سلاااا🌸اااام
دوستان مهربون😊✋
امروزتون پرازنگاه خدا
زندگےهدیه خداست
ازهرلحظه آن لذت ببرید
امیدوارم یه روزعالی
وپرازخبرهای خوب
داشته باشید...
سه شنبتون تون به شادی 😊
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#سبک_زندگی استاد #پناهیان #قسمت93👇👇 👈🏼 تو قدرتمند باش، آزادیتو تامین میکنی 👈🏼 تو قدرتمند باش، آ
#سبک_زندگی
#قسمت94
✳️ حضرت هم وقتی ظهور میفرمایند، قدرت هر مردی رو چهل برابر میکنن
🔸🔸 قدرت رو بخوای، قدرتمندیِ روحی، قدرتمندیِ اقتصادی، این قدرتها رو بخوای خیلی از سبک زندگی های غربی و نظام سرمایه داری رو قبول نمیکنی.
حالا میریم توی سبک زندگی👇
🔹هدف چیه؟
🔸قدرتمندی.
🔷 خدا تعیین کننده نباشه ، خودت تعیین کننده باش.
فطرت الناس فطرنی علیها
اونوقت وقتی شکوفا بشی، بیشتر دین رو میپذیری 😌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خب دوستان
از چی حرف زدیم ،قدرت💪
نکته مهم رو گرفتید👌 وقتی امام زمان میاد که ما قوی بشیم😍
تلاش کنیم روز به روز به قدرت هامون اضافه بشه
اگه گفتید چجوری؟چی کار کنیم که قدرتمند بشیم؟🤔
فکر کنید ببینیم به چه نتیجه هایی می رسید!😉
فکر کردن خودش عبادته👌 فکر کنید😊
در پناه حق،التماس دعا
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#سبک_زندگی
#قسمت95
🌟دین داریای که طرف بگه من که نمیدونم ربطِ اینا ( دروس گذشته ☝️) با هم چیه ولی چون خدا گفته، چشم🔘‼️
شما فکر میکنید خدا این دین داری رو قبول میکنه⁉️
اگه قبول بکنه، یه ذره...
✅ بلکه میفرماید من عبادت رو به اندازهی« عقلت » قبول میکنم.
چقدرشو« فهمیدی؟»
پس ‼️اصل اول‼️ در سبک زندگی👇👇
✅ ما باید ی جوری زندگی کنیم صبح تا شب
(چه در مدرسمون، چه سرکارمون، چه در خونمون)
و اون هم اینکه انسان دائماً نیاز به دانش داره و
تفکرِ منطقی و با قدرتِ تحلیلِ عمیق.✅
خدا فرمود قرآن رو به اینها یاد میدی، حکمت رو هم به اینها یاد بده ؟
🌹ویعلمهم الکتاب والحکمه
💠💠 به تفکرِ انسان، خدا ارزش قائله.
#سبک_زندگی
🌸🍃 لذا جالبه به شما بگم اصلا قرآن خوندن یکی از برنامه های سبک زندگیِ درسته.
🌸🍃 قرآن خوندن یکی از کاراش همینه ،، آدم رو به تفکر وااادار میکنه.
بعضی از سبک زندگی ها هست، مثلا سبک زندگیای که توش موسیقی زیاده، سبک زندگیای که توش تلویزیون نگاه کردن زیاده، آدم خرفت میشه !!
علت و تفاوت پنهان رو درک کردید ؟
🌀طرف اومد پیش رسول خدا گفت: یا رسول الله آقا من به تو خدمت کردم.
💠 پیامبر فرمود که: خب چیزی از من بخواه که من به تو بدم.
👈گفت بذار برم فکر کنم.
رفت فکر کرد و اومد
گفت: من میخوام هم درجهی شما بشم تو بهشت❗️
آقا فرمودند که از کسی شنیدی یا خودت فکر کردی ؟؟؟
✅(🔷 یعنی فرق داره. دعا همین جوری یِلخی که مستجاب نمیشه که !! )
گفت نه خودم فکر کردم.
فرمودند: توضیح بده که من ببینم عقلت میرسه، چشم.
🌀عقلت نرسه و همینجوری حفظ کردی اومدی، اینجوری ماسمالی نداریم ما !
🔺 معنویتِ اینجوری ما نداریم
🌀گفت فکر کردم هر چیو توی دنیا بگیرم تموم میشه..
👈هر چیَم تو آخرت بگیرم، خدا هر چی تو آخرت داره بهترشو به شما میده.
پس من بیام پیش شما سر سُفرم دیگه...
آقا فرمود خب منطقت درسته. باشه.☺️
حضرت فرمودند: ولی تو هم کمکم کن.(برای رسیدن به خواسته ات)
👈نه اینکه تو هیچ کاری نکنی.
🔅 ما باید یه سبک زندگی داشته باشیم، که توش ««فهم»»» خیلی محترم باشه.
👈#آگاهی. منتها آگاهیِ * مفید *✅
🌟 بعد یک دفعه تو که آگاهی و تفکر رو برای خودت یک اصل دونستی !!!
توی سبک زندگیت، هرزه گردی در اینترنت برات میشه حراااام⛔️
🔘🔘🔘 مرگ برای من عزیزتره از نگاهِ غیرِ واجب...
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم
#سیاستهای_همسرداری
"همسرتان را در موقعیت دشوار قرار ندهید...!"
🍃 یکی از بزرگترین اشتباهات خانمها این است که باور دارند اگر مرا دوست داشته باشد، هر کاری میکند. درست است که عشق قدرت میآورد، اما قرار نیست که از مرد زندگیتان، به گناه عاشق شدن، یک فرد ضعیف و زیردست بسازید.
👈 بسیاری از زنها گمان میکنند اگر مردی عاشقشان باشد، به خاطر آنها همه پلهای پشت سرش را خراب میکند و به هیچ چیز دیگری جز فرد مورد علاقهاش توجه نمیکند.
👈 بیشتر زنها با چنین تفکری، همسرشان را در معرض آزمایشهای سخت قرار میدهند و به او میگویند؛ اگر مرا دوست داری، باید هرچه را که میخواهم، انجام دهی، اما واقعیت این است که چنین مردی، یک مرد عاشق نیست؛ بلکه فردی ضعیف، بیپناه و منفعل است.
✅ یک عاشق واقعی هرگز به خاطر حسش از اصول و منطقش نمیگذرد، بلکه سعی میکند حسش را با عقلانیت همراه کند و از این راه به پیشرفت بهتر آن کمک میکند.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
تجسم کنید که دوستتون رو اتفاقی توی خیابون ببینید چطوری بهش سلام میکنید؟
سلامتون به همسرتون بعداز یک روز کار برای رفاه شما باید یه همچین سلامی باشه سلااااااااممممم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
ارتباط موفق_34.mp3
11.23M
#ارتباط_موفق
#قسمت34
💞 بخشندگی؛ یعنی ترجیحِ دیگران به خود!
- بخشندگی، دقیقاً مقابلِ بدجنسی است!
هر چه سطحِ بخشندگی نفسِ انسان، بیشتر میشود؛
میزان بدجنسی او نیز کمتر میشود!
☜ قدرت جذب انسانهای بخشنده، بسیار بالاتر از انسانهای دیگر است.
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_حسینی_قمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
به قلم فاطمه امیری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت75 از صبح تا الان در خونه نشسته بود... حوصله اش سر رفته بود امروز دانشگاه داشت ام
#جانم_میرود
#قسمت76
روی تخت نشسته بود...
و به چادر آویزانش خیره مانده بود. نمی دانست چادر را سرش کند یا نه؟!
دوست داشت، چون خواستگاری مریم هست و خانواده ها هم مذهبی هستند؛ به احترامشان چادر سرش کند...
اما از کنایه های بقیه خوشش نمی آمد.
_مهیا بابا! پس کی میری؟ دیرت شد!
_رفتم...
تصمیم اش را گرفت روسری سبزش را لبنانی بست...
و چادر را سرش کرد! به خودش در آینه نگاه کرد؛ اگر دست شکسته اش نبود؛ همه چیز عالی بود.
کیفش را برداشت و از اتاق خارج شد....
_من رفتم!
مهلا خانم صلواتی فرستاد.
_وای احمد آقا! ببین دخترم چه ناز شده...!
مهیا کفش هایش را پایش کرد.
_نه دیگه مهلا خانم... دارید شرمندمون میکنید. خداحافظ!
_مهیا مادر! این پوستراتو بزارم انباری؟!
_آره...
به طرف در رفت....
اما همان قدم های رفته را برگشت.
_اگه زحمتی نیست بندازشون دور... نمیخوامشون!
سریع از پله ها پایین آمد.
در را باز کرد و مسافت کوتاه بین خانه خودشان و مریم را طی کرد...
آیفون را زد.
_کیه؟!
_شهین جونم درو باز کن!
_بیاتو شیطون!
در با صدای تیکی؛ باز شد.
مهیا وارد خانه شد. دوباره همان حیاط دوست داشتنی...
دستش را در حوض برد.
_بیا تو دخترم! خودتو خیس نکن سرما می خوری.
_سلام! محمد آقا خوبید؟!
_سلام دخترم! شکر خدا خوبیم. چه چادر بهت میاد.
مهیا لبخند شرمگینی زد.
_خیلی ممنون!شهین جون کجاند؟!
_اینجان بیا تو...
باهم وارد شدند.
با شهین خانم روبوسی کرد. برای سوسن خانم و همسرش حاج حمید فقط سری تکان داد و به نرجس حتی نگاهی ننداخت...
_مهیا عزیزم!مریم و سارا بالان...
_باشه پس من هم میرم پیششون...
از پله ها بالا رفت. سارا کنار در بود.
_سلام سارا!
سارا به سمت مهیا برگشت و او را در آغوش گرفت.
_خوبی؟!تو که مارو کشتی دختر!
_اصلا از قیافت معلومه چقدر نگرانی!
_ارزش نداری اصلا!
در اتاق مریم باز شد و شهاب از در بیرون آمد. دختر ها از هم جدا شدند...
مهیا نمی دانست چرا اینقدر استرس گرفته بود.
سرش را پایین انداخت.
_سلام مهیا خانم! خوب هستید؟!
_سلام!خوبم ممنون!
شهاب حرف دیگه ای نزد. شهین خانم از پله ها بالا آمد. با دیدن بچه ها روبه مهیا گفت:
_چرا سرپایی عزیزم! بفرما برات شربت اوردم بخوری...
_با همینکارات عاشقم کردی...کمتر برا من دلبری کن!
شهاب دستش را جلوی دهنش گذاشت، تا صدای خنده اش بلند نشود و از پله ها پایین رفت.
سارا و شهین خانم شروع به خندیدن کردند.
_آخ نگاه! چطور قشنگ میخنده!
شهین خانوم بوسه ای روی گونه ی مهیا کاشت.
_قربونت برم!
مهیا در را زد و وارد اتاق شد.
_به به! عروس خانم...
با مریم روبوسی کرد و روی صندلی میز آرایشی نشست.
مریم سر پا ایستاد.
_به نظرتون لباسام مناسبه؟!
مهیا به لباس های یاسی رنگ و چادر نباتی مریم نگاهی انداخت.
سارا گفت:
_عالی شدی!
مهیا چشمکی زد و شروع کرد زدن روی میز...
_عروس چقدر قشنگه!
سارا هم آرام همراهی کرد.
_ان شاء الله مبارکش باد!
_ماشاء الله به چشماش!!
_ماشاء الله!!
مریم، با لبخند شرمگینی به دخترها نگاه می کرد.
با صدای در ساکت شدند.صدای شهاب بود.
_مریم جان صداتون یکم بلنده. کم کم بیاید پایین رسیدند.
سارا هول کرد:
_وای خاک به سرم...حالا کی مارو از دست حاج حمید و زنش خلاص میکنه!
دخترها، همراه مریم پایین رفتند.
محسن با خانواده اش رسیده بودند.
مریم کنار مادرش ایستاد.
سارا و مهیا هم کنار پله ها پشت سر شهاب ایستادند...
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══ ─
#جانم_میرود
#قسمت77
مهیا با پدر ومادر محسن، سلام کرد. مادرش راچند بار، در مراسم ها دیده بود. خانم نازنینی بود...
در آخر، محسن به طرفشان آمد.
_سلام خانم رضایی! خدا سلامتی بده ان شاء الله!
_سلام حاج آقا! خیلی ممنون! ولی حاج آقا این رسمش نبود...
محسن و شهاب با تعجب به مهیا نگاه کردند.
_مگه غریبه بودیم به ما قضیه خواستگاری رو نگفتید!
محسن خجالت زده سرش را پایین انداخت.
_دیگه فرصتش نشد بگیم. شما به بزرگیتون ببخشید...
_اشکال نداره ولی من از اول فهمیدم...
محسن که از خجالت سرخ شده بود؛
چیزی نگفت.
شهاب که به زور جلوی خنده اش را گرفته بود؛ به محسن تعارف کرد که بشیند.
مهیا به سمت آشپزخانه رفت.
خانواده ها حرف هایشان را شروع کرده بودند...
مهیا به مریم که استرس داشت، در ریختن چایی ها کمک کرد.
مریم سینی چایی را بلند کرد.
و با صدای مادرش که صدایش می کرد؛ با بسم الله وارد پذیرایی شد.
مهیا هم، ظرف شیرینی را بلند کرد و پشت سر مریم، از آشپزخانه خارج شد.
ظرف را روی میز گذاشت و کنار سارا نشست.
_میگم مریم جان این صدای آواز که از اتاقت میومد چی بود!
همه از این حرف حاج حمید شوکه شده بودند.
اصلا جایش نبود، که این حرف را بزند. شهاب عصبی دستش را مشت کرد و
مهیا از عصبانیت شهاب تعجب کرد!
مریم که سینی به دست ایستاده بود، نمی دانست چه بگوید.
مهیا که عذاب وجدان گرفته بود و نمی توانست مریم را شرمنده ببیند؛ لب هایش را تر کرد.
_شرمنده کار من بود!
همه نگاه ها به طرف مهیا چرخید.
پدر محسن که روحانی بود؛ خندید.
_چرا شرمنده دخترم؟!
رو به حاج حمید گفت:
_جوونیه دیگه؛ ماهم این دوران رو گذروندیم!
سوسن خانم که مثلا می خواست اوضاع را آرام کند گفت:
_شرمندتونیم این دختره اینجارو با خونشون اشتباه گرفته... آخه میدونید، خانواده اش زیاد بهش سخت نمی گیرند. اینجوری میشه دیگه!!!
مهیا سرش را پایین انداخت. چشمانش پر از اشک شدند؛ اما به آن ها اجازه ریختن نداد.
شهین خانوم به سوسن خانم اخمی کرد. احمد آقا سرش را پایین انداخت و استغفرا...ی گفت...
مریم سینی را جلوی مهیا گرفت. مهیا با دست آرام چشمانش را پاک کرد و با
لبخند رو به مریم گفت:
_ممنون نمی خورم!
مریم آرام زمزمه کرد:
_شرمندتم مهیا...
مهیا نتوانست چیزی بگوید، چون می دانست فقط کافیست حرفی بزند، تا اشک هایش سرازیر شوند...
ولی مطمئن بود، حاج حمید بدون دلیل این حرف را نزده!
مریم و محسن برای صحبت کردن به اتاق مریم رفتند:
مهیا، سرش را پایین انداخته بود و به هیچکدام از حرف هایشان توجه نمی کرد.
سارا کنارش صحبت می کرد و مهیا در جواب حرف هایش فقط لبخند می زد، یا سری تکان می داد.
با زنگ خوردن موبایلش نگاهی به صفحه موبایل انداخت.
شماره ناشناس بود، رد تماس داد. حوصله صحبت کردن را نداشت.
ولی هرکه بود، خیلی سمج بود.
مهیا، دیگر کلافه شد.
ببخشیدی گفت و از پله ها بالا رفت وارد اتاقی شد.
تلفن را جواب داد.
_الو...
....
_بفرمایید...
...
_الو...
....
_مرض داری زنگ میزنی وقتی نمی خوای حرف بزنی؟!
تماس را قطع کرد.
دوباره موبایلش زنگ خورد.
مهیا رد تماس زد و گوشیش را قطع کرد. و زیر لب زمزمه کرد.
_عقده ای...
سرش را بالا آورد با دیدن عکس شهاب با لباس های چریکی، در کنار چند تا از دوستانش شوکه شد.
نگاهی به اتاق انداخت. با دیدن لباس های نظامی حدس زد، که وارد اتاق شهاب شده است. می خواست از اتاق خارج شود اما کنجکاو شد....
به پاتختی نزدیک شد.
عکسی که روی پاتختی بود را، برداشت. عکس شهاب و پسر جوانی بود که هر دو با لباس تکاوری با لبخند به دوربین خیره شده بودند.
پسر جوان، چهره اش برای مهیا خیلی آشنا بود. ولی هر چقدر فکر می کرد، یادش نمی آمد که کجا او را دیده است.
عکس را سر جایش گذاشت
که در اتاق باز شد...
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه_485ازقرآن⚫️
#جز25⚫️
#سوره_شوری⚫️
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_احمد_وکیلی😍😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
❣#سلام_امام_زمان
📖 السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ المُرتَجیٰ لِإزالَهِ الجَورِ وَالعُدوانِ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که همه مظلومان تاریخ به ظهور تو چشم دوخته اند.
سلام بر تو و بر روزی که درخت ستم و دشمنی را از ریشه خواهی خشکاند!
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
*⚘﷽⚘
🌼 #السلام_علیک
🌼 #یا_اباصالح_مهدی
🌼عمری اسیـر هجر
💫و غم بی قراری ام
🌼بارانی ام که بر
💫سر راه تو جاری ام
🌼عمـرم به سر رسیـد
💫بیا عشق فاطمـه (س)
🌼از حد گذشتـه
💫 مدت چشم انتظاری ام
🌼الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَــرَج🌼
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
👨👩👧👦در رابطه با فرزندان باید بگوییم که *نعمت های الهی* هستند و باید مواظب این امانت ها باشیم
💠تلاش کنیم در *تربیت* ، *معنویت* ، *امور مادی* سهل انگاری نداشته باشیم و اونی که اسلام خواسته رو براشون اجرا کنیم
✅ در حد توان و سرمایه ای که داریم در خدمت بچه ها باشیم😎
در جامعه امروز در سطح مدرسه ، کلاس ، اجتماع و....که با نوجوانها سرو کار داریم ، درد دلشون این هست
که👈 توسط خانواده و اطرافیان درک نمیشوند و در جایگاه مورد نظر نیستند
💠نسبت به خودشون ، پدر ، مادر ، جامعه و...بللاتکلیف هستند و اطلاعات چندانی ندارند ، معلوم میشه ما خوب عمل نکردیم😒😢
#تربیت_فرزند
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تربیت_فرزند
#تربیت_جنسی
🍂استاد #دهنوی🍂
⁉️مادری هستم دارای پسری 7ساله می خواهم بدانم که مقدار پوشش من در برابر فرزندم چقدر باید باشد؟
⚠️بین بعضی از خانواده ها تصور نادرستی وجود دارد که چون اعضای خانواده باهم محرم هستند هیچگونه محدودیتی از جهت پوشش وجود ندارد و میتوانند به تمام بدن همدیگر نگاه کنند
🔻بین تمام اعضای خانواده فقط زن و شوهر هیچگونه محدودیتی در دیدن اعضای بدن هم ندارند و بر بقیه اعضا واجب شرعی ست که از نگریستن به مواضع خاص بدن دیگری بپرهیزند
🔻به جز مواضع خاص بدن که پوشاندن انها از فرزند بر مادر واجب است , توصیه میشود قسمتهای تحریک کننده بدن نیز پوشانده شود , این مسئله در مورد پدر و دختر هم صادق است .
🔻گاهی پوشش در حد مناسبی است اما نوع ان بدن نما و تنگ است که میتواند اثار سویی بر کودک داشته باشد .
🔻مسئله پوشش نامناسب پدر یا مادر برای پسر یا دختر از 6سالگی اهمیت ویژه ای پیدا میکند زیرا ممکن است سبب بلوغ زودرس شود و زمینه انحراف جنسی کودک را در دوره نوجوانی فراهم کند
🔻باید توجه داشته باشید که این مسئله با دستور دین مقدس اسلام مبنی بر اراستن زن برای مرد و داشتن پوشش باز برای همدیگر منافاتی ندارد و مخصوص خلوت زن و مرد و یا عدم حضور کودک است .
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══