💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت49 💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا #شیطان شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُر
#دمشق_شهرعشق
#قسمت50
💠 گنبد روشن #حرم در تاریکی چشمانم میدرخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت میبارید که با صدایی آهسته خبر داد :«ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان!» و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاهمان میکردند و من تازه فهمیدم ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد #عملیاتی همراهمان آمده است.
بسمه روبندهاش را پایین کشید و رو به من تذکر داد :«تو هم بردار، اینطوری ممکنه شک کنن و نذارن وارد حرم بشیم!» با دستی که به لرزه افتاده بود، روبنده را بالا زدم، چشمانم بیاختیار به سمت حرم پرید و بسمه خبر نداشت خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد :«کل #رافضیهای داریا همین چند تا خونوادهایه که امشب اینجا جمع شدن! فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!»
💠 باورم نمیشد برای آدمکشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این #شیعیان قند آب میشد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد :«همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو بههم بریزیم، دیگه بقیهاش با ایناس!»
نگاهم در حدقه چشمانم از #وحشت میلرزید و میدیدم وحشیانه به سمت حرم قُشونکشی کردهاند که قلبم از تپش افتاد. ابوجعده کمی عقبتر آماده ایستاده و با نگاهش همه را میپایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز میخواند :«امشب انتقام فرحان رو میگیرم!»
💠 دلم در سینه دست و پا میزد و او میخواست شیرم کند که برایم اراجیف میبافت :«سه سال پیش شوهرم تو #کربلا تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو میگیرم! تو هم امشب میتونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت51
از حرفهایش میفهمیدم شوهرش در عملیات #انتحاری کشته شده و میترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدمهایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید :«چته؟ دوباره ترسیدی؟»
💠 دلی که سالها کافر شده بود حالا برای حرم میتپید، تنم از ترس تصمیم بسمه میلرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد :«فقط کافیه چارتا #مفاتیح پاره بشه تا تحریکشون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همهشون رو میفرستن به درک!»
چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله میکشید و نافرمانی نگاهم را میدید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بیرحمانه #تهدیدم کرد :«میخوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه #ترکیه رو میده و عقدت میکنه!»
💠 نغمه #مناجات از حرم به گوشم میرسید و چشمان ابوجعده دست از سرِ صورتم بر نمیداشت که مظلومانه زمزمه کردم :«باشه...» و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمیشد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد #خدا باشد که مرتب لبانش میجنبید و #قرآن میخواند.
پس از سالها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانیام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت میخواستم وارد حرم دختر #حضرت_علی (علیهالسلام) شوم که قدمهایم میلرزید.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه260ازقرآن🌸
#جز_سیزده🌸
#سوره_ابراهیم🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_رسول_خلیلی 😍😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#مولایغریب
🍁به این جهانِ مه آلودِ غم گرفته بیا...
🍁تو نیستی وجهان را ستم گرفته بیا...
🍁چه روزگارِ غریبی، چه عقدهی تلخی...
🍁عزیزِ فاطمه ،مهدی دلمان گرفته بیا...
#العجلمولایغریب
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
🌿🌾🌿🌾🌾🌿🌾🌾🌾🌿
#فاطمیه
📌 میگویند یک دست صدا ندارد
◾️ میگویند یک دست صدا ندارد ولی من از ماجرای شهادت شما آموختم صدای دستی که برای یاری امام زمان بلند شود در گوش زمین و زمان میپیچد حتی اگر شکسته باشد.
الّٰلهُمَعَجِلِوَلیڪالفَرج
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🌸محبت مهدوی🌸
🔶هر لحظه امام زمان ارواحنافداه دارند ما را میبینند. هر عملی را که انجام بدهیم «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» (توبه/١٠۵).
🔶همان لحظهای که در خانهات نشستهای و داری با همسرت صحبت میکنی، اگر یک صحبتی از روی مهر و محبت باشد، آقا خوشحال میشوند و میفرمایند در این خانه شیعیانِ من آرامش دارند.
اما اگر تندی کنی آقا ناراحت میشوند.
🔶چقدر آقا از رفتار و حرکات ما خون دل بخورند؟ دیگر بس است. بیاید اینقدر آقایمان را نرنجانیم. حداقل در این دنیایی که امام زمانِ ما غریب و مظلوم و بیپناه است، آقا از طرف ما اَمان داشته باشند. ما به آقا اَمان بدهیم.
🔶آقا بفرمایند این شیعهی من خوب میداند چطور عمل کند، ماشاءالله، احسنت، خیالم از بابت این شخص راحت است.
🔶مثلِ یک پدری که در خانه دائم غم و غصهی بچههایش را دارد. یک بچه کوچک است نمیداند چکار کند، باید آن را بگیرند آرامش کنند.
به یک بچهای که عقل دارد، رشد کرده و به سن بلوغ رسیده است میگوید: آفرین بابا، تو دیگر غم مرا زیاد نکن، تو هم بیا کمک من باش.
🔶امام زمان ارواحنافداه پدر مهربان است. «والد شفیق» پدرِ دلسوز و مهربانی است که میبیند همهی بچههایش دارند با آتش بازی میکنند، سَمّ مُهلکِ گناه را سر میکشند، یکی آتشبازی میکند، یکی لبِ پرتگاه رفته است. غم و غصهی همه را دارند.
🔶حالا ما طوری باشیم که آقا به ما بفرمایند: آفرین، تو هم بیا کمکِ من باش. یک خورده این خواهر و برادرانت را نصیحت کن، جمع و جورشان کن، حفظشان کن. دیگر من غصهی تو را نمیخورم، از بابت تو خیالم راحت است.
#استاد_زعفری_زاده
#اخلاق_مهدوی
#محبت_مهدوی
#امام_زمان
الّٰلهُمَعَجِلِوَلیڪالفَرج
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
اى وارث ذوالفقار مولا برگرد
اى نور دو چشم آل طاها،برگرد
ما شعلہ بہ شعلہ سوختیم از غمیاس
اى منتقم حضرت زهرا،برگرد....
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#مولای_من_مهدی_جان
بازهم جمعه وچشمان به ره مانده ی ما
باز هم حسرت دیدار رخت بر دلها
بازهم ندبه و اشکی که زچشمان ریزد
همره ناله که ای یوسف زهرا باز آ
باز هم مصلحت غیبت از انظارت
صبر تا جمعه ی دیگر که چه آید برما
همه یعقوب صفت منتظریم ای یوسف
لطف کن از پس آن پرده غیبت بدر آ
دشمنانت همه براهل ولا طعنه زنند
چشم دشمن به ظهورت صنما کور نما
آخرین حجت حق روی زمینی مولا
تو بیا تا که شود عدل الهی بر پا
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت51 از حرفهایش میفهمیدم شوهرش در عملیات #انتحاری کشته شده و میترسیدم برای
#دمشق_شهرعشق
#قسمت52
💠 عدهای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای #نوحه از سمت مردان به گوشم میرسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانیام را پاره کرد.
پرچم عزای #امام_صادق (علیهالسلام) را با یک دست از دیوار پایین کشید و بیشرمانه صدایش را بلند کرد :«جمع کنید این بساط #کفر و شرک رو!» صدای مداح کمی آهستهتر شد، زنها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید :«شماها به جای قرآن مفاتیح میخونید! این کتابا همه شرکه!»
💠 میفهمیدم اسم رمز عملیات را میگوید که با آتش نگاهش دستور میداد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم میلرزید و زنها همه مبهوتم شده بودند.
با قدمهایی که در زمین فرو میرفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید #قربانی این معرکه میشدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید :«این نسخههای کفر و شرک رو بسوزونید!»
💠 دیگر صدای #روضه ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمتمان آمدند و بسمه فهمیده بود نمیتواند این جسد متحرک را طعمه تحریک #شیعیان کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوریکه نالهام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم.
روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم میپیچیدم و صدای بسمه را میشنیدم که با ضجه ظاهرسازی میکرد :«مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!» و بلافاصله صدای #تیراندازی، خلوت صحن و حرم را شکست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت53
💠 زیر دست و پای زنانی که به هر سو میدویدند خودم را روی زمین میکشیدم بلکه راه #فراری پیدا کنم. درد پهلو نفسم را بند آورده بود، نیمخیز میشدم و حس میکردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین میشدم.
همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار میکردم که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبندهام افتاده و تلاش میکردم با #چادرم صورتم را بپوشانم، هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در دل جمعیت لنگ میزدم تا بلاخره از #حرم خارج شدم.
💠 در خیابانی که نمیدانستم به کجا میرود خودم را میکشیدم، باورم نمیشد رها شده باشم و میترسیدم هر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده چادرم را بکشد که قدمی میرفتم و قدمی #وحشتزده میچرخیدم مبادا شکارم کند.
پهلویم از درد شکسته بود، دیگر قوّتی به قدمهایم نمانده و در تاریکی و تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار میزدم که صدایی از پشت سر تنم را لرزاند. جرأت نمیکردم برگردم و دیگر نمیخواستم #اسیر شوم که تمام صورتم را با چادر پوشاندم و وحشتزده دویدم.
💠 پاهایم به هم میپیچید و هر چه تلاش میکردم تندتر بدوم تعادلم کمتر میشد و آخر درد پهلو کار خودش را کرد که قدمهایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم.
کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش خیس و این دومین باری بود که امشب در این خیابانهای گِلی نقش زمین میشدم، خواستم دوباره بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت که دوباره صورتم به زمین خورد و زخم پیشانیام آتش گرفت. کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که مردانه فریاد کشید :«برا چی فرار میکنی؟»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت54
💠 صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم یکی از همان اجیرشدههای #وهابی آمده تا جانم را بگیرد که سراسیمه چرخیدم و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد :«از آدمای ابوجعدهای؟»
گوشه #چادرم هنوز روی صورتم مانده و چهرهام بهدرستی پیدا نبود، اما آرامش صورت او در تاریکی این نیمهشب بهروشنی پیدا بود که محو چشمان مهربانش مانده و پلکی هم نمیزدم.
💠 خط #خون پیشانیام دلش را سوزانده و خیال میکرد وهابیام که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد و زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که رنگ از رخش پرید.
چشمان روشنش مثل آینه میدرخشید و همین آینه از دیدن #مظلومیتم شکسته بود که صدایش گرفت :«شما اینجا چیکار میکنید؟»
💠 شش ماه پیش پیکر غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمیشد زنده باشد که در آغوش چشمانش دلم از حال رفت و #غریبانه ضجه زدم :«من با اونا نبودم، من داشتم فرار میکردم...» و درد پهلو تا ستون فقراتم فریاد کشید که نفسم رفت و او نمیدانست با این دختر #نامحرم میان این خیابان خلوت چه کند که با نگاهش پَرپَر میزد بلکه کمکی پیدا کند.
میترسید تنهایم بگذارد و همان بالای سرم با کسی تماس گرفت و پس از چند دقیقه خودرویی سفید کنارمان رسید. از راننده خواست پیاده نشود، خودش عقبتر ایستاد و چشمش را به زمین انداخت تا بیواهمه از نگاه نامحرمی از جا بلند شوم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه261ازقرآن🌸
#جز_سیزده🌸
#سوره_ابراهیم🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_سید_جواد_اسدی 😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#اماممهدیازدیدگاهمعصومین
💠امام صادق علیه السلام ؛
🔅«او همان کسی است که پس از از دوران فشاری شدید و بلائی طولانی و ستمگری و بیم و هراس، از شیعه خویش اندوه و گرفتاری را می گشاید؛پس خوشا به حال کسی که آن زمان را در یابد...»
📚غیبت نعمانی،ص۱۳۰
🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹
#یاصاحب_الزمان_عج
عاشق که شوی،بهار را می فهمی
معنای فراق یار را می فهمی
در حسرت دیدار که باشی همه عمر
خاصیت انتظار را می فهمی...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#فاطمیه
استاد #پناهیان
🔻چرا مردم مدینه فاطمه(س) را یاری نکردند؟
➖ یکی از زشتترین انواع ترسها در جامعه «ترس از تحقیر و سرزنش» است که یک ترس روانی است. این بدتر از ترسِ از مرگ یا فقر است که سلطهگران بهکار میگیرند.
➖ مردم کوفه از سرِ چه ترسی امامحسین(ع) را یاری نکردند؟ ترسیدند که مبادا لشکر یزید بیاید و آنها را تکهتکه کند. اما در فاطمیه، مردم از چه چیزی ترسیدند و نالۀ فاطمه(س) را جواب ندادند؟ آیا کسی تهدید کرده بود که آنها را تکهتکه میکند؟
➖ وقتی امامحسین(ع) صدا زد «هَل مِن ناصرٍ ینصُرنی» هرکسی به ایشان کمک میکرد، کشته میشد، اما وقتی فاطمۀ زهرا(س) بین در و دیوار ضجه زد، اگر کسی به ایشان کمک میکرد، کشته نمیشد. کمااینکه زبیر با شمشیر آمد که مثلاً کمک کند، اما شمشیرش را گرفتند و خودش را نکشتند.
➖ در مدینه نه ترس از فقر بود، نه ترس از کشتار بود، بلکه یک ترس روانی وجود داشت؛ مردم مدینه در رودربایستیِ همدیگر ماندند و فاطمه را کمک نکردند، آنها سکوت زشتی کردند و این خیلی خیانتکارانه بود.
➖ یک جوّ روانی سنگین علیهِ علی(ع) ایجاد شده بود که هیچکسی به ایشان کمک نمیکرد. حتی نقل شده است تعداد زیادی در یک شب به علی(ع) وعدۀ یاری دادند اما روز که شد، در رودربایستی ماندند و نیامدند!
@Panahian_ir
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
سلام سلام سلام😍😍😍
صبح اول هفته تون سرشار از انرژی مثبت 🌸
انشالله هفته خوبی رو آغاز کنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد...اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
ثواب کارهای امروزمون از کوچیک تا بزرگ رو تقدیم میکنیم به #شهید_نواب_صفوی😍😍😍😍😍😍امروز سالگرد شهادتشون هم هست✅
خوب امروز ببینیم این چند وقته چه کارهایی رو در کنار هم انجام دادیم ...چقدر موفق بودیم...چقدر تونستیم کارهایی که میخواستیم رو انجام بدیم ...🤔
خواندن زیارت عاشورا 👌
خواندن روزانه قرآن 👌
خواندن نماز قضا👌
این سه تا کار رو گفتیم تو اون یک ربع های قبل از اذان انجام میدیم ✅
خواندن نماز اول وقت ..جلوگیری از غیبت ...مراقبه....ترک عادت بد...ایجاد عادت های خوب ...دائم الذکر بودن..صله رحم تلفنی
با قدم های مورچه ای هم اگه با ما پیش اومدید الان پیشرفت کردیم ☺️
خوب تکلیف این هفته ....اما تکلیف این هفته .....
اینکه امروز بنشینید و فکر کنید تا ببینیم چه کار خیری میتونیم انجام بدیم ....فقط امروز فکر میکنیم به این تکلیف 🤔تکلیف این هفته این هست که یک کار خیری رو انجام بدیم برای کسی ....برای؟یک شخصی...حالا اون شخص میتونه پدر و مادر باشه ...میتونه همسایه باشه...دوست باشه یا هر شخص دیگری ✅
لطفا وقتی فکر کردید نظراتتون رو هم برای ما بگید ...ما بزاریم و بشه انگیزه برای دیگران
👌👌👌👌
التماس دعا از همه بزرگواران 🌸
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══