اگر وقٺ میڪنے بابـا
ببین سہ سالہام امّا چقدر پیر شدم!
#شب_سوم #محرم 🥀
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه_454ازقرآن🌺
#جز23🌺
#سوره_ص🌺
ثواب تلاوت این صفحه هدیه #شهید_سیدکاظم_موسوی
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
YEKNET.IR - roze - shadate hazrat roghayeh1398 - banifatemeh.mp3
6.51M
🔳 #روضه #شب_سوم #محرم
🌴روضه حضرت رقیه(س)
🌴گفتند کی بود باباش میخواست؟
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👌بسیار دلنشین
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
📖یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اصْبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ واتَّقُواْ اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ
[آل عمران/۲۰۰]
🔸ای اهل ایمان( در کار دین )صبور باشید و یکدیگر را به صبر و مقاومت سفارش کنید و مهیا و مراقب کار دشمن بوده و خدا ترس باشید شاید رستگار شوید.
🔹 از امام محمد باقر علیه السلام نقل شده که فرمودند تأویل این آیه این است؛
« شکیبا باشید بر انجام فرائض دینی , صبر کنید بر آزار دشمنانتان و مواظب ظهور امام خود مهدی منتظر علیهالسلام باشید.»
📚 اثبات الهداه ج ۵ ص ۱۵۳
#اللّهمعجّللولیکالفرج
🌾🌹🏴🌾🌹🏴🌾🌹🏴🌾🌹🏴
رخسار شهید کربلا را صلوات
سالار قیام نینوا را صلوات
جانها به فدای نام والای حسین
آن نور دو چشم مصطفی را صلوات
🍃⚘اَلّلهُمَّ صَـلِّ عَلىٰ مُحَمَّــد⚘🍃
وَ آل مُحَــمَّد وَ عَجِّلْ فَـرَجَهُمْ
#محرم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم 🧕🧔🏻
📌روزی 3 دقیقه به همسر خود 3 وعده غذای عشق دهید :❤️🎁❤️🎁
➖وعده اول صبح قبل از این که از تخت خود بیرون بیاید، با لبخند یا صبح بخیری زیبا ...
➖وعده دوم میان روز با گفتگوی تلفنی یا پیامی عاشقانه ...
➖وعده سوم قبل از این که بخوابید با کلماتی مناسب با زبان خود او(زبان مردانه شوهرتان یا زبان زنانه خانم) ابراز علاقه کنید.
👈در ضمن حتما میان وعده غذایی عشقی را یادتان نرود.میان وعده عشق به شرح زیر است :
▫️وقتی به منزل برمی گردید یا برمیگردد، حتما از او استقبال کنید.
▫️یک تلفن کوتاه بزنید و بگویید دوستش دارید.
▫️او را تحسین کنید مثلا بگویید که چقدر جذاب شده است.
▫️با یک نگاه یا لبخند، عشق خود را نشان دهید.
▫️یادداشتهای عاشقانه یا پیام عاشقانه به همسرتان بدهید.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃
🌸
🎞 #کلیپ_تصویری
🎙استاد #عباسی_ولدی
#ویژه_مجردها
❓چرا سن ازدواج بین جوونا بالا رفته ؟!
❓چرا ما از ازدواج کردن جوونا و به ازدواج در آوردن اونا می ترسیم؟
‼️میخام این سوال رو در جمع " علی" گوها پاسخ بدم....
#ازدواج
@abbasivaladi
🎥 کلیپ با کیفیت اصلی
👇👇👇👇👇👇👇
https://www.aparat.com/v/dcr1n
#پرسش_پاسخ
#مشاوره
استاد #عباسی_ولدی
❌برآورده نشدن توقّعات اقتصادی من به وسیلۀ همسر خوبم!❌
❓من دختر بزرگتر خانه و فردی مذهبی و پایبند به مسائل دینی هستم. برای خواهر من، خواستگاری آمد. من هم از ترس این که مبادا بگویند دختر کوچک، رفته و دختر بزرگ، مانده، به یکی از خواستگارانم با این که معیارهایم را نداشت، جواب مثبت دادم.
ایشان از نظر ایمان و اخلاق، خیلی خوب بوده، بسیار منطقی است؛ امّا از نظر اقتصادی با خانوادۀ ما تناسب ندارد. ابتدا بنا بود برای زندگی مشترکمان، خانهای اجاره کند؛ ولی با توجّه به اجارههای بالا، نتوانست.
پدر ایشان، بازنشسته است و توانایی کار ندارد. همسر من از کودکی روی پای خود ایستاده و کمک خرجِ خانواده هم هست. به همین دلیل هم میخواهد نزدیک پدر و مادرش باشد. بعد بنا شد دو اتاقی را در همان خانۀ پدرش، تعمیر کند و بنشینیم. من گفتم به شرطی میآیم که میان این اتاقها دیوار بکشی. شوهرم در ماه، بیش از چهارصد هزار تومان قسط میدهد. در حال حاضر هم به دلیل پایین بودن درآمد، پیش پدرم در بازار، کار میکند.
او میگوید: بگذار سرمایهمان را به کاری بزنیم تا بتوانیم در آینده، مستقل باشیم. همسرم، کمک دیگران را قبول نمیکند و دوست دارد روی پای خود بایستد. او وقتی به خواستگاری آمد، مشکل بیماری داشت؛ ولی تمام مدارک را آورد و گفت هر جا که میخواهید، بروید تحقیق کنید.
یک سال و چهار ماه است که عقد کردهایم، دلم میخواهد هر سال مشهد برویم؛ ولی او نمیتواند مرا ببرد. من برای رضای خدا با او ازدواج کردم. نمیدانم، شاید دلسوزی کردم.
پدر و مادرش هم رعایت حالمان را میکنند. او گاهی تا نصف شب، کار اضافی میگیرد که بتواند خرجیِ پدر و مادرش را بدهد. من دوست داشتم در این دورۀ پس از عقد، یک بار رستوران برویم؛ ولی به جهت ضعف مالی نمیتوانیم. حالا من ماندهام و این زندگی و فکر طلاقی که رهایم نمیکند.
🔰هدف زندگی چیست؟
✅در پاسخ به این نوع پرسشها، قبل از هر چیز باید پرسید در زندگی به دنبال چه میگردید؟ دلخوشیتان در زندگی چیست؟ اگر دلخوشیتان در زندگی مسائل مادّی است؛ مثل این که در چه خانهای زندگی کنید، ماهی یک بار به رستوران بروید و سالی یک بار مشهد بروید، واقعاً نمیتوانید با این مرد، احساس خوشبختی کنید؛ امّا اگر دل خوشیتان چیز دیگری است، آن دلخوشی چیست؟ بدون مشخّص شدن پاسخ این مسئله، پاسخ این سؤال هم ممکن نیست.
🔆از فضای زندگی سؤال کننده _ که به قول خودشان مذهبی هستند _ ، باید فهمید که دلخوشی ایشان، حدّاقل در مقام حرف، خدا و رضای اوست. البتّه امیدواریم واقعاً هم دلخوشی ایشان، همین باشد. دلخوشی واقعی در زندگی، آن است که احساس خوشبختی و بدبختی من با نزدیک شدن و دور شدن از آن رقم میخورد. نوع نگاه ما به خوشبختی است که احساس ما را نسبت به زندگی رقم میزند.
📚تا ساحل آرامش، کتاب اول، ص ۱۲۴ _۱۲۳
#تا_ساحل_آرامش
#کتاب_اول
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
ارتباط موفق_19.mp3
9.33M
#ارتباط_موفق
#قسمت19
- هرگاه بخاطر کسی،
- بخاطر جلب نگاه کسی،
- بخاطر خوشحال کردن کسی،
⚠️ خدا را ندید گرفته و چهارچوبهای انسانیِ خویش را دور زدی؛
حتماً حتماً حتماً از سوی همان نفر، آسیب، خیانت، دور زدن، و .... دریافت خواهی کرد.
#استاد_شجاعی 🎤
#دکتر_انوشه
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم
قوانین قهر کردن در زندگی دونفره
برای خودتون قوانین خاص بذارید، مثلا هر کس برای آشتی پیش قدم شد، نفر مقابل باید هدیه بخره😍
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
نور چشمم فدای طفلانت
جان زینب همیشه قربانت
زندگی من و تب و تابم
دست من خالی است دریابم
حیف شد بیش از این توانم نیست
حاصلی جز دو نوجوانم نیست
#یا_جبل_الصبر🌺
#شب_چهارم #محرم💔🥀
#جانم_میرود
به قلم فاطمه امیری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت24 ـــ شما میدونید چطور برادرتون چاقو خوردن؟ ــ نخیر بیمارستان با ما تماس گرفت و
#جانم_میرود
#قسمت25
محمد آقا پدر مریم به سمت دخترش آمد
شهین خانم با دیدن همسرش آن را مخاطب قرار داد
ــــ محمد آقا بیا یه چیزی بگو می خوان این دخترو ببرن با خودشون یه کاری بکن
محمد آقا نزدیک شد
ـــ سلام خسته نباشید من پدر شهاب هستم
ما از این خانم شکایتی نداریم
ـــ ولی ..
مریم کنار مهیا ایستاد
ـــ هر چی ما راضی نیستیم
ــــ هر جور راحتید ما فردا هم مزاحم میشیم ان شاء الله که بهتر بشن
ـــ خیلی ممنون
مهیا خجالت زده سرش را پایین انداخت انتظار برخورد دیگه ای از این خانواده داشت ولی الان تمام. معادلاتش بهم خورده بود
ـــ مهیا مادر
مهیا با شنیدن اسمش سرش را بلند کرد مادرش همراه پدرش به سمتش می آمدن پدرش روی ویلچر نشسته بود دلش گرفت بازم باعث خرابی حال پدرش شده بود چون هر وقت پدرش ناراحت یا استرس به او وارد می شد دیگر توانایی ایستادن روی پاهایش را نداشت و باید از ویلچر استفاده می کرد
مهیا با فرود آمدن در آغوش آشنایی که خیلی وقت است احساسش نکرده بود به خودش آمد
آرامشی که در آغوش مادرش احساس کرد آن را ترقیب کرد که خودش ر ا بیشتر در آغوش مادرش غرق کند
ـــ آقای رضایی شما اینجا چیکار می کنید
همه با شنیدن صدای محمد آقا سرهایشان به طرف احمد آقا چرخید
ــــ سالم آقای مهدوی خوب هستید من پدر مهیام .نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم دخترتون تماس گرفت...
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خــدا *
* ادامه.دارد.... *
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══