💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت54 میباره بارون روی سر مجنون توی خیابونه رویایی میلرزه پاهاش بارونیه چشماش میگه خ
#جانم_میرود
#قسمت55
مداحی تمام شد...
مهیا از جایش بلند شد به طرف شیر آبی رفت صورتش را شست تا کمی از سرخی چشمانش کم شود
صورتش را خشک کرد و به طرف دخترا رفت
_سارا
سارا برگشت با دیدن چشم های مهیا شوکه شد ولی چیزی نگفت
_جانم
_کمک می خواید
_آره دخترا تو آشپزخونن برو پیششون
با دست به دری اشاره کرد
مهیا به طرف در رفت در را زد
صدای زهرا اومد
_کیه
_منم زهرا باز کن درو
زهرا در را باز کرد
شهاب و حاج آقا موسوی و مرادی و چند تا پسر دیگر هم بودند که مشغول گذاشتن غذا تو ظرف ها بودند
شهاب و دخترا با دیدن مهیا هم شوکه شدند اما حرفی نزدند
زهرا دستکشی و ظرف زرشک را به او داد مهیا شروع به گذاشتن زرشک روی برنج ها شد...
مریم ناراحت به شهاب نگاهی کرد شهاب هم با چشم هایش به او اشاره کرد که فعلا با مهیا صحبتی نکند مریم سری تکون داد و مشغول شد..
تقریبا چند ساعتی سر پا مشغول آماده ڪردن نهار بودند با شنیدن صدای اذان ڪارهایشان هم تمام شده بود
حاج آقا موسوی_ عزیزانم خدا قوت اجرتون با امام حسین برید نماز پخش غذا به عهده ی نفرات دیگه ای هست
دخترا با هم به طرف وضو خانه رفتند مهیا اینبار داوطلبانه به طرف وضو خانه رفت وضو گرفتن و به طرف پایگاه رفتن
نماز هایشان را خواندند
مهیا زودتر از همه نمازش را تمام کرد روی صندلی نشست و بقیه نگاه می کرد از وقتی که آمده بود با هیچکس حرفی نزده بود
با شنیدن صدای در به سمت در رفت در را که باز کرد شهاب را پشت در دید
_بله بفرمایید
مهیا کیسه های غذا را از دستش گرفت
می خواست به داخل پایگاه برود که با صدای شهاب ایستاد
_خانم مهدوی
_بله
_می خواستم بابت حرف های عمه ام...
ع
مهیا اجازه صحبت به او را نداد
_لازم نیست اینجا چیزی بگید اگه می خواستید حرفی بزنید می تونستید اونجا جلوی خودشون بگید
به داخل پایگاه رفت و در را بست
شهاب کلافه دستی داخل موهایش کشید با دیدن پدرش به سمتش رفت
مهیا سفره یکبارمصرف را پهن کرد و غذا ها را چید
خودش نمی دانست چرا یکدفعه ای اینطوری رسمی صحبت کرد
از شهاب خیلی ناراحت بود آن لحظه که عمه اش او را به رگبار گرفته بود چیزی نگفته بود...
الان آمده بود عذرخواهی ڪند اما دیر شده بود
سر سفره حرفی زده نشد همه از اتفاق ظهر ناراحت بودند
مریم برای اینکه جو را عوض ڪند گفت
_مهیا زهرا اسماتونو بنویسم دیگه برا راهیان نور
زهرا_ آره من هستم
مریم که سکوت مهیا را دید پرسید
_مهیا تو چی؟؟
_معلوم نیست خبرت می کنم..
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
#قسمت56
چند روز از آن روز می گذشت...
در این چند روز اتفاقات جدیدی برای مهیا افتاد
اتفاقاتی که او احساس می کرد آرامش را به زندگیش باز گردانده اما روزی این چیز ها برایش کابوس بودند
بعد آن روز مریم چند باری به خانه شان آمده بود و ساعاتی را کنار هم می گذراندن....
امروز کلاس داشت...
نازی از شمال برگشته بود و قرار گذاشته بودند بعد کلاس همدیگر را در آلاچیق دانشگاه ببینند
مهیا با دیدن دخترا برایشان دست تکان داد به سمتشان رفت لبخندی زد و با صدای بلندی سلام کرد
_به به سلام دخیا
اما با دیدن قیافه ی عصبی نازی صحبتی نکرد
_چی شده
به زهرا اشاره کرد
_تو چرا قیافت این شکلیه
_م... من... چیزیم نیست فقط....
نازی با عصبانیت ایستاد
_نه زهرا تو چیزی نگو من بزار بگم مهیا خانم تو این چند روزو کجا بودی چیکار می کردی... اها حسنات جمع می کردی این
به زهرا اشاره کرد و ادامه داد
_این ساده ی نفهمو هم دنبال خودت ڪشوندی که چه...
مهیا نگاهی به زهرا که از توهینی که نازی به او کرده بود ناراحت سرش را پایین انداخته بود انداخت
_درست صحبت کن نازی
_جمع کن برا من آدم شده "درست صحبت
کن "
مقنعه اش را با تمسخر جلو آورد
_برا من مغنعه میاره جلو
دستش را جلو اورد تا مقنعه مهیا را عقب بکشد که مهیا دستش را کنار زد
_چیکار میکنی نازی تموم کن این مسخره بازیارو
نازی خنده ی عصبی کرد
ببین کی از مسخره بازی حرف میزنه دو روز میری خونه حاج مهدوی چیکار چیه هوا برت داشته برا پسره بگیرنت.... آخه بدبخت توی خرابو کی میاد بگیره
با سیلی ڪه روی صورت نازی نشست نگذاشت ڪه صحبت هایش را ادامه بدهد...
همه با تعجب به مهیا نگاه می کردند مهیا که از عصبانیت می لرزید انگشتش را به علامت تهدید جلوی صودت نازی تکان داد
_یه بار دیگه دهنتو باز کردی این چرت و پرتارو گفتی به جای سیلی یه چیز بدتری میبینی
فهمیدی
کیفش را برداشت و به طرف خروجی رفت
نازی دستی بر روی گونش کشید و فریاد زد
_تاوان این ڪارتو میدی عوضی
خیلی بدم میدی
مهیا بدون اینکه جوابش را بدهد از دانشگاه خارج شد
از عصبانیت دستانش می لرزید و نمی توانست ڪنترلشان ڪند احتیاج به آرامش داشت گوشیش را از کیفش دراورد و شماره مریم را گرفت
_جانم مهیا
_مریم کجایی
ـــ خونه چیزی شده چرا صدات اینطوریه
_دارم میام پیشت
_باشه
گوشیش را در کیفش انداخت
با صدای بوق ماشینی سرش را برگرداند
مهران صولتی بود
_مهیا خانم مهیا خانم
مهیا بی حوصله نگاهی به داخل ماشین انداخت
_بله
_بفرمایید برسونمتون
_خیلی ممنون خودم میرم
به مسیرش ادامه داد ولی مهران پروتر از اونی بود که فکرش را می کرد
_مهیا خانم بفرمایید به عنوان یه همکلاسی می خوام برسونمتون بهم اعتماد کنید
_بحث اعتماد نیست
_پس چی؟ بفرمایید دیگه
مهیا دیگه حوصله تعرف زیاد را نداشت هوا هم بارانی بود سوار ماشین شد
_کجا می رید؟؟
_طالقانی
برای چند دقیقه ماشین را سکوت فرا گرفت که مهران تحمل نکرد و سکوت را شکست
_یعنی اینقدر بد افتادید که تا الان جاش مونده؟؟؟
مهیا گنگ نگاهش کرد که مهران به پیشانی اش اشاره کرد
مهیا دستی به پیشانی اش کشید
_آها.نه این واسه یه اتفاق دیگه است
مهران سرش را تکان داد
_ببخشید من یکم کنجکاو شدم میشه سوالمو بپرسید
_اگه بتونم جواب میدم
با ابرو به زخم مهیا اشاره کرد
_برا کدوم اتفاق بود
مهیا جوابش را نداد
_جواب ندادید
_گفتم اگه بتونم جواب میدم
نگاهش به سمت بیرون معطوف کرد
گوشیش زنگ خورد بعد گشتن تو کیفش پیدایش کرد
_جانم مریم
_کجایی
_نزدیکم
_باشه منتظرم
........
_آقای صولتی همینجا پیاده میشم
_بزارید برسونمتون تا خونه
_نه همین جا پیاده میشم
موقع پیاده شدن مهران مهیا را صدا کرد
_بله
_منو صولتی صدا نکنید همون مهران بهتره
مهیا در را بست و یکم به طرف ماشین خم شد
_منم مهیا خانم صدا نکنید
لبخندی روی لب های مهران نشست مهیا پوزخندی زد
_خانم رضایی صدا کنید بهتره
به طرف کوچه راه افتاد
_پسره ی بی شعور
جلوی در خانه ی مریم ایستاد اف اف را زد
_بیا تو
در با صدای تیکی باز شد
در را باز کرد و وارد حیاط شد
نگاهی به حیاط سرسبزو با صفای حاج آقا مهدوی انداخت
عاشق اینجا بود....
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
*#═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه_474ازقرآن🌸
#جز24🌸
#سوره_غافر🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه #شهید_نصرت_اله_لک
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب
💫💫💫💫💫
🔴 امام خامنه ای(مدظله العالی) :
انتظار فرج را افضل اعمال دانستهاند؛ معلوم میشود انتظار، یک عمل است، بی عملی نیست. نباید اشتباه کرد، خیال کرد که انتظار یعنی اینکه دست روی دست بگذاریم و منتظر بمانیم تا یک کاری بشود. انتظار یک عمل است، یک آمادهسازی است، یک تقویت انگیزه در دل و درون است، یک نشاط و تحرک و پویایی است در همهی زمینهها. این، در واقع تفسیر این آیات کریمهی قرآنی است که: «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین»
📚 بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم به مناسبت نیمه شعبان سال ۱۳۸۴
#اللّهمعجّللولیکالفرج 🍃🥀
🌿🌾🌹🥀🌿🌾🌹🥀🌿🌾🌹🥀
مجموعه کانالهای ما در پیامرسان ایتا
با توجه به ابعاد گسترده فرهنگی و نیاز خانواده ها؛ برآن شدیم تا در زمینه های زیر در حد بضاعت و وسع در خدمتتون باشیم😊
🌸 زندگی عاشقانه ( کانال همسرداری و تربیت فرزند ، حتما #عضو باشید )
http://eitaa.com/joinchat/774176768Cda984571ac
🌸 عاشقانه های حلال ( منبع کامل پیامهای عاشقانه؛ ایده تولد ؛ شیطنت
و ..)http://eitaa.com/joinchat/469499916Ce64db897ba 🌸 هنرکده بانوان هنرمند ( شامل بخشهای هنری، معرفی بازی و سرگرمی برای بچه ها، آشپزی، سفره آرایی و ..) https://eitaa.com/joinchat/2300248080C44701a85d4 🌸 استیکرهای عاشقانه ( منبع استیکرهای عاشقانه، تولد، مناسبتی ، مذهبی) https://eitaa.com/joinchat/3117809743Ca67bff2bcc 🌸 درهم سرا ( کانال سرگرمی ؛ طنز ؛ دانستنی ویژه خانواده و نوجوانها بدون مطالب نامناسب ) https://eitaa.com/joinchat/812646456C443a64f1a0
☀️روزى ڪه با
سـلام بہ تو آغاز مى شود
تا شـب
حسینى اسٺ تمـام دقایقش
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِالله الحسین
💕زندگی عاشقانه💕
#همسفر2 #قسمت3 #قسمت_سوم ⬅️ #جلسه_دوم ✍ پس مسئله ی دیگه ای که می خواد خیلی اساسی وجدی نگاهش
#همسفر2
دکتر #حبشی
#قسمت4
جلسه اول
✍🏻 خوب وقتی می خوایم اول انس آنگاه زندگی.
با وجود اینم که عواطفش در جوان خیلی سرشار وسرریز هم هست؛خوب موجودم هست ،امکانشم هست.....
به چه معضلاتی میخوریم؟
۱)یک عارضه ی خیلی سنگین این مسیر اینه که آدم هارو محکوم کرده ومامور کرده به عَرضه وجلوه.
مخصوصا در جنس دختر که باید 🧕
مورد انس پسر واقع میشد.
خوب دختر خانمی که خودش رو درمعرض انس نمیزاره وجلوه نمیکنه چجور انتخاب بشه؟🤔
باید بیاد خودش رو درمعرض بزاره لذا جلوه گری وعَرضه رو دردختر موجب شد.
🌷 اینه که شما الان در عموم جامعه نگاه کنید👀 میبینید که اصرارزیادی هست
برای این در جنس دختر که بتونه جلوه کنه وهمین باز اثر میزاره در جنس پسر که تابلوی ورودش به دختر از همین جلوه هاهست.
برید به اون اول بحثمون نگاه کنید 👆👆
میخوایم یه قدم صحیح تو یه مسیر شناخته شده بزاریم وبه یکباره خودمون رو وسط عاطفه ها پیدا می کنیم ودرگیر ووابسته ی به این انس هامیبینیم.
دیگه کار تموم شده.
📌 حالامیریم این رو پایه ی زندگی قرار میدیم وراه میفتیم،به بن بست ها میمونیم.😮
برای جنس دختر پس عَرضه وجلوه رو اورد وهمین عَرضه وجلوه از روان این جنس خیلی هزینه میکنه.یعنی خستگی ها وتخریب های روحی درست میکنه
چقدر انس در مسیر بگذارد وجواب نگیرد؟
چه امید ها وعلاقه هایی رو جاری کنه اما سامان نگیرد ؟
واون علاقه هایی که هزینه کرده چی میشه
این ها کم نیستند انرژی هایی که باید برلش خرج کنیم.پیداست.
برای جنس پسر چه عارضه هایی داره؟🤵
اول اینکه خوب تابلوی انتخاب معطوف به همین جلوه ها میشه.
لذا گرایش پیدامیشه،میل پیدا میشه،گاهی بعد میره ومیبینه اختلاف هارو.
یعنی اینجور نیست چشم بروی اختلاف ها بسته است.
وجود داره میگه طوری نیست.....
همه چیز درست خواهد شد.
به علت اینکه عاطفه رو سنگین پیدا میکنه،احساسش اینه که اینا موانع اساسی ای نیستند.
حتی گاهی من دیدم مذهب ها مختلفه،میگه عشق جبران میکنه.😧
ساختار های خانوادگی کاملا نقیض هم اند،
گمان میکنه عاطفه ها جبران میکنه.
این کشش ها وگرایش های سنگین نمیگذاره اینها مسائل من بشند درحالیکه به عکس،ماچشم بستیم.😑
👌 امیر مومنان میگه :اونیکه با عشق آغاز کرد چشمش بروی بصیرت ها بسته وگوشش برای آگاهی ها مسدود است.
یعنی یَعمی ویَصِم ⬅️ کور وکر میشود.
اصلا قدرت تشخیصی از اون حذف خواهد شد.
چیزی که الان تو جامعه رایج است همین میدانه.میدان اول انس آنگاه زندگی.
🔮 درجنس پسر هم این عارضه رو
تولید میکنه علاوه براین موردی که شمردم که خوب باید تردد کنه.
لابه لای عاطفه ها ببینه که کدوم یکی از این عَرضه ها براش جلوه رو دارند
وهمین هستش که اون متاسفانه همین برخوردها وتبادلات وارتباطاتی که گاهی
تاسطوح انتهایی ولایه های عمقی هم پیش میره باعث میشه که بین این دختر وپسرجاری بشه وخوب روان این هارو خیلی در این مسیر ضایع خواهد کرد.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#همسفر2
#قسمت4
جلسه دوم
🔮 خوب بااین ملاحظات من میخوام پابزارم تو ازدواج.
روش ورود من به ازدواج چیه؟🤔
✍🏻 من روش های موجود رو یه ارزیابی میکنم تابرسیم به روش صحیح👇
الان وقتی یه خانمی ،یه اقایی می خواد
ازدواج کنه توچه ترکیب هایی وارد زندگی مشترک میشه؟
📌معمولا یکی از این ترکیب ها که در سابقه وتاریخ وسنت وعُرف جامعه ی ما رایج بوده همین نوع خواستگاری های معمولی یاسنتی است.
به این ترتیب که خانم منتظر میمونه ،
آقایی برای اون داوطلب میشه،
آقاخانواده ای رو برای خواستگاری میفرسته ومیرند تابه انتخاب برسند.
بعد معمولا هم تواین نوع حرکت
بیشتر شرایط زندگی هست که تابلوی اساسی رو تشکیل میده نه ویژگی های آدم ها.
میریم بگیم که مهریه چقدر باشه.....
مجلس چجور باشه.....
ابزارچطورباشه.....
چه مقدماتی وامکانات.....
درحالیکه در این روش سنتی
اگرچه بسیاری از عوارضش امنِ ودور ازخطراتش هست،اما نمیتونه تامین کننده ی قابلیت ها ولوازم لازم برای زوجیت باشه.😮
چرا؟🤔
👀 ببینید در روش سنتی اولا یه اشکالاتی داریم مثل چی؟👇👇
🧕دختر خانم درخانه باید منتظربماند تامورد خواستگاری قرار بگیرد.
خوب دوتا سوال پیش میاد👇
۱) اگر نیومد؟
وقتی این مورد درخواست قرار نگرفت چیکار کنه؟
ازاین امکان عبور کنه؟محروم بشه؟
وکم نیستند خانم هایی که الان به علت همین ضعف روش سنتی باقی ماندند.😔
۲)وقتی پیش میاد آیا تناسب های لازم برقراره؟
یعنی اون مقدمه ورودِ ،درسته؟
اومدی برای یه زیبایی،امکانی،شرایطی چیزی یا این ادم رو فهمیده وآمده؟👌
👏 یعنی یکی اصلا خود بود ونبود داوطلب برای زوجیت واصلا تناسب ها وکفو هایی که باید ارزیابی میشد ونشد.
این اشکالاتی هست که در روش سنتی هست.
برای جنس پسر هم اشکال داره.🤵
واشکالی که برای جنس پسر داره اینه که انتخابگر ومعیار گزار انتخاب،
معمولا اون نماینده ای که از طرف پسر رفته وبیشتر مادر هست،
مادر هم داره باشاخص ها ومعیار های خودش ارزیابی میکنه.
عموما به صورت عروس من نگاه می کند تاهمسر پسرم.😲
🦋 این میشه که خیلی انتخاب ها تواین میدان،قوی نیستند.
ممکن از یه اندازه هایی بخصوص ترکیب خانواده ها بهم می خورند.
لذا ماخیلی تومشاوره ها داریم به این برمیخوریم که دوتاخانواده خیلی اصرار به بقای این زندگی دارند،اونایی که نمی خواهند ووایسند وزندگی کنند خود زوجین اند،اینها اختلاف دارند.
خانواده ها خیلی به هم دیگه عزت واحترام هم میفرستند ولی اینا نمی تونند تواین ترکیب باقی بمونند.
🌹 در برابر این مسیر که روش سنتی وعُرفی بود،جوانها خودشون یک روشی رو ابداع کردندو
اومدن این تصویر روگذاشتند که وقتی من میخوام ازدواج کنم باید مخاطبم رو بخوام.
🦋 پس یه قرار گذاشت گفت اول اُنس آنگاه زندگی.
من اول باید یکی رو بخوام بعدبتونم برم باهاش زندگی کنم.
این بیشتر دربرابر روش سنتی اتفاق افتاد
چون گمان میکرد در روش سنتی،
اشکال تعارض ها اینه که باعاطفه ها شروع نکردند .
باتمایل ها وگرایش ها واُنس ها شروع نکردند که رفتند به برخورد ها رسیدند بعد اومد این رو با انس آغاز کنه.
پایان قسمت چهارم.
🎊اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🎊
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
14-habashi01(www161171901116117210091611721235.mp3
1.92M
┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄
#سخنرانی_دکتر_حبشی
#قسمت_چهارم
#همسفر2
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
ارتباط موفق_30.mp3
11.29M
#ارتباط_موفق
#قسمت30
✿ هنر دیدن خوبیها و به زبان آوردن آنها
دقیقا درمقابل هنر ندیدن بدیها و فراموش کردن آنهاست.
🌨هرچه روی کسب هنر اول، بیشتر تمرکز میکنید؛
هنر دوم در شما قویتر میشود.
🚫 چنانچه این هنرها در ما نیست؛ یقین بدانیم دایرهی جذبمان، دایرهای بسیار کوچک خواهد ماند.
#استاد_شجاعی 🎤
#دکتر_انوشه
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🔴 #یک_باور_غلط
💠 یکی از باورهای #غلط در زندگی مشترک این است که فکر میکنم اگر همسرم من را #دوست دارد باید همهی نیازهایم را برآورده کند.
💠 تواناییها و ظرفیتهای افراد #متفاوت است و گاهی #شرایط مالی، شغلی، زمانی، مکانی و دیگر شرایط موجود در زندگی مثل خستگی، فراموشی و صدها دلیل دیگر مانع برآوردن نیاز همسر میگردد.
💠 شرایط یکدیگر را #درک نمایید!
#هردوبخوانیم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
به قلم فاطمه امیری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت56 چند روز از آن روز می گذشت... در این چند روز اتفاقات جدیدی برای مهیا افتاد ات
#جانم_میرود
#قسمت57
مریم شانه های مهیا را ماساژ داد
_اینقدر گریه نکن
مهیا با دستمال اشک هایش راپاک کرد
_باورم نمی شه که چطور نازی همچین حرفی بزنه یعنی ۶سال دوستی، همشو برد زیر سوال
_اشکال نداره عزیزم چه بهتر زودتر شناختی که چطور آدمی هستش هر چقدر ازش دور باشی به نفعته
مهیا با یادآوری حرف های دوست 6سال زندگیش شروع به هق هق کرد
ــ ا مهیا گریه نکن دختر
مهیا را در آغوشش ڪشید
_آروم باش عزیزم خیلی سخته ولی دیگه چیزیه که شده
با صدای گوشی مهیا ،از هم جدا شدند
مهیا گوشیش را برداشت
_جانم مامان
_پیش مریمم
_سلامت باشی
_هر چی .زرشک پلو
_باشه ممنون
گوشی را قطع کرد
_مامانم سلام رسوند
_سلامت باشه من پاشم چایی بیارم
_باشه ولی بشینیم تو حیاط
_هوا سرده
_اشکال نداره
_باشه
مهیا پالتویش را تنش کرد کیفش را برداشت و به طرف حیاط رفت روی تخت تو حیاط نشست
مریم سینی چایی را جلوی مهیا گذاشت
_بفرمایید مهیا خانم چایی بخور
مهیا چایی را برداشت محو بخار چایی ماند استکان را به لبانش نزدیک کردو مقداری خورد چایی در این هوای سرد واقعا لذت بخش بود مهیا
_خب چه خبر
_خبری بدتر از اتفاق امروز
_میشه امروزو فراموش کنی بیا درمورد چیزای دیگه ای صحبت کنیم
_باشه
_رابطتت با مامانت بهتر شده
_میدونی مریم الان به حرفت رسیدم من در حق مامان بابام خیلی بدی کردم کاشکی بتونم جبران کنم
_میتونی من مطمئنم
با باز شدن در صحبت دخترا قطع شد مریم با دیدن شهاب با ذوق از جایش بلند شد
_وای شهاب اومدی
به طرف شهاب رفت شهاب مریم را در آغوش ڪشید و بوسه ای بر سرش کاشت
مهیا نگاه کنجکاوی به شهاب خسته و کوله پشتیش انداخت
شهاب با دیدن مهیا شوکه شد ولی حفظ ظاهر کرد
_سلام مهیا خانم
_سلام
مهیا خیلی خشک جوابش را داد هنوز از شهاب دلخور بود
شهاب به طرف در ورودی رفت ولی نصف راه برگشت
_راستی مریم جان
_جانم داداش
_در مورد قضیه راهیان نور دانش آموزان که گفتم یادت هست
_آره داداش
_ان شاء الله پس فردا عازمیم آماده باش
_واقعا ؟؟
_آره
شهاب سعی کرد حرفی بزند اما دو دل بود
_مهیا خانم اگه مایل هستید میتونید همراه ما بیاید
مهیا ذوق کرده بود اما لبخندش را جمع کرد
_فکر نکنم... حالا ببینم چی میشه
شهاب حرفی دیگه ای نزد و وارد شد ولی فضول شده بود و خودش را پشت در قایم کرد
_خیلی پرویی تو... داداشم کم پیش میاد کسیو دعوت کنه اونم دختر بعد براش کلاس می زاری
_بابا جم کن من الان اینهو خر که بهش تیتاپ میدن ذوق کردم ولی می خواستم یکم جلو داداشت کلاس بزارم
شهاب از تعجب چشمانش گرد شد
ولی از کارش پشیمان شد و به طرف اتاقش رفت
_راستی مریم این داداشت کجا بود
_ببینم اینقدر از داداشم میپرسی نمیگی من غیرتی بشم
مهیا چندتا قند برداشت و به سمتش پرت کرد
_جم کن بابا
_عرض کنم خدمتتون برادرم ماموریت بود
_اوه اوه قضیه پلیسی شد ڪه
_بله برادر بنده پاسدار هستش
_از قیافه خشنش میشه حدس زد
_داداش به این نازی دارم میگی خشن
_هیچکی نمیگه ماستم ترشه من برم ننم برام شام درست کرده
_باشه گلم
دم در با هم روبوسی کردن
_راستی مهیا چادر الزامیه
_ای بابا
_غر نزن
_باشه من برم
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
ادامه.دارد...
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
#قسمت58
مهلا خانم سینی چایی را روی میز جلوی احمد آقا گذاشت... نگاهی به کارتون های وسط پذیرایی انداخت
_مهیا دنبال چی میگردی از وقتی اومدی همه کارتون های انبارو اوردی وسط پذیرایی
احمد آقا لبخندی به مهلا خانم زد
_ولش کن خانم بزار کارشو بکنه
مهیا سرش را از کارتون دراورد و بوسی برای احمد آقا فرستاد
_ایول بابای چیز فهم
احمد آقا خنده ای کرد و سرش را تکان داد
مهیا جیغ بلندی زد
مهلا خانم با نگرانی به سمتش رفت
_چی شد مادر
_پیداش ڪردم ایول
_نمیری دختر دلم گرفت
احمد آقا خندید و گفت
_حالا چی هست این
مهیا چادر را سرش کرد
_چادری که از کربلا برام اوردید یادتونه
مهلا خانم واحمد آقا با تعجب به مهیا نگاهی کردند مهلا خانم شوک زده پرسید
_برا چیته؟؟
_آها خوبه یادم انداختید
مهیا از بین کارتون ها رد شد و کنار احمد آقا نشست
_مریم، داداشش و همکاراش می خوان دانش آموزانو ببرن اردو منم دعوت کردن برم باشون
_برا همین می خوای چادر سرت کنی
_ آره اجباریه
_مگه کجا میرید
_راهیان نور شلمچه اینا فک کنم
_تو هم میری
_آره دیگه... یعنی نمیزارید برم
احمد آقا دستی بر روی سرش کشید
_نه دخترم برو به سلامت... کی ان شاء الله میرید
_پس فردا،خب من برم بخوابم فردا صبح کلاس دارم
_شبت خوش باباجان
_کجا کجا همه اینارو جمع میکنی میزاری تو انباری
مهیا به طرف اتاقش دوید
_مامان جونم جمع میکنه
_مهیا دستم بهت برسه میکشمت
مهیا خندید و خودش را روی تخت پرت ڪرد
گوشیش را برداشت و برای مریم پیامک فرستاد
_میگم مری جان میشه زهرا هم بیاد
بعد دو دقیقه مریم جواب داد
_مری و کوفت اسممو درست بگو .از شهاب پرسیدم گفت اشکال نداره فقط مدارکتو بیار تا بیمه بشی
_اوکی از شهاب جوووونت تشکر کن
_باشه مهیا جوووونم
لبخندی زد و گوشیش را خاموش کرد برای این اردو خیلی ذوق داشت این اردو برایش تازگی داشت
و مطمئن بود با زهرا و مریم خوش میگذره...
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
ادامه.دارد...
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه_475ازقرآن🌸
#جز24🌸
#سوره_غافر🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه #شهیده_طیبه_واعظی
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
❣#سلام_امام_زمان
📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مَهْدِيَّ اَلْأَرْضِ وَ عَيْنَ اَلْفَرْضِ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که حقیقت دین از قلب نازنین تو می تراود...
سلام بر تو و بر روزی که از جانب خدا به سوی اسرار زمین هدایت می شوی!
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610.
#اللهمعجللولیکالفرج
#مولا_جان
🍂به لب رسیده ما را جان، چرا نمی آیی؟
رسیده عمر به پایان، چرا نمی آیی؟
🍂سیاه چون شب تار است روز یارانت
کجایی ای مه تابان، چرا نمی آیی؟
#العجلمولایغریبمان
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
🌾🌹🍃🌾🌹🍃🌾🌹🍃🌾🌹🍃
به رسم ادب
🌸سلام برحسین و یارانش
سلام به عباس و معرفتش
🌸سلام به سجاد و سجودش
سلام بر زینب و بزرگیش
🌸و سلام به دوستان مهربانم
روزتون متبرک به نام اقا
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم
🔴 #شیرینترین_مخفیکاری
💠 برخی افکار و #توهّمات در زندگی مشترک میتواند روابط زن و شوهر را به مرور زمان سرد کند و یا مانع بیشتر شدن رابطه صمیمی بین همسران شود. مثل اینکه آیا واقعاً همسرم مرا دوست دارد یا نه؟ یا #حس میکنم من برای همسرم مهم نیستم!
💠 یکی از تکنیکهایی که میتواند نابود کنندهی این توهّمات و افکار #مخرّب باشد این است که بدونِ درخواست و اعلام همسرتان، خدمات و محبّتهای مخفیانه و بجا برای همسرتان انجام دهید.
💠 لازمه اینکار این است که با دقت کارهای #شخصی همسرتان را زیر نظر بگیرید تا به موقع و در غیبت او، کارش را انجام داده یا تمام کنید.
💠 این تکنیک، برکات زیادی دارد. از جمله زمینهی ایجاد حسّ رقابت بین همسران برای انجام خدمتِ پنهانی به یکدیگر شده و عامل مهمی برای #درک و توجه به همسر در محیط خانه خواهد شد.
💠 این مخفیکاری #شیرین را در خانه مرسوم کنید تا در غیاب یکدیگر، کارهای شیرین شما، ذهن همسرتان را از تفکّرات #منفی و مخرّب پاک کند.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══