eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.3هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 ز عاشقان شنیده‌ام جمعه ظهور می کنی ز مرز انتظارها دگر عبور می کنی شب سیاه می رود صبح سپید می رسد جهان بى چراغ را غرق به نور می کنی 🌼 کاش فردا فرج 🌼 مهدی زهرا باشد .. 🌼 أللَّهُمَ عـجِـلْ لِوَلیِکْ ألْفَرَج   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پدر مهربانم مهدی جان هر سال این روزها که می‌رسید کوله‌پشتی‌ام را آماده می‌کردم برای سفر؛ به شوق اینکه در جاده کربلا با شما هم قدم شوم، به شوق اینکه هم‌ صدا با شما زیارتنامه اربعین بخوانم ... امسال اما، اربعین را باید با خاطره و حسرت سر کنم ... نمی‌دانم کدام گناه بزرگم رزق اربعینم را بُرد اما می‌دانم هر چه باشد کَرَم شما از گناه من بزرگتر است ... از کرم و مهربانی‌ات، بگذار دوباره با شما هم سفر شوم!! يا رب الحسين بحق الحسين إشف صدر الحسين 6 روز مانده تا ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ تو‌ ‌نکن‌ ببین‌خدا‌‌چجوری‌ حالتو‌جا‌میاره...✨🌱 زندگیت‌رو‌پر‌از‌وجود‌خودش‌میکنه...🔆 عصبی شدی؟ نفس بکش‌بگو‌: بیخیال،چیزی‌بگم، اما‌م‌زمان‌‌ناراحت‌میشه..😕☝🏻 دلخورت‌کردن؟ بگو‌:خدا‌میبخشه‌منم‌میبخشم‌پس‌ولش‌کن...🤗😌 تهمت‌زدن؟ آروم‌باش‌و‌‌توضیح‌بده〰️ بگو‌: به ائمه‌هم‌خیلی‌تهمتا زدن...❗️🚫 کلیپ‌و‌عکس‌نامربوط‌خواستی‌ببینی؟ بزن‌بیرون‌از‌صفحه‌بگو:مولا‌مهم‌تره...🙃💕 نامحرم‌نزدیکت‌بود؟ بگو‌‌:مهدی‌زهرا(عج)‌خیلی‌خوشکلتره✨ بیخیال‌بقیه😇♥️ و... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرات سلام ما سال۹۷ توفیق زیارت مولا روزیمون شد به همراه همسرم و بچه هام(۱۰ساله و ۲و نیم ساله) 💛 البته خواهرم و همسرش هم با ما بودند. اطرافیان اکثرشون مخالف بودند که ما بریم و دائم از سختی های این سفر با بودن بچه کوچک و مشکلات امنیتی و..میگفتند ولی من و همسرم به نیت ادای تکلیفی که به عهده مون هست تصمیم گرفتیم راهی بشیم روز اولی که وارد نجف شدیم در مسیر پیاده روی و خروج از شهر نجف ما دوتا خانواده همدیگر را گم کردیم ساعت ها مسیر را بالا و پائین رفتیم ولی نتیجه نگرفتیم متاسفانه توی مرز ایران سیم کارت هایی که بهمون فروختند قلابی از کار در اومد و امکان تماس تلفنی هم نداشتیم از گشتن نا امید شدیم و همین طور که میرفتیم شروع کردم به خوندن دعای توسل ، نزدیک غروب بود 🌒 به آخرین عبارت توسل به نام حضرت صاحب الزمان عج الله تعالی فرجه الشریف که رسیدم توی دل میگفتم آقا جان اولین بار دعوتمون کردی پیاده روی اربعین تویه کشور غریب ؛ الان همدیگر را هم گم کردیم خدایا تو این سیل جمعیت چطور همدیگر را پیدا کنیم چند لحظه ای در مسیر پیاده روی بخاطر بچه ها توقف کنیم در کمال ناباوری با خواهرم روبرو شدیم😊 تا اومدیم صحبت کنیم که چی شد که گم شدیم همسرم گفت : آقایی اومده میگه امشب بیاییدمهمان خانه من باشید تو دلم گفتم مولا جان توسل کردم بهت خواهرم پیدابشه ، لطف کردی میزبان هم برامون فرستادی ... اون ها ما را به خونه ش بردند... همسرش و دختراش فوق العاده به ما احترام کردند چادر ها و جوراب های ما را با التماس گرفتند و شستند هرچه اصرار کردیم که با این کار ما را شرمنده میکنید قبول نکردن و میگفتند شما مهمان ابا عبدلله الحسین هستید آن شب این خانواده چند تا خانواده ایرانی دیگه را هم آوردند و سفره ی مفصلی انداختند با نهایت احترام 🙏 نکته ای که خیلی توش درس بود اینکه خانم صاحبخانه ده روز بود که خواهر جوانش را از دست داده بود واقعا این خانم بزرگوار ، با وجود غم بزرگی که از مرگ خواهرش در دل داشت، ذره ای در انجام وظیفه ای که نسبت به مهمان حس میکرد، کم نگذاشت. و فوق العاده با روی خوش از ما پذیرایی کرد فردا قبل از طلوع آفتاب مجدد سفره صبحانه ی مفصلی پهن کردند .. تمام وسایل زوار را در وسیله ای گذاشتند و همه را با ماشین تا مسیر اصلی پیاده روی، رسوندن ما در هر شهری از عراق رسیدیم این مهمان نوازی مردم را دیدیم‌ ❤️واقعا فداکاری و از خودگذشتگی و مهمان نوازی را باید در مسیر پیاده روی اربعین دید.❤️ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرات سلام دوستان ماهم پارسال بار اولمون بود قسمت شد.خیلی سال بود که مثل همه عاشقای اهل بیت حسرتشو داشتیم ولی قسمت نمیشد .آخه سه سالی میشد که دیسک کمرمو عمل کرده بودم ،همسرم میگفت نمیتونی بری . پیارسال تو تلوزیون کسایی رو نشون میداد که چهار دست وپا میرفتن ، منم خیلی گریه میکردم که بریم بهش گفتم :ببین چطوری میرن عاشقا 😭 بالاخره پارسال راضی شد دو روز بعد عاشورا بریم برا پاسپورت اقدام کنیم دخترم میگفت منم ببرین باباش میگفت بذار این بار بامامانت بریم خوب که یادگرفتیم راه وچاه پیاده روی رو سال بعد شمارو میبرم.دخترم (۱۹سالش بود)گفت من از خود مولا میخوام خودش جور میکنه واقعا هم همین طور شد صبح باباش صداش زد گفت بلند شو نمیخوای بری برا پاسپورت هر دومون هاج و واج مونده بودیم😭 ارباب جور کرده بود؛تا روز حرکت اصلا باورم نمیشد که مولا ما رو دعوت کردن بالاخره راه افتادیم اول کاظمین نمیدونین چه حالی داره انگار حس میکردیم قبلا اینجا بودیم و دیدیم آخه انگارحرم امام رضاست کاظمین فقط با فضای کوچیک؛دو شب موندیم کاظمین بعد با چشم گریان راهی سامراء شدیم چه سامرایی 😭😭😭 پارسال درست این روزا بود رسیدیم اونجا غیر قابل وصفه اصلا نمیشه گفت چه حال وهوایی داره 😭 خیلی زیارت امام هادی وامام حسن عسگری به یاد موندنی بود این روزا که از خواب بیدار میشیم فقط با نگاه عکسها وحسرتش اشک میریزیم.بعد دوشب راهی نجف شدیم شب رسیدیم نجف بارون زیادی باریده بود همه موکب ها پتو ها وسایلا خیس شده بودو آویزون بود . تاجای اسکان پیدا کردیم بلافاصله راهی شدیم سمت خونه پدری😭 نمیتونم وصفش کنم چه حالی داشتیم موقع ورود یه دل سیر زیارت کردیم جای همه عاشقان خالی آخه زود راه افتاده بودیم هنوز حرم ها شلوغ نشده بود دو روز هم ساکن نجف بودیم تا راهی شهر نینوا شدیم . چه اشک ها که ریخته میشد توی راه پاهامون زخم میشد به یاد زخم های طفلان حسین ابن علی اشک میریختیم 😭تا اینکه روز چهارم پیاده روی وارد شهر کرب و بلا شدیم باز یه جایی وسایلامونو تحویل دادیم وبا شور وعشق پس از یه عمر حسرت وارد کفشداری مولا شدیم چنان شلوغ بود که حرم بسته بود همونجا کنار کفشداری نمازمونو به نوبت خوندیم تا حرم باز شد زیارت کردیم وای خدا چه زبارتی یعنی میشه یه بار دیگه قدم به اون مکان بذاریم 😭😭😭😭😭 اللهم الرزقنا کربلا از وقتی اومدیم فقط فکر زیارت امسال آروممون میکرد چه برنامه ریزی ها که نکرده بودیم 😭😭😭 تا اینکه این بیماری لعنتی حسرت زیارت امسالو به دل هممون گذاشت باآرزوی از بین رفتن این بیماری به دست اهل بیت عصمت وطهارت و راهی شدن همه عشاق اربعینی ان شاءالله ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💥 برگرفته از حوادث خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است. نویسنده : فاطمه ولی نژاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت84 دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می
💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! 💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. 💠 پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید... ✍️نویسنده:   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💠 در تمام این مدت منتظر بودم و حالا خطش روشن بود که چشیدن صدایش آتشم می‌زد. باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ حیدر از حال رفت. 💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. 💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود. 💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از پدر و مادر جوانم به دست تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم! ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عزیزان تهرانی اصلا این نمایش رو از دست ندید فوق العاده کار شده هم هست👆👆👆
حاج اسماعیل دولابی: ازمن سوال شد "امام زمان (عج) غایب است" یعنی چه؟ گفتم: غایب...؟ کدام غایب...؟ بچه، دستش را از دست پدر رها کرده و گم شده، می‌گوید: پدرم گم شده است...! ...! 🍂 این جمعه هم نیامدی 💔 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول هفته بگوییم حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد.... صلی الله علیک یا ابا عبدالل🌹 سلام روزتون بخیر 5روز تا ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفقا فقط 5 روز تا ارباب باقی مونده حالا که امسال توفیق ازمون سلب شده از امروز داستان کوتاه که داستان همسفر شدن با مولاصاحب الزمان در هست رو براتون میزاریم. این داستان خیالیه اما هممون آرزو داریم این اتفاق برامون بیفته با ما همراه باشید و دلهاتون رو با خوندن این داستان زیبا در ایام صفا بدید یاعلی 😊👇👇👇
💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾 📌 عمود شماره ۱ 🔻 «چرا همیشه جا می‌مونم؟ چرا من؟ چرا؟» سرم رو به در ورودی حرم حضرت علی علیه‌السلام تکیه داده بودم. اشک می‌ریختم و زیر لب زمزمه می‌کردم: «آخه آقا شما که شرایط من رو خوب میدونین. میدونین از کِی زمین و آسمون رو به هم دوختم تا تونستم خودم رو به اینجا برسونم. خاک‌بوسِ حَرمتون باشم و ازتون بخوام بدرقه‌ام کنین تا دیار حضرت ارباب. اما چرا؟ چرا اینجا باید زمین بخورم و پای بی لیاقتم، وبالِ گردنم بشه و از رفقا جا بمونم؟ از قافله‌ی عُشّاقِ پیاده‌ی امامم، اربابم و مرادم؛ مهربون‌تر از پدر و مادرم، حسین جان!» ▫️ تقریبا پیراهنم از اشک خیس شده بود و به هق‌هق افتاده بودم که یه دفعه، یه دستِ گرم، یه چیزی شبیه دستای بابا تو گریه‌های بچگیم، شونه‌ام رو فشار داد. «آروم باش. خدا هست. همیشه هست. یاعلی!» 🔆 چقدر صدا و حرف‌های ساده‌اش به دلم نشست. کمکم کرد تا روی ویلچر نشستم. عرض ادبِ عجیبی به مولا امیرالمومنین کرد و به راه افتادیم. هیچ سوالی ازم نپرسید. ولی انگار، همه‌چی رو‌ می‌دونست. بدون اینکه حرفی بزنم راهی شدیم. سکوتِ اون غریبه‌ی مهربون یه جوری بود، یه ابهتی داشت که شرم داشتم چیزی ازش بپرسم. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
📌 عمود شماره ۱۱۰ ▪️ دردِ پا اَمونم رو بریده بود. بی‌تاب شده بودم. همسفرم که انگار متوجه شده بود، همون‌طور که ویلچر رو هُل می‌داد و ذکر می‌گفت، با لبخندی شیرین به من خیره شده بود. پلکام سنگین شد و به خواب فرو رفتم. یک‌دفعه وحشت‌زده از خواب پریدم. 🕌 خدایا اینجا کجاست؟ جایی شبیه خونه‌ی اربابی! دور تا دورش حجره بود. ترسیدم. ناخودآگاه چشمم افتاد به سَر درِ یکی از حجره‌ها که با خط زیبایی نوشته شده بود «السلام علیک یا صاحب الزمان، مقامِ حضرت ولی‌عصر (عج)» 🔆 خدای من! اینجا مسجد سهله است؟! به ساعتم نگاهی انداختم. ساعت از ۸ شب گذشته بود. بغضم یا شاید ترسم شکست. آقاجان! ارباب من! دو روز دیگه بیشتر تا اربعین نمونده، یعنی واقعاً نمی‌خوای منو‌ توی خیمه‌ات راه بدی؟ باز اون صدای مهربون گوشمو نوازش داد: «خوش اومدی. بسم الله! بفرمایید...» 🔻 اومدم بگم واسه چی منو آوردی اینجا، که دیدم یک سفره و نون و خرما با یه لیوان چای تازه‌دَم پیش روی منه. لقمه‌ی نون رو که برداشتم، دیدم چقدر گرم و تازه است. گفتم: خودتون نمی‌خورید؟ یه لقمه کوچیک گرفت. چای تعارف کردم. آخه فقط یک لیوان آورده بود. گفت:«اهل ظواهر زندگی نیستم. درضمن نگران دیر رسیدنت نباش مهم اینه که اومدی، انشالله به موقع میرسی.» ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برداشت هایی از کتاب 🔰🔰🔰 حضرت امام کاظم علیه السلام فرمودند؛ در روزی که سایه ای جز سایه الهی نیست، سه دسته از سایه عرش خدا بهره می برند: مردی که برادر مسلمان خود را در ازدواج یاری کند یا به وی کند یا سِرّش را پنهان دارد امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمودند؛ به مؤمنان کن و با سایر مردم داشته باش 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ❤️ خانوم خونه ❤️ 👌 این دنیا محل مسابقه ست، پس باید در نیکی ها سبقت بگیریم نه اینکه به سبک یهود بگیم چرا او اینطور کرد پس من هم آنطور می کنم 🎁 جایزه مسابقه رو کسی می بره که اهل خدمت باشه نه کسی که حتی حاضر نیست یه مقدار توی جمع به خودش سختی بده تا جا برای یک نفر باز بشه 👈 هر خوبی و خدمتی کنیم به خودمون کردیم و اونقدر بابتش خدا جبران می کنه که جای هیچ گله مندی و توقعی باقی نمی مونه، پس منت ⛔️⛔️⛔️⛔️ ✅ موانع منت و توقع را از سر راهت بردار و برای رضای خدا در خدمت به مردم ، عجله کن که عمر داره تموم می شه و وقت بازی رو به اتمامه. @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️