💕زندگی عاشقانه💕
#خانواده_خوب #قسمت30 🎉بسم الله الرحمن الرحیم 🎉 🎀 الحمدالله رب العالمین🎀 سلام وعرض ادب واحترام💌
#خانواده_خوب
#قسمت31
⚡️بسم الله الرحمن الرحیم ⚡️
🌻 الحمدالله رب العالمین🌻
سلام وعرض ادب واحترام🌷
⭕️رضایتمندی کسانی که هوسرانانه زندگی میکنند از دنیا، افزایش پیدا نمیکند💯
💥واقعیت این است که خداوند این دنیا را طوری طراحی کرده است تا انسانها جز از طریق مبارزه با نفس، لذت نبرد.👌👏
🔻 لذا میزان رضایتمندی کسانی که هوسرانانه زندگی میکنند، از دنیا افزایش پیدا نمیکند.👌
🌐 طبق آماری که حدود ده سال پیش در اروپا
منتشر شده، علیرغم پیشرفت تکنولوژی و بالا رفتن سطح رفاه عمومی نسبت به هفتاد سال قبل، میزان رضایتمندی مردم اروپا حتی یک درصد هم افزایش پیدا نکرده است.💯
💢 این در حالی است که در این هفتاد سال امکانات بسیار زیادی برای راحت کردن زندگی مردم تولید شده است.✔️
📣فریب این رسانهها را نخورید💯
که در فیلمها و مصاحبههای خودشان، مردم غرب را خیلی شاد و خوشبخت نشان میدهند!❗️❗️
💢 البته کسی ادعا نمیکند که آدمهای هرزه و هوسران، از هوسرانی خود لذت نمیبرند؛ هرکس هرزگی کند بالاخره لذت هم میبرد
♨️ولی اگر هرزگی نمیکرد خداوند از راه حلال همان لذت را میداد، 👏
💥پس با هرزگی در واقع لذت حلال خود را حرام کردهاید.💯
💠برکت حلال کجا و نکبت و نحوست حرام کجا! ❗️❗️
⭕️مثل کسی که دزدی میکند و از راه حرام چیزی را میخورد❌
💢که اگر دزدی نمیکرد از راه حلال میخورد.✔️
🎊اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🎊
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم
🔴 #انتقاد_کلّیومبهم_ممنوع
💠 از انتقادهای کلّی و مبهم خودداری کنید. جملاتی مثل «احساس میکنم رابطه ما #سرد شده است»، «من ناراضیام»، «شدیداً دلخورم»؛ بسیار کلّی و #مبهم است و همسر شما را در جهتهای زیادی به #فکر وا میدارد که ممکن است فرسنگها با نظر و انتقاد شما فاصله داشته باشد.
💠 همسران باید سعی کنند #مصداق مشکل یا موردی را که منجر به دلخوری و کدورت شده است، بهصورت بسیار ریز و #جزئی بیان کنند؛ چون در این صورت است که همسر شما متوجه #اصل موضوع شده و میفهمد چه چیزی را باید تغییر دهد یا اصلاح کند.
💠 مثلا بهجای این که بگویید: «من ناراحت و دلخورم،» بگویید «من بهخاطر این که از من #تشکر نمیکنی دلخورم.»
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم
🔴 اثر مهم "احترام خانم به آقا و محبت آقا به خانم" بر روی فرزندان
💠 این که مرد دل خانم را نشکند و زن غرور مرد را، دو اثر بر روی فرزندان خواهد داشت. پسری که ابراز محبت پدر به مادر را در محیط خانه دیده است، میداند اساساً خانمها دارای یک جایگاه خاصی هستند، چون رفتار لطیف پدر با مادر را دیده است، در نتیجه به خودش اجازه نمیدهد به خانمها در سطح جامعه تعدی کند.
💠 از طرف دیگر دختری که احترام و اطاعت مادرش از پدرش را در خانه دیده است، پدر او در ذهنش دارای جایگاه خاصی قرار میگیرد. محبت این پدر که دارای احترام و عزت مناسبی در خانه است، دختر را از طلب محبت دیگران در سطح جامعه مستغنی میکند.
🔴 #استاد_پناهیان
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
خانواده آسمانی ۱۰.mp3
14.36M
#خانواده_آسمانی
#قسمت10
💢 فرمول خلقت انسان، فرمول پیچیده ای نیست،
تنها یک موضوع حقیقت وجود انسان را روشن می کند و آن، این است؛ ↓
✦ برای دریافتِ "پیامِ بینهایت" از سمتِ "الهی بینهایت"
نیاز به "مخلوقی با ظرفیتِ وجودی بینهایت" بود که میبایست پیامرسانی "بینهایت" آن را میرساند.
- آن پیامِ بینهایت چه بود؟
- پیام رسانندهی بی نهایت که بود؟
- و آن مخلوقِ بینهایت کیست؟
#استاد_شجاعی 🎤
#حجهالاسلام_فرحزاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
005.mp3
1.99M
🔶 #رابطه_صحیح زن و شوهر در خانواده
بخش پنجم
#قسمت5
🔺 پر شدن ظرف روان خانم ها موجب میشه که خانم ها بیشتر به بیرون بودن تمایل پیدا کنند..
💥 دکتر حمید #حبشی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
به قلم فاطمه امیری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت167 * به_قلم_فاطمه_امیری_زاده * #قسمت_صدوشصت_وهفت ــ چشم خانمی .من باید برم خد
#جانم_میرود
#قسمت168
مگر احساس یک مادر اشتباه می کرد؟؟
*
ـــ بیا عزیزم ،بخور
مهیا به لیوان اب قندی که در دستان سارا بود نگاهی انداخت و زمزمه کرد:
ــ نمیخوام
صدای شهین خانم که از شدت گریه گرفته بود به گوشش رسید:
ــ بخور عزیزم ،بخور مهیا رنگت پریده بخور مادرم
مهیا لیوان را از دستان سارا گرفت و ارام به لب هایش نزدیک کرد و در همان حال به صحبت های سارا که سعی در ارام کردنش بود گوش میداد
ــ عزیزم شما که هنوز چیزی بهتون نگفتن،همینطور زود زانوی غم بغل کردید ،مگه فقط شهاب تو اون عملیات بوده؟؟کلی پاسدار و نیروهای دیگه
مهیا کمی ارام گرفته بود اما این آرامش طولی نکشید که با شنیدن صدای آیفون و تصویر چند مرد غریبه با لباس نظامی بی حال بر روی مبل نشست و چشمانش را محکم بر روی هم فشار داد و با خود تکرار می کرد:
ــ اگر چیزی نشده پس اینا اینجا چیکار میکنن؟؟
آرام چشمانش را باز می ڪند ،به اطراف نگاه می اندازد تا شاید یادش بیاید کجاست؟
با دیدن ِسرم وصل به دستش و تختی که روی آن خوابیده بود ،کم کم همه ی اتفاقات که رخ داده رابه یاد می آورد.
حرف های سردار هنوز در گوشش می پیچید ،اشک هایش روی گونه های سردش سرازیر شد!!
باورش نمی شد ،شهاب به او قول داده بود برگردد اما ....
سارا و مهلاخانم وارد اتاقش شدند، مهلا خانم با نگرانی به صورت رنگ پریده ی دخترکش نگاهی انداخت،آه عمیقی کشید و دستی بر موهای مهیا ڪشید،مهیا با گریه مقطع گفت:
ـــ دی دیدی مامان شهاب ،شهاب بهم قول داده بود برگرده اما،اما مامان تنهام گذاشت
مهلاخانم اشک هایش را پاک کرد و با نگاهی غمگین به دخترکش خیره شد و آرام زمزمه کرد؛
ــ مادر هنوز که چیزی نشده؟چرا اینقدر به دلت بد راه میدی؟به جای توکل به خدا نشستی گریه میکنی ؟
ــ مامان نشنیدی سردار چی گفت؟از شهاب خبری نیست.یعنی شهاب برنگشته
مهیا با صدای بلند هق هق می کرد ،سارا با نگرانی سعی در ارام کردنش می کرد ،اما مهیا احساس می کرد دیگر پایان راه است و دیگر شهاب را در کنار خودش ندارد.
در باز شد و پرستار وارد اتاق شد و شاکی گفت:
ــ قرار بود اذیتش نکنید،شما حالشو که بدتر کردید،لطفا بیرون باشید
و سریع آرامبخشی به ِسرم زد و سارا ومهلا خانم را از اتاق بیرون برد .
مهیا دیگر هق هق اش آرامتر شده بود ،احساس می کرد که چشمانش کم کم بسته می شدند،هرچقدر می خواست مقاومت کند اما دیگر نتوانست و چشمانش بسته شد...
**
سردار به خانه شهاب آمده بود و اتفاق تلخی که همه را نگران کرده بود چه دوستان چه همکاران شهاب،را با خانواده شهاب درمیان گذاشت که مهیا و شهین خانم را،راهی بیمارستان کرده بود،شهاب بعد آن شب که عملیات با موفقیت انجام شده بود اثری از او نبود ،رزمنده هایی که همراه آن بودند ،گفته بودند که شهاب همراه گروه اول که شش نفر بودند وارد منطقه شده بودند و دیگر او را ندیده بودند،
و وقتی سراغ آن پنج نفر را گرفتند ،خبر شهادت آن ها را خبر دادند.
هیچ خبری از شهاب نبود ،نه جسدی که بدانند شهید شده ،نه خبری که شاید اسیر شده باشد ،و تنها یک جمله به همه گفته می شود "شهاب مفقود شده"
و از آن صحبت های سردار سه روز گذشته بود اما خبری از شهاب نبود....
مهیا و شهین خانم از بیمارستان مرخص شده بودند،شهین خانم به برگشتن شهاب امیدوار بود و با هربار صدای تلفن یا آیفون به امید اینکه شهاب باشد به سمت آن پرواز می کند.
اما مهیا ،عجیب امیدش را از دست داده بود،واین گونه می پنداشت که آن ها همه باهم وارد منطقه شدند پس اگر آن ها شهید شده بودند شهاب هم همراه آن ها بوده،شهاب آنقدرخوب و باایمان است،
که ماندنی نیست ،وقتی یاد آن بی قراری و شوق رفتن برای دفاع حرم حضرت زینب در چشمان شهاب می افتاد دیگر شکی بر اینکه شهاب ماندنی نیست احساس نمی کرد.
کار هر روزش شده بود که به معراج شهدا برود و کنار شهدا، از نبود شهاب و از بدقولی آن ، گله کند
و انقدر گریه می کرد که دیگر نایی برا راه رفتن هم نداشت!!
در یکی از روز هایی که به معراج آمده بود ،آرش دوست شهاب را دیده بود که بعد از صحبت کوتاهی، گفته بود که امروز به سوریه می رود و چون شهاب نیست او قرار بود عملیات را فرماندهی کند و آن لحظه مهیا یاد دختر ریز نقشی که در یادواره دیده بود که خودش را نامزد آرش معرفی کرده بود،افتاد،باخود زمزمه کرد؛
ــ یعنی الان او در چه حالی بود؟یعنی ممکن بود که آرش هم برنگردد و حال دخترک مثل من شود ؟
**
از تاکسی پیاده شده و وارد کوچه شود خستگی وبا احساس ضعفی که داشت راه رفتن را برایش سخت کرده بود ،
همزمان که از کنار در خانه شهاب رد شد ،که در باز شد و محمد آقا از در بیرون آمد ،که با دیدن مهیا به سمتش رفت و بانگرانی گفت:
ــ مهیا؛دخترم حالت خوبه؟رنگت چرا پریده؟؟
ــ سلام،چیزی نیست خوبم
—داری با خودت چیکار میکنی دخترم؟ امیدتو از دست نده، به خدا توکل کن
مهیا به محمد آقاخیره شد و چهره ی اورا در نظر گرفت،مگر ممکنه در یک هفته ا
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت167 * به_قلم_فاطمه_امیری_زاده * #قسمت_صدوشصت_وهفت ــ چشم خانمی .من باید برم خد
دم آنقدر زود پیر شود ؟؟
لبخند تلخی بر روی لب هایش نشاند گفت:
ــ من خوبم
ــ شهین حالش خوب نیست؟خیلی بی تابی میکنه؟سراغتو خیلی میگیره،میخواد ببینتت
ــ نه نمیتونم ،من حالم خوب نیست نمیتونم ببینمشون حالشونو بدتر میکنم
ــ اما ...
ــ لطفا ،من نمیتونم
و دیگر اجازه ای به محمد آقا نداد سریع خداحافظی کرد و وارد خانه شد
* از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا *
* ادامه.دارد.... *
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🍃تنها ترین
کاری کن که فکر تنهایی تو از ذهنم بیرون برود یا آدمم کن تا از حلقۀ سیاه کسانی که تو را تنها گذاشتهاند، بیرون بیایم. وقتی به تنهایی تو فکر میکنم، زندگی به کامم تلخ میشود و وقتی خودم را در آن حلقۀ سیاه میبینم، دوست دارم به جای تو بر سر خودم فریاد بکشم.
تو بهترین خلق خدا روی زمینی و در همان حال هم تنهاترینی. خدا ما را آدم کند و تو را از تنهایی بیرون بیاورد. از ته دل بگو آمین، دعای تو مستجاب است.
شبت بخیر تنهاترین.
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
با نام و یاد خدا
میتوان بهترین روز
را براے خود رقم زد
پس با عشق ...
و ایمان قلبے بگوییم
خدایا به امید تو
آغاز میکنیم چهارشنبہ
3 آذر ماه را
چهارشنبہ آذر
ماهتون بخیر و خوشی🌷🍃
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#نکته_های_ناب_ارتباطی 🍀
🍁گفتم : انگار خدا منو یادش رفته، بهش میگم فقط همین یه بار حاجتم رو بده دیگه هیچی ازت نمیخوام!
گفت : چه بد...
🍁گفتم: چی بده، یعنی یه بار هم ازش نخوام؟
گفت : تصور شما در مورد خدای عزیز شبیه تصورتون در مورد یک انسان خسیس، ظالم و طلبکار هست!
چه خدای حقیری داری!
🍁گفتم : استغفار کن این چه حرفیه؟
گفت : تصور کن، میلیاردر هستی، خونه، ماشین، غذاي خوب، همسر خوب، فرزندان خوب، ویلاو....همه چیز داری و هیچ نیازی نداری، ثروتت رو چکار می کنی؟
✅گفتم : به نزدیکانم کمک میکنم.
گفت : فکر کن اجازه نداری کمک کنی!
🍁گفتم : نمیدونم، خوشی های تکراری هم خسته کننده ست!
گفت : شما که بنده ای،، دوست داری کمک کنی!!
💟 " او " که مالک الاملاک و اغنی الاغنیاست و ذات و وجود مقدسش، با فضل و کَرَم و سخا و جود عجین شده،، و به هیچ چیز نیاز نداره،،
نمیخواد ببخشه؟
👈وقتی ازش چیزی نمیخوای، یعنی یا خودت خدا هستی و بی نیازی،،،
یا او رو خدایِ دانایِ توانایِ بخشنده مهربانِ غنی نمیدونی!
گفتم : منزه ست خدای عزیز،، استغفار می کنم.
#تلنگر
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تربیت_فرزند
#پرسش_پاسخ
#مشاوره
💕🌴🌴🌴💐🌴🌴🌴💕
#پسرم_خیلی_به_خواهرش_حساسه
سلام وقتتون بخیر
پسر ۴ ساله و دختر ۲ ساله دارم
پسرم ب شدت روی خواهرش حساسه...بیرونک میریم هم خودش دااایم دست یا انگشتم رو میگیره یا چادرم رو هماینکه دایممیگه آبجی رفت وسطِ خیابون ماشین میاد ...آبجی عقب موند نیومد و ...
اینا رو با داد و حرص میگه و من ب همین دلیل نمیتونم تنها با بچه ها برم بیرون...چون اذیت میشم
تو مهمونی ها نمیذاره از جام پاشم...میگه منم میام و اگر مشغول بازی باشه و من سرویس بهداشتی و آشپزخونه و کلا جایی دور از چشمش باشم با شدت گریه میکنه و داد و بیداد راه میندازه🤭
علتش چیه و راهکار؟
🌴💐🌴
☘️سلام،، یکی از خصوصیات فرزندان اول،،
👈احتیاط، تعهدمندی و احساس مسئولیت زیاد هست.
❌اگر این فرزندان در معرض گفتگوهای بزرگترها باشند و خبرهای نگران کننده گم شدن،، مریض شدن، مرگ و میر و.... رو بشنوند،،
✅حساسیت و تاکید بر مراقبت همشیرها براشون پررنگ تر میشه...
علت رو متوجه شدید؟!
حالا بریم سراغ درمان..
درون کودک چهارساله شما،، آرام نیست.
نگرانی های کوچولوی زیاد داره..
👈با آرامش مادرانه،،
👈تاکیدهای کلامی،،
👈ندادن مسئولیت هایی که در توانش نیست،،
👈و افزایش اعتماد به نفس
این استرس ها رو از بین ببرید. ✅
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#پرسش_پاسخ
#تربیت_فرزند
#مشاوره
💕💿💿💿🖥️💿💿💿💕
#پسرم_در_فضای_مجازی_تصاویر_ناجور_دیده
سلام ، وقتتون بخیر
از مطالب زیبا و کاربردیتون متشکرم
پسر ۱۵ ساله ای دارم که خداروشکر پسر خوبیه اما متاسفانه درفضای مجازی تصاویر ناجوری دیده (گوشی اش روغیر مستقیم چک کردم و متوجه شدم) .
خیلی بهش محبت میکنم و هواشو دارم ،و حواسمم هست سرگرم باشه که سراغ اینکار نره
(گوشیشون به نت گوشی من وصل میشه)
اما گاهی اوقات در زمان خالی که براش به وجود میاد (تایم خالی بین دروس) میره و تصاویر رو میبینه و روز به روز هم چیزهایی که سرچ میکنه من رو نگران تر میکنه ،در بحث نماز هم سهل انگاری شده وگاهی به دروغ میگه خوندم .
اصلا به روش نیووردم
فقط غیر مستقیم هم من وهم پدرش در مورد حدومرزها ،درموردعواقب بیکاری و ولنگاری و ...خانوادگی صحبت کردیم
مسجد میره ،عضو بسیج هست وخیلی هم اونجارودوست داره ،
ورزش آمادگی جسمانی هم میره ولی نمیدونم چرامتوجه نیس که دیدن این تصاویر گناه داره و ...
تا کی نباید به روش بیارم ؟
کمکم کنید لطفا
🖥️💿🖥️
☘️ سلام بزرگوار،
عاقبت تون بخیر..
سوال تون این هست :
تا کی نباید به روش بیارم؟؟؟!
فقط دفعه اول اگر متوجه شدید و توضیح دادید و فرزند متوجه خطاش شد و برگشت،،
👈نباید به روش بیارید.
بعد از چندین بار که متوجه اشتباه و خطای او شدید،،
دیگه جای چشم پوشی و تغافل نیست.
الان مستقیم باهاش صحبت کنید.
بگید این موارد خطرناک و آسیب زننده است.
نهی از منکر در این شرایط برای شما واجب هست مامان خوب..
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🔹بچه را آن طور نميزنند!🔹
شبهايي كه مرحوم حاج شيخ رجبعلي خياط جلسه ميرفتند، مسئول بردن و اوردن ايشان اقاي صنوبري بودند.
يك روز آماده ميشود كه حاج شيخ را به جلسه ببرد، خانم ايشان از بچه اش ناراحت ميشود و يك دفعه به صورتي كه بچه غافل بوده به پشت او ميزند ؛ تا اين ضربه را ميزند ، كمر خودش خميده شده و به شدت شروع ميكند به درد گرفتن!
آقاي صنوبري كه همسرش را در اين وضعيت ميبيند، ميگويد: من ميخواهم بروم دنبال حاج شيخ ، تو هم سوار شو تا سر راه به درمانگاهي برويم؛ رفتند آقاشيخ رجبعلي را سوار كردند ، اقاي صنوبري به جناب شيخ گفتند : ميخواهم همسرم را دكتر ببرم ، براي ايشان دعا كنيد!
حاج شيخ بلافاصله فرمودند : دكتر لازم نيست! بچه را آنطور نميزنند! برايش چيزي بخريد و خوشحالش كنيد ، مشكل حل ميشود!
آقاي صنوبري نقل كرد براي بچه هديه خريديم و به محض اينكه به او داديم و خوشحال شد ، درد همسرم كه
بسيار شديد بود برطرف شد.🌷
#تربیت_فرزند
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══