eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.3هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
ارتباط موفق_34.mp3
11.23M
💞 بخشندگی؛ یعنی ترجیحِ دیگران به خود! - بخشندگی، دقیقاً مقابلِ بدجنسی است! هر چه سطحِ بخشندگی نفسِ انسان، بیشتر می‌شود؛ میزان بدجنسی او نیز کمتر می‌شود! ☜ قدرت جذب انسان‌های بخشنده، بسیار بالاتر از انسانهای دیگر است. 🎤 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
به قلم فاطمه امیری ‌  ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت75 از صبح تا الان در خونه نشسته بود... حوصله اش سر رفته بود امروز دانشگاه داشت ام
روی تخت نشسته بود... و به چادر آویزانش خیره مانده بود. نمی دانست چادر را سرش کند یا نه؟! دوست داشت، چون خواستگاری مریم هست و خانواده ها هم مذهبی هستند؛ به احترامشان چادر سرش کند... اما از کنایه های بقیه خوشش نمی آمد. _مهیا بابا! پس کی میری؟ دیرت شد! _رفتم... تصمیم اش را گرفت روسری سبزش را لبنانی بست... و چادر را سرش کرد! به خودش در آینه نگاه کرد؛ اگر دست شکسته اش نبود؛ همه چیز عالی بود. کیفش را برداشت و از اتاق خارج شد.... _من رفتم! مهلا خانم صلواتی فرستاد. _وای احمد آقا! ببین دخترم چه ناز شده...! مهیا کفش هایش را پایش کرد. _نه دیگه مهلا خانم... دارید شرمندمون میکنید. خداحافظ! _مهیا مادر! این پوستراتو بزارم انباری؟! _آره... به طرف در رفت.... اما همان قدم های رفته را برگشت. _اگه زحمتی نیست بندازشون دور... نمیخوامشون! سریع از پله ها پایین آمد. در را باز کرد و مسافت کوتاه بین خانه خودشان و مریم را طی کرد... آیفون را زد. _کیه؟! _شهین جونم درو باز کن! _بیاتو شیطون! در با صدای تیکی؛ باز شد. مهیا وارد خانه شد. دوباره همان حیاط دوست داشتنی... دستش را در حوض برد. _بیا تو دخترم! خودتو خیس نکن سرما می خوری. _سلام! محمد آقا خوبید؟! _سلام دخترم! شکر خدا خوبیم. چه چادر بهت میاد. مهیا لبخند شرمگینی زد. _خیلی ممنون!شهین جون کجاند؟! _اینجان بیا تو... باهم وارد شدند. با شهین خانم روبوسی کرد. برای سوسن خانم و همسرش حاج حمید فقط سری تکان داد و به نرجس حتی نگاهی ننداخت... _مهیا عزیزم!مریم و سارا بالان... _باشه پس من هم میرم پیششون... از پله ها بالا رفت. سارا کنار در بود. _سلام سارا! سارا به سمت مهیا برگشت و او را در آغوش گرفت. _خوبی؟!تو که مارو کشتی دختر! _اصلا از قیافت معلومه چقدر نگرانی! _ارزش نداری اصلا! در اتاق مریم باز شد و شهاب از در بیرون آمد. دختر ها از هم جدا شدند... مهیا نمی دانست چرا اینقدر استرس گرفته بود. سرش را پایین انداخت. _سلام مهیا خانم! خوب هستید؟! _سلام!خوبم ممنون! شهاب حرف دیگه ای نزد. شهین خانم از پله ها بالا آمد. با دیدن بچه ها روبه مهیا گفت: _چرا سرپایی عزیزم! بفرما برات شربت اوردم بخوری... _با همینکارات عاشقم کردی...کمتر برا من دلبری کن! شهاب دستش را جلوی دهنش گذاشت، تا صدای خنده اش بلند نشود و از پله ها پایین رفت. سارا و شهین خانم شروع به خندیدن کردند. _آخ نگاه! چطور قشنگ میخنده! شهین خانوم بوسه ای روی گونه ی مهیا کاشت. _قربونت برم! مهیا در را زد و وارد اتاق شد. _به به! عروس خانم... با مریم روبوسی کرد و روی صندلی میز آرایشی نشست. مریم سر پا ایستاد. _به نظرتون لباسام مناسبه؟! مهیا به لباس های یاسی رنگ و چادر نباتی مریم نگاهی انداخت. سارا گفت: _عالی شدی! مهیا چشمکی زد و شروع کرد زدن روی میز... _عروس چقدر قشنگه! سارا هم آرام همراهی کرد. _ان شاء الله مبارکش باد! _ماشاء الله به چشماش!! _ماشاء الله!! مریم، با لبخند شرمگینی به دخترها نگاه می کرد. با صدای در ساکت شدند.صدای شهاب بود. _مریم جان صداتون یکم بلنده. کم کم بیاید پایین رسیدند. سارا هول کرد: _وای خاک به سرم...حالا کی مارو از دست حاج حمید و زنش خلاص میکنه! دخترها، همراه مریم پایین رفتند. محسن با خانواده اش رسیده بودند. مریم کنار مادرش ایستاد. سارا و مهیا هم کنار پله ها پشت سر شهاب ایستادند... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ ─
مهیا با پدر ومادر محسن، سلام کرد. مادرش راچند بار، در مراسم ها دیده بود. خانم نازنینی بود... در آخر، محسن به طرفشان آمد. _سلام خانم رضایی! خدا سلامتی بده ان شاء الله! _سلام حاج آقا! خیلی ممنون! ولی حاج آقا این رسمش نبود... محسن و شهاب با تعجب به مهیا نگاه کردند. _مگه غریبه بودیم به ما قضیه خواستگاری رو نگفتید! محسن خجالت زده سرش را پایین انداخت. _دیگه فرصتش نشد بگیم. شما به بزرگیتون ببخشید... _اشکال نداره ولی من از اول فهمیدم... محسن که از خجالت سرخ شده بود؛ چیزی نگفت. شهاب که به زور جلوی خنده اش را گرفته بود؛ به محسن تعارف کرد که بشیند. مهیا به سمت آشپزخانه رفت. خانواده ها حرف هایشان را شروع کرده بودند... مهیا به مریم که استرس داشت، در ریختن چایی ها کمک کرد. مریم سینی چایی را بلند کرد. و با صدای مادرش که صدایش می کرد؛ با بسم الله وارد پذیرایی شد. مهیا هم، ظرف شیرینی را بلند کرد و پشت سر مریم، از آشپزخانه خارج شد. ظرف را روی میز گذاشت و کنار سارا نشست. _میگم مریم جان این صدای آواز که از اتاقت میومد چی بود! همه از این حرف حاج حمید شوکه شده بودند. اصلا جایش نبود، که این حرف را بزند. شهاب عصبی دستش را مشت کرد و مهیا از عصبانیت شهاب تعجب کرد! مریم که سینی به دست ایستاده بود، نمی دانست چه بگوید. مهیا که عذاب وجدان گرفته بود و نمی توانست مریم را شرمنده ببیند؛ لب هایش را تر کرد. _شرمنده کار من بود! همه نگاه ها به طرف مهیا چرخید. پدر محسن که روحانی بود؛ خندید. _چرا شرمنده دخترم؟! رو به حاج حمید گفت: _جوونیه دیگه؛ ماهم این دوران رو گذروندیم! سوسن خانم که مثلا می خواست اوضاع را آرام کند گفت: _شرمندتونیم این دختره اینجارو با خونشون اشتباه گرفته... آخه میدونید، خانواده اش زیاد بهش سخت نمی گیرند. اینجوری میشه دیگه!!! مهیا سرش را پایین انداخت. چشمانش پر از اشک شدند؛ اما به آن ها اجازه ریختن نداد. شهین خانوم به سوسن خانم اخمی کرد. احمد آقا سرش را پایین انداخت و استغفرا...ی گفت... مریم سینی را جلوی مهیا گرفت. مهیا با دست آرام چشمانش را پاک کرد و با لبخند رو به مریم گفت: _ممنون نمی خورم! مریم آرام زمزمه کرد: _شرمندتم مهیا... مهیا نتوانست چیزی بگوید، چون می دانست فقط کافیست حرفی بزند، تا اشک هایش سرازیر شوند... ولی مطمئن بود، حاج حمید بدون دلیل این حرف را نزده! مریم و محسن برای صحبت کردن به اتاق مریم رفتند: مهیا، سرش را پایین انداخته بود و به هیچکدام از حرف هایشان توجه نمی کرد. سارا کنارش صحبت می کرد و مهیا در جواب حرف هایش فقط لبخند می زد، یا سری تکان می داد. با زنگ خوردن موبایلش نگاهی به صفحه موبایل انداخت. شماره ناشناس بود، رد تماس داد. حوصله صحبت کردن را نداشت. ولی هرکه بود، خیلی سمج بود. مهیا، دیگر کلافه شد. ببخشیدی گفت و از پله ها بالا رفت وارد اتاقی شد. تلفن را جواب داد. _الو... .... _بفرمایید... ... _الو... .... _مرض داری زنگ میزنی وقتی نمی خوای حرف بزنی؟! تماس را قطع کرد. دوباره موبایلش زنگ خورد. مهیا رد تماس زد و گوشیش را قطع کرد. و زیر لب زمزمه کرد. _عقده ای... سرش را بالا آورد با دیدن عکس شهاب با لباس های چریکی، در کنار چند تا از دوستانش شوکه شد. نگاهی به اتاق انداخت. با دیدن لباس های نظامی حدس زد، که وارد اتاق شهاب شده است. می خواست از اتاق خارج شود اما کنجکاو شد.... به پاتختی نزدیک شد. عکسی که روی پاتختی بود را، برداشت. عکس شهاب و پسر جوانی بود که هر دو با لباس تکاوری با لبخند به دوربین خیره شده بودند. پسر جوان، چهره اش برای مهیا خیلی آشنا بود. ولی هر چقدر فکر می کرد، یادش نمی آمد که کجا او را دیده است. عکس را سر جایش گذاشت که در اتاق باز شد... 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚫️ ⚫️ ⚫️ ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ المُرتَجیٰ لِإزالَهِ الجَورِ وَالعُدوانِ... 🌱سلام بر تو ای مولایی که همه مظلومان تاریخ به ظهور تو چشم دوخته اند. سلام بر تو و بر روزی که درخت ستم و دشمنی را از ریشه خواهی خشکاند! 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*⚘﷽⚘ 🌼 🌼 🌼عمری اسیـر هجر 💫و غم بی قراری ام 🌼بارانی ام که بر 💫سر راه تو جاری ام 🌼عمـرم به سر رسیـد 💫بیا عشق فاطمـه (س) 🌼از حد گذشتـه 💫 مدت چشم انتظاری ام 🌼الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَــرَج🌼 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👨‍👩‍👧‍👦در رابطه با فرزندان باید بگوییم که *نعمت های الهی* هستند و باید مواظب این امانت ها باشیم 💠تلاش کنیم در *تربیت* ، *معنویت* ، *امور مادی* سهل انگاری نداشته باشیم و اونی که اسلام خواسته رو براشون اجرا کنیم ✅ در حد توان و سرمایه ای که داریم در خدمت بچه ها باشیم😎 در جامعه امروز در سطح مدرسه ، کلاس ، اجتماع و....که با نوجوانها سرو کار داریم ، درد دلشون این هست که👈 توسط خانواده و اطرافیان درک نمیشوند و در جایگاه مورد نظر نیستند 💠نسبت به خودشون ، پدر ، مادر ، جامعه و...بللاتکلیف هستند و اطلاعات چندانی ندارند ، معلوم میشه ما خوب عمل نکردیم😒😢 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂استاد 🍂 ⁉️مادری هستم دارای پسری 7ساله می خواهم بدانم که مقدار پوشش من در برابر فرزندم چقدر باید باشد؟ ⚠️بین بعضی از خانواده ها تصور نادرستی وجود دارد که چون اعضای خانواده باهم محرم هستند هیچگونه محدودیتی از جهت پوشش وجود ندارد و میتوانند به تمام بدن همدیگر نگاه کنند 🔻بین تمام اعضای خانواده فقط زن و شوهر هیچگونه محدودیتی در دیدن اعضای بدن هم ندارند و بر بقیه اعضا واجب شرعی ست که از نگریستن به مواضع خاص بدن دیگری بپرهیزند 🔻به جز مواضع خاص بدن که پوشاندن انها از فرزند بر مادر واجب است , توصیه میشود قسمتهای تحریک کننده بدن نیز پوشانده شود , این مسئله در مورد پدر و دختر هم صادق است . 🔻گاهی پوشش در حد مناسبی است اما نوع ان بدن نما و تنگ است که میتواند اثار سویی بر کودک داشته باشد . 🔻مسئله پوشش نامناسب پدر یا مادر برای پسر یا دختر از 6سالگی اهمیت ویژه ای پیدا میکند زیرا ممکن است سبب بلوغ زودرس شود و زمینه انحراف جنسی کودک را در دوره نوجوانی فراهم کند 🔻باید توجه داشته باشید که این مسئله با دستور دین مقدس اسلام مبنی بر اراستن زن برای مرد و داشتن پوشش باز برای همدیگر منافاتی ندارد و مخصوص خلوت زن و مرد و یا عدم حضور کودک است . ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
موقعيت هاي جنسي و واكنش صحيح والدين 🔴فرض كنيد کوچولوی 5 ساله شما با همبازی خود مشغول بازی است. مطابق عادت خوبی که دارید سری به بچه ها می زنید و متوجه می شوید از کمر به پایین برهنه شده اند. چه برخوردی با آنها خواهید داشت؟ 🔴اکثر والدین در چنین موقعیتی احساس تنش می کنند، داد و فریاد راه می اندازند یا به شدت هل می شوند. اما قدم اول حفظ آرامش ظاهری تان است. سرزنش و داد زدن اصلا برخورد خوبی نیست. با آرامش به بچه ها بگویید: «هر دوی شما لباس تان را بپوشید. بدنتان خصوصی است. نباید لباستان را در حضور دیگران در آورید. عجله کنید تا من یک بازی یا سرگرمی دیگر برایتان پیدا کنم.» 🔴نباید درباره حد و مرز مورد قبول جنسی فرزندتان اهمان کاری کنید. بدون هیچ توضیح اضافه و گیج کننده یا دادن حس گناه به کودک یا انجام رفتار سرزنش آمیز که حس اعتماد بچه به شما را کم کند، به او تاکید کنید بدنش خصوصی است و نباید آن را به کسی نشان دهد. 🔵موقعيت دوم فرض كنيد،كودك شما هنگام حمام كردن به آلت تناسلي خود دست مي زند،واكنش شما چيست؟ 🔵توصیه روان شناسان و روان پزشکان کودک و نوجوان، این است که به جای اینکه اخم کنید و واکنش تندی نشان دهید، از این فرصت ایجاد شده استفاده و نام اندام های مختلف بدن را با او مرور کنید. از اندام های غیرجنسی شروع کنید و نام اندام جنسی را هم همان طور که پراکنده صحبت می کنید با لفظ درست آناتومیک بیان کنید. بعد هم با نمایش و نقش بازی کردن به فرزندتان یاد بدهید بدن هر کسی خصوصی است. 🔵به کودک بیاموزی که برای پسرها، آلت تناسلی، بیضه ها و باسن و برای دخترها پستان ها، آلت تناسلی و باسن جزو قسمت های خصوصی بدن است. بفهمانید کسی اجازه ندارد به آنها دست بزند. می توانید در حمام هنگام شستشوی این قسمت ها، بدن خود را از او پنهان کنید و بخواهید او هم این بازی را انجام دهد و لباس زیرش را در آورد و آلت خود را بشوید و سپس با حوله آن را بپوشاند. تاکید کنید فقط پدر و مادر یا در مواقع ضروری پزشک می تواند این قسمت ها را ببیند و بقیه غریبه محسوب می شوند. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🍃 زنان که می‌اندیشند، فرزندانی با توانایی ریاضی بالا دارند!!! 🌷👇👇 محققان دریافته‌اند که مثبت اندیشی مادران به افزایش موفقیت‌های درسی کودکانشان کمک میکند!! پژوهش های تازه محققان دانشگاه بریستول در بریتانیا با مطالعه روی ۱۶۰۰ مادر نشان میدهد که مادرانی که مثبت می‌اندیشند و فکر میکنند" زندگی تحت کنترل آنهاست، نه آنها زیر سلطه زندگی" ، چنین مادرانی، فرزندانشان از نبوغ و توانمندی درک ریاضیات و علوم و مهارت‌های حل مسئله بیش از سایرین برخوردارند!! به عبارتی در خانواده هایی که مادر حق اظهار نظر و کنترل زندگی را دارد، ریاضیات کودک بهتر است و کودک علاقه بیشتری به مشق و تکالیف منزل و پیشرفت درسی دارد!! اینکه مادر بداند وجودش برای اعضای خانواده مهم است همانقدر روی کودک اثر دارد که سیگار نکشیدن مادر روی جنین اثر دارد!!! ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤مادر و خواسته‌هایش: بسیاری از مادران فکر میکنند که نباید هیچ علاقه‌مندی دیگری غیر از کودک داشته باشند. در غیر این صورت احساس بد بودن دارند و عذاب وجدان پیدا میکنند. امّا وقتی مادران مختلف ، لحظه‌های خشم شدید خود را توصیف میکنند یک میل در آن مشترک است : میل به خلاص شدن از دست فرزند در این لحظات مادر خواسته‌ها و نیازهای خود را مخالف با نیازهای کودک میبیند. درواقع با این خشم حق خود را طلب میکند‌ در دل این موضوع ، واقعیت مهمی وجود دارد : گذشتن کامل از خواسته‌ها،مادر را بیشتر مستعد خشم میکند. اگر مادر درک کرده باشد که او و فرزند ، دو انسان متفاوت و مجزا از یکدیگر هستند، میتواند به خود حق بدهد که خواسته‌هایی فراتر و مجزا از فرزند داشته باشد. در واقع برای مادر توازن برقرار کردن بین خواسته‌های فرزند و خواسته‌های خود کار مشکلی است؛امّا تلاش در جهت رسیدن به این توازن لازم است . ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پدر و مادری که نگران تربیت فرزند خود هستید! فرزندان خود را بیمه اشک سیدالشهدا کنیم. 🌟 مراسم اباعبدالله سراسر نور است قلب فرزند خود را در این فضاهای نورانی کنیم.🌈 حسین کشتی نجات است در این اوضاع گناه آلود و انحرافی، فرزندان خود را داخل کشتی نجات کنیم. 👌 امام حسین خوب تربیت میکند. علی اصغر خود را به حسین بسپاریم. 🌷 🏡@Khanehtma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احترام به پدر نزد فرزندان توسط مادر وبالعکس استاد 🌷 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══