هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
#کلاس_خانواده_عاشورایی
#قسمت17
#خانم_محمدی
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
🌹خانواده عاشورایی #شهادت_طلب است و با میل و انگیزه برای رسیدن به جایگاه والا تلاش می کنه
👌شهادت بالاترین مقام و درجه هست. پس همیشه باید این انگیزه رو داشته باشید،
👈اگر شما این انگیزه رو داشته باشید شما خانواده مبارزی هستید. چون خانواده عاشورایی علاوه بر اینکه #مهاجر بودند، #مجاهد هم بودند مبارز هم بودند
🔔در کنار مجاهد و مهاجر بودن می شه خانواده شهید شد.
🍃امام حسین علیه السلام میفرمایند من باوفاتر از اهلبیت و یاران خودم در هیچ کجا ندیدم.
🤔 حالا ما چقدر وفادار به امام حسین علیه السلام هستیم؟
❤️امام حسین علیه السلام هر شهیدی که بر زمین می افتاد لحظه آخرش معمولا می رفتند سرش را به دامان می گرفتند که چشم در چشم امام حسین علیه السلام جان بدهند
✨ما هم دعا می کنیم می گیم خدایا آخرین لحظات ما را در مجلس امام حسین علیه السلام قرار بده
🌱خدایا ما رو در این دنیا و اون دنیا اولین کلام و آخرین کلاممون را نام حسین علیه السلام قرار بده
😍اصحاب امام حسین علیه السلام آخرین تصویری که می دیدند چهره امام حسین علیه السلام بود
😭 جونشو داده، داره خون از سینه ش می جوشه، بعد تازه می گه آیا من به عهدم وفا کردم؟ آیا به شما وفادار بودم؟
👈یعنی اینقدر ما باید در سختی ها بزرگ شده باشیم که با کوچکترین سختی رها نکنیم هر چیزی رو.
❌ما حالا به یه مشکلی برمیخوریم می گیم من که نمی تونم، رهاش می کنیم. سلام
❌چه تو زندگی مجردی چه متأهلی مدام داریم می گیم من که نمی تونم، ما که امام حسین علیه السلام نمی شیم، ما که صبر حضرت زینب سلام الله علیها را نداریم که.
🔔 می گیم خانوم ببین حضرت زینب سلام الله علیها چه قدر مصیبت و سختی تحمل کرد می گه من که حضرت زینب نیستم
📢 عزیزم شما باید الگوت حضرت زینب سلام الله علیها باشه.
👌شما باید سختی ها را تحمل کنی تا رشد کنی اگر رشد نکنی جور دیگه ای رشدت می دهند چون بالاخره باید بزرگ شی.
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
💕زندگی عاشقانه💕
🌹💛🌹💛🌹💛🌹💛🌹💛 #واینک_شوکران3 #شهیدایوب_بلندی #قسمت48 جای تزریق داروی چرک خشک کن خیلی وقت بود ک چرک
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت49
صبح هدی با صدای بلند خداحافظی کرد....
ایوب با چشم هدی را دنبال کرد تا وقتی در را ب هم زد و رفت مدرسه ...
گفت"شهلا،هیچ دقت کرده ای ک هدی خیلی بزرگ شده؟"
هدی تازه اول راهنمایی بود خنده م گرفت....
"اره خیلی بزرگ شده،دیگه باید براش جهیزیه درست کنم"
خیلی جدی نگاهم کرد...
"جهیزیه؟اصلا......انقدر از این کاسه و بشقابی ک ب اسم جهاز ب دختر میدهند بدم میاید....ب دختر باید فقط کلید خانه داد ک اگر روزی روزگاری مشکلی پیدا کرد ،سرپناه داشته باشد..."
-اووووه ،حالا کو تا شوهر کردن هدی؟چقدر هم جدی گرفتی!"
دستش را گذاشت زیر سرش و خیره شد ب سقف "اگر یک روز پسر خوب ببینم،خودم برای هدی خواستگاریش میکنم"
صورتش را نیشگون گرفتم"خاک بر سرم.....یک وقت این کار را نکنی...ان وقت میگویند...دخترمان کور و کچل بوده"
خنده اش گرفت...."خب می ایند میبینند میبینند دخترمان نه کور است و نه کچل....خیییلی هم خانم است"
میدانستم ایوب کاری را ک میگوید" میکنم"،انجام میدهد...
برای همین دلم شور افتاد نکند خودش روزی پا پیش بگذارد....
عصر دوباره تعادلش را از دست داد.....
اصرار داشت از خانه بیرون برود...التماسش کردم فایده ای نداشت....
محمد حسین را فرستادم ماشینش را دستکاری کند ک راه نیوفتد....
درد همه ی هوش و حواسش را گرفته بود....
اگر از خانه بیرون میرفت...حتی راه برگشت را هم گم میکرد....
دیده بودم ک گاهی توی کوچه چند دقیقه مینشیند و ب این فکر میکند ک اصلا کجا میخواهد برود...
از فکر این که بیرون از خانه بلایی سرش بیاید تنم لرزید ...
تلفن را برداشتم....
با شنیدن صدای ماموران ان طرف،بغضم ترکید...
صدایم را میشناختند....
منی ک ب سماجت برای درمان ایوب معروف بودم،حالا ب التماس افتاده بودم..."اقا تو را بخدا...تو را ب جان عزیزتان...امبولانس بفرستید...ایوب حال خوبی ندارد...از دستم میرود آ.....میخواهد از خانه بیرون برود"
-چند دقیقه نگهش دارید،الان می اییم
چند دقیقه کجا ،غروب کجا......
از صدای بیحوصله ان طرف گوشی باید میفهمیدم دیگر از من و ایوب خسته شده اند و سرکارمان گذاشته اند....
ایوب مانده بود خانه ولی حالش تغییر نکرده بود...
دوباره راه افتاد سمت در"من دارم میروم تبریز،کاری نداری؟"
از جایم پریدم"تبریز چرا؟"
-میخواهم پایم را بدهم ب همان دکتری ک خرابش کرده بگویم خودش قطعش کند و خلاص.....
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت50
خب صبر کن فردا صبح بلیت هواپیما میگیرم برایت ...پایش را توی کفشش کرد"محمد حسین را هم میبرم"
-اورا برای چی؟از درس و مشقش می افتد
محمد حسین اماده شده بود ....ب من گفت "مامان زیاد اصرار نکن،میرویم یک دوری میزنیم و برمیگردیم"
ایوب عصایش را برداشت "میخواهم کمکم باشد،،،محمد حسین را فردا صبح با هواپیما میفرستم
گفتم پس لا اقل صبر کن برایتان میوه بدهم ببرید
رفتم توی اشپز خانه"ایوب حالا ک میروید کی برمیگردید؟"
جلوی در ایستاد و گفت"محمد حسین را ک فردا برایت میفرستم،خودم....."
کمی مکث کرد...
"فکر کنم این بار خیلی طول بکشد تا برگردم...."
تا برگشتم توی اتاق صدای ماشین امد ک از پیچ کوچه گذشت...
ساعت نزدیک پنج صبح بود...جانمازم را رو ب قبله پهن بود....با صدای تلفن سرم را از روی مهر برداشتم....
سجاده ام مثل صورتم از اشک خیس بود...
گوشی را برداشتم...
محمد حسین بلند گفت"الو.......مامان"
-تویی محمد ؟کجایید شماها؟"
محمد حسین نفس نفس میزد
"مامان ....مامان....ما....تصادف کردیم......یعنی ماشین چپ کرده
تکیه دادم ب دیوار
"تصادف؟کجا؟الان.حالتان.خوب است؟"
- من خوبم ....بابا هم خوب است....فقط از گوشش خون می اید....
پاهایم سست شد....
نشستم روی زمین....
-الو......مامان....من چی کارکنم
اب دهانم را قورت دادم تا صدایم بغض الود نباشد"خیلی خب محمد جان ،نترس بگو الان کجا هستید؟تا من خودم را ب شما برسانم"
-توی جاده زنجان هستیم....دارم با موبایل یک بنده خدا زنگ میزنم ....ب اورژانس هم تلفن کرده ام....حالا میرسد....فعلا خداحافظ....
تلفنمان یک طرفه شده بود....چادرم را جمع کردم و نشستم توی پله ها و گوش تیز کردم تا بفهمم کی از خانه ی اقای نصیری سر و صدا بیرون می اید.....یاد خواب مامان افتادم .....
یک ماه قبل بود....اذان صبح را میگفتند ک مامان تلفن زد..."حال ایوب خوب است؟"
صدایش میلرزید و تند تند نفس میکشید گفتم"گوش شیطان کر،تا حالا ک خوب بوده چطور؟"
-هیچی شهلا خواب دیده ام....
-خیر است ان شاءالله
-دیدم سه دفعه توی اسمان ندا میدهند"جانباز ایوب بلندی شهید شد"
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت51
صدای خانم نصیری را شنیدم .....بیدار شده بودند....اشکم را پاک کردم ....و در زدم....
انقدر ب این طرف و ان طرف تلفن کردم تا مکان تصادف و مکان نزدیک ان را پیدا کردم
هدی را فرستادم مدرسه....
زنگ زدم داداش رضا و خواهر هایم بیایند....
محمد حسن و هدی را سپردم ب رضا.....میدانستم هدی داییش را خیلی دوست دارد....و کنار او ارام تر است ....سوار ماشین اقای نصیری شدم...
زهرا و شوهر خواهرم اقا نعمت هم سوار شدند....
عقب نشسته بودم....
صدای پچ پچ ارام اقا نعمت و اقای نصیری با هم را میشنیدم و صدای زنگ موبایل هایی ک خبر ها را رد و بدل میکرد....
ساعت ماشین ده صبح را نشان میداد....
سرم را تکیه دادم ب شیشه و خیره شدم ب بیابان های اطراف جاده....
کم کم سر وصدای ماشین خوابید.....محسن را دیدم ک وسط بیابان ....افسار اسبی را گرفته بود و ب دنبال خودش میکشید....
روی اسب ایوب نشسته بود.....
قیافه اش درست عین وقت هایی بود ک بعد از موج گرفتگی حالش جا می امد.......مظلوم و خسته....
-ایوب چرا نشسته ای روی اسب و این بچه پیاده است؟بلند شو....
محسن انگشتش را گذاشت روی بینی کوچکش،.......هیس کشداری گفت....
"هیچی نگو خاله .....عمو ایوب تازه از راه رسیده ،خیلی هم خسته است.....
صدای ایوب پیچید توی سرم......
"محسن میرود و من تا چهلمش بیشتر دوام نمی اورم......
شانه هایم لرزید.....
زهرا دستم را گرفت"چی شده شهلا؟"
بیرون وسط بیابان دیگر کسی نبود.....
صدای اقا نعمت را میشنیدم ک حالم را میپرسید.......زهرا را میدیدم ک شانه هایم را میمالید....
خودم را میدیدم ک نفسم بند امده و چانه ام میلرزد...
هر طرف ماشین را نگاه میکردم چشم های خسته ی ایوب را میدیدم....
حس میکردم بیرون از ماشینم و فرسنگ ها از همه دورم....
تک و تنها و بی کس.....
با چشم های خسته ای ک نگاهم میکند.....
قطره های اب را روی صورتم حس کردم....
زهرا با بغض گفت:"شهلا خوبی؟تو را بخدا ارام باش"
اشکم ک ریخت صدای ناله ام بلند شد.....
"ایوب رفت........من میدانم........ایوب تمام شد......"
برگه امبولانس توی پاسگاه بود.....
دیدمش .....
رویش نوشته بود...."اعلام مرگ،ساعت ده،احیا جواب نداد"
ادامه دارد....
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹
🍁غروب قافلہ یادٺ نمےرفٺ
صداے هلهلہ یادٺ نمےرفٺ
🍁گلو وچشم وقلبٺ سوخٺ عمرے
سہ تیر حرملہ یادٺ نمےرفٺ
#شهادٺ_پاسدار_وحےنبوے🏴
#امام_سجاد_ع_تسلیٺ_باد🏴
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹
#صلےالله_علیک_یااباعبدالله🌷
شبهاےجمعہ مادرے قامٺ خمیده
آید میان مرقد یك سر_بریده
🍂گوید بہ آه ونالہ و اشك دودیده
تشنہ_لبے بین دونهر عریان ڪه دیده
#شب_زیارتے_ارباب💔
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️
#تغییر
#تجربه_اعضای_کانال
#تمرین_هفتگی 👇👇👇
#تجربه_کظم_غیض
امروز یکی از نزدیکان داشت باهام حرف میزد
درباره ی این که زندگی خوبه و شوهرت چطوره و اینا
بین حرفاش یه کاری که شوهرم تو عروسی کرده بود رو یاداوری کرد و یه جورایی داشت بد شوهرمو میگفت
من هم آدم شدیدا برونگرایی هستم و زود برخورد میکنم با همچین مواردی
تا اومدم دعوا کنم😅یهو یادم اومدم که توی تمرین هامون قرار بود کظم غیض کنیم...
نمیدونم چطور...فقط جلوی خودمو گرفتم که چیزی نگم
الان بسیار خوشحالم که جلوی خودمو گرفتم
و خوشحال ترم از اینکه نگذاشتم حرف هاش درباره ی مادر شوهر و شوهرم روم اثری بزاره.چون زندگیم و شوهرم رو دوست دارم تلاش کردم گذشته رو برای خودم تازه نکنم و الکی لحظاتم رو برای خودم و دیگران تلخ نکنم😊
👌👈آفرین به این بانو
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹
برای دلی که کربلا نرفته بخوان:
أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَكْشِفُ السُّوءَ
مولا جان!
باز هم نشوم لایق دیدار
بهم ریخته ام..😔
شبتون حسینی
شهادت سیدالساجدین صبور دشت نینوا ، برشما تسلیت
التماس دعا
یاعلی
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
دوداین شہـر،مـرا
ازنفـس انداختہ اسـت😪🖐
بہ هـواۍحـرم
ڪربُبَلا،محتاجم😭
چقـدرگریہ ڪنم؟!
تانَبـرےازیادمــ💔
درسـراشیبـےقبـرم
بہ شمـامحتاجم🌱
#تمـامـ_زندگیمـ_مال_شماست_ارباب
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🍃🌹🍃🌹🍃
#یا_مهدے_ادرڪنے🌷
دوباره جمعہ شد و دل شده پریشانٺ
دوباره حسرٺـ دیدار برقِ چشمانٺ
بلند مرتبہ شاهِ زمان سلامٌ_علیڪ
سلام بر تو و بر ماه روے تابانٺ
#السلام_علیڪ_یا_بقیة_الله
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#تقویم_شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۱۳ مهر ۱۳۹۷
میلادی: Friday - 05 October 2018
قمری: الجمعة، 25 محرم 1440
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه)
- یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه)
- یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن
🗞 وقایع مهم شیعه:
🔹شهادت امام سجاد علیه السلام، 94ه-ق
📆 روزشمار:
▪️9 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️24 روز تا اربعین حسینی
▪️32 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️34 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
▪️39 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
✒️📃
📜 روایـــــــ📚ــــــــات مهــــــــــدوے
⭕️ اشک فراق...
🔹 امام صادق میفرمایند: "سوگند به خدا امام شما سالیان درازی غایب میشود، و چشم های مومنین در فراق او اشکباران است." (١)
🔸 اسماعیل بن مهران میگوید: امام جواد (ع) دو مرتبه از مدینه به بغداد رفتند. اولین بار به حضرت عرض کردم: فدایت شوم! من در این راه بر شما نگران هستم.
🔹 حضرت امام جواد با لبان خندان فرمودند: «آن غیبتی که گمان میکنی در این سال نیست.» (٢)
📚 ١. بحارالنوار، ج ۵۱، ص ۱۴۷
٢. کافی، ج ١، ص ٣٢٣
🔆 مولای من! دوری چند روزه جدتان برایشان سخت بود. چه کنیم با این ۱۱۸۰ سال دوری...
#روایات_مهدوی
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃
#اربعین
⚠️ به ذهنت هم خطور نکند که بهخاطر مشکلات مالی، اربعین را حذف کنی!
👈🏻 مگر نمیگفتیم «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ مَالِي» یعنی حسینجان، همۀ هستیام فدای تو!
📌 بگو: از ضرورتهای زندگیام میزنم اما نمیگذارم روضۀ ارباب در اربعین امسال خلوت بشود!
💎 #اربعین۹۷ (۱)
🔻برخی میگویند «اربعین امسال بهخاطر مشکلات مالی، طبیعتاً تعداد زائران ایرانی، کمتر از سال قبل خواهد شد»اصلاً این حرفها زشت است! بگو: از ضرورتهای زندگیام میزنم اما نمیگذارم روضۀ امامحسین(ع) خلوت بشود!
🔰دوستان من! به ذهنتان هم خطور نکند که یکوقت بهخاطر مشکلات مالی، بخواهید اربعین را حذف کنید! ما سینه میزدیم و میگفتیم «جانم به فدای حسین!» میگفتیم «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ مَالِي» یعنی حسینجان، همۀ هستی من به فدای تو!
🔻امسال یکمقدار از هزینههای دیگر خودمان میزنیم و برای سفر اربعین خرج میکنیم. هرکسی برای امام حسین(ع) خرج کرده، امامحسین(ع) چند برابر به او پس داده است! به این هزینه اصلاً نگاه نکن، امامحسین(ع) جبرانکننده است.
🔰 اگر اربعین امسال خلوت بشود، دربارۀ ایرانیها میگویند: تا یکمقدار پولشان کم شد، تعدادشان هم کم شد! یکزمانی از ایران، دست میدادند و برای زیارت کربلا میآمدند، حالا که یکمقدار مشکلات مالی پیدا کردند، اربعین را بیخیال شدند!
🔻نهتنها امسال نباید خلوتتر از پارسال بشود، بلکه باید نشان دهیم که از ایران، دو یا سه برابر پارسال، برای زیارت اربعین میروند!
🔰 چون امسال مشکلات مالی بیشتر شده است، اتفاقاً بیشتر شرکت خواهیم کرد، تا بتوانیم به امامحسین(ع) بگوییم «ما از زیادیِ پولمان و از سرِ تفریح نیست که به حرم تو میآییم! ما از ضرورتهای زندگیمان میزنیم و به کربلا میآییم تا محبت خودمان را اثبات کنیم.»
👤علیرضا پناهیان
🚩دانشگاه هنر- ۹۷.۷.۶
👈🏻 متن کامل در:
panahian.ir/post/5048
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃🌹🍃🌹
#اربعین
👈🏻 کسی که خودش نمیتواند اربعین برود، هزینۀ سفر یک زائر دیگر را بدهد.
📌پشت ماشینش مینوشت «بیمۀ اباالفضل»؛ حالا میخواهد حقبیمهاش را بپردازد!
💎 #اربعین۹۷ (۲)
🔰اربعین در واقع روضۀ بزرگ امامحسین(ع) است، آیا درست است که روضۀ اربابمان خلوت بشود؟! آنهایی که مانعی برایشان هست و خودشان نمیتوانند بروند، هزینۀ این سفر را بدهند و یککسی را بهجای خودشان-به نمایندگی- برای زیارت اربعین بفرستند (یا بخشی از هزینۀ سفرش را بدهند)
🔻 هر کسی نذر و نیازی دارد، بگوید: «من یک زائر، جای خودم به کربلا میفرستم» هر کسی پول اضافه دارد، دریغ نکند! کسی که از مال خودش در راه خدا بگذرد، خدا برایش فراوانی ایجاد خواهد کرد.
🔰صاحبخانهها میتوانند اجارۀ یکماه را به مستأجرها ببخشند، تا مستأجرها به سفر اربعین بروند. کارخانهدارهای شخصی میتوانند یکماه حقوق اضافه بدهند تا کارگرانشان به این سفر بروند. نترسید؛ حسین(ع) جبران خواهد کرد!
🔻 بعضی از مردم و رانندگان تصمیم گرفتهاند، زائران اربعین را مجانی تا مرز برسانند. پشت ماشین خودش مینوشت «بیمۀ حضرت اباالفضل» و حالا رسماً میخواهد این حقِ بیمه را پرداخت کند؛ میگوید «من امسال زائران حسین(ع) را مجانی میبرم»
🔰انشاءالله هنگام بازگشتنِ زائران اربعین، در لبِ مرزها، ماشینهای فراوانی آماده خواهد شد که زائران را به شهرهای خودشان برگرداند. اگر یک رانندۀ اتوبوس گفت «من نمیتوانم!» مردمِ محله، جمع شوند و بگویند «پولِ اتوبوس را ما میدهیم، برو زائران را برسان!»
👤علیرضا پناهیان
🚩دانشگاه هنر- ۹۷.۷.۶
👈🏻 متن کامل در:
panahian.ir/post/5048
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
اینم از ترشی های خونگی من که برای اولین بار دیروز حی شدم و وقت گذاشتم و به نیت نذری درست کردم .
👈خداقوت و نوش جان😍
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
ابن قاب چوبی توش بطری تزیینی نوشابه و ..بود برا یخچال منم درشون آوردم یه قاب خوشکلش کردم عکس بچگیای آقامونم چسبوندم توش زدم به در یخچال آقایی دید کلی ذوق کرد😍☺️❤️
👈آفرین👌
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
اینم #دونات من شیرینی موردعلاقه همسری تویه غروب جمعه بارونی پاییز ☺️
✍آفرین کدبانو نوش جان👌👌
💞 @zendegiasheghane_ma